گنجور

خوان الاخوان

بخش ۱ - بسم اله تیمنا بذکره : سپاس مر پدید آرنده چیز را به از چیز پیش از مکان و زمان ، و آفریننده از آن چیز سرمایه جهان را ، که اوست خداوند زمان و مکان و صنعت اوست مرورا عالم روحانی که پدید آمدن آن بهم است با زمان و مکان. و دوم از کارکرد اوست عالم افزونی پذیر از عنصر و ارکان که اندر حصار مکان است و زیر زمان. سپاس خویشتن شناسان . بندگی اندر سوم حصار ازحصارهای آفرینش . و سپاس رهایش جویان ازین زندان تاریک و گذشتن ازین راه بلند او گرد گرفته است مرکل جسمها را تا از یک روی اوهام اندر جسمهاست . پاکا خدایا که مبدع او پادشاه بندگان است ، و مخلوق او خازن مکان و زمان است، و باریک شکرمرورا ، شکر افزونی جویندگان از نعمت و گروندگان بندگی پیوستگان بنور وحدت از دریای وحشت و بیابان شک و شبهت . بخش ۲ - آغاز کتاب : ای خداوندان گوشهای شنوا داد شنوایی که شما را داده اند بدهید بشنودن سخن حق ، وای نگرندگان چشم روشن! بنگرید سوی آفرینش خویش و سوی ترکیب عالم، وای هوشیاران! اندر یابید معنی پادشاهی خویش بر دیگر جانوران، و بدانید که هر که داد گوش بشنودن و داد چشم بنگریستن و داد دل بدانستن ندهد ستمکار باشد ، قوله و الله لا یهدی القوم الظامین. و چون مر خویشتن را از شنوایی اندر پادشاهی همی یابید که شما را اندر بدست آوردن آن توانایی نبود، بدانید که شما را این پادشاهی از بهر آن دادند که شما را بدان حاجت بود، و چون مر جانوری را که شنوا نیست اندرین زندگانی ندادند، پس ضایع مکنید مرین هدیه عظیم را و فائده خویش از آن برگیرید بشنودن آنچ شما آن ندانید، وچون از بینایی شما را بهرمند کردند بی خواست شما تا بدین بینایی بمیانجی نور آفتاب جسمانی از چاههای هلاک دنیا وی حذر کردید، از آنچ اندر زیر دیدنها پوشیده است بمیانجی آفتاب روحانی از عذاب جاویدی حذر کنید، وگوش و چشم بسخن و اشارات آن کس دارید که آفریدگار شما مرورا گفت: اسمع بهم و ابصر یوم یاتوننا لکن الظالمون الیوم فی ضلال مبین. بشنوان و بنمای ایشان را آن روز که سوی ما آیند، ولکن ستمکاران امروز اندر کم بودکی پیدا اند . وبیاموزید دانش چون همی دانید که آلت آموختن یافته اید از دل پذیرا و آموزگار دانا که هر دو پیش شماست بقول خدای تعالی که همی گوید: فأسالو اهل الذکر آن کنتم لاتعلموم بالبینات والزبر. بپرسید از اهل قرآن اگر همی ندانید پیداییها و کتابها. و این آیت همی آواز دهد که کتاب و پیدایی شما را دانا نکند بی خداوند کتاب، و برپاشنه خویش بازمگردید که آن رفتن دیوان است ، و آن سود دوید که راه دلیل یزدان است ، و روی سوی روی خدای دارید که روی او میرنده نیست چنانکه گفت : کل شیء هالک الا وجهه له الحکم و الیه ترجعون. هر چیز هلاک شونده است مگر روی او، او راست حکم و شما را بازگشت سوی اوست . این آیت همی دلیل کند حکم اندر خلق مرامام راست که مردمان مومن نگردند تا مررسول صلی الله علیه وسلم را خداوند محکم ندارند اندر داوریهای خویش، قوله: فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم. سوگند از خدای تعالی که مومن نباشند مومنان ترا ، ای محمد ، حاکم نکنند از آنچ میان ایشان باشد از داوری. و دیگر جای همی گوید: یوم ندعوا کل أناس بامامهم. آنروز که بخوانیم مردمان رابامام ایشان. این آیت همی دلیل کندکه بازگشت هر