گنجور

بخش ۴ - صف دوم

چیزها بردو روی است؟ یکی آنست که مرورا بذات او اندر توان یافتن وبدلیلی حاجتمند نشود جوینده او. و دیگری آنست که مرورا بذات او اندر نتوان یافتن آن چیزهاست که او را بجدا ازو توان یافتن، اما آنچ مرورا بذات او بتوان یافتن آن چیزهاست که خداوند حواس درست مرورا بیابد، و او نیز چیزهاست دلیل باشد بر یافتن آنچ مرورا بذات او بتوان یافتن. چون درخت که او دیدنی است بذات خود و حاجتمند نیست بچیزی دیگر که بریافتن او دلیلی کند، و دیگر جنبش است اندر درخت که مرورا نتوان یافتن مگر بگشتن حال درخت چون مرجنبش را بپذیرد، وجنبش آنست که حس پنهانست و حاجتمندی بدلیل از بهر نزدیکی چیزهاست و دوری ء دیگر چیزها. و از بهر پیدائی چیزها و پوشیدگی دیگر چیزها و آن بر چهار بخش است : یکی بخش ازو آنست که از چیزی ظاهر بر چیزی ظاهر دلیل گیری، و این محالست از بهر آنکه هر ظاهری خود بر خویشتن دلیلست و از دلالات دیگر بی نیاز است. دیگر بخش آنست که باطنی بر باطنی دیگر دلیل گیری، و این نیز محالست از بهر آنک این باطن نایافته و نادانسته است بدیگر نادانسته ای بروی دلیلی چگونه شاید گرفتن که هر یکی ازیشان خود حاجتمندست بدلیل دیگر و سدیگر بخش آنست که باطنی با ظاهری دیگر دلیل گیری و این نیز محالست از بهر آنک آنچ باطن است خود بذات خویش ناپیداست پس چگونه دلیلی کند بر دیگری. و چهارم بخش که حق است آنست که بظاهر پیدا دلیل گیری بر باطن پوشیده، و باطن و ظاهر که یکی دلیل است و دیگر معلول و هردو آفریدگانند، و بر یکدیگر بهم جنسی دلالت کنند . و بدین شرح که بکردیم پیدا شد که آفریده بر آفریدگار دلیلی کند.

بخش ۳ - صف نخستین: بدانید که نفس را سوی اندریافتن آنچ نداند دو راه است ، یکی گوش و دیگر چشم . و گوش بدلالت زبان یابد دست یابد مرعلم را که نبشته به ببیند ، و خداوندان حواس درست شنوندگان یا بینندگان اندر آنچه گوینده بگوید انبازانند، و شناسندگان نبشته مخصوص انداز شنوندگان اندر آنچ از نبشته برخوانند. و بدین فصل که بگفتیم پیدا شد که گوش ماده است که فائده پذیر است از زبان که نر است و فائده دهنده است . و هردو جفتان یکدیگراند و نیز پیدا شد که شناسندگان نبشته شریفتراند از شنوندگان، از بهر آنکه همه نویسندگان مردم اند. و همه مردم نویسنده نیستند ، و نیز همه شنوندگان مردم نیستند چنانک همه نویسندگان مردم اند و کتابت مردم را صنعتی است که هیچ جانور با او اندر آن انباز نیست. و گر نویسنده را از عالم برگیری بوهم مردم برگرفته نشود ، و گر مردم را بوهم از عالم برگیری نویسنده برگرفته شود، و همچنانک اگر مردم را بوهم از عالم برگیری حیوان برگرفته نشود ، و گر حیوان را بوهم برگیری مردم برگرفته شد، از بهرآنک هر مردمی حیوان است، و هر حیوانی مردم نیست . و هر دو چیزی که ببرگرفتن یکی ازایشان آن دیگر برگرفته شود آن دیگر که برگرفته شود باز پس ترازان یار خویش پدید آمده باشد ، چنانک نویسنده که ببر گرفتن مردم همی برگرفته شود و سپس از پدید آمدن مردم پدید آمدست . و هرچه اندر بودش باز پس تراست از و بشرف بیشتر است . پس درست شد که نویسندگان را آن شرف است که مردم را بر دیگر حیوان شرف است.بخش ۵ - معارضه: اگر کسی گوید مر خدای را تالی جز بدین عالم که آفریده اوست بچه دانیم؟ که چون کار کرد همی بینیم ازین عالم و او را دانش نیست و اندرآن چیزها که همی عالم پدید آرد آثار حکمت است و اندر نهاد عالم آثار حکمت است بدانستیم که این عالم کار بفرمان خدای همی کند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.