گنجور

مقدمه

حمد و ثنائی که روایحِ ذکر آن چون ثنایایِ صبح برنکهت دهان گل خنده زند و شکر و سپاسی که فوایحِ نشر آن چون نسیم صبا جعده و طرة سنبل شکند، ذات پاک کریمی را که از اَحاطت بلطایف کرمش نطق را نطاق تنگ آمده ، قدیمی که عقل ببارگاه کبریاءِ قدمش قدمی فرا پیش ننهاد، بصیری که درمشکاةِ زجاجی بصر بچراغ ادراک پرتو جمال حقیقتش نتوان دید، سمیعی که در دهلیزِ سمع از گنبدخانة وهم و خیال صدای منادیِ عظمتش نتوان شنید. زواهر علوی را با جواهرِ سفلی در یک رشتة ترتیب وجود او کشید، نهادِ آدم را که عالم اصغرست از سلسلة آفرینش در مرتبة اخری او انداخت، جَلَّ جَلَالُهُ وَ تَعَالی وَ عَمَّ نَوالُهُ و تَوالی و درود و تحیّات و سلام و صلواتی که از مَهبّ انفاس رحمانی با نفحاتِ ریاض قدس همعنایی کند، بر روضة مطهّر و تربت معطّرِ خواجة وجود و نخبه و نقاوة کلّ ما هُوَ مَوجود که رحمت از سدنة خوابگاه استراحت اوست و رضوان از خزنة خلوت سرایِ سلوتِ او، رحمتش همه شب مشعلة نور درفشاند و رضوانش گرد نعلین بگیسوی حور افشاند، بر تعاقبِ ایام و لیالی متتابع و متوالی .

سَلَامُ الصَّبِّ کُلَّ صَبَاحِ یَومٍ
عَلی تِلکَ الضَّرائِبِ وَ الشَّمائِل
سَلَامُ مُرَنَّحٍ لِلشَّوقِ حَتَّی
یَمیلُ مِنَ الیَمینِ إلَی الشَّمائِلَ

ثُمَّ عَلَی آلِهِ وَ أََحبابِهِ وَ عِترَتِهِ وَ أَصحابِهِ مِنَ الطّاهِرِیِنَ وَ الطّاهِرَاتِ وَ الطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّباتِ أَجمَعینَ.

اما بعد پوشیده نیست بر ارباب قرایحِ سلیم و طبایعِ مستقیم که جمع بین صِنَاعَتیَ النَّظمِ وَ النَّثرِ تعذّر دارد، چنانک روی این مطلوب از بیشتر طالبان در پردة امتناعست و طبع از ایفاءِ حق هر دو قاصرع ، وَ اِن سَرَّ مِنهُ جانبٌ سَاءَ جانِبُ ؛ و من بنده، سعد الوَراوینی از مبادیِ کار که اوایل غرّة شباب بود اِلی یَومِنَا هذا که ایّام البِیضِ کهولتست، عقودِ منظومات را در عقد اعتبار فحولِ فاضل می‌آوردم و نقودِ منثورات را سکة قبول ملوک و اکابر می‌نهادم تا بقدر وسع این دو کریمه را در حجرِ ترشیح و تربیت چنان برآوردم که راغبان و خاطبان را بخطبتشان بواعث رغبت با دید آمد و بَعدَمَا که سخنان اهل عصر و گذشتگانِ قریب العهد مطالعه کردم و بمسبارِ استقصا غور محاسن و مقابح همه بشناختم، خبیثات را از طیّبات دور انداختم و ابکار را از ثیّبات تمیز کردم و احتواء نظر بر رکیک و رقیق و جلیل و دقیق حاصل آمد، بعضی از آن کتب اسمار و حکایات یافتم بسیاقتِ مهذّب و عبارتِ مستعذب آراسته و الفاظ تازی در پارسی بحسنِ ترکیب و ترصیف استعمال کرده و جمالِ آن تصنیف فی أَبهی مَلبَسٍ و أَشهی مَنظَرٍ بر ابصارِ اهل بصیرت جلوه داده چون کلیله که اکلیلیست فرق مفاخرانِ براعت را بغرر لآلی و دُررِ متلالی مرصّع و سَندبادنامه که باد قبولش نامیة رغبات را در طبایع تحریک دادست و بر خواندن آن تحریض کرده و طایفة آن را مستحسن داشته و عِندی لَأَطائِلَ تَحتَهُ و مقامة حمیدی که حمامة طبعِ او همه سجع‌سرای بودست و قدحهای ممزوج از قدح و مدحِ آن (را) اسماعِ خوانندگان بر نوای اسجاع او از یکدیگر فرا گرفته و از قبیل رسائل مجموعی از مکاتبات منتجب بدیعی که ببدایع و روایعِ کلمات و نکات مشحونست لطف از متانت در آویخته و جزالت با سلاست آمیخته و آنرا عتبة کَتَبه نام کرده. کُتّابِ محقق آن عتبه را بسی بوسیده‌اند و بمراقی غایاتش نرسیده و گروهی آنرا خودغنیه خوانده که مغنی شیوه‌ایست از طلب غوانیِ افکار دبیرانه و فرایدِ قلایدِ رشیدالدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلّیست و خواطرِ ذوی‌الالباب از فضالاتِ فضل اومِل ءُالأهاب و ممتلی و ذرّة الشّارقِ زین‌الدّین ‌بن‌سیّدیِ زنگانی که در مشارق و مغارب چون آفتاب سایرست و مفارق عظماءِ دین و دولت بحملِ مکاتبات او مفتخر، چنانکه صدرِ سعید جمال‌ الدین خجندی، سَقَی اللهُ عَهدَهُ، در جواب نامة تازی که قاضی القضاة افضل الدّین احمد‌بن عبد اللّطیفِ النیّریزی و هُوَ البَحرُ الغَزیرُ اَدَبا وَ الحِبرُ النِّحِریرُ کَلاما وَ مَذهَبا فَضلاً عَن سائِرِ العُلُومِ بمرند بخدمت او فرستاد، در ابداءِ عذر خویش بتعریض ذکر او می‌کند و بورود نتایج فکر او که وقتی باصفهان بخدمت صدر سعید صدرالدین خجندی فرستاده بود و او سه هزار دینار ضمیمة جواب آن گردانیده، افتخار می‌نماید و مینویسد ، وَ لَو کُنتُ بِاِصفَهانَ لَسَهُلَ عَلَیَّ الأَمرُ وَ هانَ اِذ کُنتُ اَحذُو حَذوَ الصَّدرِ السَّعیدِ صَدرِ الدّینِ، بَوَّاَهُ اللهُ اَعلَی الجِنانِ حینَ صاغَ صَدرُ رَنجانَ لِأَسمَاعِ دَهرِهِ الشُّنُوفَ فَنَثَرَ عَلَیهِ الأُلُوفَ اَو کُنتُ الوَزیرَ اَنُوشَروانَ لَمَّا نَظمَ قَاضی أَرَّجانَ فی مَدحِهِ الدُّرَّ وَ المَرجانَ لکنِّیّ مُسَافِرٌ نُهِبَ عَن کُلِّ شَیءٍ حَتَّی العَصا، ع، وَ لَو أَنَّ مَا بِی بِالحَصَی قَلِقَ العَصَی و رسالات بهاءالدین بغدادی منشی حضرت خوارزم که برسالاتِ بهائی معروفست و اگر بهائی باشد، بثمنِ هر جوهر ثمین که ممکن بود، حَصَیاتی که در مجاری انهار بیانش یابندارزان و رایگان نماید و ترجمة یمینی که اگر بیمینِ مغلّظ مترجم آنرا صاحب بسیار مایة سخن‌وری گویند، حنثی لازم نشود و اگرچ او از سرخسرانِ صفقة خویش فردوسی وار بحکم تندم از آن مقالت استقالتی کرده است و از تخلّص کتاب تملّصی نموده و چون تخم در زمین شوره افشانده و نهال در زمینِ بی گوهر نشانده، ثمرت نیافته و گفته :