گروهی بامام شان باشد تا چون امام را بخوانند ایشان همه خوانده شوند. و بجویید آن کس را که بازگشت شما بدوست که او نایافته نیست، چه اگر آن کس که ما را ازو همی بباید پرسیدن آنچه ندانیم نایافته بودی ایزدتعالی نفرمودی که از اهل ذکر بپرسید اگر همی ندانید بپیداییها و کتابها. و بدانید ای مسکینان که شما اندر زندانی ژرفید ، و شادی مکنید بدین جای تاریک و خورش پلید و بدین پوشش کهن شونده ریزنده که یافته اید،و بدانید که من چون خویشتن را پادشاه یافتم بر جانوران و بسالاری من زندگانی یافتند، و فائده از آفرینش ایشان ضایع نشد، بتباه کردن ددگان درنده مرایشان را ، دانستم که آفریدگار برمن کسی را گماشته است که اگر من اندر نگاهداشت او شوم فائده از آفرینش من ضایع نشود ، و طلب کردم مر آن پادشاهی خویش را و بدو رهایش جستم از رنج نادانی و هلاک جاویدی بر مثال ستوری کز رنج سرما و گرما و بیم درندگان سوی خانه خداوند خویش گریزد، و یافتم آن کس را که ازو من بدرجه ستور بودم ازمردم، و او مرا از جهل نادانی بپوشانید ، و از سموم گفتارهای فریبندگان بنسیم بهاری رسانید، و جان مرا از زهر دندان اهل تقلید و تعطیل و تشبیه برهانید و بطعام و شراب جان افزای جان مرا سیر و سیراب گردانید، و من حال شما ای همجنسان! بدین قامت الفی باز نمودم، و او خداوند بر شما بنظر خویش سوی شما رحمت خدای بارانید ، وزان طعام و شراب که من بدان از خطر مرگ رسته شدم سوی شما فرستاد بر دست من، و اکنون من از آن طعام و شراب این خوان را بیاراستم بگونگونه خورشهای پاک و میوه های با لذت و بوناک و پیش متابعان خداوند سخنگویان آوردم، و آن خوان این کتاب است که مرآنرا خوان الاخوان نام نهادم، بدانچه بران مرطلبکاران حکمت را خوردنیهای جانپرورست و شرابهای ساقی کوثر،وراست کردم برین خوان از طعام و شراب صد صف بدین ترتیب همچنانکه برخوان جسمی سرکه و حلوا بیک جای باشد، تا هر که دست نفس خویش از آلایش خمر شریعت و چربه و گوشت خوکان دین شسته است ومعده فکرت را بگوارش پرهیزکاری از اخلاط بی پاکی پاک گردانیده است ازین خوان بردارد بهره خویش بزایش دوم بر اندازه یی که تواند بخورد حلال و گوارنده باد او را ، و ایزد تعالی دستهای شسته و معده های آلوده را ازین حکمت بی بهرده گرداناد بفضل خویش. بخش ۳ - صف نخستین : بدانید که نفس را سوی اندریافتن آنچ نداند دو راه است ، یکی گوش و دیگر چشم . و گوش بدلالت زبان یابد دست یابد مرعلم را که نبشته به ببیند ، و خداوندان حواس درست شنوندگان یا بینندگان اندر آنچه گوینده بگوید انبازانند، و شناسندگان نبشته مخصوص انداز شنوندگان اندر آنچ از نبشته برخوانند. و بدین فصل که بگفتیم پیدا شد که گوش ماده است که فائده پذیر است از زبان که نر است و فائده دهنده است . و هردو جفتان یکدیگراند و نیز پیدا شد که شناسندگان نبشته شریفتراند از شنوندگان، از بهر آنکه همه نویسندگان مردم اند. و همه مردم نویسنده نیستند ، و نیز همه شنوندگان مردم نیستند چنانک همه نویسندگان مردم اند و کتابت مردم را صنعتی است که هیچ جانور با او اندر آن انباز نیست. و گر نویسنده را از عالم برگیری بوهم مردم برگرفته نشود ، و گر مردم را بوهم از عالم برگیری نویسنده برگرفته شود، و همچنانک اگر مردم را بوهم از عالم برگیری حیوان برگرفته نشود ، و گر حیوان را بوهم