غزل شمارهٔ ۳۲۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
«کمال» در این بیت کمال الدین اصفهانی معروف به خلاق المعانی است و به این ترتیب بیت بعدی یعنی بیت هشتم از آن این شاعر است و حافظ این غزل را (که با توجه به تعداد ابیات و شکل آن شاید بهتر باشد قصیده محسوب شود) در استقبال از کلام او سروده است:
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱ » گر بر کنم دل از تو و بردارم ...
معروف است که کمال الدین اصفهانی به نوبت خود این بیت را از مسعود سعد سلمان گرفته است
بله با سپاس از جنابعالی و به راهنمایی حاشیهگذاران گرامی پای قصیدهٔ کمال اسماعیل و مسعود سعد سلمان، این بیت (تنها با تغییر ردیف «کنم» به «برم») در دیوان مسعود سعد به این شکل آمده است:
«گر بر کنم دل از تو بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا کنم»
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - هم در ستایش او » گر بر کنم دل از تو بردارم از ...
ضمناً باز به نقل از حاشیهگذاران عزیز، بیت در کلیله و دمنهٔ بهرامشاهی هم نقل شده است:
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الفحص عن امر دمنة » بخش ۲ » گر بر کنم دل از تو و بردارم ...
درست بیت آخر این هست:
مقصود از این معامله بازار تیز نیست...
درود. مگر غزل نباید بین 5 تا 13 بیت باشد. این دیگر چگونه غزلی است که ابیاتش 25 بیت است؟!!!!!!!!!!
کسی بیانی برای این کار دارد؟ آیا می شود این سروده را غزل نماید؟ آیا این سروده از حافظ است با این ساختار شکنی که در غزل می بینیم؟!
غزل به تغزلش غزل است برادر. آنچیزی که در دبیرستان خواندهاید چیزیست که البته در مورد اکثریت مطلق غزلها صادق است ولی نه همهشان.
این غزل بسیارزیباست ولی یه سری از کلمات خیلی سخت هستند.
آیا درسته که بیت آخر این غزل یا قصیده اینه:
حافظ به جان محب رسول است وآل او
حقا بر این گواست خداوند داورم یا
براین سخن گواست خداوند اکبرم
البته شاید بیت آخر نباشه من اینطور گفتم،منظورم اینه که آیا یکی از ابیات این شعره؟
سلام. پس چرا این غزل در دیوان حافظ به سعی سایه موجود نیست؟
از بیت آخر:
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
احتمالا زیر فشار شاه این ابیات سروده شده که حافظ سعی خود را کرده تا آنها را به دین مربوط کند. جاهلان نزدیک شاه فکر میکنند که در وصف شاه است.
البته این یک نظر است و اگر اشتباه است خدا و حافظ مرا ببخشند.
البته فقط در مورد همین یک غزل این مطلب را گفتم.
کلیت این شعر ان است که حضرت حافظ معتقد است در روز الست از خدا جدا گشته و باز هوای وطن دارد و معشوقی چون خدا دارد و پرورده اوست دل به کسی دیگر نمیدهد و معتقدست خداوند در کمال مطلق است و به ذره گرایان یا مادی گرایان نحیب میزند
همه ی این مفاهیم از حکمت خسروانی ایران باستان است یا به عبارتی حکمت اشراق حضرت سهروردی
از طرفی انجا که اشاره میکند
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
بر پایه اعتقاد زرتشتیانست که معتقدند چند دوره هزار ساله وجود دارد و در هزاره اول روح در عالم مینویی نزد خداوند بوده،دوره بعدی اهریمنی و بعدی اهریمنی و اهورایی و اخر زمان باز اهورایی(البته باید بگویم این تعابیر از دین زروانیت وارد زرتشت شده است و زرتشت اصیل یعنی حضرت زرتشت و گاتها از این عقاید ثنوی منزه است)
همچنین کلمه خرابات که اشاره به عالم مینوی دارد نیز باز از تعابیر حکمت خسروانی و حکمت اشراق است
اساسا حافظ پیرو عرفان ایرانیست و بدون درک زرتشت یا حداقل حکمت اشراق تفسیر حافظ سخت است
علاوه بر ان حافظ معتقد است خداوند در کمال مطلق است و همچون نیاکان باستانی ما بیشتر از ان که از خدا بترسد به او عشق میورزد
در کل قصد ندارم بگویم حافظ زرتشتی یا شیعه بوده چرا که شیعه نیز اسلام ایرانیست
تعصب دینی هم ندارم چرا که دین زرتشت(زرتشت اصیل) بیشتر از ان که یک دین بمعنای متعارف باشد یک بینش اهورایی است و فلسفه فکری ایرانی جماعت را رهایی از ان میسر نیست.