یَمِینِی أَجرَمَت شَلَّت یَمینیِ
فَقَد ضَیَّعتُ تَرجَمَهَ الیَمِینِی

امّا روزگار لا شَلَّ بَنانُهُ وَ لا کُلَّ لِسانُهُ بر آن صحیفة پر لطیفه میخواند و نوعی دیگر چون نَفثَةٌ المَصدُورِ ساختة وزیر مرحوم، شرف الدّین نوشروان خالد که ذکر او بدان خلود یافت و الحقّ از گردش روزگار که با صدور و احرار در عهودِ سابق و لاحق چه گذرانیده است و حکایتِ آن نکایت که از غدر این غاشِّ غَرّار با ملوک تاج‌بخش و سلاطین گردن‌کش چه رفته، بر سبیل اختصار باقی نگذاشت و در ایراد سخن ایجازی که از بابِ اعجازست. ظاهر دارد و ذیلِ همین نفثه المصدور که نجم الدّین ابوالرّضا (ی) قمّی کرد و از منقطعِ عهد ایشان تا آخر عمر خویش هرچ از تقلّبِ احوال اهل روزگار و افاضل و اماثل وزرا و امرا و ملوک و صدور شنیدست و مشاهدت کرده، بهریک اشارتی لطف‌آمیز کند و از رذایل و فضایل ایشان نبذی باز نماید، آنرا خود چه توان گفت که شرح خصایصِ آن ذیل را اگر مذیّل کنم بامتداد ایام پیوسته گردد، ذیلی بیَواقیتِ نُکَت و دُررِ امثال مالامال، ذیلی که اطراف آن باب عذب عبارت شسته و غبار تکلّف و تعسّف پیرامنش نشسته و دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغارا بود و اگر از هر یک انموذجی باز نمایم، باطالت انجامد امّا طریقتی که خواجة فاضل ظهیر الدّین کرجی داشت، کتبة عجم از نسجِ کتابت بر منوال او، اگر خواهند، قاصر آیند، وَ لَو کَانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهِیراً و نوعی دیگر، اگرچ از رسومِ دبیران بیرونست چون نفثاتِ سحرِ کلام و مجاجاتِ اقلامِ امیر خاقانی که خاقانِ اکبر بود بر خیلِ فصحاءِ زمانه و در آن میدان که او سه طفلِ بنان را بر نی‌پاره سوار کردی، قصَب‌السّبقِ براعت از همه بربودی و گردِ گام زردة کلکش اوهام سابقان حلبة دعوی بشکافتی و دیگر رسایل و رقاع و فصول از انواع بمطالعة همه محظوظ گشتم و بعد از وقوف بر حقایق آن گرد دقایق مبدعات برآمدم و شمیمی از نسیم هر یک بمشامِّ آرزو استنشاق کردم چون نحل بر هر شکوفه از افنانِ عبارات نشستم و از هر یک آنچ خلاصة لطافت و مُصاصة حلاوت بود، با خَلِیّة خاطر بردم تا از مفردات اجزاءِ آن مرکّبی بفرطِ امتزاج عسل‌وار حاصل آمد که امکان تمییز از میان کلّ و جزء برخاست.

رَقَّ الزُّجاجُ و رَقَّتِ الخَمرُ
فَتَشَابَهاَ فَتَشَاکَلَ الأَمرُ

و چون در مُلابست و ممارست این فن روزگاری بمن برآمد، خواستم که تا از فایدة آن عایدة عمر خود را ذخیرة گذارم و کتابی که درو داد سخن آرائی توان داد، ابداع کنم مدتی دراز نواهضِ همّت این عزیمت در من می‌آویخت تا متقاضیان درونی را بر آن قرار افتاد که از عرایسِ مخترعاتِ گذشتگان مخدّرة که از پیرایة عبارت عاطل باشد، بدست آید تا کسوتی زیبنده از دست بافت قریحة خویش درو پوشم و حلیتی فریبنده از صنعت صیاغت خاطر خود برو بندم. بسیار در بحث و استقراءِ آن کوشیدم تا یک روز تباشیرِ بشارتِ صبحِ این سعادت از مطلعِ اندیشه روی نمود و ملهمی از ورای حجابِ غیب سرانگشت تنبیه در پهلوی ارادتم زد:

گفتی که دلت کجاست جانا
در زلف نگر، نه دور جائیست

آنک کتاب مرزبان‌نامه که از زبان حیوانات عُجم وضع کرده‌اند و در عجم ماعَدای کلیله‌و‌دمنه کتابی دیگر مشحون بغرایبِ حکمت و محشوّ بر غایب عظت و نصیحت مثل آن نساخته‌اند و آن را بر نُه باب نهاده، هر بابی مشتمل بر چندین داستان بزبان طبرستان و پارسی قدیم باستان ادا کرده و آن عالمِ معنی را بلغت نازل و عبارت سافل در چشمها خوار گردانیده.

کَالدُّرِّ فِی صَدَفٍ وَالخَمرِ فِی خَزَفٍ
وَالنُّورِ فِی ظُلَمٍ وَ الحُورِ فِی سَمَلِ

و پنداری این عروس زیبا که از درون پردة خمول بماند و چون دیگر جواری منشآت در برّ و بحر سفر نکرد و شهرتی لایق نیافت، هم از این جهت بود که چون ظاهری آراسته نداشت، دواعی رغبت از باطنِ خوانندگان بتحصیل آن متداعی نیامد. اگر این آرزو ترانه شهوتِ عَنّین است، بِسمِ‌الله بافتضاضِ این عذرت مشغول باش و هیچ عذر پیش خاطر‌منه.

ازین شگرف تراندیشه نیست، در عمل آر
وگرنه، ره مده اندیشه را بخاطر خویش

مرا سینة امل از شرح این سخن منشرح شد.

وَ قُلتُ لِلنَّفسِ جِدّی الآنَ وَ اجتَهِدِی
وَ سَاعِدینِی فَهذَا مَا تَمَنَّیتِ

همان زمان میان طلب در بستم و ننشستم تا آن گنج خانة دولت را بدست آوردم، زوایای آن همه بگردیدم و خبایای اسرار آن بنظر استبصار تمام بدیدم و طلسم ترکیب آن از هم فرو گشادم و از حاصل همه ملخّصی ساختم، باقی انداختم، کَفَضَلاتِ أَقدَاحٍ رُدِدنَ عَلَی السّاقِی و بر همان صیغتِ اصل بگذاشتم و آنگه مُتَشَمِّراً عَن سَاقِ النّیه سَافِراً عَن وَجهِ الاُمِنُیِّةِ، پیش این مراد باز رفتم و در معرض پیش بردِ این غرض از پیشانی خود هدفی از بهر سهامِ اعتراضات پیش آوردم. وَ مَا کُلُّ مَن نَشَرَ أَجنِحَتَهُ بَلَغَ الأِحَاطَهَ وَ لاَ کُلُّ مَن نَثَرَ کِنانَتَهُ قَرطَسَ الحَمَاطَهَ، بالجمله چون اندیشه بر آغاز و انجام کار گماشتم، در حال که سلالة آخرالعمل در مَشیمة اول الفکر پدید آمد، طالعِ وقت را رصد کردم نظری سعادت‌بخش از مشتریِ آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند، خواجة جهان، صاحبِ اعظم نظام العالم، ملکِ وزراء العهد وَ أَجَلُّهُم کَمَالاً وَ أَفضَلُهُم فَضلاً وَ إِفضالاً، ربیب الدّنیا و الدّین، معین الاسلام و المسلمین، اَعلَی اللهُ شَأنَهُ وَ أَظَهَرَ عَلَیهِ إحسَانَهُ، بدو متّصل یافتم. دانستم که تأثیر آن نظر او را بجائی رساند و منظور جهانیان گرداند، پس آن صحیفة اصل را پیش نهادم و بعبارت خویش نقل کردن گرفتم و مشّاطة چرب دستِ فکرت را در آرایش لعبتان شیرین شمایل دست برگشودم و دانایِ آشکار و نهان داند که از نهان خانة فکرت هیچ صاحب سخن متاعی دربار خود نبستم، وَ رَأَیتُ العُریَ خیراً لِی مِنَ الثَّوبِ العُماَرِ و هر درّی که در جیبِ فکر و گریبان سخن نشاندم از درجِ مفکّرة خویش بیرون گرفتم و هر مرجانی که از آستینِ عقل و جان ریختم، از خزانة حافظة خود برآوردم.

نه پیش من دواوین بود و دفتر
نه عیسی را عقاقیرست و هاون

و چون بر قدِّ این عَذرای مزّین چنین دیبایِ ملوّن بافته آمد، بنام و القاب همایونش مطرّز کردم و دیباچة عمر خود را بذکر بعضی از مفاخر ذات و معالیِ صفاتش مطرّا گردانیدم و در مقطعِ هر بابی مخلصی دیگر بدعا و ثنای زاهرش اَطَاَبَ اللهُ نَشرَهُ وَ اَبقَی عَلَی الدَّهرِ ذِکرَهُ، پدید آوردم و اگرچ امروز چندانک چشم بصیرت کار میکند، در همه انحاء و ارجاءِ گیتی لاسِیَّما در بسیطِ عراقین از اکارمِ عالم و اکابرِ امم و افاضل ملوکِ عرب و صدور عجم همین یکدانة عقدِ بزرگی و یگانة عهدِ بزرگواری توان یافت که فضلِ باهرش پیرایة کرم وافرست و اثری از معالمِ علم اگر امروز نشان میدهند جز بر سُدّة سیادت و سادة حشمت او صورت‌پذیر نیست و نشاید که چنین بضاعتی جز بروز بازارِ دولتِ او فروشند و چنین تحفة جز پیشِ بساطِ جلالِ او نهند، نِعمَ هَذَا لِهذَا . و اما قدمتِ بندگیِ من بر تقدیمِ این خدمت خود باعثی دیگرست، از آن مقام که نام من از دیوانِ انشاء فطرت در قلمِ تکلیف گرفتند و رقمِ عقلی که مظنّة تمییز باشد، بر ناصیة حال من زدند تا این زمان که از مراتب سن بدین مرتبه رسیدم، جز در پناه این جنابِ مجد و مکارم نپروریدم و طفل بلاغت را بحد بلوغ در حضانتِ تربیتِ این آستانه رسانیدم و وَرای این اجحافی نتوان بود که إِتّحاف کتاب من بنده را بچنین خداوندی می‌باید که هر رقعة از نتایج طبعش در حساب دبیران عالم کتابی است و هر نامة از نسایجِ قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامة

