گنجور

شمارهٔ ۲۰۶ - هم در ستایش او

گر یک وفا کنی صنما صد وفا کنم
ور تو جفا کنی همه من کی جفا کنم
تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی
من جان ببازم و نه همانا دغا کنم
گر آب دیده تیره کند دیده مرا
این دیده را ز خاک درت توتیا کنم
گل عارضی و لاله رخی ای نگار من
در مرغزار آن گل و لاله چرا کنم
خار و گیا چو دایه لاله ست و اصل گل
از بهر هر دو خدمت آب و گیا کنم
جان و دل منی و دل و جان دریغ نیست
گر من تو را که هم دل و جانی عطا کنم
گر بر کنم دل از تو بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا کنم
زان بیم کاشنایی و بیگانگی کنی
دل را همیشه با همه رنج آشنا کنم
ای چون هوا لطیف ز رنج هوای تو
شبها دو دست خویش همی بر هوا کنم
این هر چه بر تنست همه دل کند همی
کی راست باشد اینکه گله از هوا کنم
جور و جفا مکن که ز جور و جفای تو
باشد که بر تو از دل خسته دعا کنم
با تو به بد دعا نکنم گر تو بد کنی
در رنج و درد گر کنم ای بت خطا کنم
گر هیچ چاره کرد ندانم غم تو را
این دل که آفتست پس تو رها کنم
هرگز جدایی از تو نجویم که تو مرا
جانی ز جان خویش جدایی چرا کنم
جانم ز تن جدا باد ار من به هیچ وقت
یک لحظه جان ز مهر تو ای جان جدا کنم
هر شب که مه برآید من ز آرزوی تو
تا وقت صبح روی به ماه سما کنم
بر ناله و گریستن زار زار خویش
ای ماه و زهره زهره و مه را گوا کنم
وصفت نمی کنم به زبانی که هم بدان
بر شاه شرق و غرب همیدون ثنا کنم
مسعود پادشاهی کز چرخ قدر من
برتر شود که مدح چنین پادشا کنم
گوید همی حسامش نصرت روان شود
اندر وغا که روی به سوی وغا کنم
روی مرا ندید و نبیند عدوی تو
زیرا به رزم روی عدو را قفا کنم
بأسش همی چگوید من وقت کار زار
نیزه به دست شاه جهان اژدها کنم
وانگاه نیزه گوید من سحرهای کفر
همچون عصای موسی عمران هبا کنم
اقبال شاه گوید من کیمیاگرم
کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم
گوید همی طبیعت در دهر خلق را
از عدل شاه مایه نشو و نما کنم
هر روز بامدادان از عفو و خشم او
مر خلق را دو صورت خوف و رجا کنم
گوید همی زمانه که از کین و مهر شاه
در عالم اصل شدت و عین رخا کنم
گوید جهان که روز نبیند عدوی شاه
زیرا که هر صباح که بیند مسا کنم
چونان که شب نبیند هرگز ولی او
زیرا که ظلمتی که ببینم ضیا کنم
گوید همی جلالت کعبه ست قصر شاه
هر حاجتم که باشد در وی روا کنم
بوسم همیشه گوید تخت مبارکش
زان تخت گاه مروه کنم گه صفا کنم
بیتی که گفته بودم تضمین کنم همی
چون هست گفته من بگذار تا کنم
من ناشنیده گویم از خویشتن چو ابر
چون کوه نه که هر چه شنیدم صدا کنم
اقبال شاه چون ز علا و سنا شدست
من جمله آفرین علا و سنا کنم
آراسته ست دولت و ملت به این و آن
پس آفرین هر دو به حق و سزا کنم
چون من برشته کردم یاقوت مدح شاه
یاقوت را به ارز کم از کهربا کنم
دانش به من مفوض کردست کار نظم
زان نوع هر چه خواهد از من وفا کنم
چون کرد کدخدایی آن را به رسم من
یا کرده ام چنانکه ببایست یا کنم
گر هیچ گونه درگذرد مدحتی ز وقت
ناچار چون نماز فریضه قضا کنم
