گنجور

فصل بیستم

قال الله تعالی «ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی» و قال «وان الی ربک المنتهی».

و قال النبی صلی الله علیه و سلم «اوحی الله تعالی الی عیسی و قال تجوع ترنی تجرد تصل الی»

بدانک وصول بحضرت خداوندی نه از قبیل وصول جسم است بجسم یا عرض بجسم یا علم بمعلوم یا عقل بمعقول یا شی بشی تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.

و دیگر آنک وصول بدان حضرت نه از طرف بنده است بل که از عنایت بی علت و تصرف جذبات الوهیت است.شیخ ابوالحسن خرقانی قدس الله روحه گوید: «راه بحضرت عزت دو است: یکی از بنده بحق و یکی از حق ببنده. آن راه که از بنده بحق است همه ضلالت بر ضلالت است و آن راه که از حق ببنده است همه هدایت بر هدایت است».

موسی علیه السلام از راه خود رفت که «ولما جا موسی لمیقا تنا»لاجرم چون گفت «ارنی انظر الیک» بنما تا ببینم گفتند «لن ترانی» ای موسی از راه خود آمدی نبینی ما را. این حدیث بکسی ندهند که از در خود در آید بدان دهند که از خود بدر آید. چنانک مولف گوید. بیت

با عشق جمال ما اگر همنفسی
یک حرف بس است اگر برین در تو کسی
تا با تو توئی تست درما نرسی
درما تو گهی رسی که درما برسی

اما خواجه را علیه السلام چون از راه حضرت بردند که «سبحان الذی اسری بعبده لیلا» از «قاب قوسین» در گذرانیدند و بمقام «اوادنی»رسانیدند. و هرچ لباس هستی محمدی بود از سر وجود او بر کشیدند که «ما کان محمد ابا احد من رجا لکم» و خلعت صفت رحمت درو پوشانیدند و آن صورت رحمت ار بخلق فرستادند. چون میرفت محمد بود و چون میآمد رحمت بود که «و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین».

لاجرم در کمال وصول و رفع اثنینیت و اثبات وحدت این بشارت بپای بشکستگان امت و ضعفای ملت رسانیدند که اگر براق همت هر کس از سده آستانه بشریت بسدره المنتهی روحانیت نتواند بر آمد تا از وصول بحضرت خداوندی ما بر خوردار شود هم آنجا سر بر عتبه خواجه نهد و کمر مطاوعت او بر میان جان بندد که آنجا دو گانگی بر خاسته و یگانگی بنشسته هر که او را یافت ما را یافت «من یطع الرسول فقد اطاع الله». بیگانگیی نیست تو مایی ما تو. «ان الذین یبا یعونک انما یبایعون الله».

پس هر صاحب دولت را که در نهایت کار مرجع و منتهی حضرت خداوندی خواهد بود که «وان الی ربک المنتهی» در مبدا اولی و عهد «الست بربکم» بر طینت روحانیت و ذره انسانیت او خمیر مایه رشاش نور خداوندی نهاده‌اند که «ان الله خلق الخلق فی ظلمه ثم رش علیهم من نوره» و در تجرع جام الست ذوقی بکام جان ایشان رسانیده‌اند که اثر آن هرگز از کام جان ایشان بیرون نشود. زندگی آن قوم بدان ذوق است و قصد آن نور همیشه بمرکز و معدن خویش است و با این عالم هیچ الفت نگیرد و یک دم بترک آن شرب و مشرب نگوید مولف گوید. بیت

عشاق تو از الست مست آمده‌اند
سر مست ز باده الست آمده‌اند
می‌مینوشند و پند می‌ننیوشند
کایشان ز الست می‌پرست آمده‌اند

همچنانک یک قطره روغن اگر در زیر دریا در میان گل تعبیه کنند بتدریج از ان گل جدایی جوید و با آن همه آب دریا الف نگیرد و هیچ با آن آب نیامیزد تا چون فرصت یابد و از گل خلاص پذیرد ساعت بر سر دریا آید و جمله آب دریا در زیر قدم آرد و بدان چندان جواهر که در دریاست التفات نکند و اگر قطره‌ای دیگر روغن یابد در حال دست موافقت درگردن مرافقت او آرد و اگر خود دولت وصال شرر آتشی دریابد بی‌توقف هستی خود بذل وجود او کند و اگر آن جمله دریا در پیش آتش نهی نه آتش در دریا آویزد و نه آب خود را با آتش آمیزد و چندانک تواند ازو گریزد. همچنین نفوس انسانی اگرچه قطره دریای دنیاست با او زود آمیزد. اما ارواح حضرتی روغن صفت‌اند هرگز در دریای دنیا نیامیزند اما چون قطره روغن آخرت یابند و نعیم بهشت که آن هم روحانی است درو آمیزند و اگر دولت شرر آتش تجلی جلال حق یا بند بهمگی وجود درو آویزند و وجود بذل وجود او کنند و هستی حقیقی در نیستی وجود شمرند. مولف گوید:

هر کرا این عشقبازی در ازل آموختند
تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند
و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند
همچو بازش از دو عالم دیده‌ها بردوختند
پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز
بیدلانی کاندران منزل بوصل آموختند
لاجرم چون شمع گاه تاز هجر او بگداختند
گاه چون پروانه بر شمع وصالش سوختند
در خرابات فنا ساقی چو جام اندر فکند
هر چ بود اندر دو عالمشان بمی بفروختند
نجم رازی را مگر رازی ازین معلوم شد
هر چ غم بد در دو عالم بهر او اندوختند

هر کرا کمند عنایت در گردن افتاد آنجا اوفتاد و هر کرا گردن بسلسله قهر بر بستند آنجا بستند «السعید من سعد فی بطن امه والشقی من شقی فی بطن امه». رقم کفر بر ناصیه ابلیس پیش از وجود او کشیده بودند که «و کان من الکافرین» داغ لعنت بر جبین او بی او نهادند که «و ان علیک لعنتی الی یوم الدین». در ازل حضرت عزت بدین کلام متکلم بود این واقعه امروزین نبود. این رنگ گلیم ما بگیلان کردند. مرغانی که امروز گرد دام محبت میگردند و دانه محبت میچینند گردن این دام و حوصله این دانه از عالمی دیگر آورده‌اند. چنانک مولف گوید بیت

اصل و گهر عشق زکانی دگر ست
منزلگه عاشقان جهانی دگرست
وان مرغ که دانه غم عشق خورد
بیرون ز دو کون ز اشیانی دگرست

شرر آتش عشق در دل سنگ صفت عاشقان در وقت رشاش تعبیه کردند که «ثم رش علیهم من نوره فمن اصا به ذاک النور فقد اهتدی و من اخطاه فقد ضل».

اما در اظهار آن شرر از سنگ بآهن حاجت آمد آهن کلمه «لااله الا الله» را بفرستادند که «امرت ان قاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله». فرمودند که بتصرف «و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون» چندان این کلمه آهن صفت را بر سنگ دل زنید که شرر آتش عشق که در هر دو تعبیه است بظهور پیوندد.

و آنگه در ظلمت نفس اماره بچشم حقارت منگر همچو ملایکه که گفتند «اتجعل فیها من یفسد فیها» اطفال کار نا دیده «انی اعلم مالا تعلمون» بودند. چون اسم خلیفه شنیدند در نگرستند ظلمت نفس دیدند از سیاهی بر میدند. ندانستند که آب حیات معرفت دران ظلمات تعبیه است زیراک شرر آتش عشق چون از سنگ دل و آهن کلمه ظاهر شود اطلس روحانیت اگرچه بس گرانبهاست و لطیف است قابل آن شرر نیاید.

اینجا آن سوخته سیاهروی نفس انسانی باید تابی توقف بجان و دل بر باید «وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا». و میزبانی آن آتش غیبی تا مقیم عاللم شهادت گردد. جز از صفات بشری نیاید که «فاذکرونی اذکر کم». و اگر یک دم ازین غذا نیابد آن مهمان غیبی نپاید که «نسوا الله فنسیهم».

هر چند که از شجره انسانی شاخی از صفات بشری سر بر میزند عاشق صادق بدست صدق تبر «لا اله» دربن آن شاخ میزند و بر آتش «الا الله» میاندازد. آن آتش بر قضیه «اذکر کم» در و میآویزد و چندانک وجود هیزمی ازو میستاند بدل آن وجود آتشی به وی میدهد. تا جملگی شجره انسانی با شاخهای بشری و بیخهای ملکوتی روحانی بخورد آن آتش دهد و آتش در جملگی اجزای وجود آن شجره روشن کند تا وجود شجره جمله آتش صرف شود. تا اکنون اگر شجره بود اکنون همه آتش است وصال حقیقی اینجا دست دهد. چنانک مولف گوید. بیت

از عشق مهی چو بر لب آمد جانم
گفتم بکنی بوصل خود در مانم
گفتا اگرت وصال ما میباید
رو هیچ ممان تو تا همه من مانم

چون شجره اخضر نفس انسانی فدای آتش حقیقی گشت که «الذی جعل لکم من الشجره الاخضر نارا» آنگه آتش بر زبان شجره ندا میکند که‌ای بیخبران من آتشم نه شجره. «نودی من شاطی الوادی الایمن فی البقعه المبارکه من الشجره ان یا موسی انی انا الله».