اِن قَالَ فَالدُّر الثَّمیِنُ مُنَظَّمُ
اَو خَطَّ فَالوَشیُ البَدیعُ مُنَمنَمُ
ای که در آیینة جان هیچوقت
دیده نة روی کمال سخن
دفتر انشاش یکی در نگر
زیور خط بین و جمال سخن

و هرکه طُرفی ازین تُحف بحضرتش واسطة تقرّب شناسد، چنان باشد که گفت:

أُهدِی کَمُستَبضِعٍ تَمراً إلی هَجَرٍ
أَو حاملٍ وَشیَ أَبرادٍ اِلَی الیَمَنِ

و در اثناء قصیدة که بثنای فایحش موشّح دارم، بیتی هم ازین سیاق می‌آید:

جواهری که بیفتد زساعدِ قلمش
برند دست بدستش برای گردن حور

و اگر از صحایفِ لطایفی که از قلم غیب نگارِ غرایب بارش که در خزاین ملوکِ جهان محفوظ و مکنونست، باز گفته شود. همانا از زبان حال بسمعِ انصاف این باید شنید :

یا مَن یُطِیلُ کَلاماً فِی مَدَائِحِه
أَمسِک فَحَصرُ نُجُومِ اللَّیلِ مِن حَصَرِ
تَنَفَّسَ الدَّهرُ مِن ذِکَراهُ عَن أَرَجٍ
تَنَفُّسَ الرَّوضهِ الغنّاءِ فی السَّحَرٍ

فی الجمله از بدایت تا نهایت که دل بر اندیشة این اختراع نهادم و همت بر افتراعِ این بِکر آمدة غیب گماشتم، بر هر مایه‌دار معنی و پیرایه بندِ هنر که رسیدم، او را بر اتمام آن مرغّب و محرّض یافتم، تا از معرضِ لائمة اَحمَیتَ فَما اَشوَیتَ اجتناب واجب دیدم و تحرّضِ من بر تعرَّضِ این نفحة توفیق که از مهبِّ کرامت الهی در آمد، بیفزود و در آن حالت که شورشِ فتراتِ عراق‌ بدان زخمة ناساز که از پردة چرخ سفله نواز بیرون آورد، مرا با سپاهان افکند وَ اِن کُنتُ فیها عَلَی مُنقَلَبٍ مِنَ الأََحوَالِ و مُضطَرَبٍ مِنَ الأَهوالِ. بمجالست و منافثت اهل آن بقَعه که شاه رقعة هفت کشورست، تزجیتِ ایام نامرادی میکردم و در پیِ نظامِ حال در مدرسة نظامیّه از انفاسِ ایشان که بعضی نو رسیدگانِ عالم معنی بودند و بعضی بقایای سلفِ افاضل، باقتباسِ فواید مشغول می‌بودم و سورتِ خمارِ واقعه را بکاسِ استیناسِ ایشان تسکینی می‌دادم، یک دو جزء ازین اجزاء در مطالعة این طایفه می‌آوردم. اگر از استحلائی که مذاقِ همه را از خواندن آن حاصل آمد، عبارت کنم و استطرافی که این نمط را نمودند، باز نمایم، تکلّفی در صورت تصلّف مِن غَیرِ الحاجَهِ نموده باشم و یکی از آن طایفه که واسطه‌العقدِ قوم بود و بلطفِ طبعِ و سلامت ذوق و دقّت نظر و کمال براعت از اهل این صناعت ممتاز، از تماشایِ سوادِ آن هرگز سیر نمی‌شد و این لفظ اگرچه مستهجن است باز گفتن. بر زبان راند و گفت: حُقَّ لَهُ أَن یُکتَبَ بِسَوادِ القَلبِ عَلَی بَیاضِ العَینِ؛ و یک روز بتازگی بادی در آتش هوس من دمید و بانشادِ این بیتِ خوش‌آمد، خاطر مرا مشتعل گردانید و بر من خواند:

إِذا سَنَحَ السُّروُرُ فَاَیُّ عُذرٍ
لِذِی الرَّایِ المُسَدَّدِ فُی التَّوَانِی

و با آنک عوارض روزگار و پیش آوردِ اختلاف ادوار مرا در طیّ و نشر ناپروا میداشت؛ هرگاه که خُلسَهً مِنَ الزَّمانِ و فُرصَهً مِنَ الحَدَثَانِ زمانة شوخ چشم را چشم زخمی در خواب ذهول یافتمی و حجرة خرابة دل از آمد وشدِ احداث متوالی خالی شدی، ساعتی بقدر امکان بتحریر فصلی از آن فصول پرداختمی و اگر عیارِ مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای و این ملولِ مهرافزای برین گونه نبودی و دواعی همم و مساعی قلم را بند بر بند تراخی نیفتادی در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی و اندیشه از منزل دور پایان قوت بسر حد فعل رسیدی و اکنون که ذنابة از اواخر کتاب که ناساخته بود و بستة ناکامیهای ایام مانده، با تمام پیوست و عقد مبانی آن بنظام رسید، این بندة ثناگستر متوقعست و مجال امیدش متوسّع که بواسطة صیتِ جهان پیمای خداوند، خواجة جهان ضاعَفَ اللهُ مَعالِیَهُ و اَضَعَفَ مُعَادِیَهُ عن قریب عرصة اقالیم چنان پیماید که سرعت سیرش گردِ غیرت بر کوکبة صبا و دبور افشاند و آتش رشک در مجمرة شمال و قبول افکند و نام بزرگوارش از دیباچة مرزبان‌نامه بر روی روزگار مخلّدِ و مؤرّخ بماند و چشم اهل زمانه بسواد و یباض آن روشن گردد و طراوت وجدتِ آنرا اختلاف جدیدین و اتّفاق فرقَدین باطل نگرداند و آنک صاف ساغر انصاف نخورده باشد و نشوانِ این شراب مختلف الالوان نگشته، از ذوق آن خبری باز ندهد که یُمکن که مذاق حالِ او برعکس ادراکی دیگر کند؛

