گنجور

المقالة الرابعة

پسر گفتش دلم حیران بماندست
که بی شه زادهٔ پریان بماندست
چو آن دختر محیّا و عزیزست
بگو باری بمن تا آن چه چیزست
که من نادیده او را در فراقش
چو شمعم جان بلب پُر اشتیاقش
پدر گفت این حکایة پیش او باز
عروسی جلوه داد از پردهٔ راز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پسر گفتش دلم حیران بماندست
که بی شه زادهٔ پریان بماندست
هوش مصنوعی: پسر گفت: دلم در حالت حیرت و سرگشتگی مانده است، چون بدون حضور شاهزادهٔ پریان، دلم را رها نکرده است.
چو آن دختر محیّا و عزیزست
بگو باری بمن تا آن چه چیزست
هوش مصنوعی: وقتی که آن دختر زیبا و محترم است، بگو تا من بدانم چه چیزی در میان است.
که من نادیده او را در فراقش
چو شمعم جان بلب پُر اشتیاقش
هوش مصنوعی: من در غم دوری او مانند شمعی هستم که می‌سوزد و پر از اشتیاق است.
پدر گفت این حکایة پیش او باز
عروسی جلوه داد از پردهٔ راز
هوش مصنوعی: پدر گفت که این داستان را برای او تعریف کن و مانند یک مراسم عروسی، زیبایی‌ها و رازهای آن را رونمایی کن.