پاینده سرزمین مقدس ایران
با سلام داریوش بیدل هستم.. خواستم خدمت ان دوست عزیزی که فرق بین قصیده و غزل را تنها تعدد ویا تعداد ابیات میدانند عرض کنم که این سخنی بس نا سخته است که بگوییم این چه غزلیست که اینهمه ابیات دارد چبسا چهار بیت که زبانی قصیده وارداردو چه بسا چهل بیت که زبانی عاشقانه و مغازله گونه دارد بر این پایه هست که این قصیده را در شمر غزلهای حافظ عزیز ثبت و ظبت کرده اند چون اساسا زبان قصیده سبک عراقی کاملا مغازله ای و معاشقه ایست چه بسا قصایدی که در دیوان خواجه شیراز هست که مصححان هنوز ان ها را در شما. غزلهای خواجه ظبت کرده اند.. ممنون امیدوارم جان کلام را رسانده باشم،، خدا نگاهدار شما دوست گرامی
جــــوزا سـحـــر نــهــــــاد حـمـایــل بـرابــــرم
یـعـنـی ؛ غـلام شـاهـم و سوگـنـد میخـورم
برایِ روشن شدنِ مفهومِ این بیت لازمست بدانیم که
"جـوزا" برج سوّم از 12 برج منطقةالبروج است که به شکلِ انسانِ ایستادهای به نظر میرسد.ایستاده ای که حمایل (کمربندچرمی ) بسته و به شمشیرش تکیه داده است .
حمایل : کمربندِ چرمیِ دوتکّهایست که ازرویِ شانه عبور میکند و دورِ کمر قرار میگیرد. درقدیم شمشیر را به آن میبستند ، امروزه اسلحهیِ کمری به آن بسته میشود . حمایل به تسمه و دوال ابریشمی نیزگفته می شدکه پادشاهان به خدمتکارانشان می دادند تا به شانه بیاوزند. رنگ آن مشخص کنندهیِ درجه و نوعِ خدمتگزاری بوده است .
در قدیم رسم براین بوده که وقتی جنگجویـان و فرماندهانِ لشکر میخواستند خدمتِ پـادشاه شرفـیـاب شوند ، جلویِ دربِ کاخِ ، شمشیر و حمایل خود را بـاز میکردند و به دربانِ کاخ که معمولن ازارادتمندان وفداییانِ شاه بودند میسپردند و سپس وارد میشدند.همچنین دشمنانِ شکست خورده نیز با تقدیم شمشیر و حمایلشان تسلیم بـودنشان را نشان میدادند. پـس "حمایل نهادن" کنایه از "عرضِ ارادت" و "تسلیم شدن" است.
"جـوزا" سحرگاهان حمایلِ خویش را تقدیمِ من که ازارادتمندانِ خاصِ شـاه منصورهستم نمودونسبت به پادشاه اظهار ارادت کرد. "جوزا" باتحویل دادنِ حمایلش نشان داد ،که تسلیمِ اراده یِ پادشاهست.
شاه منصورفردی شجاع،غیور ووطن دوست درمقابلِ غارتگریِ تیمورلنگ بود. اگرچه تمامِ تلاشِ شاه منصور صرفِ بیرون راندنِ تیمورلنگ گردید،لیکن توفیقی حاصل نکردو باخیانتِ یکی از امیرانِ لشکرش به نام "محمدبن زینالعابدین"شکست خوردو سرانجام دل بر مرگ نهاد و با رشادت و جانفشانی ، در حملاتِ پیاپی، گروهی از سپاهیانِ امیر تیمور را به هلاکت رساند، ودر پایانِ کار با همه یِ شجاعت و فداکاری شکست خورد و درگیر ودارِ نبردی بی امان جان باخت.وی ممدوحِ محبوبِ حضرتِ حافظ بود و حافظ تعدادی از غزلها،قطعات و مثنویهایِ خود را درباره یِ او سروده است.
ازمرادِشاه منصورای فلک سربرمتاب
تیزیِ شمشیربنگر قوّتِ بازوببین
ســاقی بـیـــا کـه از مــــدد بـخـت کـارســــاز
کـامـی کـه خـواستـم زخـــدا ، شـد مـُیـسّرم
ساقی بـرخیـز و بساطِ شراب مهیّاکن که به یـاریِ بختِ چارهگر ومشکل گشا،آرزویی را که از خدا داشتم بـرآورده شده است.
دیدارشدمیسّروبوس وکنارهم
ازبخت شکردارم وازروزگارهم
جـامـی بـده کــه بـاز بــه شــــــادیّ رو شــاه
پـیـرانـهسـر ، هـوای جـوانــی سـت در سـرم
پـیـرانهسر : هنگام پـیـری
هـوا : میل ، آرزو
"شادیِ روی کسی شراب نوشیدن" : به سلامتیِ کسی شراب نوشیدن ،
ساقیا جـام شرابی به من بـده تا دوباره به سلامتیِ شاه بنوشم ، گرچه که در دورانِ پیری بسرمی برم ولیکن میلِ جوانی کردن دارم .