برگیری مردم برگرفته شد، از بهرآنک هر مردمی حیوان است، و هر حیوانی مردم نیست . و هر دو چیزی که ببرگرفتن یکی ازایشان آن دیگر برگرفته شود آن دیگر که برگرفته شود باز پس ترازان یار خویش پدید آمده باشد ، چنانک نویسنده که ببر گرفتن مردم همی برگرفته شود و سپس از پدید آمدن مردم پدید آمدست . و هرچه اندر بودش باز پس تراست از و بشرف بیشتر است . پس درست شد که نویسندگان را آن شرف است که مردم را بر دیگر حیوان شرف است. بخش ۴ - صف دوم : چیزها بردو روی است؟ یکی آنست که مرورا بذات او اندر توان یافتن وبدلیلی حاجتمند نشود جوینده او. و دیگری آنست که مرورا بذات او اندر نتوان یافتن آن چیزهاست که او را بجدا ازو توان یافتن، اما آنچ مرورا بذات او بتوان یافتن آن چیزهاست که خداوند حواس درست مرورا بیابد، و او نیز چیزهاست دلیل باشد بر یافتن آنچ مرورا بذات او بتوان یافتن. چون درخت که او دیدنی است بذات خود و حاجتمند نیست بچیزی دیگر که بریافتن او دلیلی کند، و دیگر جنبش است اندر درخت که مرورا نتوان یافتن مگر بگشتن حال درخت چون مرجنبش را بپذیرد، وجنبش آنست که حس پنهانست و حاجتمندی بدلیل از بهر نزدیکی چیزهاست و دوری ء دیگر چیزها. و از بهر پیدائی چیزها و پوشیدگی دیگر چیزها و آن بر چهار بخش است : یکی بخش ازو آنست که از چیزی ظاهر بر چیزی ظاهر دلیل گیری، و این محالست از بهر آنکه هر ظاهری خود بر خویشتن دلیلست و از دلالات دیگر بی نیاز است. دیگر بخش آنست که باطنی بر باطنی دیگر دلیل گیری، و این نیز محالست از بهر آنک این باطن نایافته و نادانسته است بدیگر نادانسته ای بروی دلیلی چگونه شاید گرفتن که هر یکی ازیشان خود حاجتمندست بدلیل دیگر و سدیگر بخش آنست که باطنی با ظاهری دیگر دلیل گیری و این نیز محالست از بهر آنک آنچ باطن است خود بذات خویش ناپیداست پس چگونه دلیلی کند بر دیگری. و چهارم بخش که حق است آنست که بظاهر پیدا دلیل گیری بر باطن پوشیده، و باطن و ظاهر که یکی دلیل است و دیگر معلول و هردو آفریدگانند، و بر یکدیگر بهم جنسی دلالت کنند . و بدین شرح که بکردیم پیدا شد که آفریده بر آفریدگار دلیلی کند. بخش ۵ - معارضه : اگر کسی گوید مر خدای را تالی جز بدین عالم که آفریده اوست بچه دانیم؟ که چون کار کرد همی بینیم ازین عالم و او را دانش نیست و اندرآن چیزها که همی عالم پدید آرد آثار حکمت است و اندر نهاد عالم آثار حکمت است بدانستیم که این عالم کار بفرمان خدای همی کند. بخش ۶ - جواب : او راگوئیم که هر نادانی که او کار بحکمت کند ناچاره کار بفرمان کار بندی کند حکیم. و کار مر نفس راست بیاری عقل و هر نفسی کز عقل بهره بیش دارد کار او نیکوتر است . و چون اندر عالم هر کار کنی که هست کار بفرمان نفس همی کند چنانک دست افزارهای پیشه وران و اندامهای ایشان همی بفرمان نفسهای ایشان همی کار کند و آسیاها و دولابها که همی کار کند، بدان حکمت همی کار کند که نفس مردم اندریشان نهادست ، دانستیم که این آسیای عظیم که این عالم است بفرمان نفس همی کار کند و مر نفس را و مرین عالم را هردو را خداوندی دیگر است که او از کار کن و ناکار کن که ضد یکدیگرند برتر است. و دلیل بردرستی این قول آنست که ما هر صانعی که اندر عالم همی یابیم که بروی از رویهای بمصنوع خویش ماند، و مریشان هر دو را صانعی دیگر یابیم چنانک درود