گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۸

من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟
لطف‌ها می‌کنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
که من این ظَن، به رقیبانِ تو هرگز نَبَرم
همتم بدرقهٔ راه کن ای طایرِ قدس
که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم
ای نسیمِ سحری بندگیِ من برسان
که فراموش مکن وقتِ دعایِ سحرم
خُرَّم آن روز کز این مرحله بَربَندَم بار
و از سرِ کوی تو پُرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۲۸ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1389/12/27 09:02
سلاله

زندگیم بیشتر با حافظ و ابیاتش میگذره. دستتون درد نکنه

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند ..................

باتشکر .سلاله!!!

1392/01/21 00:03
امین کیخا

استاد علی حصوری تحلیل روشمند و روشنی در باره سروده های حافظ دارند که در کتابی چاپ شده اند کتاب دانشورانه نگار ده شده است اما میان واژهای حافظ که میرسم باز بوی پروردگار میاید وهر چند میخواهم از رنجی که برای نگارش کتاب برده اند سپاس گویم اما سروده های حافظ رنگ افریدگارند

1392/02/26 12:04
امین کیخا

غوطه از گود درست شده و عربی نیست و باید غوته نوشته شود

1392/02/26 12:04
امین کیخا

بحر عربی است اما از لغت بار در پایان رود بار و دریابار گرفته شده است

1394/01/20 12:04
فرهاد

جناب کیخا، دریابار به معنی ساحل دریاست یا کناره آن که خشکی است (بار = بر = کناره)، و همچنین در رودبار. چگونه بحر از واژه ای با معنی مخالف گرفته شده است؟!

1394/01/20 15:04
سیاوش بابکان

و زنگ بار که کناره سیاه است( جزیره زنگبار)
که اینک بخشی از تانزانیاست در افریقای خاوری
و گویا حزب سیاسی نیرومندی دارند به نام افروشیرازی.
و جزیره که به فارسی آبخوست است و.....
جزیره که هر یک از دوازده بخش جهان است در آیین اسماعیلیان و هر جریره حجتی دارد و زندانی یمکان ناصر خسرو بزرگ که حجت خراسان بود

1394/03/14 11:06
علی

در بیت پنج مصرع دوم : و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم / وز سر کوس تو پرسند رفیقان خبرم به نظرم درسته-وزن شعر الان رعایت نشده

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
*****************************************
*****************************************
خرّم آن روز کزین مرحله...............
وز سرِ کوی تو پرسند رفیقان خبرم
بربندم رخت: 39 نسخه، 40 ضبط (801، 803، 813، 816، 818، 821، 822، 822 مکرر، 823، 824، 825 و 30 نسخۀ متأخر یا بی تاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، نیساری، خرمشاهی- جاوید
بربندم بار : 3 نسخه (827، 867، 893) قزوینی- غنی، سایه
غزل 316 منرج است در 42 نسخه با 43 ضبط (822 دو بار ضبط کرده است.)
استاد سایه و دکتر شفیعی کدکنی بر این باورند که نسخۀ مورخ 827 آخرین مرحله در تکامل موسیقیایی شعر حافظ است که او خود به وجود آورده است اما به گوش و نظر نمی‌رسد که در این بیت "بار" با توجه به اتصال "ب" به "م" کلمۀ قبل، زیبا و بجا باشد. اکثریت قاطع نسخ به خصوص نسخ اقدم نیز بر این گواهی می‌دهند.
*************************************
*************************************