وَ مَن یَکُ ذافَمٍ مُرٍّ مَرِیضٍ
یَجِد مُرّاً بِهِ الماءَ الزُّلَالَا

وَ اَرجُواللهَ تَعَالَی اَن لا یُطَالِعَهَا إِلّا المُبَرِّؤِنَ عَن أَدنَاسِ خَیَالاتِ الخَلدِ وَلا یَمَسَّهَا إِلا المُطَهَّرُونَ عَن اَنجَاسِ وَ سَاوِسِ السُّخطِ وَ الحَسَدِ، ایزد، تعالی، افواه جهانیان را با طایب ذکر مناقب و مآثر خداوند، خواجة جهان، صاحب اعظم مُطَیِّب و مشرِّف داراد و اسماعِ جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرّط و مشنّف، محاسن آثارِ کرمش تا قیام ساعت باقی و اقدام هممش در مراقی علو ساعَهً فَسَاعَهً در ترقی بِمُحَمَّدٍ و آلِهِ.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حمد و ثنائی که روایحِ ذکر آن چون ثنایایِ صبح برنکهت دهان گل خنده زند و شکر و سپاسی که فوایحِ نشر آن چون نسیم صبا جعده و طرة سنبل شکند، ذات پاک کریمی را که از اَحاطت بلطایف کرمش نطق را نطاق تنگ آمده ، قدیمی که عقل ببارگاه کبریاءِ قدمش قدمی فرا پیش ننهاد، بصیری که درمشکاةِ زجاجی بصر بچراغ ادراک پرتو جمال حقیقتش نتوان دید، سمیعی که در دهلیزِ سمع از گنبدخانة وهم و خیال صدای منادیِ عظمتش نتوان شنید. زواهر علوی را با جواهرِ سفلی در یک رشتة ترتیب وجود او کشید، نهادِ آدم را که عالم اصغرست از سلسلة آفرینش در مرتبة اخری او انداخت، جَلَّ جَلَالُهُ وَ تَعَالی وَ عَمَّ نَوالُهُ و تَوالی و درود و تحیّات و سلام و صلواتی که از مَهبّ انفاس رحمانی با نفحاتِ ریاض قدس همعنایی کند، بر روضة مطهّر و تربت معطّرِ خواجة وجود و نخبه و نقاوة کلّ ما هُوَ مَوجود که رحمت از سدنة خوابگاه استراحت اوست و رضوان از خزنة خلوت سرایِ سلوتِ او، رحمتش همه شب مشعلة نور درفشاند و رضوانش گرد نعلین بگیسوی حور افشاند، بر تعاقبِ ایام و لیالی متتابع و متوالی .
هوش مصنوعی: ستایش و سپاسی که ذکر آن مانند ستایش‌های صبح، بر لبان گلی که به خنده باز می‌شود، جاری است و شکری که آثار آن مانند نسیم ملایم، خوشبویی سنبل را به نمایش می‌گذارد. ما به ذات پاک و کریمی اشاره می‌کنیم که در برابر لطایف و کرم‌هایش، سخن گفتن را ناتوان می‌سازد. او از قدیم است و عقل‌ها در برابر عظمت او کم می‌آورند. بصیرتی که در شیشه روشنایی، نمی‌تواند نور بینایی جمال حقیقتش را درک کند و شنوایی که در گذرگاه تصورات نمی‌تواند صدای ندای عظمت او را بشنود. او زواید علوی را با جواهرات دنیوی در یک زنجیره وجودش درهم آمیخته، و آدم را که دنیا کوچک‌تری است، در مرتبه‌ای دیگر از آفرینش قرار داده است. جلال و بزرگی‌اش بی‌نهایت است و رحمت و نعمت‌هایش گسترده. درود و تحیاتی که از وزش‌های رحمانی ساطع می‌شود، با نفحات باغ‌های قدس هم‌خوانی دارد. بر باغ مقدس و خاک پاک وجود خواجه بزرگوار و برگزیده و هر آنچه که وجود دارد، رحمت و رضوان او در خوابگاهش استراحت می‌کند و بر سرای آرامش او سکنی دارد. رحمتش شب‌ها نور می‌افشاند و رضوانش مانند گلی زیبا در کنار اوست، در پی تداوم روزها و شب‌ها.
سَلَامُ الصَّبِّ کُلَّ صَبَاحِ یَومٍ
عَلی تِلکَ الضَّرائِبِ وَ الشَّمائِل
هوش مصنوعی: هر صبح سلامی به آن فشارها و سختی‌ها می‌فرستم.
سَلَامُ مُرَنَّحٍ لِلشَّوقِ حَتَّی
یَمیلُ مِنَ الیَمینِ إلَی الشَّمائِلَ
هوش مصنوعی: سلامی شاد و دل‌انگیز برای شوق است تا اینکه از راست به چپ متمایل شود.
ثُمَّ عَلَی آلِهِ وَ أََحبابِهِ وَ عِترَتِهِ وَ أَصحابِهِ مِنَ الطّاهِرِیِنَ وَ الطّاهِرَاتِ وَ الطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّباتِ أَجمَعینَ.
هوش مصنوعی: سپس بر خاندان و دوستان و نسل او و یارانش که از پاکان و پاکیزگان هستند، سلام و درود باد.
اما بعد پوشیده نیست بر ارباب قرایحِ سلیم و طبایعِ مستقیم که جمع بین صِنَاعَتیَ النَّظمِ وَ النَّثرِ تعذّر دارد، چنانک روی این مطلوب از بیشتر طالبان در پردة امتناعست و طبع از ایفاءِ حق هر دو قاصرع ، وَ اِن سَرَّ مِنهُ جانبٌ سَاءَ جانِبُ ؛ و من بنده، سعد الوَراوینی از مبادیِ کار که اوایل غرّة شباب بود اِلی یَومِنَا هذا که ایّام البِیضِ کهولتست، عقودِ منظومات را در عقد اعتبار فحولِ فاضل می‌آوردم و نقودِ منثورات را سکة قبول ملوک و اکابر می‌نهادم تا بقدر وسع این دو کریمه را در حجرِ ترشیح و تربیت چنان برآوردم که راغبان و خاطبان را بخطبتشان بواعث رغبت با دید آمد و بَعدَمَا که سخنان اهل عصر و گذشتگانِ قریب العهد مطالعه کردم و بمسبارِ استقصا غور محاسن و مقابح همه بشناختم، خبیثات را از طیّبات دور انداختم و ابکار را از ثیّبات تمیز کردم و احتواء نظر بر رکیک و رقیق و جلیل و دقیق حاصل آمد، بعضی از آن کتب اسمار و حکایات یافتم بسیاقتِ مهذّب و عبارتِ مستعذب آراسته و الفاظ تازی در پارسی بحسنِ ترکیب و ترصیف استعمال کرده و جمالِ آن تصنیف فی أَبهی مَلبَسٍ و أَشهی مَنظَرٍ بر ابصارِ اهل بصیرت جلوه داده چون کلیله که اکلیلیست فرق مفاخرانِ براعت را بغرر لآلی و دُررِ متلالی مرصّع و سَندبادنامه که باد قبولش نامیة رغبات را در طبایع تحریک دادست و بر خواندن آن تحریض کرده و طایفة آن را مستحسن داشته و عِندی لَأَطائِلَ تَحتَهُ و مقامة حمیدی که حمامة طبعِ او همه سجع‌سرای بودست و قدحهای ممزوج از قدح و مدحِ آن (را) اسماعِ خوانندگان بر نوای اسجاع او از یکدیگر فرا گرفته و از قبیل رسائل مجموعی از مکاتبات منتجب بدیعی که ببدایع و روایعِ کلمات و نکات مشحونست لطف از متانت در آویخته و جزالت با سلاست آمیخته و آنرا عتبة کَتَبه نام کرده. کُتّابِ محقق آن عتبه را بسی بوسیده‌اند و بمراقی غایاتش نرسیده و گروهی آنرا خودغنیه خوانده که مغنی شیوه‌ایست از طلب غوانیِ افکار دبیرانه و فرایدِ قلایدِ رشیدالدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلّیست و خواطرِ ذوی‌الالباب از فضالاتِ فضل اومِل ءُالأهاب و ممتلی و ذرّة الشّارقِ زین‌الدّین ‌بن‌سیّدیِ زنگانی که در مشارق و مغارب چون آفتاب سایرست و مفارق عظماءِ دین و دولت بحملِ مکاتبات او مفتخر، چنانکه صدرِ سعید جمال‌ الدین خجندی، سَقَی اللهُ عَهدَهُ، در جواب نامة تازی که قاضی القضاة افضل الدّین احمد‌بن عبد اللّطیفِ النیّریزی و هُوَ البَحرُ الغَزیرُ اَدَبا وَ الحِبرُ النِّحِریرُ کَلاما وَ مَذهَبا فَضلاً عَن سائِرِ العُلُومِ بمرند بخدمت او فرستاد، در ابداءِ عذر خویش بتعریض ذکر او می‌کند و بورود نتایج فکر او که وقتی باصفهان بخدمت صدر سعید صدرالدین خجندی فرستاده بود و او سه هزار دینار ضمیمة جواب آن گردانیده، افتخار می‌نماید و مینویسد ، وَ لَو کُنتُ بِاِصفَهانَ لَسَهُلَ عَلَیَّ الأَمرُ وَ هانَ اِذ کُنتُ اَحذُو حَذوَ الصَّدرِ السَّعیدِ صَدرِ الدّینِ، بَوَّاَهُ اللهُ اَعلَی الجِنانِ حینَ صاغَ صَدرُ رَنجانَ لِأَسمَاعِ دَهرِهِ الشُّنُوفَ فَنَثَرَ عَلَیهِ الأُلُوفَ اَو کُنتُ الوَزیرَ اَنُوشَروانَ لَمَّا نَظمَ قَاضی أَرَّجانَ فی مَدحِهِ الدُّرَّ وَ المَرجانَ لکنِّیّ مُسَافِرٌ نُهِبَ عَن کُلِّ شَیءٍ حَتَّی العَصا، ع، وَ لَو أَنَّ مَا بِی بِالحَصَی قَلِقَ العَصَی و رسالات بهاءالدین بغدادی منشی حضرت خوارزم که برسالاتِ بهائی معروفست و اگر بهائی باشد، بثمنِ هر جوهر ثمین که ممکن بود، حَصَیاتی که در مجاری انهار بیانش یابندارزان و رایگان نماید و ترجمة یمینی که اگر بیمینِ مغلّظ مترجم آنرا صاحب بسیار مایة سخن‌وری گویند، حنثی لازم نشود و اگرچ او از سرخسرانِ صفقة خویش فردوسی وار بحکم تندم از آن مقالت استقالتی کرده است و از تخلّص کتاب تملّصی نموده و چون تخم در زمین شوره افشانده و نهال در زمینِ بی گوهر نشانده، ثمرت نیافته و گفته :