گر که صانع است و تخت مصنوع اوست و تخت همچون درود گر جسم است و بجسمی صانع مانند مصنوع است هر دو را مصنوع طبایع یافتیم بدانچ چوب نباتست و درودگر از نبات بحاصل آمده است و نبات مصنوع طبایع است چون درودگر . و طبایع همه جسم بودند صانع و مصنوع نیز مانند یکدیگر بودند . پس گوئیم که ایشان را صانه است بر افراز ایشان. پس گوئیم که نفس کلی صانع ایشان است ، باز چون درودگر را و طبایع را و نفس را جوهر یافتیم که صانع بمصنوع ماننده تر است، باید که صانع حقیقت پدید آورنده جوهر باشد نه از چیزی، و از دیگر روی چون مر عالم را از نفس اثر پذیر یافتیم دانستیم که اگر میان نفس و میان عالم همکوشکی نیستی عالم از نفس صورت و صنعت نپذیردی. و مر آن همکوشکی را میان ایشان بجوهریت یافتیم . و از جوهر برتر چیزی نشناختیم ، پس دانستیم که مبدع حق آنست که جوهر را او جوهر گردانیده است نه از چیزی بل بوحدت خویش که فراز جوهرست، و فراز جوهر نه مروهم را راه است و نه مر سخن را جای گشتن است ، و آن برتر از صفت و ناصفت است. بخش ۷ - صف سوم : بدانید که نام دلیلست برنامدار و نامدار از نام بی نیاز است . ونام حرفهای ترکیب کرده است که راه برد مردم را سوی مقصود او. و نام بر پانزده روی است : یکی را ازو موضوع خوانند ، یعنی نهاده ، چون آب و آتش و خاک و جز آن که معروف است میان اهل لغت پارسی، و نه از بهر معنی مرآب را آب خوانند و مر آتش را آتش بل که نام نهاده چنین باشد . و دیگر نام صورت است ، اعنی بهره ، چنانک گویی ستور ونبات و میوه وجز آن و این نامهاست که بر صورتها افتده. سدیگر نام فاعل است، اعنی کننده ، چنانک گویی گوینده و خورنده و بخشنده و جز آن ، از بهر این کار که کرد او را این نام نهادند . چهارم نام فعل است چون خوردن و بخشیدن و گفتار و جز آن ، که نام آن کار است که کار کنی کند . پنجم نام کرده است، و آنرا مفعول گویند، چنانک گویی خورده و بخشیده و گفته و جز آن . ششم نام رامشتق گویند ، اعنی شگافته ، چون گرمابه که شگافته از آب گرم است ، و چون گردون که شگافته از گشتن است که فعل اوست . هفتم نام را موصول گویند ، اعنی پیوسته ، چون عبدالله و پسر احمد و برادر احمد و جز آن که دو نام بهم پیوسته است . هشتم نام آنست که کسی را خوانی که ای فلان، بمخاطبه، اگر نامش آن باشد که تو گویی تا نباشد . نهم نام سوگند است، چنانک گویی والله و بقبله و بمسلمانی و جز آن . دهم نام فرمان است ،چنانک گویی برو و بیای و بخور و جز آن . یازدهم نام صفت است ، و آن بسیار گونهاست ، از آن بعضی آنست که نام خویش از ذات خویش یافته است، ، چون سپیدی که نام خود ازذات خویش یافته است و چون سیاهی و جز آن ، و دیگر نام از صفتی است که نام از جهت نوع خویش یافت ،چنانک چوب و گوشت نام از جهت چوبی و گوشتی یافتند که هر یکی نوعی است از جسم؛ دیگر گونه از نام صفات آنست که نام نه از جهت خویش یافته است بل که از چیزی دیگر یافته است ، چون دراز و کوتاه که نام از جهت درازی و کوتاهی یافته ، درازی و کوتاهی دیگرست و دراز و کوتاه دیگر. دوازدهم نام از مضاف گویند، اعنی باز بسته ، چون کهن و نو وبنده و آزاد و جز آن که هریکی ازین چیزها این نام باز بستن او باید بمخالف او، چنانک کهن را بنو توان شناختن ،و بسیار را باندک توان شناختن، که بسیار بیش ازوست، چنانک اندک را به بسیار توان شناختن از بهر آنک چون اندک به بسیار باز بسته شود آن وقت اندک اندک توان خواندن، سیزدهم نام را اشارت خوانند، چنانک گویی من و تو و این و آن و ایشان و ما و جز آن .