من شرح مدح شاه دهم در سخن همی
نه کار کرد خویش همی بر هبا کنم
دولت حقوق من به تمامی ادا کند
هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم
انعام شاه را که مرا داد خانمان
بسیار شد به شکر چگونه جزا کنم
گر روز من ثنا کنمش بر ملا به نظم
در شب همی به نثر دعا در خلا کنم
در باغ وصف شاه چو بلبل زنم نوا
دلهای خلق بسته آن خوش نوا کنم
وانگه چو گوییم که توانی سزای شاه
پرداخت یک مدیح جواب تولا کنم
گوید ملک مرا که عنایت به باب تو
چندان کنم که جان عدو با عنا کنم
چون تو رضای شاه بجویی به مدح نیک
من سوی تو نگاه به چشم رضا کنم
شاها زمانه گوید من مقتدی شدم
در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم
گوید همی قضا که من اندر جهان ملک
حکم بقای شاه خلود و بقا کنم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر یک وفا کنی صنما صد وفا کنم
ور تو جفا کنی همه من کی جفا کنم
هوش مصنوعی: اگر تو یک بار به من وفا کنی، من برای تو صد بار وفا می‌کنم. اما اگر به من بی‌وفایی کنی، من هرگز به تو بی‌وفایی نخواهم کرد.
تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی
من جان ببازم و نه همانا دغا کنم
هوش مصنوعی: تو در عشق مهارت داری و با من فریبکاری می‌کنی، اما من جانم را در این راه می‌دهم و هرگز به فریبکاری گام نمی‌گذارم.
گر آب دیده تیره کند دیده مرا
این دیده را ز خاک درت توتیا کنم
هوش مصنوعی: اگر اشک‌هایم چشمانم را تار کند، این چشمان را با خاک درب تو همچون تیتیای زینتی می‌سازم.
گل عارضی و لاله رخی ای نگار من
در مرغزار آن گل و لاله چرا کنم
هوش مصنوعی: ای نگار من، تو همانند گلی زیبا و لاله‌ای دلنشین هستی. چرا باید به این گل و لاله‌های دیگر در دشت توجه کنم؟
خار و گیا چو دایه لاله ست و اصل گل
از بهر هر دو خدمت آب و گیا کنم
هوش مصنوعی: من به مانند دایه‌ای برای لاله و گل، برای هر دو به آب و گیاه خدمت می‌کنم.
جان و دل منی و دل و جان دریغ نیست
گر من تو را که هم دل و جانی عطا کنم
هوش مصنوعی: تو برای من مانند جان و دل هستی و اگر بخواهم، هیچ دریغی ندارم که جان و دلم را برای تو فدا کنم.
گر بر کنم دل از تو بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا کنم
هوش مصنوعی: اگر از تو دل بکنم و محبتت را از خود دور کنم، آن محبت را به چه کسی بدهم و دل خود را به کجا ببرم؟
زان بیم کاشنایی و بیگانگی کنی
دل را همیشه با همه رنج آشنا کنم
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از آشنایی و بیگانگی، تصمیم دارم دل خود را با تمام رنج‌ها آشنا کنم.
ای چون هوا لطیف ز رنج هوای تو
شبها دو دست خویش همی بر هوا کنم
هوش مصنوعی: ای تو که چون هوا برایم لطیفی، در شب‌ها به یاد تو دو دستی را در هوا می‌زنم.
این هر چه بر تنست همه دل کند همی
کی راست باشد اینکه گله از هوا کنم
هوش مصنوعی: هر چیزی که بر تن داری، از دل دورت می‌کند. آیا این درست است که من از شرایط اطراف خود گله‌مند باشم؟
جور و جفا مکن که ز جور و جفای تو
باشد که بر تو از دل خسته دعا کنم
