مفتتح کتاب بر ترتیب ابن المقفع
بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم : چنین گوید ابوالحسن عبدالله ابن المُقَفَع، رحمه الله، پس از حمد باری عز اسمه، و درود بر سید المرسلین، علیه الصلاة و السلام، که ایزد تبارک و تعالی بکمالِ قدرت و حکمت، عالَم را بیافرید، و آدمیان را به فضل و منت خویش به مزیتِ عقل و رُجحانِ خِرد از دیگر جانوران ممیز گردانید، زیرا که عقل ، بر اطلاق ، کلیدِ خیرات و پای بندِ سعادات است، و مصالحِ معاش و معاد و دوستکامیِ دنیا و رستگاری آخرت بدو بازبسته است. و آن دو نوع است: غریزی، که ایزد جل جلاله ارزانی دارد و مُکتسِب، که از روی تجارب حاصل آید. و غریزی در مردم به منزلتِ آتش است در چوب، و چنانکه ظهورِ آن بی اَدواتِ آتش زدن ممکن نباشد؛ اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشد، و حکما گفتهاند که: «التجارب لقاح العقول». و هرکه از فیضِ آسمانی و عقلِ غریزی بهرهمند شد و بر کسبِ هنر مواظبت نمود و در تجاربِ متقدمان تأملِ عاقلانه واجب دید آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیک بخت خیزد . والله الهادیٌ الی ما هو الاوضح سبیلاً و الارشد دلیلاً. بخش ۲ - سبب و علت ترجمه این کتاب و نقل آن از هندوستان به پارس : و بباید دانست که ایزد تعالی هرکار را سببی نهاده است و هرسبب را علتی و هر علت را موضعی و مدتی، که حُکم بدان متعلق باشد، و ایام عمر و روزگار دولتِ یکی از مُقبِلان بدان آراسته گردد. و سبب و علت ترجمه این کتاب و نقل آن از هندوستان به پارس آن بود که باری- عز اسمه- آن پادشاهِ عادلِ بختیار و شهریارِ عالم کامگار انوشیروان کسری بن قباد را - خفف الله عنه - از شعاعِ عقل و نورِ عدل، حَظی وافر ارزانی داشت، و در معرفت کارها و شناخت مَناظِمِ آن ، رای صائب و فکرتِ ثاقب روزی کرد ، و افعال و اخلاق او را به تایید آسمانی بیاراست. تا نَهمَت به تحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید، و در انواع آن به منزلتی رسید که هیچ پادشاه پس از وی آن مقام را در نتوانست یافت، و آن درجت شریف و رتبت عالی را سزاوار مُرشح نتوانست گشت. و نخوت پادشاهی و همت جهان گیری بدان مقرون شد تا اغلب ممالک دنیا در ضبط خویش آورد، و جباران روزگار را در ربقه طاعت و خدمت کشید، و آنچه مطلوب جهانیان است از عز دنیا بیافت. بخش ۳ - به سمع انوشیروان رساندن ذکر کلیله و دمنه را : و در اثنای آن به سَمع او رسانیدند که در خزاین ملوک هند کتابیست که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و طیور و حشرات جمع کرده اند، و پادشاهان را در سیاست رعیت و بسط عدل و رأفت، و قمع خصمان و قهر دشمنان، بدان حاجت باشد، و آن را عمده هر نیکی و سرمایه هر علم و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت میشناسند، و چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد، و آن را کتاب «کلیله و دمنه» خوانند. بخش ۴ - برگزیدن برزویهٔ طبیب برای ترجمهٔ کلیله و دمنه : آن خسرو عادل، همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند و فرمود که مردی هنرمند باید طلبید که زبان پارسی و هندوی بداند، و اجتهاد او در علم شایع باشد، تا بدین مهم نامزد شود. مدت دراز بطلبیدند، آخر برزویه نام جوانی نشان یافتند که این معانی در وی جمع بود، و به صناعت طب شهرتی داشت. او را پیش خواند و فرمود که: پس از تأمل و استخارت و تدبر و مشاورت تو را به مهمی بزرگ اختیار کرده ایم، چه حال خِرد و کیاست تو معلوم است، و حرصِ تو بر طلبِ علم و کسبِ هنر مقرر. و میگویند که به هندوستان چنین کتابی است، و میخواهیم که بدین دیار نَقل افتد، و دیگر کتب هندوان بدان مضموم گردد. ساخته باید شد تا بدین کار بر وی و به دقایق استخراج آن مشغول شوی. و مالی خطیر در صحبت تو حمل فرموده میآید تا هر نفقه و مَؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی، و اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد باز نمایی تا دیگر فرستاده آید، که تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود. بخش ۵ - سفر برزویه به هندوستان : وانگاه مثال داد تاروزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند، و او بر آن اختیار روان شد، و در صحبت او پنجاه صره که هر یک ده هزار دینار بود حمل فرمود. و بمشایعت او با جملگی لشکر و بزرگان ملک برفت. بخش ۶ - گفتگوی برزویه با هندو : چون یکچندی برین گذشت و قواعد مصدقت میان ایشان هرچه مستحکم تر شد و اهلیت او این امانت و محرمیت او این سر را محقق گشت در اکرام او بیفزود و مبرتهای فراوان واجب دید. پس یک روز گفت: ای بذاذر، من غرض خویش تا این غایت بر تو پوشیده داشتم، و عاقل را اشارتی کفایت باشد. بخش ۷ - هندو جواب داد : هندو جواب داد که: همچنین است، و تو اگر چه مراد خویش مستور میداشتی من آثار آن میدید م، لکن هوای تو باظهار آن رخصت نداد. و اکنون که تو این مباثت پیوستی اگر بازگویم از عیب دور باشد. و چون آفتاب روشن است که تو آمده ای تا نفایس ذخایر از ولایت ماببری، و پادشاه شهر خویش را بنگنجهای حکمت مستظهر گردانی، و بنای آن بر مکر و خدیعت نهاده ای. اما من در صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. و انتظار میکردم تا مگر در اثنای سخن از تو کلمه ای زاطد که باظهار مقصود ماند، البته اتفاق نیفتاد. و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات تو صافی تر گشت. چه هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود خاصه که در غربت، و در میان قومی که نه ایشان او را شناسند و نه او بر عادات و اخلاق ایشان وقوف دارد. بخش ۸ - سخنان هندو با برزویه : و عقل بهشت خصلت بتوان شناخت: اول رفق و حلم، و دوم: خویشتن شناسی، سوم طاعت پادشاهان و طلب رضا و تحری فراغ ایشان، و چهارم شناختن موضع راز و وقوف برمحرمیت دوستان، و پنجم مبالغت در کتمان اسرار خویش و ازان دیگران، و ششم بر درگاه ملوک چاپلوسی و چرب زبانی کردن و اصحاب را بسخن نیکو بدست آوردن، و هفتم برزبان خویش قادر بودن و سخن بقدر حاجت گفتن، و هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن و از اعلام چیزی که نپرسند و از اظهار آنچه بندامت کشد احتراز لازم شمردن. و هرکه بدین خصال متحلی گشت شاید که بر حاجت خویش پیروز گردد، و در اتمام آنچه بدوستان برگیرد اهتزاز نمایند. بخش ۹ - سخنان هندو با برزویه : و این معانی در تو جمع است، و مقرر شد که دوستی تو با من از برای این غرض بوده ست، لکن هر که بچندین فضایل متحلی باشد اگر در همه ابواب رضای او جسته آید و در آنچه بفراغ او پیوندد مبادرت نموده شود از طریق خرد دور نیفتد، هرچند این التماس هراس بر من مستولی گردانید، که بزرگ سخنی و عظیم خطری است. بخش ۱۰ - سخنان برزویه با هندو : چون برزویه بدید که هندو بر مکر او واقف گشت این سخن بر وی رد نکرد، و جواب نرم و لطیف داد. گفت: من برای اظهار این سر فصول مشبع اندیشیده بودم، و آن را اصول و فروع و اطراف و زوایا نهاده و میمنه و میسره و قلب و جناح آن را بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق اتحاد و مخالصت بیاراسته، و مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعه آن کرده و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه گردانیده، و بسیجیده آن شده که بر این تعبیه در صحرای مباسطت آیم و حجاب مخافت از پیکر مراد بردارم، و بیمن ناصیت و برکت معونت تو مظفر و منصور گردم. لکن تو بیک اشارت بر کلیات و حزویات من واقف گشتی، و از اشباع و اطناب مستغنی گردانید و بقضای حاجت و اجابت التماس زبان داد. از کرم و مروت تو همین سزید و امید من در صحبت و دوستی تو همین بود. و خردمند اگر بقلعتی ثقت افزاید که بن لاد آن هرچه موکدتر باشد و اساس آن هرچه مستحکم تر، یا بکوهی که از گردانیدن بادو ربودن آب دران ایمن توان زیست، البته بعیبی منسوب نگردد.