هوش مصنوعی: جمع کردن هنرهای نظم و نثر به سادگی امکان‌پذیر نیست و این موضوع برای بسیاری از علاقه‌مندان به ادبیات مشکلی جدی به حساب می‌آید. من، سعد الوراوی، از اوایل جوانی تا کنون تلاش کرده‌ام آثار منظوم را با اعتبار بالا در میان نویسندگان بزرگ قرار دهم و آثار نثر را به عنوان ارزشی مورد قبول نزد پادشاهان و بزرگان قرار دهم. سعی کرده‌ام هر دو نوع ادبی را به بهترین شکل ممکن پرورش دهم تا افراد علاقه‌مند به این حوزه، جذب آن شوند. پس از مطالعه آثار ادبی گذشته و حال، توانسته‌ام نکات مثبت و منفی آنها را بشناسم و آثار خوب را از بدهای آنها جدا کنم. برخی از کتاب‌ها را با لحن شایسته و عبارات دلپذیر یافتم و توانستم ترکیب زیبایی از واژه‌های عربی و فارسی بسازم. آثار ادبی همچون "کلیله" و "سندبادنامه" توجه‌ها را جلب کرده و به تحریض خوانندگان پرداخته است. همچنین نامه‌ها و تصنیفاتی را یافته‌ام که با زیبایی و دقت نوشته شده‌اند و به‌خوبی نمایانگر ادبیات غنی این دوره هستند. به این ترتیب، علايق من به ادبیات و هنر نوشتن همچنان ادامه دارد و امیدوارم با پاسداشت این آثار، به گسترش فرهنگ ادبی کمک کنم.
یَمِینِی أَجرَمَت شَلَّت یَمینیِ
فَقَد ضَیَّعتُ تَرجَمَهَ الیَمِینِی
هوش مصنوعی: دست راست من مرتکب عملی شد که به خاطر آن دست دیگرم را بی‌حرکت کرد و به همین دلیل فرصت ترجمه دست را از دست دادم.
امّا روزگار لا شَلَّ بَنانُهُ وَ لا کُلَّ لِسانُهُ بر آن صحیفة پر لطیفه میخواند و نوعی دیگر چون نَفثَةٌ المَصدُورِ ساختة وزیر مرحوم، شرف الدّین نوشروان خالد که ذکر او بدان خلود یافت و الحقّ از گردش روزگار که با صدور و احرار در عهودِ سابق و لاحق چه گذرانیده است و حکایتِ آن نکایت که از غدر این غاشِّ غَرّار با ملوک تاج‌بخش و سلاطین گردن‌کش چه رفته، بر سبیل اختصار باقی نگذاشت و در ایراد سخن ایجازی که از بابِ اعجازست. ظاهر دارد و ذیلِ همین نفثه المصدور که نجم الدّین ابوالرّضا (ی) قمّی کرد و از منقطعِ عهد ایشان تا آخر عمر خویش هرچ از تقلّبِ احوال اهل روزگار و افاضل و اماثل وزرا و امرا و ملوک و صدور شنیدست و مشاهدت کرده، بهریک اشارتی لطف‌آمیز کند و از رذایل و فضایل ایشان نبذی باز نماید، آنرا خود چه توان گفت که شرح خصایصِ آن ذیل را اگر مذیّل کنم بامتداد ایام پیوسته گردد، ذیلی بیَواقیتِ نُکَت و دُررِ امثال مالامال، ذیلی که اطراف آن باب عذب عبارت شسته و غبار تکلّف و تعسّف پیرامنش نشسته و دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغارا بود و اگر از هر یک انموذجی باز نمایم، باطالت انجامد امّا طریقتی که خواجة فاضل ظهیر الدّین کرجی داشت، کتبة عجم از نسجِ کتابت بر منوال او، اگر خواهند، قاصر آیند، وَ لَو کَانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهِیراً و نوعی دیگر، اگرچ از رسومِ دبیران بیرونست چون نفثاتِ سحرِ کلام و مجاجاتِ اقلامِ امیر خاقانی که خاقانِ اکبر بود بر خیلِ فصحاءِ زمانه و در آن میدان که او سه طفلِ بنان را بر نی‌پاره سوار کردی، قصَب‌السّبقِ براعت از همه بربودی و گردِ گام زردة کلکش اوهام سابقان حلبة دعوی بشکافتی و دیگر رسایل و رقاع و فصول از انواع بمطالعة همه محظوظ گشتم و بعد از وقوف بر حقایق آن گرد دقایق مبدعات برآمدم و شمیمی از نسیم هر یک بمشامِّ آرزو استنشاق کردم چون نحل بر هر شکوفه از افنانِ عبارات نشستم و از هر یک آنچ خلاصة لطافت و مُصاصة حلاوت بود، با خَلِیّة خاطر بردم تا از مفردات اجزاءِ آن مرکّبی بفرطِ امتزاج عسل‌وار حاصل آمد که امکان تمییز از میان کلّ و جزء برخاست.
هوش مصنوعی: اما روزگار به قدری شگفت‌انگیز و عجیب است که برخی از نوشت‌افزارهای حکایت‌گویی را که وزیر بزرگ مرحوم، شرف‌الدین نوشروان خالد تألیف کرده است، می‌خواند. او در این نوشته به تحولات و تغییرات روزگار اشاره می‌کند و از ماجراهایی می‌گوید که بر سر پادشاهان و سلاطین آمده است. این نوشتار به شکلی فشرده و مختصر، رویدادهای تاریخی و خصوصیاتی را که در مورد درباریان و وزرا وجود دارد، بیان می‌کند. هر کسی که بخواهد جزئیات بیشتری درباره‌ی رذایل و فضایل این اشخاص بگوید، به دشواری خواهد افتاد. در این مطلب به طور مختصر به ویژگی‌ها و خصوصیات آنان پرداخته شده است. نویسندگان بزرگ و دانشمندان مختلف نیز در این زمینه نظرات جالب و متفاوتی دارند و هر کدام به نوعی با نوشته‌های خود دیده‌بان‌های تاریخ شده‌اند. این نوشتارها می‌توانند به عنوان نشانه‌ای از روشنفکری و درک ادبیات زمانه‌شان در نظر گرفته شوند و از آنجا که بسیار بالا و غنی هستند، بررسی و مطالعه آن‌ها بسیار لذت‌بخش خواهد بود. در نهایت، به زبان آورده شده است که این نوشته‌ها به نوعی عسل‌وار و شیرین هستند و ترکیبی از هنر ادبیات و تفکر عمیق را به نمایش می‌گذارند.
رَقَّ الزُّجاجُ و رَقَّتِ الخَمرُ
فَتَشَابَهاَ فَتَشَاکَلَ الأَمرُ
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که شیشه و شراب هر دو نرم و لطیف شده‌اند و به همین خاطر، اوضاع و حالتی مشابه پیدا کرده‌اند.
و چون در مُلابست و ممارست این فن روزگاری بمن برآمد، خواستم که تا از فایدة آن عایدة عمر خود را ذخیرة گذارم و کتابی که درو داد سخن آرائی توان داد، ابداع کنم مدتی دراز نواهضِ همّت این عزیمت در من می‌آویخت تا متقاضیان درونی را بر آن قرار افتاد که از عرایسِ مخترعاتِ گذشتگان مخدّرة که از پیرایة عبارت عاطل باشد، بدست آید تا کسوتی زیبنده از دست بافت قریحة خویش درو پوشم و حلیتی فریبنده از صنعت صیاغت خاطر خود برو بندم. بسیار در بحث و استقراءِ آن کوشیدم تا یک روز تباشیرِ بشارتِ صبحِ این سعادت از مطلعِ اندیشه روی نمود و ملهمی از ورای حجابِ غیب سرانگشت تنبیه در پهلوی ارادتم زد:
هوش مصنوعی: زمانی که به مهارت و تمرین در این فن پرداختم، تصمیم گرفتم که از مزایای آن برای بهبود زندگی‌ام بهره‌مند شوم و کتابی بنویسم که در آن بتوانم سخنرانی‌های زیبا ارائه دهم. این هدف مدت زیادی ذهنم را مشغول کرده بود و تمایل درونی‌ام را برآن داشت تا از آثار ارزشمند گذشته که به شیوه زیبایی نگارش نشده‌اند استفاده کنم و با استعداد خود، اثر جدیدی را خلق کنم. بسیاری از تلاش‌هایم را در این زمینه صرف کردم تا اینکه روزی بشارت صبح این موفقیت از افق ذهنم ظهور کرد و الهامی از دنیای پشت پرده بر من نازل شد.
گفتی که دلت کجاست جانا
در زلف نگر، نه دور جائیست
هوش مصنوعی: گفتی قلبت کجاست، عزیزم؟ به زلف‌های من نگاه کن، جای دوری نیست.
آنک کتاب مرزبان‌نامه که از زبان حیوانات عُجم وضع کرده‌اند و در عجم ماعَدای کلیله‌و‌دمنه کتابی دیگر مشحون بغرایبِ حکمت و محشوّ بر غایب عظت و نصیحت مثل آن نساخته‌اند و آن را بر نُه باب نهاده، هر بابی مشتمل بر چندین داستان بزبان طبرستان و پارسی قدیم باستان ادا کرده و آن عالمِ معنی را بلغت نازل و عبارت سافل در چشمها خوار گردانیده.
هوش مصنوعی: کتاب "مرزبان‌نامه" که به زبان حیوانات نوشته شده، یکی از کتاب‌های مهم و معروف در ادبیات ماست. این کتاب در مقایسه با "کلیله‌ودمنه" به شمار کتاب‌های دیگر نمی‌رسد و پر از اسرار حکمت و نصیحت‌های ارزشمند است. این اثر به نُه بخش تقسیم شده که هر بخش شامل چندین داستان به زبان‌های قدیمی طبرستان و فارسی است. این نوشته‌ها با زبانی ساده و قابل فهم ارائه شده‌اند که به خواننده این امکان را می‌دهند تا به راحتی با معانی عمیق آن آشنا شود.
کَالدُّرِّ فِی صَدَفٍ وَالخَمرِ فِی خَزَفٍ
وَالنُّورِ فِی ظُلَمٍ وَ الحُورِ فِی سَمَلِ
هوش مصنوعی: مانند مرواریی در صدف، و شرابی در ظرف شکیل، و نوری در دل تاریکی، و حوری در پیراهنی زیبا.
و پنداری این عروس زیبا که از درون پردة خمول بماند و چون دیگر جواری منشآت در برّ و بحر سفر نکرد و شهرتی لایق نیافت، هم از این جهت بود که چون ظاهری آراسته نداشت، دواعی رغبت از باطنِ خوانندگان بتحصیل آن متداعی نیامد. اگر این آرزو ترانه شهوتِ عَنّین است، بِسمِ‌الله بافتضاضِ این عذرت مشغول باش و هیچ عذر پیش خاطر‌منه.
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد این عروس زیبا که در پرده‌ای از کم‌نمایی باقی مانده، و مانند دیگر دختران جوان به سفر نرفته و شهرتی به دست نیاورده، دلیلش این بوده که به خاطر عدم جذابیت ظاهری، رغبت درونی خوانندگان به او جلب نشده است. اگر این آرزو شبیه به آرزوی بی‌پاسخ و ناامیدکننده است، با کمال میل به دلایل این وضعیت بپردازید و هیچ بهانه‌ای در نظر نداشته باشید.
ازین شگرف تراندیشه نیست، در عمل آر