هوش مصنوعی: نکن بدی و ستم، زیرا که اگر به تو ظلم کنی، باعث می‌شود من با دل آزرده برایت دعا کنم.
با تو به بد دعا نکنم گر تو بد کنی
در رنج و درد گر کنم ای بت خطا کنم
هوش مصنوعی: هرچند که بدی تو مرا در رنج و درد قرار دهد، اما من هرگز به تو بدی نخواهم کرد. اگر هم خطایی در محبت کنم، باز هم دلم نمی‌خواهد تو را بد دعا کنم.
گر هیچ چاره کرد ندانم غم تو را
این دل که آفتست پس تو رها کنم
هوش مصنوعی: اگر راه حلی برای غم تو وجود داشته باشد، نمی‌دانم، اما این دل من که همچون آفتاب است، تو را رها نمی‌کند.
هرگز جدایی از تو نجویم که تو مرا
جانی ز جان خویش جدایی چرا کنم
هوش مصنوعی: هرگز از تو جدا نخواهم شد، زیرا تو برای من به اندازه جان خودت عزیز هستی و چرا باید از تو جدا شوم؟
جانم ز تن جدا باد ار من به هیچ وقت
یک لحظه جان ز مهر تو ای جان جدا کنم
هوش مصنوعی: اگر من هرگز نتوانم یک لحظه هم عشق تو را از جانم جدا کنم، حتی اگر جانم از تنم جدا شود، فرقی نمی‌کند.
هر شب که مه برآید من ز آرزوی تو
تا وقت صبح روی به ماه سما کنم
هوش مصنوعی: هر شب که ماه بالا می‌آید، من از آرزوی تو تا صبح نگاه به ماه می‌دوزم.
بر ناله و گریستن زار زار خویش
ای ماه و زهره زهره و مه را گوا کنم
هوش مصنوعی: ای ماه و زهره، من به ناله و زاری خود، هم به شما گواهای زنده‌ای می‌دهم.
وصفت نمی کنم به زبانی که هم بدان
بر شاه شرق و غرب همیدون ثنا کنم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم وصف تو را با زبانی بیان کنم که همزمان بخواهم بر شاهان شرق و غرب هم ستایش کنم.
مسعود پادشاهی کز چرخ قدر من
برتر شود که مدح چنین پادشا کنم
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی مثل مسعود بر تخت سلطنت قرار بگیرد که از من بالاتر باشد، من از او ستایش و تعریف می‌کنم.
گوید همی حسامش نصرت روان شود
اندر وغا که روی به سوی وغا کنم
هوش مصنوعی: حسام می‌گوید که وقتی در میدان نبرد وارد می‌شود، به او کمک و پیروزی خواهد رسید و تصمیم می‌گیرد که به سوی جنگ برود.
روی مرا ندید و نبیند عدوی تو
زیرا به رزم روی عدو را قفا کنم
هوش مصنوعی: چهره من را نبیند و دشمن تو هم نمی‌تواند ببیند؛ زیرا در میدان جنگ، من صورت دشمن را به سمت عقب برمی‌گردانم.
بأسش همی چگوید من وقت کار زار
نیزه به دست شاه جهان اژدها کنم
هوش مصنوعی: من در دل جنگ و مبارزه، با تمام قدرت و اراده‌ام می‌گویم که حتی در سخت‌ترین شرایط نیز همچون یک پهلوان، آماده‌ام تا با دشمنان روبرو شوم و حماسه بسازم.
وانگاه نیزه گوید من سحرهای کفر
همچون عصای موسی عمران هبا کنم
هوش مصنوعی: در آن زمان نیزه می‌گوید که من می‌توانم سحرها و معجزات غیر ایمانی را همانند عصای موسی از بین ببرم.
اقبال شاه گوید من کیمیاگرم
کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم
هوش مصنوعی: اقبال شاه می‌گوید من کسی هستم که می‌توانم از خاک و گل به توانگری و ثروت دست یابم.
گوید همی طبیعت در دهر خلق را
از عدل شاه مایه نشو و نما کنم
هوش مصنوعی: طبیعت به مردم می‌گوید که من با عدل و انصاف پادشاه باعث رشد و شکوفایی شما هستم.
