گنجور

بخش ۳ - صف نخستین

بدانید که نفس را سوی اندریافتن آنچ نداند دو راه است ، یکی گوش و دیگر چشم . و گوش بدلالت زبان یابد دست یابد مرعلم را که نبشته به ببیند ، و خداوندان حواس درست شنوندگان یا بینندگان اندر آنچه گوینده بگوید انبازانند، و شناسندگان نبشته مخصوص انداز شنوندگان اندر آنچ از نبشته برخوانند. و بدین فصل که بگفتیم پیدا شد که گوش ماده است که فائده پذیر است از زبان که نر است و فائده دهنده است . و هردو جفتان یکدیگراند و نیز پیدا شد که شناسندگان نبشته شریفتراند از شنوندگان، از بهر آنکه همه نویسندگان مردم اند. و همه مردم نویسنده نیستند ، و نیز همه شنوندگان مردم نیستند چنانک همه نویسندگان مردم اند و کتابت مردم را صنعتی است که هیچ جانور با او اندر آن انباز نیست. و گر نویسنده را از عالم برگیری بوهم مردم برگرفته نشود ، و گر مردم را بوهم از عالم برگیری نویسنده برگرفته شود، و همچنانک اگر مردم را بوهم از عالم برگیری حیوان برگرفته نشود ، و گر حیوان را بوهم برگیری مردم برگرفته شد، از بهرآنک هر مردمی حیوان است، و هر حیوانی مردم نیست . و هر دو چیزی که ببرگرفتن یکی ازایشان آن دیگر برگرفته شود آن دیگر که برگرفته شود باز پس ترازان یار خویش پدید آمده باشد ، چنانک نویسنده که ببر گرفتن مردم همی برگرفته شود و سپس از پدید آمدن مردم پدید آمدست . و هرچه اندر بودش باز پس تراست از و بشرف بیشتر است . پس درست شد که نویسندگان را آن شرف است که مردم را بر دیگر حیوان شرف است.