مسکین حسین منصور را چون آتش همگی شجره فرو گرفت شجره هنوز تمام نا سوخته شعله‌های «انا الحق»ازو بر آمد. اغیار بر حوالی بودند از شعله «انا الحق»بخواستند سوخت لطف ربوبیت ایشان را دستگیری کرد. گفت خاصیت این آتش آن است که هر که در آن باشد و هر که بر حوالی آن باشد بر هر دو مبارک بود که «ان بورک من فی النار و من حولها». ای حسین این آتش بر تو مبارک است اما آنها را که بر حوالی اند بخواهد ساخت باید که بر ایشان هم مبارک باشد بر دوست مبارکیم و بر دشمن هم.

آخر برین آتش کم از عود نتوان بود که چون آتش در اجزای وجود او تصرف کند نفس خوش زدن گیرد. آتش بر عود مبارک است که بوی نهفته او را آشکارا میکند و اگر آتش نبودی فرقی نبودی میان عود و چوبهای دیگر. عزت عود بواسطه آتش بود چون آتش بر عود مبارک آمد عود بشکرانه وجود در میان نهاد. گفتن من تمام بسوزم تا آتش بر اهل حوالی من هم مبارک باشد تار ستی نکرده باشم که راه جوانمردان نیست. لاجرم هر چند عود بیش میسوخت اهل حوالیش را بیش میساخت.

بر آتش عشق تو بسوزم
گر سوختن منت بسازد
گفتی که بباز جان چو مردان
عاشق چه کند که جان نبازد

حسین نیز صوفیانه بقدم استغفار بایستاد وجود بشری بخرقه در میان نهاد. گفت: «الهی افنیت ناسوتیتی فی لا هو تیتک فبحق نا سوتیتی علی لاهوتیتک ان ترحم علی من سعی فی قتلی». ما بکلی شجره وجود انسانی را چون عود فدای آتش عشق تو کردیم تو بلطف خویش مشام ساعیان این سعادت را که بر حوالی این آتش‌اند بطیب رحمت معطر گردان تا بریشان هم مبارک باشد.

ای حسین اگرچه آتش عشق ما در شجره انسانی تو افتاده بود و شعله‌های آتش «انا الحق» ازو بر میخاست اما چون تمام نسوخته بود آن شعله‌ها از دود انانیت خالی نبود. چون جملگی شجره وجود فدای این آتش کردی و صورت قالب که دود انانیت ازو بر میخاست درباختی و بآتش ابتلای ما بسوختی خاکستر قالب ترا بفرماییم تا بر آب اندازند و نقاب حجاب از جمال کمال تو برداریم تا بر روی آب آتش وجود بی دود در جلوه‌گری «الله الله» آید و عنایت بی‌علت ما معلوم خاص و عام جهانیان گردد که «ان الله لایظلم مثقال ذره» الایه.

پروانه صفتان جانباز عالم عشق که کمند جذبه الوهیت در گردن دل ایشان در عهد الست افتاده است امروز چندان بپر و بال درد طلب گرد سرادقات جمال شمع جلال حضرت پرواز کنند که بر قضیه «من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا» یک شعله از شعله‌های آن شمع «و نحن اقرب الیه من حبل الورید»

استقبال کند و بدست «جذبه من جذبات الحق توازی عمل الثقلین» او را در کنار وصال کشد که «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه». تا چند بپر و بال پروانگی و خلق الانسان ضعیفا گرد در فضای سر اوقات جمال ما گردی؟ تو بدین پر و بال هوای هویت طیران نتوانی کرد. بیا این پر و بال در میدان «والذین جاهدو افینا» درباز تا برسنت «لنهد ینهم سبلنا» پرو بالی از شعله انوار خویش ترا کرامت کنیم که «یهدی الله لنوره من یشاه».