نـغـز گفت آن بُت ترسا بچهیِ بـاده پـرست
"شـادیِ رو کسی خور" کـه صـفـایـی دارد...
راهــم مـزن بـه وصـفِ زلالِ خـِـضِـــــر کـه مـن
از جـامِ شـاه، جـرعــهکــشِ حــوضِ کــوثـــــرم
"راه" زدن دو معنی دارد (ایهام) :1- راهزنی،چپاول 2- موسیقی نواختن ، سرودخواندن 3- فریب دادن و گـمـراه کردن ،4- مانع شدن ومنصرف کردنِ کسی
"زلال خضر" : آبِ حیـات .
در مصرعِ دوّم جـام ِپادشاه به حوض کوثر تشبیه شده ، منظورش شراب بهشتی است.
با تعریف وتـوصیف ازویژگیهایِ آبِ حیات، مرا {گمراه نـکن-مانع ازادامه ی کارِمن مشو – باورهایِ ارزشمندِ مرا غارت مکن-ترانه مخوان....} زیرا که من از جامِ پـادشاه (منصور)شرابی گواراتر ازآبِ حیات مینـوشـم. ملاحظه می گرددکه چگونه تمامِ معناهایِ واژه یِ "راهم مزن"موردِنظرِشاعربوده تابرداشت هایِ گوناگون ومتفاوت انجام گیرد.
آبِ حیوان اگر این است که دارد لبِ دوست
روشن است اینکه خِضِ بهره سررابی دارد
شاها ! اگـر بـه عـرش رسـانـم سریـر فـضـــل
مـمـلـوکِ ایـن جـنـابــــم و مـسکـیـن ایـن درم
عرش : آسمان اَعلاء ، چرخ بـَرین
سَریر : تخت و اورنگ
فضل : برتری ، درجهیِ بالای علم و معرفت
مملوک : بـنـده ، غلام
جنـاب : درگاه
ای پـادشاه ؛ اگر مرتبهیِ دانش و معرفتِ من حتّابه آسمانِ برسد بازهم غلامِ درگاه تـو و نیازمند آستان تـو وازارادتمندانِ توباقی خواهم ماند.
البته باشناختی که ازآنحضرت داریم،بایداین نکته رادرنظرداشت که حافظ کسی نیست که خودرا صرفاً بانظرداشتِ منافعِ مادی، خودراغلام وچاکرِ کسی بداند.
حافظ باشاه منصور رابطه ی دوستیِ عمیقی داشته ومهمّتر ازاین رابطه،چنانکه گفته شد شاه منصور،فردی شجاع و وطن دوست بوده وهمواره دغدغه یِ جنگ بامتجاوزان وغارتگران رادرسرمی پرورانده وتلاش می کرده است.حافظ نیز باتعریف وتمجیدازاو برسته سازیِ خصالِ نیکووبزرگنمایی آنها،سعی درتقویتِ روحیّه یِ جنگاوریِ اودرمقابله بامتجاوزان به ویژه تیمورلنگ داشته وازهمین رو اوراموردِ مدح وتحسین قرارمی داد.
ضمنِ آنکه برایِ شاعری مثلِ حضرتِ حافظ،"مدحِ کسی یاپرداختن به یک واقعه یِ تاریخی اجتماعی وغیره"، بهانه وبستری جهتِ خَلقِ مضامینِ بکرِ عاشقانه وتبیینِ نکاتِ حکمت وفلسفه وطرحِ ارزشهایِ اخلاقی ودرنهایت پرورش وآموزشِ صنایعِ ادبیست.
نه هردرخت تحمّل کندجفایِ خزان
غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد
مـن جرعـهنـوشِ بـــــــزمِ تـو بـودم هزار سـال
کـی تـرک آبـخـورد کـنـد ؟! طبــــــــعِ خـوگـرم
آبخورد : محل آب خوردن ، همچنین معنایِ طالع و قسمت نیز از"آبخورد"برمی آید
طبع :سرشت
خوگر : مأنوس ، اُنس گرفته
"هزارسال" مبالغه ونشانهی کثرت و کنایه از زمانی طولانی است .
ای پادشاه ! سالهاست که من در مجلسِ اُنس و جشن و سرورِ تـو شرکت کرده وشراب نـوشیدهام{نمک پرورده ام}،کِی وچگونه می توانم ازاین اُنس واُلفت دل برکَنم. هرگزچنین نخواهدشد سرشت وطبیعتِ من با معاشرت با تو عجین شده واین عادت ترک نخواهدشد.