1396/01/02 13:04
سراج

وز سرِ کویِ تو پرسند رفیقان خبرم ...حافظ به سعی سایه

1396/06/04 00:09

مـن کـه بـاشم کـه بـر آن خـاطـر عـاطـر گــذرم ؟!
لـطـف‌هـا می‌کـنـی ، ای خـاک درت تـاج سـرم !
باتوجّه به محتوای کلِّ غزل ، بنظرچنین می رسد که روی ِ سخن در این غزل" تورانشاه فرزند قطب الدین تهمتن است که در خلال ِسال های 747-779 در جزیره ی هرمز سلطنت می کرده است. وی مردی شاعر و فاضل بوده وباحافظ روابط صمیمانه ای داشته است. اگراین حدس درست بوده باشد، تورانشاه ظاهراً به حافظ دعوتنامه ای فرستاده وازاودعوت کرده که به هرمزسفری داشته باشد. وشاید درمتن دعوتنامه عباراتی مثلِ: "این روزها بیشترتودرخاطر وذهن من هستی، یادیشب به فکرتوبودم و...." بوده که حافظ پاسخ آن را اینچنین باشکسته نفسی ومتواضعانه داده است.
خاطر : اندیشه،ذهن و دل
عاطر : عطرآگین ، خوش‌بـو
"من که باشم" یعنی من در جایگاهی نیستم ، کسی نیستم، عددی نیستم .
معنی بیت : من درمقامی نیستم که براندیشه ی معطّر ومبارک تو گذاری داشته باشم! چه لطف ها وبزرگواریها می کنی ای خاکِ درگاهِ توتاج افتخارسرمن.
چه لطف بودکه ناگاه رشحه ی قلمت؟
حقوق خدمتِ ماعرضه کرد برکرمت!
دلـبــرا بـنـده نـوازیـت کـه آمـوخـت ؟ بـگــو !
کـه مـن ایـن ظـَن بـه رقـیـبـان تـو هـرگـز نـبــرم
ظـن : گمان
رقیب : مراقب و نگهبان،دراینجا مجموعه ی کسانی که پیرامونِ مخاطب هستند. اگراین غزل برای تورانشاه سروده شده باشد احتمالاً زمانی رُخ داده که روابطِ دوستی حافظ باشاه شجاع تیره شده بوده، بنابراین منظورحافظ از"رقیب" همین شاه شجاع نیزمی تواندبوده باشد.
"بنده‌نـوازیت": بنده نوازی اَت، محبّت و مهربانی با عاشق.
حافظ ظاهراً ازاین لطف ومرحمتِ مخاطب شگفت زده شده وباناباوری برخوردمی کند.
معنی بیت : ای دلـبـر، چه اتّفاقی رُخ داده؟ وچه کسی این مهربانی و نوازش ومرحمت کردن به غلام را به تـو یـاد داده است ؟ (پیشترچنین لطف هایی ازتوندیده بودم،آفتاب ازکدام سمت طلوع کرده است؟!) مـن که چنین نمی پندارم که ایـن رفتار را اطرافیان ِ توبه تو یـاد داده بـاشند.!( بنابراین حقیقت رابگوبدانم که چه شده وتوبه یاد غلام خویش افتاده ومورد لطف ونوازش قرارداده ای؟!
نگویم ازمن بی دل به سَهوکردی یاد
که درحسابِ خردنیست سهوبرقلمت
هـمـّتـــم بـدرقـه‌ی راه کـن ، ای طـایـر قـُـدس
کـه دراز سـت رهِ مـقـصـد و مـن نـو سـفــــــرم
همّتم بدرقه ی راه کن : تـوجّه و اراده‌ی قـوی به من عنایت کن وارزانی دار،دعاوعنایتت راشامل حال من کن
طـایـرقـدس : فرشته ی نجات بخش، نوعی انرژی مثبت طلبیدن ازپرنده ی بهشتی ونیرو درخواست کردن ازکائنات
"مـقـصـد" : سرمنزلِ دوست و نهایت راهِ عشق دراینجا می تواند اشاره به دوری ِ راه تا بارگاهِ تورانشاه باشد.
حافظ بعدازدوبیت تعارف وشکسته نفسی، فرصت راغنیمت شمرده ونکاتِ نغز وپُرمایه ای را پیرامون جهان بینی خویش، درغزل می گنجاند تا نه تنها برای مخاطب بلکه برای همه ی جویندگانِ حقیقت وطالبانِ عشق ومحبّت قابل استفاده باشد. یکی ازدلایل محبوبیّت وماندگاری حافظ درهمین خصوصیّت نهفته است. غزل به هربهانه ای که آغازشده باشد، حافظ این توانایی ونبوغ رادارد که رشته ی کلام را به هرسو که بخواهد بگرداند، حرف ها وباورها واعتقاداتش رابیان کند ودوباره به موضوع برگردد. بی آنکه خللی درگفتار وسخن ایجادگردد. اوبااین شیوه توانسته است به خوبی غزلیاتش را ازخطر بیات شدن وکهنگی وکسالت بارشدن نجات داده واشعارش راپویا وبالنده نگاهدارد تادرتمامی دوره ها طراوت وتازگی خودرا داشته باشند.
