گنجور

شمارهٔ ۲۰۵ - هنرنمایی در مدیح سلطان مسعود

تنم از رنج گرانبار مکن گو نکنم
جگرم چون دلم افگار مکن گو نکنم
دل نزارست ز عشق تو ببخشای برو
تن نزارست به غم زار مکن گو نکنم
بر من ار بخت گشاده کند از عدل دری
آن دراز هجر به مسمار مکن گو نکنم
خار هجر تو بتا تازه گلی زاد ز وصل
آن گل اکنون به جفا خار مکن گو نکنم
عهد کردی که ازین پس نکنم با تو جفا
کردی این بار و دگر بار مکن گو نکنم
صعب دردیست جدایی تو به هر هفته مرا
به چنین درد گرفتاری مکن گو نکنم
به دگر دوستیی کردی اقرار و مرا
چون خبر دادند انکار مکن گو نکنم
گنهی چون بکنی عذری از آن کرده بخواه
پس از آن بر گنه اصرار مکن گو نکنم
من هوادار دل آزارم هرزه دل خویش
از هوای من بیزار مکن گو نکنم
تیز بازاری هر جای به آزار تو تیز
از هوای من بیزار مکن گو نکنم
ای مرا روی تو چون جان و دل و دیده عزیز
به همه چیز مرا خوار مکن گو نکنم
بر من ای زلف تو و روی تو همچون شب و روز
روز روشن چو شب تار مکن گو نکنم
جای مهر تو دلست ای دلت از مهر تهی
پس دلم را ز تن آوار مکن گو نکنم
چون نیم نزد تو ماننده دینار عزیز
رخم از رنگ چو دینار مکن گو نکنم
ای تن آسان دل آسوده ز بیماری هجر
کار من بر من دشوار مکن گو نکنم
این دلم را که همه مهر و وفای تو گرفت
به غم و انده بیمار مکن گو نکنم
این دل خسته به اندازه تو رنج کشید
غم برین خسته دل انبار مکن گو نکنم
کم شود مهر چو بسیار شود ناز بتا
ناز با عاشق بسیار مکن گو نکنم
ای بدان وی دل افروز چو گلنار ببار
دلم آگنده تر از نار مکن گو نکنم
آخر آن لاله رخسار تو پژمرده شود
تکیه بر لاله رخسار مکن گو نکنم
ای دل ار هجر کشد لشکر اندوه مترس
علم صبر نگونسار مکن گو نکنم
عاشقا جور و جفا دیدی هرگز پس ازین
یاد بد عهد جفاکار مکن گو نکنم
گر نخواهی که گل تازه تو خار شود
یاد آن لعبت فرخار مکن گو نکنم
غم آن نرگس مخمور مخور گو نخورم
هوس آن گل بر بار مکن گو نکنم
هیچ کس نیست که راز تو نگه خواهد داشت
با کس این راز پدیدار مکن گو نکنم
ور تظلم کنی از عشق تو ای سوخته دل
پیش سلطان جهاندار مکن گو نکنم
او نداد که تو را عشق چنین سخره گرفت
خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم
بنده عشق همی خواهی خود را به نهان
با کس این بندگی اظهار مکن گو نکنم
بندگی شاه جهان را کن و از عشق بتاب
جز بدین بندگی اقرار مکن گو نکنم
شاه مسعود که چون همت او یاد کنی
یاد این گنبد دوار مکن گو نکنم
علم و حلمش را گر نسبت خواهی که کنی
جز به دریا و به کهسار مکن گو نکنم
ای ز عدل ملک عادل در سایه عدل
گله چرخ ستمکار مکن گو نکنم
ای به بخشش نظری یافته از مجلس شاه
جمع جز زر به خروار مکن گو نکنم
ای سخندان تو اگر مدحت شه گویی امید
جز به داننده اسرار مکن گو نکنم
گر عیار هنر شاه جهانی خواهی جست
جز کفایت را معیار مکن گو نکنم
قیمت هر چه برآرد به زبان شاه جهان
کمتر از لؤلؤ شهوار مکن گو نکنم
ور تو تشبیه کنی بزم ملک را در شعر
جز به آراسته گلزار مکن گو نکنم
ور همی نکته ای از خلق خوشش یاد کنی
صفت از کلبه عطار مکن گو نکنم
گر نخواهی که تو را بفسرد اندر رگ خون
وصف آن خنجر خونخوار مکن گو نکنم
مار زخمست به گرد صفتش هیچ مگرد
دست را در دهن مار مکن گو نکنم
گر همی مدحت شه گفت بخواهی به سزا
لفظ جز لؤلؤ شهوار مکن گو نکنم
ور تو خواهی که کنی شه را در مدح صفت
به جز از وارث اعمار مکن گو نکنم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تنم از رنج گرانبار مکن گو نکنم
جگرم چون دلم افگار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: بدن من را تحت فشار و زحمت نگذار، زیرا نمی‌توانم تحمل کنم. دل من هم از این وضعیت ناراحت است، پس لطفاً بیشتر آزارم نده.