فرقی نمی کندموضوعِ غزل مدح پادشاه باشدیا در توصیفِ زیباییهایِ معشوق، اوازآفرینش مضامینِ عاشقانه دست برنمی دارد.بگونه ای مطلب را اَدا می کندکه خوانندگانِ غزل اگرازشأنِ نزولِ آن آگاهی نداشته باشند،غزلِ مدحِ پادشاه راغزلِ عاشقانه تلقّی می نمایند،ترکیبات وعبارات بگونه ای مهندسی شده که گویی غزل اززبانِ یک عاشقِ دلداده به معشوقی زیبارویست.حافظ کلاً رندانه سخن می گوید:
مرا روزِازل کاری به جز رندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجارفت ازآن افزون نخواهدشد.
ور بـاورت نـمـیکـنــد از بـنــــــده ایـن حـدیـث
از گـفـتــــــــــهی «کـمـال» دلـیـلـی بـیـاورم :
خطاب به شاه می فرماید:
اگر صحبت های مرا بـاور نمیکنی از اشعارِ "کمال الدین اسماعیل{ معروف بـه "خلاّق المعانی" از شاعران پیش از حافظ است که حافظ ارادتی خاص به اوداشته است}." برایت دلیلی قانع کننده بـیـاورم .دلیل دربیتِ بعدیست:
"گـر بـرکـَنـــم دل از تـو و بـردارم از تـو مــهـــر
آن مـهــر بـر کـه افـکـنـم ؟ آن دل کـجا بـرم ؟"
این بیت از "کمال الـدین اسماعیل" است که "حـافــظ" با ذکر نام "تضمین" کرده است .
اگر من بنابه قولِ "شاعر کمال الدین" از تـو دل بـکَـنـم و محبّت و دوستیِ خود را از تـو بـِبـُرم ، آنگاه به چه کسی محبّت داشته باشم و دل به چه کسی ببنـدم که همانندِ تو شایستگی داشته باشد؟!
بی تو ای سروِ روان باگل وگلشن چکنم؟
زلفِ سنبل چه کشم عارضِ سوسن چکنم؟
مـنـصـور ، ابـن مـُـظـفـّـر غـازیسـت حـِرز مـن
و ز ایـن خـجـسـتــه نـام بـر اعــدا مـُـظـفـّـــرم
غازی : جنگجو ، لقبِ منصور شاه مظفّری
حِـرز : تـعـویذ ، دعایی که جهت دفعِ بـلا و چشم زخم و پیروزی بر دشمن بـر بـازو بندند یا در گردن آویـزنـد
خجسته : نیکو ، خوشیـُمن
اعدا : جمعِ عدو ، دشمنان
مظفـّر : پـیـروزمند
"مظفّر" اول اسم است و دوّمی به معنی : پـیـروز .
نـامِ "منصور بن مظفّر" که پادشاهی جنگجو و شجاعست برایِ من همچون دعایِ دفعِ بلا و چشم زخم است و من با بـردن این نـامِ خوش یُمن و مبارک بر دشمنان پـیـروز میشوم .
روح القدس آن سروش قرّخ
برقبّه ی طارمِ زبرجد
می گفت سحرگهی که یارب
دردولت وحشمتِ مخلّد
برمسندِخسروی بماناد
منصور محمّد مظفر
عـهـد اَلـَستِ مـن هـمـه بـا عـشـق شاه بـود
و ز شــــاهـراه عــمـــر بـدیـن عــهــد بـگــذرم
عهد :ایهام دارد : 1- روزگار ، زمان 2- پـیـمان
اَلـَست : "عهد الست" یعنی روزی که خداونداز انسانـهـا پیمان بندگی گرفت.
من از همان روز اَزل با شاه منصور پیمانِ مهرورزی بستهام و عمرم را با وفای به این پیمان سپری خواهم کـرد.
چیزی که روشن است این است که حافظ دراظهارِ ارادت بیش ازحد مبالغه می کند،غلوّ دراظهارِ ارادت،سببِ ایجادِابهام وایهام شده وموجب رقم خوردنِ چندین معنای متضادمیگردد.دقیقاً هدفِ حافظ نیزهمین است که چنین وضعیّتی رابیافریند.بی تردیدعلاقه یِ حافظ به شاه منصور نمی تواندحتّابافرضِ وطن پرستیِ او از روزِ الست شکل گرفته باشد.چنین بنظرمی رسد که شرایط درآن زمان بگونه ای بوده که شاعرانِ نامی درموقعیّتهایِ خاصی(معذوراتِ اخلاقی یا.....) قرارگرفته وبناچار در مدحِ پادشاه،سخن سرایی می نمودند.امّانکته یِ قابلِ توّجه وتأمّل درمدحِ حافظ،صرفنظرازرابطه یِ دوستیِ وی باشاه منصور وشاه شجاع،این است که حافظ آنقدر رندانه درمدحِ آنها مبالغه می کندکه "تعریف" به "تمسخر" کشیده می شود!.....بعیدنیست که حافظ ازرویِ تعمّدورندی این کارراکرده باشد. اوباتعریفِ غلوّآمیز، آنهارااحمق ونادان وساده لوح معرفی کرده ودربسترِغزلها،دست به هنرنمایی درسخن گفتن،بازی باکلمات وابداعِ صنایعِ ادبی زده وهمگان رادرحیرت فرومی برد.