وگرنه، ره مده اندیشه را بخاطر خویش
هوش مصنوعی: هیچ فکری بزرگ‌تر از این نیست، آن را به عمل درآورید وگرنه اجازه ندهید اندیشه شما را به خاطر خودتان به بیراهه ببرد.
مرا سینة امل از شرح این سخن منشرح شد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر توضیح این سخن گشوده و شادمان شد.
وَ قُلتُ لِلنَّفسِ جِدّی الآنَ وَ اجتَهِدِی
وَ سَاعِدینِی فَهذَا مَا تَمَنَّیتِ
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که اکنون باید جدی باشی و با تلاش بیشتری کار کنی، زیرا این همان چیزی است که آرزویش را داشتی.
همان زمان میان طلب در بستم و ننشستم تا آن گنج خانة دولت را بدست آوردم، زوایای آن همه بگردیدم و خبایای اسرار آن بنظر استبصار تمام بدیدم و طلسم ترکیب آن از هم فرو گشادم و از حاصل همه ملخّصی ساختم، باقی انداختم، کَفَضَلاتِ أَقدَاحٍ رُدِدنَ عَلَی السّاقِی و بر همان صیغتِ اصل بگذاشتم و آنگه مُتَشَمِّراً عَن سَاقِ النّیه سَافِراً عَن وَجهِ الاُمِنُیِّةِ، پیش این مراد باز رفتم و در معرض پیش بردِ این غرض از پیشانی خود هدفی از بهر سهامِ اعتراضات پیش آوردم. وَ مَا کُلُّ مَن نَشَرَ أَجنِحَتَهُ بَلَغَ الأِحَاطَهَ وَ لاَ کُلُّ مَن نَثَرَ کِنانَتَهُ قَرطَسَ الحَمَاطَهَ، بالجمله چون اندیشه بر آغاز و انجام کار گماشتم، در حال که سلالة آخرالعمل در مَشیمة اول الفکر پدید آمد، طالعِ وقت را رصد کردم نظری سعادت‌بخش از مشتریِ آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند، خواجة جهان، صاحبِ اعظم نظام العالم، ملکِ وزراء العهد وَ أَجَلُّهُم کَمَالاً وَ أَفضَلُهُم فَضلاً وَ إِفضالاً، ربیب الدّنیا و الدّین، معین الاسلام و المسلمین، اَعلَی اللهُ شَأنَهُ وَ أَظَهَرَ عَلَیهِ إحسَانَهُ، بدو متّصل یافتم. دانستم که تأثیر آن نظر او را بجائی رساند و منظور جهانیان گرداند، پس آن صحیفة اصل را پیش نهادم و بعبارت خویش نقل کردن گرفتم و مشّاطة چرب دستِ فکرت را در آرایش لعبتان شیرین شمایل دست برگشودم و دانایِ آشکار و نهان داند که از نهان خانة فکرت هیچ صاحب سخن متاعی دربار خود نبستم، وَ رَأَیتُ العُریَ خیراً لِی مِنَ الثَّوبِ العُماَرِ و هر درّی که در جیبِ فکر و گریبان سخن نشاندم از درجِ مفکّرة خویش بیرون گرفتم و هر مرجانی که از آستینِ عقل و جان ریختم، از خزانة حافظة خود برآوردم.
هوش مصنوعی: در همان زمان که در جستجوی هدف خود بودم، نشستم و به دست آوردن آرزوی خود پرداختم. به تمامی زوایا و اسرار آن فضا نگریستم و آن را از هر جنبه‌ای مورد بررسی قرار دادم. تمام مراتب و شکل‌های آن را باز کردم و از تمامی این اطلاعات به نتیجه‌ای رسیدم. باقی‌مانده مواردی که بی‌اهمیت بودند را کنار گذاشتم و به اصل و اساس کار توجه کردم. سپس با جدیت و با دلی باز به سوی هدف نهایی‌ام بازگشتم و در تلاش برای پیشبرد این هدف، از نقاط قوت و نقدهای خود بهره بردم. فهمیدم که همه‌ کسانی که تلاش کردند، هرگز به سرمنزل مقصود نرسیده‌اند. با تأمل در آغاز و پایان کار، در شرایطی که نتیجه‌ نهایی در ذهنم روشن شد، به دقت به زمان و موقعیت خود نگریستم و نیکی‌هایی که از جانب قدرت اعلی پدیدار می‌شد را مشاهده کردم. دریافتم که تأثیر آن نظر مرا به جایی مهم هدایت می‌کند و به مقصود جهانیان دست می‌یابم. بنابراین، اصل نوشتار را به پیش نهاد کردم و به نگارش آن پرداختم و با دقت و امانت، سخن را در قالبی زیبا و دلنشین آرایش دادم. دانستم که از عمق تفکر خود هیچ چیز را پنهان نکردم و هر آنچه که از نیروی فکر و عقل داشتم، با دقت و صداقت به معرض نمایش گذاشتم.
نه پیش من دواوین بود و دفتر
نه عیسی را عقاقیرست و هاون
هوش مصنوعی: نه کتاب و دفتر و کاغذی در کنار من است، نه عیسی دارویی دارد و نه آسیاب برای تهیه آن.
و چون بر قدِّ این عَذرای مزّین چنین دیبایِ ملوّن بافته آمد، بنام و القاب همایونش مطرّز کردم و دیباچة عمر خود را بذکر بعضی از مفاخر ذات و معالیِ صفاتش مطرّا گردانیدم و در مقطعِ هر بابی مخلصی دیگر بدعا و ثنای زاهرش اَطَاَبَ اللهُ نَشرَهُ وَ اَبقَی عَلَی الدَّهرِ ذِکرَهُ، پدید آوردم و اگرچ امروز چندانک چشم بصیرت کار میکند، در همه انحاء و ارجاءِ گیتی لاسِیَّما در بسیطِ عراقین از اکارمِ عالم و اکابرِ امم و افاضل ملوکِ عرب و صدور عجم همین یکدانة عقدِ بزرگی و یگانة عهدِ بزرگواری توان یافت که فضلِ باهرش پیرایة کرم وافرست و اثری از معالمِ علم اگر امروز نشان میدهند جز بر سُدّة سیادت و سادة حشمت او صورت‌پذیر نیست و نشاید که چنین بضاعتی جز بروز بازارِ دولتِ او فروشند و چنین تحفة جز پیشِ بساطِ جلالِ او نهند، نِعمَ هَذَا لِهذَا . و اما قدمتِ بندگیِ من بر تقدیمِ این خدمت خود باعثی دیگرست، از آن مقام که نام من از دیوانِ انشاء فطرت در قلمِ تکلیف گرفتند و رقمِ عقلی که مظنّة تمییز باشد، بر ناصیة حال من زدند تا این زمان که از مراتب سن بدین مرتبه رسیدم، جز در پناه این جنابِ مجد و مکارم نپروریدم و طفل بلاغت را بحد بلوغ در حضانتِ تربیتِ این آستانه رسانیدم و وَرای این اجحافی نتوان بود که إِتّحاف کتاب من بنده را بچنین خداوندی می‌باید که هر رقعة از نتایج طبعش در حساب دبیران عالم کتابی است و هر نامة از نسایجِ قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامة
هوش مصنوعی: زمانی که به لطف این عذرای زیبا، چنین بافته‌ای از دیبا و رنگ‌های مختلف تهیه شد، نام و القاب با عظمت او را بر آن نقش کردم و مقدمه‌ای از عمر خود را به ذکر برخی از ویژگی‌ها و عظمت‌های او اختصاص دادم. در پایان هر بخش نیز با دعا و ستایش از او، خواستم که خداوند یادش را جاودانه نگه دارد. اگر امروز به آنچه چشم بینا می‌بیند نگاهی بیندازیم، در تمام نقاط جهان، به ویژه در عراق، تنها یک نمونه از بزرگی و عظمت چنین فردی را خواهیم یافت که فضایلش، آراسته به بخشندگی و علم است. هیچ نشانی از علم جز تحت سایهٔ سیادت و بزرگی او یافت نمی‌شود و چنین نعمتی جز در بازار دولت او عرضه نمی‌شود. در مورد قدمت بنده در ارائه این خدمت، باید بگویم که از زمانی که نام من در دفتر فطرت نوشته شد و بر پیشانی من علامت عقل زده شد، تا کنون که به این مرحله از عمر رسیدم، تنها در سایهٔ این بزرگوار پرورش یافتم و ادبیات را در تعلیم این آستانه به کمال رساندم. با توجه به این مسائل، شایسته است که کتاب من به این خداوند بزرگ تقدیم شود، چرا که هر بخش از آثارش یک کتاب معتبر و هر نامه‌ای از آن برای نویسندگان، گواهی بر توانمندی اوست.
اِن قَالَ فَالدُّر الثَّمیِنُ مُنَظَّمُ
اَو خَطَّ فَالوَشیُ البَدیعُ مُنَمنَمُ
هوش مصنوعی: اگر بگوید، مروارید گرانبها به طور منظم است، یا اگر بنویسد، نقش زیبا به طور خاص طراحی شده است.
ای که در آیینة جان هیچوقت
دیده نة روی کمال سخن
هوش مصنوعی: ای کسی که در آینه جان، هرگز چهره کمال را ندیده‌ای.
دفتر انشاش یکی در نگر
زیور خط بین و جمال سخن
هوش مصنوعی: به قلم و هنر نویسندگی‌ات توجه کن، زیرا زیبایی خط و زیبایی کلمات را به‌خوبی می‌توانی در نوشته‌هایت مشاهده کنی.
و هرکه طُرفی ازین تُحف بحضرتش واسطة تقرّب شناسد، چنان باشد که گفت:
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد با هدیه‌ای به نزد او نزدیک شود و از آن بهره‌مند گردد، باید به این نکته توجه کند که...
أُهدِی کَمُستَبضِعٍ تَمراً إلی هَجَرٍ
أَو حاملٍ وَشیَ أَبرادٍ اِلَی الیَمَنِ
هوش مصنوعی: من به مانند کسی که در انتظار نعمت و برکت است، خرما را به شهری می‌برم یا کسی که در حال حمل و نقل پارچه‌های نرم و زیبا به یمن است.
و در اثناء قصیدة که بثنای فایحش موشّح دارم، بیتی هم ازین سیاق می‌آید:
هوش مصنوعی: در میان شعری که به ستایش فاحشه‌ای پرداخته‌ام، بیتی نیز در همین مضمون وجود دارد.
جواهری که بیفتد زساعدِ قلمش
برند دست بدستش برای گردن حور
هوش مصنوعی: اگر جواهری از دستان او بر زمین بیفتد، این گوهر به دست دیگران می‌افتد تا گردن حوریان را زینت ببخشد.
و اگر از صحایفِ لطایفی که از قلم غیب نگارِ غرایب بارش که در خزاین ملوکِ جهان محفوظ و مکنونست، باز گفته شود. همانا از زبان حال بسمعِ انصاف این باید شنید :