ای دل این ره بقیل وقالت ندهند
جز بر در نیستی وصالت ندهند
و آنگاه دران هوا که مرغان وی‌اند
تا با پر و بالی پر و بالت ندهند

تا اکنون که بپر و بال خویش میپریدی پروانه‌ای دیوانه بودی اکنون که بپر و بال ما میپری یکدانه‌ای یگانه شدی. اکنون ازمایی نه بیگانه بلکه همه مایی از میان بر گیر بهانه هم دری و هم در دانه هم جانی و هم جانانانه.

تو جانی و پنداشتستی که شخص
تو آبی وانگا شتستی سبویی

بد ازین تو بتو نیستی زیرا که از تو بر تو جز نامی نیست.

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من هم دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قال الله تعالی «ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی» و قال «وان الی ربک المنتهی».
هوش مصنوعی: خداوند در آیات خود می‌فرماید که پس از آن به نزد او نزدیک شد و فاصله‌اش به اندازه‌ی دو کمان یا کمتر بود. همچنین به این نکته اشاره می‌کند که سرانجام همه چیز به سوی پروردگارت خواهد بود.
و قال النبی صلی الله علیه و سلم «اوحی الله تعالی الی عیسی و قال تجوع ترنی تجرد تصل الی»
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود: خداوند به عیسی وحی کرد و گفت: اگر گرسنه‌ام باشی، به من نزدیک خواهی شد.
بدانک وصول بحضرت خداوندی نه از قبیل وصول جسم است بجسم یا عرض بجسم یا علم بمعلوم یا عقل بمعقول یا شی بشی تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.
هوش مصنوعی: وصول به خداوند به گونه‌ای نیست که مانند رسیدن یک جسم به جسم دیگر باشد، یا مانند ارتباط عرضی با جسم، یا دانستن چیزی توسط عالم، یا درک یک مفهوم توسط عقل. خداوند از این نوع تشبیهات و محدودیت‌ها بسیار بالاتر و فراتر است.
و دیگر آنک وصول بدان حضرت نه از طرف بنده است بل که از عنایت بی علت و تصرف جذبات الوهیت است.شیخ ابوالحسن خرقانی قدس الله روحه گوید: «راه بحضرت عزت دو است: یکی از بنده بحق و یکی از حق ببنده. آن راه که از بنده بحق است همه ضلالت بر ضلالت است و آن راه که از حق ببنده است همه هدایت بر هدایت است».
هوش مصنوعی: و دیگر اینکه رسیدن به آن مقام از طرف انسان نیست، بلکه برکت و لطفی است که به‌طور بی‌دلیل از جانب خداوند به او می‌رسد. شیخ ابوالحسن خرقانی می‌گوید: «برای رسیدن به مقام بلند دو راه وجود دارد: یکی راهی است که از جانب انسان به سوی حقیقت می‌رود و دیگری راهی است که حقیقت به سوی انسان می‌آید. راهی که از انسان به حقیقت می‌رود، همیشه توأم با اشتباه و گمراهی است، اما راهی که حقیقت به سوی انسان می‌آید، همواره پر از هدایت و روشنایی است».
موسی علیه السلام از راه خود رفت که «ولما جا موسی لمیقا تنا»لاجرم چون گفت «ارنی انظر الیک» بنما تا ببینم گفتند «لن ترانی» ای موسی از راه خود آمدی نبینی ما را. این حدیث بکسی ندهند که از در خود در آید بدان دهند که از خود بدر آید. چنانک مولف گوید. بیت
هوش مصنوعی: موسی علیه السلام به مسیری که لازم بود رفت و وقتی که به موعد مقرر رسید، درخواست دیدن خداوند را کرد. اما به او گفته شد که نمی‌تواند خدا را ببیند. در واقع، این درخواست نشان‌دهنده این بود که موسی از مسیر صحیح خود خارج شده و نمی‌تواند خداوند را مشاهده کند. این نکته نباید به کسی گفته شود که هنوز در مسیر خودش قرار ندارد، بلکه باید به کسی منتقل شود که از خود و هویتش عبور کرده است. چنان که نویسنده در سخنانش بیان کرده است.
با عشق جمال ما اگر همنفسی
یک حرف بس است اگر برین در تو کسی