معنی بیت : ای فرشته ی عالم ملکوت، من درراهِ پُرخطر عشق گام نهاده ام وبی تجربه هستم، دعا و توجّهِ قلبی‌ات را ازمن دریغ مکن، اراده ی عالی وانرژی مثبت به من عطا کن تا آخراین راهِ طولانی پایدارباقی بمانم وبه سرمنزل مقصودبرسم.
حافظ بااین دعای فراشمولی که می کند به مخاطب اصلی (شایدتورانشاه)نیزاین پیام رامی رساند که دعوتِ اوراپذیرفته وقصد دارد اگرهمّت وتوان ِ سفر راداشته باشد به بارگاهِ اومشرّف گردد. می دانیم که حافظ برخلافِ همشهری خودسعدی، هیچ تمایلی به سفرنداشته ودرتمام مدّت عمرخود بیشترازدویاسه سفر نداشته است. جالب تراینکه یکی ازاین سفرها نیزاجباری بوده وبه سببِ اختلافاتی که باعلما وفقهای آن روزگاران داشته به شهریزد تبعید شده بود وگرنه حافظ اهل سیروسفرنبوده است.
من کزوطن سفرنگزیدم به عمرخویش
درعشق دیدن توهواخواهِ غربتم
ای نـسـیـم سـحـری بـنـدگـی مـن بـرســان
کـه فـرامــــوش مـکــــن وقـت دعـای سـحــرم
"نسیم سحری" همان بادملایم صـباست که از کوی معشوق می‌آیـد و پـیـام رسان میان عاشق و معشوق است. در اینجا هم حافظ از نسیم سحری می‌خواهد که ارادتش را به معشوق بـرساند بندگی : ارادت وخدمتگزاری
معنی بیت : ای نـسیم صبا که به بارگاهِ دوست دسترسی داری، ارادت قلبی و خدمتگزاری مـرا به دوست(شایدتورانشاه) برسان و از او بخواه که در دعاهای هنگام سحرش مـرا فراموش نکند ومرا هم دعـا بکند.
گردیگرت برآن دردولت گذربُوَد
بعدازارادت وعرض دعا بگو
هرچندمابَدیم تومارابدان مگیر
شاهانه ماجرای گناهِ گدابگو
خـُـــرّم آن روز کــزیـن مــرحـلـه بـربـنـدم بــار
و ز سـر کـوی تـو پـرسـنـد رفـیـقــان خـبــرم
خـُرّم : خوشـا ، چه نیکوست! مرحله : منـزل
"باربستن" :سفر کردن و عبور کردن
معنی بیت : ای خوش آن زمانی که از این منزل(شیراز) گذر کرده باشم و به کوی تـو(هرمز)رسیده باشم تا رفیقان احوالاتِ مرا از کوی تـو پرس و جو کنند.
زخاک کوی توهرگه که دَم زندحافظ
نسیم گلشن جان درمَشام ما افتد
حـافـظـا شـایـد اگـر در طـلـب گـوهـر وصـل
دیـده دریـا کـنـم از اشـک و در او غـوطه خـورم
شـایـد : شایسته است ، رواست "گوهر وصل" وصال به گـوهر تشبیه شده است
"دیـده دریا کنم" بسیار گریه کنم
معنی بیت : ای حافظ شایسته است که در راهِ رسیدن به دوست، ازگریه ی بسیار دیدگانم راچون دریا کنم و درمیانِ اشک های خود شناور شوم . یعنی ارزشش رادارد وصال دوست مثل گوهر گرانقیمت بسیارارزشمنداست برای رسیدن به آن اگردردریا شناورشوم وباخطرات روبرو گردم بازهم رواست.
عشق دُردانه ست ومن غوّاص ودریا میکده
سرفروبردم درآنجا تاکجاسربرکنم
پـایـه‌ی نـظـم بـلـنـد ست و جهـانـگـیـر بـگـو
تـا کـنـد پـادشـــهِ بـَحـر دهـان پــُـر گـُهـــــرم
پـایه : مقام و مرتبه
نظم : شعر
پادشهِ بَحر : پادشاه دریا، پادشاه هرمز، سلطان البحر، مقصود همان تورانشاه است.
معنی بیت :درادامه ی بیتِ پیشین می فرماید: ای حافظ مرتبه‌ی شعر وغزلیّاتِ توبسیار بالا وفراشمول است،شعرهای تو ظرفیّتِ این رادارد که جهان را فرابگیرد،پس غزل خودرابـخوان تـا پـادشاه دریاها(تورانشاه) به پاداش این غزل، مرجان و گوهر نثارت کـنـد .
بدین شعرتَرشیرین زشاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ راچرا درزَر نمی گیرد!