حدیثِ عشق زحافظ شنو نه ازواعظ
اگرچه صنعتِ بسیاردرعبارت کرد..........
شاهینصفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه
کـی بـاشـــــد الـتـفـات بـه صـیـد کـبـــوتــــرم
شاهین صفت: همانند پرندهیِ شکاریِ شاهین التفات : تـوجـّه
در قدیم پادشاهان بـاز یا شاهینِ دست آموزی داشتند که هنگامِ شکار آن را با خود به شکارگاه میبردند و شاهین را روی مچبند چرمی که به ساعد میبستند قرار میدادند ، کلاه (سرپوش) چرمی کوچکی هم روی سر شاهین قرار میدادند به طوری که روی چشم او را هم میگرفت ، وقتی خرگوش یا صید کوچکی را میدیدند کلاه را از سر شاهین برمیداشتند و شاهین میرفت خرگوش را شکار میکرد و میآورد و شاه به عنوان جایزه تکّهای گوشت به شاهین میداد ، در اینجا هم حافظ خود را به پرندهیِ شکاریِ شاه تشبیه کرده و "طُعمه" استعاره از "صله" ای است که از پادشاه میگیرد ، صیدش هم حتمن سخن و واژههای زیبا و خیال انگیز است .
وقتی که از دست پـادشاه (شاه منصور) غذا میخورم (صـلـه میگیرم) دیگر به صله های کوچک دیگران توجـّهی نـدارم
همایِ زلفِ شاهین شهپرت را
دلِ شاهانِ عالم زیرپرباد......
ای شـاه شیـرگیــر ! چـه کــــم گـردد اَر شـود
در سـایـــهیِ تــــو مـُـلـک فـراغـت مـُیــسـّـرم
شاهِ شیرگیر : دلیـر ، نیرومند وشجاع
فراغت : آسایش ، رفاه و بینیـازی
"شیرگیر" ایهام دارد : 1- به معنی دلیر و نیرومند است. 2- در ادبیات فارسی به جهت اینکه تنها خورشید است که در "برجِ اسد" قرار میگیرد و اسد در عربی به معنی شیر است ؛شیرگیر صفتِ خورشیدنیزهست.
ای پادشاه دلیر وبلندمرتبه همانندِ خورشید: اگر من در سایهی لـطفِ تـو{باتوّجه به مفهومِ خورشید،سایه دراینجا تضادِحافظانه ایجادنموده است} به آسایش و بی نیازی بـرسم از تـو چیزی کم نمیشود .
آن شاهِ تـُنـدحمله که خورشیدِ شیرگیر
پیشش به روزِ معرکه کمتر غزاله بـود
شعرم به یـُمن مـدح تـو صـد مـُلـک دل گـشاد
گـویـی کـه تـیــغ تـوسـت ، زبـان سـخـنــورم
یـُمن : برکت
به برکتِ ستایش و مدحِ تـو ، شعرِ من بر دلهایِ بسیاری تأثیر کرد (دل های بسیاری را تسخیر کرد) مثل اینکه زبانِ گویـای من شمشیرِ برّندهی تـوست که همه جاراتسخیرمی نماید .البته تمامِ این سخنانِ مبالغه آمیزجزتعارفِ وبازی باکلمات ودلخوش کردنِ پادشاه نیست وحقیقت ندارد.حضرت استادشهریار روانشادمی فرماید:"پادشاهان مثل کودکان هستندپس برای دلخوش کردنِ آنها وتلقینِ ارزشهایِ اخلاقی بایدغلوّکرد تا مطلب مؤثّرافتد" درجایِ دیگری می فرماید:
به یُمنِ دولتِ منصورشاهی
عَلم شدحافظ اندرنظمِ اشعار
بـر گلـشـنـی اگـر بـگـذشـتـم چــو بـاد صـبـح
نـی عشق سـرو بـود و نـه شـوق صـنـوبــرم
نی : نـه
این بیت با بیت بعد موقوف المعانیست .
اگر همانندِ بادِصبح قدم در بوستانی گذاشتهام ازرویِ اشتیاقِ دیـدار سرو و صنوبر نبوده است....بلکه ازآن روبوده که:
بــویِ تــو مـیشـنـیــــــدم و بـر یـادِ رویِ تــو
دادنــد سـاقـیــانِ طــرب یـک ـ دو ســاغـــرم
بویِ تـو از بوستان به مشامم رسید ومن به بوستان رفتم تا اینکه در آنجا هم ساقیان مرحمت نموده و یکی دو جام شراب به یادِ رویِ تو وبه سلامتیِ تو من دادند.من به جستجویِ توبه گلشن رفتم وگرنه هدف ومقصودی نداشتم.