دل نزارست ز عشق تو ببخشای برو
تن نزارست به غم زار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو رنجیده است، ببخشای که جسم من به خاطر غم تو در عذاب است. نکن، نکن که دیگر نمی‌توانم بیشتر از این تحمل کنم.
بر من ار بخت گشاده کند از عدل دری
آن دراز هجر به مسمار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر روزی مقدر شود که بخت من به روی من لبخند بزند و از انصاف درگاهی برایم باز کند، آن وقت دیگر به طولانی بودن فراقم اشاره نکن، زیرا من دیگر دلتنگی نخواهم کرد.
خار هجر تو بتا تازه گلی زاد ز وصل
آن گل اکنون به جفا خار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: دوری تو مانند خاری در دلم است، ای کسی که زیبایی‌ات مانند گل است. اکنون که به وصالت رسیده‌ام، مرا به درد و رنج ننداز و نگو که آن را فراموش می‌کنم.
عهد کردی که ازین پس نکنم با تو جفا
کردی این بار و دگر بار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: تو قول داده بودی که از این به بعد با من بدی نکنی، اما این بار به من جفا کردی. امیدوارم دیگر چنین کاری نکنی و بگویی که دیگر نخواهم کرد.
صعب دردیست جدایی تو به هر هفته مرا
به چنین درد گرفتاری مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: دوریت برای من درد بزرگی است. هر هفته به خاطر این جدایی رنج می‌کشم. خواهش می‌کنم بیش از این مرا در این درد گرفتار نکن.
به دگر دوستیی کردی اقرار و مرا
چون خبر دادند انکار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر با کسی دیگر دوستی کردی و من را از این موضوع مطلع کردند، انکار نکن و بگو که من هیچ کاره‌ام.
گنهی چون بکنی عذری از آن کرده بخواه
پس از آن بر گنه اصرار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر گناهی مرتکب شدی، پس از آن نباید بهانه‌تراشی کنی. بعد از ارتکاب گناه، بر آن تأکید نکن و بگو که دیگر آن کار را نخواهم کرد.
من هوادار دل آزارم هرزه دل خویش
از هوای من بیزار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: من عاشق دل‌شکسته‌ام و قلبم از طرف کسی که عاشقش هستم، رنجیده و دلگیر است. خواهش می‌کنم از محبت من خسته نشوید و بی‌محبتی نکنید، زیرا من هرگز بی‌محبت نخواهم بود.
تیز بازاری هر جای به آزار تو تیز
از هوای من بیزار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: هر جا که می‌روی، خواهش می‌کنم با آزار و اذیت من رفتار نکن و از حال من بد برخورد نکن.
ای مرا روی تو چون جان و دل و دیده عزیز
به همه چیز مرا خوار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو برای من به اندازه جان و دل و چشم باارزش هستی، لطفاً به من بی‌احترامی نکن و مرا نگران نکن.
بر من ای زلف تو و روی تو همچون شب و روز
روز روشن چو شب تار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای زلف و روی تو، مانند شب و روز، روشنایی روز را مثل شب تار نکن. نیازی ندارم که این کار را انجام دهی.