1397/08/11 22:11

بیت: همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
واقعا فوق العاده است. خداوند باید به همه ما همت و قدرت دهد تا بتوانیم با تلاش و پشتکار تمام مشکلات زندگی را پشت سر بگذرایم. زندگی زیبا است و ما اول راه هستیم.

1399/07/30 08:09
جواد

راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این
می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم
این بیت جا افتاده بود!

1401/04/23 09:06
در سکوت

این غزل را در سکوت بشنوید

1402/03/14 19:06
بهنام غفاری‌مزیدی

ای پرنده‌ی مقدس، ای فرشته‌ی عالم ملکوت  ، من در ابتدای راه سفر بسوی  روشنایی و درک حقایق هستم، به من اراده و  توان بده و همت و خستگی‌ناپذیری را در این سفر  همراهم کن...

1403/01/02 05:04
برگ بی برگی

من که باشم که بر آن خاطرِ عاطر گذرم؟

لطف ها می‌کنی ای خاکِ دَرَت تاجِ سرم

حافظ که در غزلِ پیشین جانِ انسان را امتداد و برآمده از جانان توصیف نمود در اینجا بمنظورِ رفعِ شائبه ی هرگونه قیاس و برابری تأکید می کند که انسان کجا و آن گوهرِ یگانه کجا؟ خاطرِ عاطر کنایه از فیضِ دائمِ خداوند است که همچون عطری در فضا منتشر شده و همهٔ باشندگانِ جهان را به نسبتِ ظرفیتشان از این فیض بهرمند می کند، پس در مصراعِ دوم خطاب به معشوقِ ازل ادامه می دهد ای که خاکِ درگاهت موجبِ تاج و فرّ و شکوهِ ایزدی می گردد و هر که توفیقِ راهیابی به آستانت را بیابد تاجِ پادشاهی بر سرش گذاشته، او را به عنوانِ خلیفه یا جانشینِ خود در زمین قرار می دهی، همهٔ  اینها از رویِ لطف و عنایتی است که به انسان داری وگرنه تو را هیچ حاجت و نیازمندی نیست. این مطلبِ فقرِ انسان و بی نیازیِ خداوند در سوره فاطر و آیاتِ دیگر بیان شده است .

دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو

که من این ظن به رقیبانِ تو هرگز نبرم

منظور از دلبر در اینجا همان جانِ اصلی و امتدادِ جانان است، در قدیم غلامان را بنده می نامیدند که در خدمتِ خواجگان و سروران بودند و هرگاه خواجه نظرِ لطفی مادی و یا عاطفی به بنده می داشت اصطلاحن بنده نوازی می کرد، پس همین معنا بتدریج در رابطهٔ انسان با خداوند در ادبیات فارسی و دربینِ عموم فرهنگ سازی شد، در قرآن واژه عبد آمده است که معنایی متفاوت از بنده دارد. رقیب نیز در قدیم معنایی دیگر داشت و هنگامی که دلبری زیباروی قصدِ خروج از منزل را داشت بانویی وی را همراهی می نمود تا از نزدیک شدنِ جوانان و اظهارِ عشقشان ممانعت و اصطلاحن از آن دلبر مراقبت کند، پس این معنا نیز در ادبیاتِ عارفانه وارد شد و به هر چیزِ بیرونی که مانعی برای ایجادِ ارتباطِ سالک با خداوند به عنوانِ معشوقِ ازلی می باشد رقیب می گویند، حافظ به خوبی می داند که رقیب هیچگونه ملاطفت و ملایمت نسبت به عشاق ندارد که آن دلبرِ زیباروی نیز از وی تاثیر پذیرفته و با عاشقان مهربان باشد پس به رقیب ظن و گمانِ آموزشِ بنده نوازی نمی رود ، در اینصورت جایِ سؤال از آن دلبر است که اینچنین بنده نوازی که چون می گذرد و لطفش همچون عطری دل‌انگیز بر همگان جاری می گردد را از چه کسی آموخته است، حافظ خود پاسخ را به خوبی می داند و در اینجا هدف تلنگری به ذهنِ مخاطب است تا لحظاتی به آن بیندیشد.