مرابه کارجهان هیچ التفات نبود
رخِ تودرنظرِ من چنین خوشش آراست
مستی به آب یک ـ دو عنب وضع بنده نیست
مـن سـالـــــخـورده پـیــر خـرابـات پـــرورم
عِنـَب : انـگـور
وضع : شـأن و شخصیت ومقام
برای اینکه مقدار و ارزشِ شرابی که در بیتِ قبل، ساقیانِ طرب به او داده بـودند را پایین بیاورد، یک–دو جام را به یک–دو حبّه یِ انگور تشبیه کرده است. این اتفاق پیشآمدی غیرِارادی بودوتوفیقی اجباری.
اینگونه عیش وعشرت ومستی درخورِشأن وشخصیّتِ من نیست، من در خرابات پرورش یافته و دست پروردهیِ پیر خرابات هستم ، "خرابات پـرورم" یعنی پـرورده یِ خراباتـم"مست شدن با یکی دو جام شراب در شأن من نیست .
یادبادآنکه خرابات نشین بودم ومست
آنچه درمسجدم امروزکم است آنجابود.
بـا سِــیـْر اخـتـرِ فـلـــکــم داوری بـسی سـت
انـصــاف شــــاه بــــاد دریـن قـصـّـه یـــــاورم
سیر : گردش
اختر : ستاره
در قدیم بر این بـاور بـودند که گردشِ ستارگان در سرنوشتِ انسان تـأثـیـر دارد و خوشبختی ها و بدبختی های خود را به آسمان نسبت میدادند و از گردشِ چرخ و فلک گله و شکایت داشتند و از دستِ آنها مینـالـیـدنـد .
ستیزه و گله وشِکوِه کردن از گردشِ ستارگان برایم کافی است ، امیدوارم که عدلِ شاه در این ماجرا پشتیبان من باشدوازمن حمایت کند.
عدلِ سلطان گرنپرسد حالِ مظلومانِ عشق
گوشه گیران زآسایش طمع بایدبرید
شـُـکــرِ خـدا ؛ کــه بـــاز دریــن اوجِ بــارگـــــاه
طـاووسِ عـرش میشـنــود صـیـْتِ شـهـپـرم
طاووس عرش : لقب جبرائیل است
بارگاهِ پادشاه (شاه منصور) را به آسمان تشبیه کرده که جبرائیل در آنجا حضور دارد .
صیت: آوازهونامنیک، شهرتِ نیکو
از خدا سپاسگزارم که بارِ دیگردرصدرِاین بـارگاهِ پادشاه جای گرفته ام بارگاهی که شکوه وجلال به حدّیست که به آسمان پهلو میزند و در اینجاست که آوازه وشهرت من وصدای شاهپرِ من به گوشِ جبرائیل میرسد .
سرودِمجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعرِحافظِ شیرین سخن ترانه یِ توست
نـامــــم ز کـارخـانــهی عـشـّــــاق مـحــو بـاد
گـــر جـز مـحـبـّت تــو بـُـوَد شـغـل دیــگـــــرم
کارخانه: کارگاه ، نگارخانه و... در اینجا به معنیِ دنیا و عالم است.
نام ونشانِ من از دنیایِ عاشقان برچیده باد چنانچه جز عشق و مِهرِ تـو پیشهی دیگری داشته باشم .تمامِ تلاش ودغدغه یِ فکریِ من،مهرورزی وابرازعشق به توست.
آرزومندِرخِ شاهِ چوماهم حافظ
همّتی تابه سلامت زِ درم بازآید
شـِبـلُ الاَسَد به صیـدِ دلـم حملـه کـرد و مـن
گــــر لاغــرم ، و گـر نــه شــکـار غـضـنـفــرم
شِبلالاسد : بچهشیـر
غضنفر : شیر بیشه، "غضنفر" در اینجا اشاره دارد به "سلطان غضنفر" پسرِ شاه منصور که در سال 795 هـ . ق با تمامی افراد خانوادهاش به دست امیر تیمور کشته شدند .
بچه شیـر {پسرِ شاه منصور} قصدِ شکار کردن دلم را م نمود ، چنانچه من صید بی ارزشی بودم ،حال که خودِ شاه منصور دلم راشکارکرده ودرقلبِ من جای گرفته پس معلوم می گردد من در خورِ شکار شدن به دست خود شیر {شاه منصور}هستم .
خیالِ زلفِ توگفتا که جان وسیله مساز
کزاین شکار فراوان به دامِ ما افتد
ای عـاشـقــــانِ روی تــــــو از ذرّه بـیـشـتــر !
من کی رسم بـه وصـل تـو ؟ کـز ذرّه کـمـتـرم
در اینجا غیر مستقیم شاه را به خورشید تشبیه کرده است
"بیشتر" در مصراعِ اوّل بیانگر مقدار و تعداد (کمیّت) است و "کمتر"درمصراعِ دوّم نشانگر ارزش (کیفیّت) است .