چهاردهم نام را ادوات گویند، اعنی دست افزارها ، چون کاغذ و دوات و قلم و جز آن . پانزدهم نام را مصادر گویند چون پزیدن و دوختن و نبشتن و جز آن . اینست حد نام و نامدار که بازنموده شد، و زین مر جوینده توحید را راه گشاید. بخش ۸ - صفت چهارم : مذهب سوفسطای اینست که گویند هیچ چیز را حقیقت نیست و عالم بر مثال خواب است و چیزها همه خیال است . و دلیل آرند بدین قول که. هیچ چیز اندر عالم بر یک حال نیست ، نه آنچ یافتنی است از چیز ها و نه آنچ یابنده است از مردم و حیوان، و خواب چنین است که ساعتی اندرو چیزی یابی و ساعتی نیابی . فیثاغورث حکیم گوید : من جز بهندسه مرقول سوفسطائی را رد نتوانستم کردن. و ما گوئیم اندر رد قول سوفسطائی واثبات حقیقت بگفتار های کوتاه که سوفسطائی همی گوید چیزها را حقیقت نیست ، و این حکم که ایشان کردند از چیزهاست و از دو بیرون نیست : یا مر چیزها را حقیقت نیست یا حقیقت است مر چیزها را. اگر چیزها را حقیقت نیست و قول ایشانرا حقیقت است ، پس درست شد که قول ایشان باطل است چون قول ایشان حقیقت آمد. و اگر قول ایشان خود حقیقت نیست پس مر چیزها را حقیقت است. و بهر دو روی قول سوفسطائی باطل است. و این قضیت را که ایشان گفتند قضیت سلب گویند و چون قضیت سلب دروغ زن شود آنچ قضیت برو باشد نه چنان باشد که گوینده گفته باشد ، چنانک چون گوید «امیر بدین شهر نیست» اگر او دروغ همی گوید پس چنان نیست که او گفت و امیر بدین شهر است. و قضیت ایجاب چون راست آید آن خبر که قضیت برو باشد چنان باشد که گوینده گفته باشد، چنانک چون گوید امیر بدین شهر است، اگر راست همی گوید امیر بشهر است، و گر قضیت ایجاب دروغ آید آن سخن نیز دروغ آید . ولکن قضیت سلب بخلاف این باشد ، از بهر آنک چون گوید « امیر بدین شهر نیست » اگر چنین که او گفت هست امیر بدین شهر نیست، و اگر امیر بدین شهر هست چنین که او گفت نیست. و چون چیز ها را حقیقت هست و حواس بر آن گواهی همی دهد پس قول سوفسطائی را حقیقت نیست، و هر که مرحس را منکر شود با او سخن نشاید گفتن. بخش ۹ - صف پنجم : از سخن آنچ درو راست و دروغ نیاید خبر است. و خبر بر دو روی است : ابتداء است و جواب . و فرق میان راست و دروغ آنست که راست سخنی باشد که مردمان آنرا بدانند اندر چیزی که آن چیز یافته باشد ، چنانک کسی گوید که آتش گرم است . و دروغ سخنی باشد که مردمان مر آنرا ندانند اندر چیزی که آن چیز نایافته باشد و نادانسته ، چنانک کسی گوید آتش سخن گوی است . آتش نامی است که مردمان آنرا بدانند و سخن گفتن نیز معلوم است . و لکن آتش نیز بدین صفت نایافته است از آنچ آتش سخن گوی نیست. و دروغ بر دو بخش است: یک بخش ازو ممکن است و دیگر بخش محال است. و ممکن چنانست که گوید « فلان چنین گفت » شاید بودن که گفت و شاید بودن که نگفت ، و ناممکن و محال آنست که گوید سنگ بپرید! و اما خبر دادن حکایت کردنست از گفتار و کردار و قضا و قضیت مر آنرا سلب گویند، گویی که چنین است و آنرا ایجاب گویند یا گویی که چنین نیست و آنرا سلب گویند. و چون قضیت ایجاب از یک روی راست اید از بسیار رویها دروغ آید ، چنانک