همتم بدرقه راه کن ای طایرِ قدس

که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم

 همت در طریقت یعنی کوششِ حداکثری بنحوی که سالک اندیشهٔ دیگری جز رسیدن به مقصد در سر نداشته باشد و تنها با عشق است که شاکله ی چنین همتی پی ریزی می شود، طایرِ قدس کنایه از عارف و بزرگی ست که مسیر را یافته و در حالِ پرواز به قدس یا آسمانِ بینهایت و یکتاییِ پاکِ خداوند است. حافظ پس از بستر سازی در بیتِ پیشین و بیانِ این نکته که بمنظورِ نزدیک شدن به معشوقِ ازل نیز سالکِ عاشق می بایست از مانع و سدِ رقیبانِ بسیاری عبور کند، اکنون ادامه می دهد که مقصدِ این راه دور و دراز است و سالک نو سفر و بی تجربه، پس ای طایرِ قدس از تو طلبِ یاری می کنم تا دعایی بدرقه راهم کنی و چه دعایی بهتر و مؤثر تر از اینکه مرا به همت و کوششِ خود در این راهِ دراز و پر نشیب و فراز توصیه کنی. طایرِ قدسی چون هُدهُد در منطق الطیرِ عطار نیز کارش تشویقِ مرغان به همتِ والا و کوششِ حداکثری در راهِ رسیدن به سیمرغ بود. درواقع حافظ می‌فرماید تنها و تنها همت و کوششِ سالکِ است که می تواند عاشقِ نوسفر را به مقصدِ طریقتِ عاشقی و دیدارِ معشوق برساند.

ای نسیمِ سحری بندگیِ من برسان

که فراموش مکن وقتِ دعای سحرم

بندگی در اینجا به معنیِ قرار گرفتنِ عاشق در راهِ دراز است که تا رسیدن به مقصد ادامه دارد، نسیمِ سحری نسیمی ست که قدما معتقد بودند بر گیاهان وزیده و موجبِ باز شدنِ و تبدیلِ غنچه به گُل می شود و بر همین مبنا در شعرِ عارفانه از آن با عنوانِ بادِ صبا یاد می کنند که پیغامهایِ معشوقِ ازل را از طریقِ شعر بر زبانِ عارفان جاری و منتقل می کند تا بر اثرِ آن گُلِ وجودِ معنویِ دیگر عاشقان نیز شکفته شود. بعضاََ این پیغام رسانیِ بادِ صبا از جانبِ عاشقان است به معشوق و در اینجا حافظ از او می خواهد تا خبرِ بندگی یا قرار گرفتنش در طریقتِ عاشقی را به سمع و نظرِ معشوق برساند، و ضمنِ آن به حضرتش یادآوری کند تا در وقتِ دعایِ سحر به یادِ حافظ بوده و از دعایِ خود بهرمندش کند، کنایه از اینکه علاوه بر همتِ سالکِ عاشق در طیِ طریق، لطف و عنایتِ خداوند نیز لازمه‌ی پیشرفتِ کارِ عاشق و شکوفا شدنش می باشد، ضمناََ وقت در فرهنگِ صوفیانه تغییر و تحولِ درونیِ سالک را گویندکه با دعایِ سحر یا کوشش در راهِ عاشقی آنهم در ابتدایِ دورانِ جوانی که بهترین اوقاتِ سفرِ معنوی ست قرابتِ معنایی دارد.