هوش مصنوعی: اگر از نوشته‌های زیبایی که توسط نویسنده‌ای ناشناس و با استعداد در گنجینه‌های پادشاهان جهان نوشته شده، صحبت کنیم، باید به‌طور عادلانه و با دقت به این نکته توجه کرد:
یا مَن یُطِیلُ کَلاماً فِی مَدَائِحِه
أَمسِک فَحَصرُ نُجُومِ اللَّیلِ مِن حَصَرِ
هوش مصنوعی: ای کسی که در وصف خود سخن بسیار می‌گویی، نگه‌دار تا ستاره‌های شب از به هم فشردگی آرام بگیرند.
تَنَفَّسَ الدَّهرُ مِن ذِکَراهُ عَن أَرَجٍ
تَنَفُّسَ الرَّوضهِ الغنّاءِ فی السَّحَرٍ
هوش مصنوعی: روزگار با یاد او نفس می‌کشد، همچون عطر گل‌های خوشبو در سپیده‌دم.
فی الجمله از بدایت تا نهایت که دل بر اندیشة این اختراع نهادم و همت بر افتراعِ این بِکر آمدة غیب گماشتم، بر هر مایه‌دار معنی و پیرایه بندِ هنر که رسیدم، او را بر اتمام آن مرغّب و محرّض یافتم، تا از معرضِ لائمة اَحمَیتَ فَما اَشوَیتَ اجتناب واجب دیدم و تحرّضِ من بر تعرَّضِ این نفحة توفیق که از مهبِّ کرامت الهی در آمد، بیفزود و در آن حالت که شورشِ فتراتِ عراق‌ بدان زخمة ناساز که از پردة چرخ سفله نواز بیرون آورد، مرا با سپاهان افکند وَ اِن کُنتُ فیها عَلَی مُنقَلَبٍ مِنَ الأََحوَالِ و مُضطَرَبٍ مِنَ الأَهوالِ. بمجالست و منافثت اهل آن بقَعه که شاه رقعة هفت کشورست، تزجیتِ ایام نامرادی میکردم و در پیِ نظامِ حال در مدرسة نظامیّه از انفاسِ ایشان که بعضی نو رسیدگانِ عالم معنی بودند و بعضی بقایای سلفِ افاضل، باقتباسِ فواید مشغول می‌بودم و سورتِ خمارِ واقعه را بکاسِ استیناسِ ایشان تسکینی می‌دادم، یک دو جزء ازین اجزاء در مطالعة این طایفه می‌آوردم. اگر از استحلائی که مذاقِ همه را از خواندن آن حاصل آمد، عبارت کنم و استطرافی که این نمط را نمودند، باز نمایم، تکلّفی در صورت تصلّف مِن غَیرِ الحاجَهِ نموده باشم و یکی از آن طایفه که واسطه‌العقدِ قوم بود و بلطفِ طبعِ و سلامت ذوق و دقّت نظر و کمال براعت از اهل این صناعت ممتاز، از تماشایِ سوادِ آن هرگز سیر نمی‌شد و این لفظ اگرچه مستهجن است باز گفتن. بر زبان راند و گفت: حُقَّ لَهُ أَن یُکتَبَ بِسَوادِ القَلبِ عَلَی بَیاضِ العَینِ؛ و یک روز بتازگی بادی در آتش هوس من دمید و بانشادِ این بیتِ خوش‌آمد، خاطر مرا مشتعل گردانید و بر من خواند:
هوش مصنوعی: به طور کلی از آغاز تا پایان، هنگامی که به تفکر درباره این اختراع پرداختم و تصمیم به آغاز آن گرفتم، هر کسی که در هنر و معنای عمیق دست داشته باشد، او را در تکمیل این کار ترغیب و حمایت یافتم. به همین دلیل، برای دوری از سرزنش‌های ناگوار، خود را موظف به اجتناب از آن دانستم و این اشتیاق برای وابستگی به موفقیتی که از رحمت الهی ناشی شده بود، بیشتر شد. در این وضعیت که عراقی‌ها از مشکلاتی که بر سر راهشان بود رنج می‌بردند، من در میان آن‌ها قرار داشتم، هرچند موقعیت من پر از تلاطم و تغییرات بود. من در آنجا با افرادی که در آن منطقه از هفت کشور بودند، درگیر مشکلات روزمره بودم و در تلاش برای بهبود وضعیت خود در مدرسه نظامیه بودم. در این میان، از دستان آن‌ها که عده‌ای تازه‌وارد به دنیای معانی و عده‌ای دیگر باقیمانده‌ی فضلا بودند، بهره می‌بردم و سعی می‌کردم از تجربیات آن‌ها برای تسکین مشکلاتم استفاده کنم. اگر بخواهم از تأثیر پذیری که این افراد بر من داشتند بگویم و نشان دهم چقدر این مسیر را پسندیده بودند، مجبور می‌شوم به نوعی در ظاهر بی‌نیاز به هر کوشش اضافی جلب توجه کنم. یکی از اعضای این گروه، که به نوعی رابط میان افراد بود و به خاطر ذوق سالم و دقت نظرش در این صنعت ممتاز بود، هرگز از تماشای نوشته‌های من خسته نمی‌شد. او حتی با وجود اینکه این واژه ممکن است ناخوشایند به نظر برسد، گفت: "حق اوست که با رنگ دل نوشته شود بر سفیدی دیدگان." و یک روز نسیم تازه‌ای در دل شوق من وزید و با شعری از خوشبختی، حالم را دگرگون کرد.
إِذا سَنَحَ السُّروُرُ فَاَیُّ عُذرٍ
لِذِی الرَّایِ المُسَدَّدِ فُی التَّوَانِی
هوش مصنوعی: وقتی شادی و خوشحالی در دل پیدا می‌شود، آیا برای کسی که در تصمیم‌گیری‌اش درست عمل کرده، بهانه‌ای برای procrastination (به تعویق انداختن) وجود دارد؟
و با آنک عوارض روزگار و پیش آوردِ اختلاف ادوار مرا در طیّ و نشر ناپروا میداشت؛ هرگاه که خُلسَهً مِنَ الزَّمانِ و فُرصَهً مِنَ الحَدَثَانِ زمانة شوخ چشم را چشم زخمی در خواب ذهول یافتمی و حجرة خرابة دل از آمد وشدِ احداث متوالی خالی شدی، ساعتی بقدر امکان بتحریر فصلی از آن فصول پرداختمی و اگر عیارِ مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای و این ملولِ مهرافزای برین گونه نبودی و دواعی همم و مساعی قلم را بند بر بند تراخی نیفتادی در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی و اندیشه از منزل دور پایان قوت بسر حد فعل رسیدی و اکنون که ذنابة از اواخر کتاب که ناساخته بود و بستة ناکامیهای ایام مانده، با تمام پیوست و عقد مبانی آن بنظام رسید، این بندة ثناگستر متوقعست و مجال امیدش متوسّع که بواسطة صیتِ جهان پیمای خداوند، خواجة جهان ضاعَفَ اللهُ مَعالِیَهُ و اَضَعَفَ مُعَادِیَهُ عن قریب عرصة اقالیم چنان پیماید که سرعت سیرش گردِ غیرت بر کوکبة صبا و دبور افشاند و آتش رشک در مجمرة شمال و قبول افکند و نام بزرگوارش از دیباچة مرزبان‌نامه بر روی روزگار مخلّدِ و مؤرّخ بماند و چشم اهل زمانه بسواد و یباض آن روشن گردد و طراوت وجدتِ آنرا اختلاف جدیدین و اتّفاق فرقَدین باطل نگرداند و آنک صاف ساغر انصاف نخورده باشد و نشوانِ این شراب مختلف الالوان نگشته، از ذوق آن خبری باز ندهد که یُمکن که مذاق حالِ او برعکس ادراکی دیگر کند؛
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مشکلات و چالش‌های زمان مرا در نوشتن و انتشار آثارم تحت فشار قرار می‌داد، هنگامی که برای مدتی از دغدغه‌های روزمره فاصله می‌گرفتم و ذهنم را در آرامش می‌یافتم، می‌توانستم ساعتی به نوشتن فصلی از آثارم بپردازم. اگر این سرعت و تنبلی در نوشتن وجود نداشت و عواملی که مانع پیشرفت کارم می‌شدند، کمتر می‌بودند، به زودی می‌توانستم به آرامش کافی برسم و خلاقیتم به اوج خود برسد. اکنون که بخش پایانی کتابی که هنوز آماده نکرده بودم، با دقت و توجه به نظم لازم درآمده، امیدوارم که با نام بلند خداوند و صاحب این آثار، این کتاب به زودی در دنیای وسیع انتشار یابد و نام بزرگ او در تاریخ ثبت شود. همچنین، امیدوارم که تأثیرات آن بر جامعه به شکل روشن و شفافی مشهود باشد و زیبایی آن تحت تأثیر نوسانات زمانه قرار نگیرد، زیرا از حقیقتی عمیق نشأت گرفته است و ممکن است برداشت‌ها و احساسات متفاوتی را در افراد ایجاد کند.
وَ مَن یَکُ ذافَمٍ مُرٍّ مَرِیضٍ
یَجِد مُرّاً بِهِ الماءَ الزُّلَالَا
هوش مصنوعی: هر که زبانش تلخ و بیمار باشد، در آب زلال نیز تلخی را خواهد یافت.
وَ اَرجُواللهَ تَعَالَی اَن لا یُطَالِعَهَا إِلّا المُبَرِّؤِنَ عَن أَدنَاسِ خَیَالاتِ الخَلدِ وَلا یَمَسَّهَا إِلا المُطَهَّرُونَ عَن اَنجَاسِ وَ سَاوِسِ السُّخطِ وَ الحَسَدِ، ایزد، تعالی، افواه جهانیان را با طایب ذکر مناقب و مآثر خداوند، خواجة جهان، صاحب اعظم مُطَیِّب و مشرِّف داراد و اسماعِ جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرّط و مشنّف، محاسن آثارِ کرمش تا قیام ساعت باقی و اقدام هممش در مراقی علو ساعَهً فَسَاعَهً در ترقی بِمُحَمَّدٍ و آلِهِ.
هوش مصنوعی: امیدوارم که هیچ‌کس به این موضوع نگاه نکند مگر کسانی که خود را از ناپاکی‌های تخیلات دور نگه‌داشته‌اند و نتوانند آن را لمس کنند مگر افرادی که از زشتی‌ها و وسوسه‌های کینه و حسد پاک شده‌اند. پروردگار عالم، زبان‌های مردم را با ذکر نیکویی‌ها و ویژگی‌های خداوند، آقا و صاحب بزرگ، تلطیف کرده و گوش‌ها را از زیبایی‌های ستایش‌ها و ویژگی‌های او پر کرده است. آثار نیکوی کرمش تا برپایی قیامت باقی خواهد ماند و همواره در مسیر ترقی و برتری به وسیله محمد و خاندان او خواهد بود.