هوش مصنوعی: اگر تو با عشق و زیبایی ما همگام باشی، یک کلام کافی است؛ اگر در وجود تو کسی باشد که چنین عشقی را درک کند.
تا با تو توئی تست درما نرسی
درما تو گهی رسی که درما برسی
هوش مصنوعی: برای اینکه به شناختی درونی از حقیقت وجودی خود دست یابم، باید با تو همراه شوم. گاهی ممکن است به این آگاهی برسم و گاهی نه.
اما خواجه را علیه السلام چون از راه حضرت بردند که «سبحان الذی اسری بعبده لیلا» از «قاب قوسین» در گذرانیدند و بمقام «اوادنی»رسانیدند. و هرچ لباس هستی محمدی بود از سر وجود او بر کشیدند که «ما کان محمد ابا احد من رجا لکم» و خلعت صفت رحمت درو پوشانیدند و آن صورت رحمت ار بخلق فرستادند. چون میرفت محمد بود و چون میآمد رحمت بود که «و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین».
هوش مصنوعی: حضرت محمد (ص) را وقتی به آسمان بردند، در مسیری قرار گرفتند که از مقام «قاب قوسین» عبور کرده و به مقام «اوادنی» رسیدند. در این فضا، لباس انسانی او از وجودش جدا شد و به او ویژگی رحمت عطا کردند. در این حال، او در حال حرکت به صورت محمد بود و هنگام بازگشت به صورت رحمت نمایان می‌شد که نشانگر رسالت او به عنوان رحمت برای همه جهانیان بود.
لاجرم در کمال وصول و رفع اثنینیت و اثبات وحدت این بشارت بپای بشکستگان امت و ضعفای ملت رسانیدند که اگر براق همت هر کس از سده آستانه بشریت بسدره المنتهی روحانیت نتواند بر آمد تا از وصول بحضرت خداوندی ما بر خوردار شود هم آنجا سر بر عتبه خواجه نهد و کمر مطاوعت او بر میان جان بندد که آنجا دو گانگی بر خاسته و یگانگی بنشسته هر که او را یافت ما را یافت «من یطع الرسول فقد اطاع الله». بیگانگیی نیست تو مایی ما تو. «ان الذین یبا یعونک انما یبایعون الله».
هوش مصنوعی: در نهایت، با رسیدن به کمال و از بین بردن دوگانگی و اثبات وحدت، این پیام به شکسته‌دلان و ضعیفان جامعه رسانده شده است که اگر هیچ‌کس نتواند به مقام بالای معنوی برسد، می‌تواند در آن مکان مقدس سر خود را به درگاه پروردگار بسپرد و تسلیم او شود. در آنجا دوگانگی وجود ندارد و یگانگی برقرار است؛ هر کسی که او را بیابد، ما را یافته است. همچنین در این‌جا بیان شده که پیروی از پیامبر، در واقع پیروی از خداوند است و کسانی که با پیامبر بیعت می‌کنند، در حقیقت با خدا بیعت می‌کنند. اینجا مفهومی از اتحاد و یکدلی بیان شده است که هیچ‌گونه جدایی بین ما و او وجود ندارد.
پس هر صاحب دولت را که در نهایت کار مرجع و منتهی حضرت خداوندی خواهد بود که «وان الی ربک المنتهی» در مبدا اولی و عهد «الست بربکم» بر طینت روحانیت و ذره انسانیت او خمیر مایه رشاش نور خداوندی نهاده‌اند که «ان الله خلق الخلق فی ظلمه ثم رش علیهم من نوره» و در تجرع جام الست ذوقی بکام جان ایشان رسانیده‌اند که اثر آن هرگز از کام جان ایشان بیرون نشود. زندگی آن قوم بدان ذوق است و قصد آن نور همیشه بمرکز و معدن خویش است و با این عالم هیچ الفت نگیرد و یک دم بترک آن شرب و مشرب نگوید مولف گوید. بیت
هوش مصنوعی: هر حاکمی که مسئولیتش به خداوند برمی‌گردد، در آغاز خود و در عهد باطنی‌اش، از روح‌القدس و جوهر انسانی‌اش سرشار از نور خداوندی است. این نور از آغاز آفرینش در او نهادینه شده و او را در طعم شیرین عهد «آیا من پروردگار شما نیستم» زنده کرده است. تاثیر این تجربه عمیق و معنوی هرگز از وجود او جدا نمی‌شود. زندگی افراد آن قوم به همین طعم و چشایی وابسته است و همواره در پی آن نور مقدس هستند؛ بنابراین، هیچ ارتباطی با این دنیا ندارند و هرگز از آن نوشیدنی مقدس و سرچشمه معنوی خود جدا نخواهند شد.
