مرزباننامه
باب اول باب دوم باب سیوم باب چهارم باب پنجم باب ششم باب هفتم باب هشتم باب نهممقدمه : حمد و ثنائی که روایحِ ذکر آن چون ثنایایِ صبح برنکهت دهان گل خنده زند و شکر و سپاسی که فوایحِ نشر آن چون نسیم صبا جعده و طرة سنبل شکند، ذات پاک کریمی را که از اَحاطت بلطایف کرمش نطق را نطاق تنگ آمده ، قدیمی که عقل ببارگاه کبریاءِ قدمش قدمی فرا پیش ننهاد، بصیری که درمشکاةِ زجاجی بصر بچراغ ادراک پرتو جمال حقیقتش نتوان دید، سمیعی که در دهلیزِ سمع از گنبدخانة وهم و خیال صدای منادیِ عظمتش نتوان شنید. زواهر علوی را با جواهرِ سفلی در یک رشتة ترتیب وجود او کشید، نهادِ آدم را که عالم اصغرست از سلسلة آفرینش در مرتبة اخری او انداخت، جَلَّ جَلَالُهُ وَ تَعَالی وَ عَمَّ نَوالُهُ و تَوالی و درود و تحیّات و سلام و صلواتی که از مَهبّ انفاس رحمانی با نفحاتِ ریاض قدس همعنایی کند، بر روضة مطهّر و تربت معطّرِ خواجة وجود و نخبه و نقاوة کلّ ما هُوَ مَوجود که رحمت از سدنة خوابگاه استراحت اوست و رضوان از خزنة خلوت سرایِ سلوتِ او، رحمتش همه شب مشعلة نور درفشاند و رضوانش گرد نعلین بگیسوی حور افشاند، بر تعاقبِ ایام و لیالی متتابع و متوالی . فهرست الابواب : باب اول : در تعریف کتاب و ذکر واضع و بیان اسباب وضع آن. ذیل الکتاب : اکنون میباید دانست محقّقانِ راستگوی را نه متأمّلانِ عیبجوی را وَ تَأَمُلُ العَیبِ عَیبٌ که این دفاتر که در عجم ساختهاند بیشتر فخاصّه کلیله اساسیست بر یک سیاق نهاده و سخنی بر یک مساق رانده و اگرچ منشی و مبدعِ آنرا بفضلِ تقدّم بل بتقدّم رجحانی شایعست، اما آن بحدیقهٔ ماند که درو اگرچ ذوقها را معسول وطبعها را مقبول باشد ، جز یک میوه نتوان یافت و بدان بستان ماند که اگرچ مشامّها را معطّر و دماغها را معنبر دارد ، درو جز بروحِ نسیم یک ریحان بیش نتوان رسید و ساختهٔ این بنده مشتملست بر چند نمط از اسالیبِ سخنآرائی و عبارت پروری و این بجنّتی ماند پر از الوانِ ازاهیرِ معنی و اشکالِ ریاحینِ الفاظ و اجناسِ فواکهِ نکت و انواعِ ثمارِ اشارات، هر حسّی را از افرادِ آن بهرهٔ و هر ذوقی را از آحادِ آن نصیبی، فِیهَا مَا تَشتَهِیهِ الأَنفُسُ وَ تَلَذُّالاَعُِنُ و بدین خصایص که یاد کرده می آید ، از جملهٔ آن کتب منفردست، اوّل آنک از سواردِ الفاظ و بواردِ تازیهای نامستعمل که یَمُجُّهُ السَّمعُ وَ تَأبَاهُ النَّفسُ درو هیچ نتوان یافت ، دوم آنک از امثال و شواهدِ اشعارِ تازی و پارسی که دیگران در کتب ایراد کردهاند، چنان محترز بوده که دامنِ سخن بثفلِ خائیده و مکیدهٔ ایشان باز نیفتاده وَ اِلَّا عَلَی سَبِیلِ النُّدرَهِ بگلهایِ بوئیده و دست مالیدهٔ دیگران استشمام نکرده، سیوم آنک یک موضوعِ معیّنی را بعینه در مواضعِ بسیار گفتهام و بوصفهایِ گوناگون جلوهگری چنان کرده که هیچ کلمهٔ اِلَّا مَاشَاءَاللهُ از سوابقِ کلمات مکرّر نگشته و دیگر خاصّیّتهایِ جزوی که بالغ نظرانِ باریکبین را بوقتِ مطالعهٔ دقایقِ آن معلوم شود، خود بسیار توان یافت و اگر کسی از خوانندگان اندیشه بر یک دو مقام گمارد و باقی فرو گذارد و بمطالعهٔ مستوفی مِنَ الصَّدرِ اِلَی العَجزِ فرا نرسد ، بانوادرِ نکت و صوادرِ نتف از کرایمِ خدرِ خاطر و لطایمِ عطرِ عبارت که ازو در گذرد، ع، حَفِظتَ شَیئا وَ غَابَت عَنکَ اَشیَاءُ . آمدیم بر سرِ مقصود. باعثِ تحریرِ این فصل که آستینِ مفاخرِ کُتّاب از آن مطرّز میشود و ترتیبِ این وصل که دامنِ اواخرِ کتاب بدان مُفَروَز میگردد، آنست تا موجبِ تأخّری که در راهِ پرداختن آن آمده بود و گرهِ تعسّری که بر آن کار افتاده باز نمایم و این عذر از زبانِ املاءِ حال بابلاء رسانم و آن آنست که چون خداوند، خواجهٔ جهان، رَبِیبُ الدُّنیَا وَ الدِّینِ ، معین الاسلام و المسلمین ، عَزَّ نَصرُهُ وَ وُقِیَ مِن غِیَرِ العَصرِ عَصرُهُ که توفیق همیشه رفیقِ راهِ مساعیِ او بودست و در هر منزل که قدمِ سیر زده ، گشادنامهٔ وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاولئِکَ هُمُ المُفلِحُونَ با خود داشته ، دانسته که هیچ خلفی گرامیتر و هیچ مخلّفی نامیتر از تَقَرُّبِی اِلَی اللهِ که نقشِ محامدِ آن بر صحایفِ ذکر نگارند نتواند بود و ذَهَبَتِ المَکَارِمُ اِلَّا مِنَ الدَّفَاتِرِ ؛ و بیشبهت شناخته که جاهلانِ مسوّف و کاهلانِ متوقّف را تأجیلِ آمال با تعجیلِ حوادثِ احوال بر نیاید، این قطعه را منصف در وقت تسلیم کتاب گوید : وزیر عالم عادل ربیب دولت و دین