جای مهر تو دلست ای دلت از مهر تهی
پس دلم را ز تن آوار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: جای عشق تو در قلب من است، اما دل تو از عشق خالی شده است. پس، دلم را از وجودم جدا نکن، زیرا من دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.
چون نیم نزد تو ماننده دینار عزیز
رخم از رنگ چو دینار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: وقتی که در نزد تو هستم، خوشحال و باارزش هستم، اما رنگ رخسارم مثل دینار طلایی است. پس لطفاً نگو که این حال را نکنم.
ای تن آسان دل آسوده ز بیماری هجر
کار من بر من دشوار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای کسی که به راحتی زندگی می‌کنی و آرامی قلبت از دوری من، شرایط من را بر من سخت نکن و بگو که من از این کار ناتوانم.
این دلم را که همه مهر و وفای تو گرفت
به غم و انده بیمار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: دل من که پر از عشق و وفای توست، به غم و اندوه مبتلا نکن، حتی اگر دیگر نمی‌توانم به تو عشق بورزم.
این دل خسته به اندازه تو رنج کشید
غم برین خسته دل انبار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: این دل خسته به اندازه تو درد و رنج کشیده است. دیگر بر درد و غم این دل خسته، بار نگذار و چیزی نگویید که من نمی‌خواهم.
کم شود مهر چو بسیار شود ناز بتا
ناز با عاشق بسیار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: هر چه عشق و محبت بیشتر شود، زیبایی و ناز معشوق نیز کم می‌شود. ای معشوق، ناز و اداهای خود را بر من زیاد نکن، من دیگر این کار را نخواهم کرد.
ای بدان وی دل افروز چو گلنار ببار
دلم آگنده تر از نار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای کسی که با خود زیبایی و روشنی می‌آوری، مانند باران بر دل من بریز. دل من پر از آتش و شعله است، اما نگذار که این شعله بیشتر شود.
آخر آن لاله رخسار تو پژمرده شود
تکیه بر لاله رخسار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: در نهایت، زیبایی و جوانی تو نیز روزی کم‌رنگ و بی‌رنگ خواهد شد، پس به این زیبایی تکیه نکن و بر آن اعتماد نداشته باش.
ای دل ار هجر کشد لشکر اندوه مترس
علم صبر نگونسار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای دل، اگر جدایی به تو سخت بگذرد و غم تو را محاصره کند، نترس. صبر خود را از دست نده و اجازه نده که ناامیدی به سراغت بیاید. به خود بگو که نمی‌گذارم این حال ادامه یابد.
عاشقا جور و جفا دیدی هرگز پس ازین
یاد بد عهد جفاکار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای عاشق! تو دیگر پس از این، به یاد بدعهدی‌ها و ظلم‌هایی که دیده‌ای، فکر نکن و به آن‌ها توجه نداشته باش. من نمی‌خواهم دوباره چنین چیزهایی را تجربه کنم.
گر نخواهی که گل تازه تو خار شود
یاد آن لعبت فرخار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی گل تازه‌ات به خار تبدیل شود، به یاد آن معشوق زیبایت فکر نکن و بگو که من نیز این کار را نمی‌کنم.
غم آن نرگس مخمور مخور گو نخورم
هوس آن گل بر بار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: غم آن نرگس مست را نخور که من به سراغ هوس آن گل نمی‌روم، پس خواهش نکن که این کار را نکنم.
هیچ کس نیست که راز تو نگه خواهد داشت
با کس این راز پدیدار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: هیچکس وجود ندارد که بتواند رازی که داری را از دیگران پنهان نگه دارد، پس این راز را با کسی در میان نگذار و اصلاً درباره‌اش صحبتی نکن.
ور تظلم کنی از عشق تو ای سوخته دل
پیش سلطان جهاندار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر از عشق تو شکایت کنم، ای دل سوخته، پیش پادشاه عالم چنین بگو که من هرگز چنین چیزی نمی‌کنم.
او نداد که تو را عشق چنین سخره گرفت
خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: او نگذاشت که عشق تو را به تمسخر بگیرد و خود را رسوا کند. پس خواهش می‌کنم این کار را نکن.