هر روز بامدادان از عفو و خشم او
مر خلق را دو صورت خوف و رجا کنم
هوش مصنوعی: هر روز صبح، من از بخشش و خشم او، مردم را دچار دو حالت ترس و امید می‌کنم.
گوید همی زمانه که از کین و مهر شاه
در عالم اصل شدت و عین رخا کنم
هوش مصنوعی: زمانه می‌گوید که من از روی دشمنی و محبت، به حقیقت و اصل شاه برخورد می‌کنم.
گوید جهان که روز نبیند عدوی شاه
زیرا که هر صباح که بیند مسا کنم
هوش مصنوعی: دنیا می‌گوید که دشمن شاه هرگز صبح را نمی‌بیند، زیرا هر روز که طلوع می‌کند، من با او رودررو می‌شوم.
چونان که شب نبیند هرگز ولی او
زیرا که ظلمتی که ببینم ضیا کنم
هوش مصنوعی: هرگز شب را نمی بینم، زیرا که در دل ظلمت، نوری را که می بینم، نورانی می کنم.
گوید همی جلالت کعبه ست قصر شاه
هر حاجتم که باشد در وی روا کنم
هوش مصنوعی: می‌گوید که کعبه به خاطر جلالتش منزل شاه است و هر خواسته‌ای که داشته باشم در آنجا برآورده می‌شود.
بوسم همیشه گوید تخت مبارکش
زان تخت گاه مروه کنم گه صفا کنم
هوش مصنوعی: هر لحظه که او را می‌بوسم، به من می‌گوید که از تخت پر برکت او دور نشوم و در آن مکان خوشی و آرامش را جستجو کنم.
بیتی که گفته بودم تضمین کنم همی
چون هست گفته من بگذار تا کنم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که چه به قول و وعده‌هایی که داده‌ام پایبند باشم، مانند آنچه که گفته‌ام، منتظر می‌مانم تا بتوانم آن را عملی کنم.
من ناشنیده گویم از خویشتن چو ابر
چون کوه نه که هر چه شنیدم صدا کنم
هوش مصنوعی: من از خودم چیزهایی را می‌گویم که هنوز کسی نشنیده، مانند ابر که از کوه برمی‌خیزد و هر صدایی را پخش نمی‌کند.
اقبال شاه چون ز علا و سنا شدست
من جمله آفرین علا و سنا کنم
هوش مصنوعی: من به خاطر وجود شاه اقبال و نور او، تمام ستایش‌ها و تحسین‌ها را نثار او می‌کنم.
آراسته ست دولت و ملت به این و آن
پس آفرین هر دو به حق و سزا کنم
هوش مصنوعی: دولت و ملت به خاطر این و آن زیبا و آراسته شده‌اند، پس من هم هر دو را به حق و سزا تحسین می‌کنم.
چون من برشته کردم یاقوت مدح شاه
یاقوت را به ارز کم از کهربا کنم
هوش مصنوعی: وقتی که من در وصف شاه با زیبایی و دلنوازی صحبت می‌کنم، مانند یاقوتی هستم که ارزش آن کمتر از کهربا نیست.
دانش به من مفوض کردست کار نظم
زان نوع هر چه خواهد از من وفا کنم
هوش مصنوعی: دانش به من واگذار کرده است که در زمینه نظم و شعر هر چیزی که بخواهد، به آن وفادار باشم و عمل کنم.
چون کرد کدخدایی آن را به رسم من
یا کرده ام چنانکه ببایست یا کنم
هوش مصنوعی: زمانی که کدخدا کارهایی را انجام داد، من هم به رسم و عادت خودم عمل کرده‌ام یا باید به درستی انجام می‌دادم.
گر هیچ گونه درگذرد مدحتی ز وقت
ناچار چون نماز فریضه قضا کنم
هوش مصنوعی: اگر برخلاف میل و خواست من، ستایش و مدحی از من به تأخیر بیفتد، ناگزیر آن را همانند نماز واجب که قضا شده است، انجام خواهم داد.
من شرح مدح شاه دهم در سخن همی
نه کار کرد خویش همی بر هبا کنم