ای پادشاه که همانندِ خورشیدی و شمارِدوستدارانِ تو از تعدادِ غبارها بیشترند ! من که در برابر تـو کمتر از غبار ارزش دارم کی خواهم توانست به وصال تـو رسم؟ .
دامن مفشان ازمنِ خاکی که پس ازمن
زین دَرنتواند که برَد باد غبارم
بنـما به من که مـُنـکـِر حُسن رخ تـو کیست ؟
تـا دیـــــــدهاش بـه گـزلــک غـیــــرت بـر آورم
گزلک : چاقوی قلمتراش ،چاقوی بزرگ و تیزی که سرِ آن کمی خمیده است و برای بریدنِ چرم از آن استفاده میشد
به من نشان بـده که چه کسی است که نیکویی تـو را اِنکار ورَد میکند، تا از رویِ غیرت وتعصّب چشمانش را با چاقو از حَدقه در آورم .
به حُسن وخُلق ووفا کس به یارِمانرسد
تورادراین سخن انکارِ کارِ مانرسد
بـر من فـتـاد سـایـهیِ خـورشـیـد سـلـطـنـت
و کـْنـــون فـراغـت ســت ز خـورشـیـد خـاورم
فراغت : رفاه و آسایش ، در اینجا بینـیـازی
خاور : مشرق
خورشید استعاره از پـادشاه است.دراینجانیزهمانندِ بیتِ سیزدهم "پارادوکس{تضاد}" ایجادشده است چون خورشید سـایـه نـدارد .پس "سـایـه" در اینجا معنایِ پـرتـو دارد و مجازن یعنی تـوجـّه و عنایت .
اکنون که پـرتـوِ عنایت و تـوجـّهِ پادشاه بر من میتابـد آنچنان دررفاه وآسایش هستم که دیـگرحتّا نیازی به خورشید مشرق نـدارم .
نمونه ی دیگری از"پارادوکس"که به موازاتِ ایجادِ{تضاد} هماهنگی درمعنا رانیزفراهم ساخته است:
ای "آفتابِ" خوبان می جوشداندرونم
یک ساعتم بگنجان در"سایه ی" عنایت
مـقـصـود از یـن مـعـامـلـه بـازار تـیـــزی سـت
نی جِـلـوه میفروشم و نی عِشـوه میخـرم
معامله : رفتار
بازارتیزی : بازارگرمی ، دراینجا منظور،رونق دادن بازارِسخن سرایی هست،مدح درنظرگاهِ حضرتِ حافظ، فرصتی مناسب جهتِ بیانِ احساساتِ درونی،عاطفی، عاشقانه و ایجادِ بستربه منظورِابداعِ مضامینِ بِکرِ ادبیست.چنانکه درهمین بیت به صراحت منظور ومقصودِخویش رابیان کرده وخطاب به شاه منصور می فرماید:
منظورم از اینگونه رفتار (این مدّاحیِ مبالغه آمیز) بازارگرم کردن است وگرنه من نـه تظاهر و خودنمایی میکنم و نه منّتِ کسی را میکشم و نـازِکسی را میخرم.
مدّاحیِ حافظ دردوره ای که مدح وثنایِ شاهان رواج داشته وشاعرانِ نامی ناچاروناگزیربه پرداختنِ آن بودند بسیارمتفاوت ومنحصربفرداست.
ناگزیرازآن جهت که اغلبِ پادشاهان ودرباریان،ازاهالیِ شعروادب بودندوارتباطِ شاعران ودرباریان ،خودبخود و ناخواسته برقرارمی گردید.
امّاحافظ برخلافِ شاعرانِ همدوره یِ خویش، از پادشاهانِ ستمگروسفّاک هیچ تعریف وتمجیدی نکرده است.اواگرشاه یا وزیری را مدح کرده ، "ممدوح" اهلِ ذوق وشعربوده وباوی رابطه یِ عاطفی و دوستی داشته است.
کس چوحافظ نگشاد ازرخِ اندیشه نقاب
تاسرِزلفِ سخن رابه قلم شانه زدند.....
نمیدانم چرا جناب آقای داریوش بیدل واژه ی ضبط را نه یک بار - که تصور شود بر اثر عجله یا بی دقتی اشتباه نوشته شده است - بلکه دو بار، آنهم با دو خطا به صورتِ ظبت نوشته اند! آن وقت به اعتراض آقای فرهود و قالبهای غزل و قصیده نظر کارشناسانه می دهند!
بیت اول، بسیار جالب است...!
جناب حمیدرضا،
بنظر حقیر جناب داریوش بیدل در اوج ادب و احترام حرف خود را زدند و بنظر نمیاد آدم « بی منطق عیب جو » یی باشند که این رفتار بس سخیف است !