بنده عشق همی خواهی خود را به نهان
با کس این بندگی اظهار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی بنده عشق باشی، نباید این بندگی را به طور آشکار با کسی نشان دهی. بگو که این کار را نمی‌کنم.
بندگی شاه جهان را کن و از عشق بتاب
جز بدین بندگی اقرار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: به خدمتگذاری و بندگی پادشاه هستی ادامه بده و جز این خدمت، به عشق چیزی نگو، حتی اگر بخواهی انکار کنی.
شاه مسعود که چون همت او یاد کنی
یاد این گنبد دوار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: شاه مسعود، کسی است که وقتی یاد همت و تلاش او می‌افتی، نباید به یاد این دنیا و تغییرات آن بیفتی. بگذار تا از این فکرها دور بمانم.
علم و حلمش را گر نسبت خواهی که کنی
جز به دریا و به کهسار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از علم و ادب او سخن بگویی، جز به عظمت دریا و کوه‌ها اشاره نکن، زیرا من نمی‌توانم چیزی بیشتر از این درباره‌اش بگویم.
ای ز عدل ملک عادل در سایه عدل
گله چرخ ستمکار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که به عدل و انصاف معروفی، در سایه‌ی عدل تو، دور از ستم چرخ روزگار را به نرمی بچرخان. نگذار تا بی‌عدالتی و ستم حاکم شود.
ای به بخشش نظری یافته از مجلس شاه
جمع جز زر به خروار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای کسی که با نگاه مهرت، از محفل پادشاه به نعمت و بخشش دست یافته‌ای، دیگر به جز طلا و ثروت زیاد، چیزی درخواستی نکن، زیرا من نمی‌توانم به تو چیزی دهم.
ای سخندان تو اگر مدحت شه گویی امید
جز به داننده اسرار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: ای سخن‌دان، اگر بخواهی در وصف پادشاه سخن بگویی، امیدی جز به کسی که اسرار را می‌داند نداشته باش، که من این کار را نخواهم کرد.
گر عیار هنر شاه جهانی خواهی جست
جز کفایت را معیار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به ارزش واقعی هنر انسان‌ها پی ببری، نباید تنها به کفایت و حد معمول بسنده کنی و باید دنبال معیارهای بالاتری باشی.
قیمت هر چه برآرد به زبان شاه جهان
کمتر از لؤلؤ شهوار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: هر چیزی که زبان شاه جهان بگوید، ارزشش از مروارید شهوار کمتر است. پس صحبت نکن و نگو که من این را نمی‌گویم.
ور تو تشبیه کنی بزم ملک را در شعر
جز به آراسته گلزار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مجلس پادشاهی را در شعر تشبیه کنی، تنها به زیبایی باغ و گل‌ها اشاره کن و از این کار پرهیز کن.
ور همی نکته ای از خلق خوشش یاد کنی
صفت از کلبه عطار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از زیبایی‌های خلق و خوی دیگران یاد کنی، بهتر است که از کلبه عطار سخنی به میان نکشی. بگو که من این کار را انجام نمی‌دهم.
گر نخواهی که تو را بفسرد اندر رگ خون
وصف آن خنجر خونخوار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی در رگ‌های خونت آسیبی وارد شود، پس درباره آن خنجر خطرناک صحبت نکن، چون نمی‌خواهم چنین چیزی را انجام دهم.
مار زخمست به گرد صفتش هیچ مگرد
دست را در دهن مار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: زخم مار به خاطر ویژگی‌های آن است؛ بنابراین به دست خودت نزدیکش نشو و فریب نخور، زیرا ممکن است دچار خطر شوی.
گر همی مدحت شه گفت بخواهی به سزا
لفظ جز لؤلؤ شهوار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از بزرگی و ویژگی‌های شاه ستایش کنی، جز کلمات زیبا و گران‌بها مانند مروارید استفاده نکن، و اگر چنین نمی‌کنی، پس بهتر است که سکوت کنی.
ور تو خواهی که کنی شه را در مدح صفت
به جز از وارث اعمار مکن گو نکنم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که در وصف ویژگی‌های پادشاه، مدح و ستایش کنی، جز از وارثان او چیزی نگو و این کار را نکن.