هوش مصنوعی: من درباره ستایش شاه سخن می‌گویم، اما کار خود را بی‌فایده و عبث می‌دانم.
دولت حقوق من به تمامی ادا کند
هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم
هوش مصنوعی: هر زمان که من در حضور پادشاه شعری تمجیدآمیز بخوانم، دولت و حقوق من به طور کامل تأمین خواهد شد.
انعام شاه را که مرا داد خانمان
بسیار شد به شکر چگونه جزا کنم
هوش مصنوعی: شاه به من انعامی عطا کرد که باعث رونق و آبادانی خانواده‌ام شد. حالا باید به خاطر این لطف و نعمت چگونه شکرگزاری کنم؟
گر روز من ثنا کنمش بر ملا به نظم
در شب همی به نثر دعا در خلا کنم
هوش مصنوعی: اگر روز را با ستایش و احترام به نمایش بگذارم، در شب همچنان به طور ساده و بی‌پرده دعا می‌کنم و از دل خود خواسته‌هایم را بیان می‌کنم.
در باغ وصف شاه چو بلبل زنم نوا
دلهای خلق بسته آن خوش نوا کنم
هوش مصنوعی: در باغ توصیف شاه، مانند بلبل آواز می‌خوانم تا دل‌های مردم که در بند هستند را شاد و خوشحال کنم.
وانگه چو گوییم که توانی سزای شاه
پرداخت یک مدیح جواب تولا کنم
هوش مصنوعی: پس از آنکه بگوییم که تو قادر به انجام کارهای شایسته‌ای هستی، در عوض پرداختن به یک ستایش، پاسخ محبت تو را با رویکردی شایسته و دلنشین می‌دهم.
گوید ملک مرا که عنایت به باب تو
چندان کنم که جان عدو با عنا کنم
هوش مصنوعی: ملک به من می‌گوید که چقدر به درگاه تو توجه کنم که حتی جان دشمن را هم با لطف خود نجات دهم.
چون تو رضای شاه بجویی به مدح نیک
من سوی تو نگاه به چشم رضا کنم
هوش مصنوعی: وقتی که تو در پی جلب رضایت شاه هستی، من هم به خاطر نیکی‌ات به تو با چشم محبت نگاه می‌کنم.
شاها زمانه گوید من مقتدی شدم
در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم
هوش مصنوعی: ای شاه، زمانه می‌گوید که من در امور خوب و بد، به تو اقتدا می‌کنم و از حکومت تو الگو می‌گیرم.
گوید همی قضا که من اندر جهان ملک
حکم بقای شاه خلود و بقا کنم
هوش مصنوعی: قضا می‌گوید که من در این دنیا حکومت ملک را به شاهی می‌سپارم که باقی و جاودانه بماند.

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"یک خواهش ساده"
با صدای هومن موسوی (آلبوم آغاز یک خیال)

حاشیه ها

1396/11/11 16:02
محمد خر‌ّم‌فرد

بیت هفتم با تغییر ردیف(بَرَم به جای کنم) در کلیله و دمنه‌ی منشی، دیوان کمال و دیوان حافظ آمده.

1396/11/11 16:02
محمد خر‌ّم‌فرد

بیت هفتم با تغییر ردیف(بَرَم به جای کنم) در کلیله و دمنه‌ی منشی، دیوان کمال و دیوان حافظ آمده. البته در چاپ مهیار به جای«بردارم»، برگیرم» آمده.

1399/09/12 15:12
محمود عبادی

همین یک بیت معروف این غزل " گر بز کنم دل و بردارم از تو مهر/ آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم" کافی است تا مسعود سعد سلمان را شاعری توانا بدانیم. بیتی که کمال الدین اسماعیل و حافظ از وی وام گرفته اند. این بیت را طبق سفارش مرحوم پدرم بر سنگ قبر مادرم نوشته ایم.
حبسیه های مسعود سعد سلمان معروف است منجمله این بیت:
نالم زدل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زاین بلند جای