بخش ۲ - آغاز کتاب: ای خداوندان گوشهای شنوا داد شنوایی که شما را داده اند بدهید بشنودن سخن حق ، وای نگرندگان چشم روشن! بنگرید سوی آفرینش خویش و سوی ترکیب عالم، وای هوشیاران! اندر یابید معنی پادشاهی خویش بر دیگر جانوران، و بدانید که هر که داد گوش بشنودن و داد چشم بنگریستن و داد دل بدانستن ندهد ستمکار باشد ، قوله و الله لا یهدی القوم الظامین. و چون مر خویشتن را از شنوایی اندر پادشاهی همی یابید که شما را اندر بدست آوردن آن توانایی نبود، بدانید که شما را این پادشاهی از بهر آن دادند که شما را بدان حاجت بود، و چون مر جانوری را که شنوا نیست اندرین زندگانی ندادند، پس ضایع مکنید مرین هدیه عظیم را و فائده خویش از آن برگیرید بشنودن آنچ شما آن ندانید، وچون از بینایی شما را بهرمند کردند بی خواست شما تا بدین بینایی بمیانجی نور آفتاب جسمانی از چاههای هلاک دنیا وی حذر کردید، از آنچ اندر زیر دیدنها پوشیده است بمیانجی آفتاب روحانی از عذاب جاویدی حذر کنید، وگوش و چشم بسخن و اشارات آن کس دارید که آفریدگار شما مرورا گفت: اسمع بهم و ابصر یوم یاتوننا لکن الظالمون الیوم فی ضلال مبین. بشنوان و بنمای ایشان را آن روز که سوی ما آیند، ولکن ستمکاران امروز اندر کم بودکی پیدا اند . وبیاموزید دانش چون همی دانید که آلت آموختن یافته اید از دل پذیرا و آموزگار دانا که هر دو پیش شماست بقول خدای تعالی که همی گوید: فأسالو اهل الذکر آن کنتم لاتعلموم بالبینات والزبر. بپرسید از اهل قرآن اگر همی ندانید پیداییها و کتابها. و این آیت همی آواز دهد که کتاب و پیدایی شما را دانا نکند بی خداوند کتاب، و برپاشنه خویش بازمگردید که آن رفتن دیوان است ، و آن سود دوید که راه دلیل یزدان است ، و روی سوی روی خدای دارید که روی او میرنده نیست چنانکه گفت : کل شیء هالک الا وجهه له الحکم و الیه ترجعون. هر چیز هلاک شونده است مگر روی او، او راست حکم و شما را بازگشت سوی اوست . این آیت همی دلیل کند حکم اندر خلق مرامام راست که مردمان مومن نگردند تا مررسول صلی الله علیه وسلم را خداوند محکم ندارند اندر داوریهای خویش، قوله: فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم. سوگند از خدای تعالی که مومن نباشند مومنان ترا ، ای محمد ، حاکم نکنند از آنچ میان ایشان باشد از داوری. و دیگر جای همی گوید: یوم ندعوا کل أناس بامامهم. آنروز که بخوانیم مردمان رابامام ایشان. این آیت همی دلیل کندکه بازگشت هر گروهی بامام شان باشد تا چون امام را بخوانند ایشان همه خوانده شوند. و بجویید آن کس را که بازگشت شما بدوست که او نایافته نیست، چه اگر آن کس که ما را ازو همی بباید پرسیدن آنچه ندانیم نایافته بودی ایزدتعالی نفرمودی که از اهل ذکر بپرسید اگر همی ندانید بپیداییها و کتابها. و بدانید ای مسکینان که شما اندر زندانی ژرفید ، و شادی مکنید بدین جای تاریک و خورش پلید و بدین پوشش کهن شونده ریزنده که یافته اید،و بدانید که من چون خویشتن را پادشاه یافتم بر جانوران و بسالاری من زندگانی یافتند، و فائده از آفرینش ایشان ضایع نشد، بتباه کردن ددگان درنده مرایشان را ، دانستم که آفریدگار برمن کسی را گماشته است که اگر من اندر نگاهداشت او شوم فائده از آفرینش من ضایع نشود ، و طلب کردم مر آن پادشاهی خویش را و بدو رهایش جستم از رنج نادانی و هلاک جاویدی بر مثال ستوری کز رنج سرما و گرما و بیم درندگان سوی خانه خداوند خویش گریزد، و یافتم آن کس را که ازو من بدرجه ستور بودم ازمردم، و او مرا از جهل نادانی بپوشانید ، و از سموم گفتارهای فریبندگان بنسیم بهاری رسانید، و جان مرا از زهر دندان اهل تقلید و تعطیل و تشبیه برهانید و بطعام و شراب جان افزای جان مرا سیر و سیراب گردانید، و من حال شما ای همجنسان! بدین قامت الفی باز نمودم، و او خداوند بر شما بنظر خویش سوی شما رحمت خدای بارانید ، وزان طعام و شراب که من بدان از خطر مرگ رسته شدم سوی شما فرستاد بر دست من، و اکنون من از آن طعام و شراب این خوان را بیاراستم بگونگونه خورشهای پاک و میوه های با لذت و بوناک و پیش متابعان خداوند سخنگویان آوردم، و آن خوان این کتاب است که مرآنرا خوان الاخوان نام نهادم، بدانچه بران مرطلبکاران حکمت را خوردنیهای جانپرورست و شرابهای ساقی کوثر،وراست کردم برین خوان از طعام و شراب صد صف بدین ترتیب همچنانکه برخوان جسمی سرکه و حلوا بیک جای باشد، تا هر که دست نفس خویش از آلایش خمر شریعت و چربه و گوشت خوکان دین شسته است ومعده فکرت را بگوارش پرهیزکاری از اخلاط بی پاکی پاک گردانیده است ازین خوان بردارد بهره خویش بزایش دوم بر اندازه یی که تواند بخورد حلال و گوارنده باد او را ، و ایزد تعالی دستهای شسته و معده های آلوده را ازین حکمت بی بهرده گرداناد بفضل خویش.بخش ۴ - صف دوم: چیزها بردو روی است؟ یکی آنست که مرورا بذات او اندر توان یافتن وبدلیلی حاجتمند نشود جوینده او. و دیگری آنست که مرورا بذات او اندر نتوان یافتن آن چیزهاست که او را بجدا ازو توان یافتن، اما آنچ مرورا بذات او بتوان یافتن آن چیزهاست که خداوند حواس درست مرورا بیابد، و او نیز چیزهاست دلیل باشد بر یافتن آنچ مرورا بذات او بتوان یافتن. چون درخت که او دیدنی است بذات خود و حاجتمند نیست بچیزی دیگر که بریافتن او دلیلی کند، و دیگر جنبش است اندر درخت که مرورا نتوان یافتن مگر بگشتن حال درخت چون مرجنبش را بپذیرد، وجنبش آنست که حس پنهانست و حاجتمندی بدلیل از بهر نزدیکی چیزهاست و دوری ء دیگر چیزها. و از بهر پیدائی چیزها و پوشیدگی دیگر چیزها و آن بر چهار بخش است : یکی بخش ازو آنست که از چیزی ظاهر بر چیزی ظاهر دلیل گیری، و این محالست از بهر آنکه هر ظاهری خود بر خویشتن دلیلست و از دلالات دیگر بی نیاز است. دیگر بخش آنست که باطنی بر باطنی دیگر دلیل گیری، و این نیز محالست از بهر آنک این باطن نایافته و نادانسته است بدیگر نادانسته ای بروی دلیلی چگونه شاید گرفتن که هر یکی ازیشان خود حاجتمندست بدلیل دیگر و سدیگر بخش آنست که باطنی با ظاهری دیگر دلیل گیری و این نیز محالست از بهر آنک آنچ باطن است خود بذات خویش ناپیداست پس چگونه دلیلی کند بر دیگری. و چهارم بخش که حق است آنست که بظاهر پیدا دلیل گیری بر باطن پوشیده، و باطن و ظاهر که یکی دلیل است و دیگر معلول و هردو آفریدگانند، و بر یکدیگر بهم جنسی دلالت کنند . و بدین شرح که بکردیم پیدا شد که آفریده بر آفریدگار دلیلی کند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.