حاشیه ها

1398/03/16 09:06
محمدی

لطفا اصلاح بفرمایید:عقودِ منظومات را در عقد اعتبار فحولِ افاضل می‌آوردم .

1398/04/27 19:06
محمدی

لظفا اصلاح بفرمایید:
کَالدُّرِّ فِی صَدَفٍ وَالخَمرِ فِی خَزَفٍ
والنور فی الظلم و الحور فی سمل

1398/04/27 20:06
محمدی

لطفا اصلاح بفرمایید:
و اثری از معالمِ علم اگر امروز نشان میدهند جز بر سُدّة سیادت و وسادة حشمت او صورت‌پذیر نیست

1399/10/15 20:01
مهتاب خوبدل

درود بر شما
لطفا اصلاح بفرمایید:
خواستم که تا از فایدة آن عایدة عمر خود را ذخیرۀ ( بجای ذخیرة) گذارم .ذخیرۀ : ذخیره ای : در نوشته های قدیم خانه ای، جامه ای ، ذخیره ای، گفته ای ، رفته ای، بجای (ای ) یک همزه می گذاشتند. در خانه من ، جامه من علامتی نمی گذاشتند .اگر در نسخه های خطی قدیم این علامت ۀ را ببینیم باید آن را ای بخوانیم.

1400/01/20 20:04
مهتاب خوبدل

اما بعد پوشیده نیست برارباب قرایح
اما بعد : در خطبه ها و بعد از ستایش خداوند و پیامبر گفته می شود. گاهی وقت ها در بسیاری از خطبه ها ، ستایش به خاطر تکراری بودن حذف می شود . خطبه های نهج البلاغه نمونه ی بارز این موضوع است. گاهی اوقات هم ستایش را می آورند و می گویند اما بعد. یعنی اما بعد از ستایش خدا و پیغمبر و عمدتا در همین مورد کاربرد دارد. در این جا نیز با توجه به جمله ی قبل از خود به همین معنی آمده است.

1400/01/20 20:04
مهتاب خوبدل

و طبع از ایفاءِ حق هر دو قاصرع ...
قاصرع : در نسخه های خطی قدیمی مانند امروز که در حروف چینی شعر و نثر را از هم جدا می کنند، شعر و نثراز هم جدا نیستند و برای اینکه خواننده متوجه شود که باید بعد ازجمله شعربخواند می نوشتند شعر/ اگرقرار بود بیت بخواند می نوشتند بیت/ اگر قرار بود مصراعی را بخوانند می نوشتند ع / دراینجا ع آورده پس باید مصراع خوانده شود .

1400/08/14 07:11
جهن یزداد

انک کتاب مرزبان نامه .. برچندین داستان بزبان طبرستان و پارسی قدیم باستان
 گروهی که بزرو میخواهند  طبرستان  و طبری و دیگر زبانهای ایرانی را از پارسی جدا کنند نمی دانم چرا طبرستان را میبینند و پارسی باستان را نمیخواهند ببنند

1400/08/14 07:11
جهن یزداد

یمینی اجرمت شلت یمینی 
 لقد ضیعت ترجمة الیمینی
 ههههه باحال بود
دست راستم بزه کرد دست راستم شل باد که ترجمه  تاریخ یمینی را گم کردم