مقصود این معامله نه بازارتیزی است
هوشنگ ابتهاج در نسخه ای که از دیوان حافظ منتشر کرده این رو زیر عنوان "قصیده در مدح شاه منصور" آورده. به نظر من درسته که ابیاتش از استاندارد غزل بالاتره ولی لحنش با قصاید حافظ که در مدح شاه شجاع یا شاه ابواسحاق و محمد صاحب عیار گفته متفاوته و به غزلیاتش نزدیکتره. بیت آخر هم اینکه این غزل یا قصیده فقط در مدح شاه گفته شده باشه رو زیر سوال میبره. شاید هم با توجه به اینکه این شعر در اواخر عمر حافظ گفته شده، از تجربه ش استفاده کرده و فقط نخواسته مداحی صرف باشه و لطافت غزلیاتش رو در این شعر آورده.
جوزا نامی است هم برای برج سوم (دوپیکر) و هم برای صورت فلکی جبار (شکارچی) و جوزا در این غزل اشاره به جبار است که حمایل دارد. برج سوم حمایل ندارد.
در بیت اول منظور از جوزا صورت فلکی جباره که به جوزا هم معروفه. نکتهی این بیت اینه که جوزا با طلوع خورشید غیرقابل دیدن میشه و به قول حافظ حمایلش رو زمین میذاره و تسلیم میشه. با توجه به اینکه از قول جوزا گفته شده که سوگند خورده که غلام شاهه و سحر هم سوگند خورده میشه اینطور برداشت کرد که شاه شجاع به خورشید تشبیه شده ولی سوگند جوزا دروغه چون در شب سوگندش رو فراموش میکنه و با غروب خورشید بازهم با تیروکمانش در آسمان ظاهر میشه.
تصمین حافظ از غزل 121 کمالالدین اسماعیل
کمالالدین اسماعیل فرزند جمالالدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی، معروف به خلاق المعانی (568-635 ه.ق) به اعتقاد بعضی آخرین قصیدهسرای بزرگ ایران است که در جریان حمله مغول و به دست آنان کشته شد. پدرش (جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی) نیز از شعرای بزرگ ایران است.
شمارهٔ 121
کمالالدین اسماعیل
کمالالدین اسماعیل » غزلیات
جانرا چو نیت وصل تو حاصل کجا برم؟
دل را که شد ز درد تو غافل کجا برم؟
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟
همانطور که اساتید، در حواشی بالا درج کردند، حافظ بیت هشتم را از کمال اسماعیل تضمین کرده و کمال از مسعود سعد سلمان وام گرفته است
ولی برای بنده بسیار جالب و شگفتانگیز است که مسعود سعد در ادامه همان شعر میگوید:
بیتی که گفته بودم تضمین کنم همی
چون هست گفته من بگذار تا کنم
من ناشنیده گویم از خویشتن چو ابر
چون کوه نه که هر چه شنیدم صَدا کنم
انگار مسعود سعد میدانست آیندگان به تواتر بیت او را تضمین خواهند کرد!!!
پ
چرا در انتهای این شعر، بیت شامل نام حافظ وجود ندارد؟
خطاب به محمود
من مانده ام که شما با این سطح شعور و ذوق هنری! چگونه غزلیات حافظ را متوجه می شوی?
که صدای بانو حمیرا را جیغ وار و شرح ساده و بی نظیر استاد سیدعلی ساقی/رضا ساقی/ساقی گرامی را اظهار فضل! می دانی!
خدا به داد موکلین تان برسد که قرار است همچون شمایی برای شان وکالت کنید!
تو این غزل منظور حافظ از شاه ،خداونده که خیلی زیبا در همه بیت ها میشه فهمید منظورشو ودر کل داره از درجه ای که بهش رسیده صحبت می کنه و دلیلی که بر خلاف سایر غزلیاتش بیت آخر حافظ نداره اینه که درکمال عشق الهی دیگه از من خبری نیست و نامشو دیگه نمیاره
این غزل را "در سکوت" بشنوید
بنظر میرسد این قصیده تماماً در مدح حضرت علی ع باشد. منظور از شاه ، شاه ولایت هست. حافظ میگوید که جرعه نوش ساقی ولایت از حوص کوثر است. و محبت علی ع با جان او پیوندی ازلی دارد. و خمیره وجود با مهر و محبت علی ع سرشته شده است. با این دید دوباره بخوانید. شواهد زیادی در قصیده می یابید
بیت اول سَحر به معنای صبح خوانده میشود اما در مورد این بیت سِحررو جادو هم تطبیق دارد. جوزا نام دیگر سیاره عطارد است که ستاره صبح لقب گرفته است. اما در زمانهای گذشته مهره های آبی رنگی به نام جوزا یا دوپیکر به گردن و قنداقه نوزاد سنجاق میکردند تا مثلااورا سحر و حفاظ ماورایی کرده باشند. اعتقاد براین بوده است که هر نوزادی جوزا حمایل گردنش باشد به نیت علی اصغر است