گویی « آتش گرم است » این قضیت بدین روی راست باشد و لکن چون گویی « آتش سرد است یا تر است» و جزین هر چه همی توان گفتن همه دروغ باشد . و چون قضیت سلب از یک روی دروغ آید از بسیار رویهای دیگر راست آید، چنانک اگر گوید « آتش گرم نیست» این قضیت دروغ باشد ولکن اگر گوید سخن گوی و پرنده و نویسنده و تر و سرد نیست و جز آن هرچه گوید همه راست باشد، چون لفظ « نه » اندر میان باشد. پس بدین بیان که بکردیم پیدا شد که چون سخن راست بر وجه اثبات گفته شود چنانک گویی چنین است آن سخن را اندازه پدید باشد ، و چون دروغ بر وجه اثبات گفته شود مر آنرا اندازه پدید نباشد، چنانک چون گوید « آتش گرم است و خشک است وروشن است » این همه راست است ولکن از ین بسیار نتوان گفتن. و چون گویی « آتش سرد است و پرنده است و سیاه است » و جز آن بی اندازه صفت توان گفتن، همه دروغ باشد، و برعین این حال چون سخن بر وجه نفی وسلب گفته شود دروغ اندرو بی اندازه آید ، و راست براندازه آید ، چنانک گوید « آتش گرم نیست و خشک و روشن نیست » این همه دروغ باشد ولکن ازین راست دروغ نتوان بسیار گفتن. و چون گویی « آتش سیاه نیست واستر و اسب نیست » همه راست است، ولکن اندازه نیست کزین راست چندان توان گفتن. پس سخن مردمان بیشتر دروغ از بهر آن همی آید که آنچ گویند اندر اثبات همی گویند ، از آنک ممکن نیست اندر سلب سخن گفتن ، چنانک کسی که آب خورده باشد بوجه اثبات گوید که آب خوردم این آسان تر از آن تواند گفتن که بوجه سلب گوید نان نخوردم و گوشت و انگور وخربزه نخوردم، و همه خوردنیهای جهانرا بگوید که نخورده ام جز آب را تا گفته شود که آب خورده ام ، ولکن اگر سخن مردمان بوجه نفی و سلب بودی راست اندر و بیشتر از دروغ بودی ، بدین روی – که بیان آن کردیم- نموده شد حد دروغ و راست و شرح کرده آمد علت بسیاری دروغ اندر سخن مردمان، خدای تعالی ما را بر راست گفتن بداراد. بخش ۱۰ - صف ششم : بدانید که عالم بذات خویش صورتی است بر هیولی پیدا شده و زایشهای او از نبات و حیوان همه صورتهاست که بر هیولیها پیدا همی آید . امروز اندر عالم هیولی پیداست و صورت پنهان که پیدا همی آید. و این حال همی دلیل کند که ترکیب کننده عالم برتر از هیولی و صورتی است . و نخست هیولی بحاصل کرده است. آن وقت این صورت را که ما همی بینیم ازین گنبد عظیم و روشنائیها که اندروست بر آن هیولها پدید آوردست. و چون مصنوعات بچهار علت برده شود چو علت هیولانی ،وعلت فاعله و علت آلتی، و علت تمامی، دانیم که این عالم را همین علتها هست وعلت هیولانیش طبابع است که صورتها همی پذیرد، و علت فاعله او نفس کلی است که آثار خویش اندر عالم پیدا همی آرد بنفسهای جزء ی ، وعلت آلتیش این افلاک و ستارگان است که چون دست افزارند مر نفس کلی را . پس دانستیم که این علت چهارمش است که آن از خلق پنهانست کز بهرچه کردستش. و چون آن مراد حاصل آید بازگشت عالم باشد بدینچ از و پدید آمدست، و چون مردم که غایت زایشهای عالم است ، اندرین عالم مر صورتها را اندر نفس خویش همی تواند آوردن و لطیف گردانیدن و باز مران لطیف را بر هیولای کثیف همی تواند بیرون آوردن و مر حکمتها را که دانسته است بگفتار و نبشتن همی مجسم تواند گردانیدن، که مردم را بازگشت بدان کس است که مر حکمتها رابر هیولی او ترکیب کردست اندر آفرینش عالم .