خُرَّم آن روز کز این مرحله بربندم بار

و از سرِ کویِ تو پُرسند رفیقان خبرم

خُرَّم یعنی شادمان و سرسبز، مرحله همان راهِ درازِ مقصد است که نوسفر دعایِ سحرگاهیِ خود را آغاز می کند و رسیدن به مقصد که سرِ کویِ حضرت دوست است پایانِ این مرحله از سلوکِ معنوی می باشد، پس‌ حافظ آرزو می کند که چنان روزی فرا رسد و او خُرَّم و شاد از اینکه این مرحله از سلوکِ عارفانه را که مقصدش کویِ معشوق است به انجام رسانیده، بارِ خود را ببندد و آماده مرحله بعدی گردد، و هرکسی از دوستان و رفیقانِ راه که جویایِ حالش شوند پاسخ بشنوند که حافظ را در سرِ کویِ حضرت دوست دیده اند، یعنی به مقصدِ اولین مرحله از سلوکِ معنوی رسیده است و چه خُرَّم روزی برای حافظ و هر عاشقِ دیگری خواهد بود آن روز.

حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

 آرزویِ ذکر شده در بیتِ پیشین محال نیست، بلکه با انجامِ توصیه های ذکر شده امکان پذیر است و حافظ می‌فرماید شایسته است او در طلبِ گوهرِ وصلش که ( می تواند مرحلهٔ دیگری پس از رسیدن به سرِ کویِ دلدار و یا پایانِ همین رسیدن به سرِ کوی معشوق باشد )،  آنقدر اشک بریزد که دیدگانِ خود را دریا کند و در آن دریا غوطه ور گردد و غوص کند تا شاید به گوهرِ وصل در اعماقِ این دریا دست یابد، گوهری که آسان بدست نمی آید و رسیدنِ به وصالِ آن یگانه دلدار نیازمندِ سعی و همتی دوچندان است، رسیدن به وصال یعنی پیوستنِ دوبارهٔ جان به جانان یا رسیدن به وحدت ویگانگیِ سالک، اشکِ رهپویانِ راهِ درازِ عاشقی در دو معنی آمده است، یکی بواسطه غمِ فِراق از معشوق و دیگری بدلیلِ تحملِ آگاهانه ی رهایی از دردهایِ ناشی از دلبستگی و هم هویت شدگی ها با هرچه غیرِ معشوق است که هر دو همچون گوهر ارزشمند هستند.

پایهٔ نظم بلند است و جهان گیر بگو

تا کند پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم

غزل در حقیقت با بیتِ قبل که بیتِ تخلص است پایان می یابد و محتمل است این بیت به منظورِ مدحِ مقامی درباری سروده و افزوده شده باشد، اما در اینجا نیز حافظ در سرایشِ مدح زیرکی و رندی از خود نشان داده و بگونه ای سخن می گوید که می توان آنرا به پادشاهِ بحرِ یکتایی نسبت داد، ضمنِ اینکه جهانگیر هم ایهام داشته و می تواند در معنیِ دیگرش مُراد شعرِ حافظ باشد که عالم‌گیر شده است.

 

1403/04/14 11:07
سحر

🌹

1403/06/15 22:09
nabavar


اسیر
زلف  آشفته  کنی  تا ببری  دل  ز  برم
من  از آن زلف پریشان  تو آشفته  ترم
تا که سر گشته درآن پیچ و خم گیسویم
بی چراغ   رخ   تو  راه  به جایی  نبرم
تا که آمیخته ای با دل  و جانم   ببری
جلوه های   گل  زیبای  چمن  از  نظرم
من و آن سایه ی  سرو  قد  تو در گلزار 
آرزویی ست  که  بگرفته  ز پا تا به سرم
دامنی   گل  به  صفای   قدمت   آوردم
لیک از دیدن  روی  تو  ز گل  تازه  ترم
من به یک جرعه ز مهر رخ تو مست شوم
چه بنوشم چه چوابری که بباری به سرم
تلخکامی  مکن  از  بهر  خدا بامن  زار
نوش  خندی  بزن   آنگاه  ببینی  شکرم
آن نسیمی  که به  همراه  برد  عطر  ترا
به  مشام  من  بیدل  برسد  هر  سحرم
چو به زنجیر کشیدی و بخندی  به اسیر
به گمانی که به یک شعله بسوزی جگرم 
من  گذشتم  ز همه لیک به مویت سوگند
نتوانم  ز  یکی  ماه  چو  تو  در  گذرم
“گر  درون  قفسم  لیک  به  مانند  ”نیا
آرزویی ست  که بر بام  و هوایت  بپرم