عشاق تو از الست مست آمده‌اند
سر مست ز باده الست آمده‌اند
هوش مصنوعی: عاشقان تو از دوران الستی در حال سر مستی آمده‌اند و به همین دلیل تحت تأثیر عشق تو هستند.
می‌مینوشند و پند می‌ننیوشند
کایشان ز الست می‌پرست آمده‌اند
هوش مصنوعی: آنها مشغول نوشیدن و در عین حال به پند و اندرزها توجهی ندارند، چرا که از عالم الست آمده‌اند و به نوعی از آنجا آگاهی دارند.
همچنانک یک قطره روغن اگر در زیر دریا در میان گل تعبیه کنند بتدریج از ان گل جدایی جوید و با آن همه آب دریا الف نگیرد و هیچ با آن آب نیامیزد تا چون فرصت یابد و از گل خلاص پذیرد ساعت بر سر دریا آید و جمله آب دریا در زیر قدم آرد و بدان چندان جواهر که در دریاست التفات نکند و اگر قطره‌ای دیگر روغن یابد در حال دست موافقت درگردن مرافقت او آرد و اگر خود دولت وصال شرر آتشی دریابد بی‌توقف هستی خود بذل وجود او کند و اگر آن جمله دریا در پیش آتش نهی نه آتش در دریا آویزد و نه آب خود را با آتش آمیزد و چندانک تواند ازو گریزد. همچنین نفوس انسانی اگرچه قطره دریای دنیاست با او زود آمیزد. اما ارواح حضرتی روغن صفت‌اند هرگز در دریای دنیا نیامیزند اما چون قطره روغن آخرت یابند و نعیم بهشت که آن هم روحانی است درو آمیزند و اگر دولت شرر آتش تجلی جلال حق یا بند بهمگی وجود درو آویزند و وجود بذل وجود او کنند و هستی حقیقی در نیستی وجود شمرند. مولف گوید:
هوش مصنوعی: به طور کلی، این متن به تمایز بین دو نوع وجود اشاره دارد: یکی وجود دنیوی که به آن شبیه به قطره‌ای از دریا است و دیگری وجود معنوی و روحانی که به روغن تشبیه شده است. قطره‌های روغن هرگز با آب دریا ترکیب نمی‌شوند و به آرامی از گل جدا می‌شوند تا به سطح آب برسند، در حالی که انسان‌ها با دنیای مادی ارتباط نزدیکی دارند. اما ارواح ممکن است به دنیای معنوی و نعمت‌های آن دست یابند. اگر این ارواح با تجلیات الهی مواجه شوند، تمام هستی خود را فدای آن می‌کنند و در آن حالت، وجود واقعی را در عدم می‌یابند. به عبارتی، در حالی که انسان‌ها به دنیای مادی گرایش دارند، ارواح به عالم معنوی تمایل دارند و در آنجا به کمال می‌رسند.
هر کرا این عشقبازی در ازل آموختند
تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند
هوش مصنوعی: هر کسی که در ابتدا عشق را بشناسد و آن را بیاموزد، تا ابد در وجودش شعله‌ای از عشق روشن خواهد بود.
و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند
همچو بازش از دو عالم دیده‌ها بردوختند
هوش مصنوعی: دل کسی را که به خاطر وصال معشوقش فدا کرده‌اند، مانند پرنده‌ای در دو عالم به نظاره نشسته و چشم‌ها را به او دوخته‌اند.
پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز
بیدلانی کاندران منزل بوصل آموختند
هوش مصنوعی: در این مکان، عاشقانی که از دوری معشوق رنج می‌برند چگونه می‌توانند انتظار کشند وقتی که در اینجا، آموخته‌اند به وصال رسیدن.
لاجرم چون شمع گاه تاز هجر او بگداختند
گاه چون پروانه بر شمع وصالش سوختند
هوش مصنوعی: به ناچار، گاهی به دلیل جدایی محبوب، همچون شمع ذوب می‌شویم و گاهی به عشق وصالش، همچون پروانه‌ای به دور شمع، می‌سوزیم.
در خرابات فنا ساقی چو جام اندر فکند
هر چ بود اندر دو عالمشان بمی بفروختند
هوش مصنوعی: در میخانه‌ی زوال، هنگامی که ساقی جام را به زمین می‌اندازد، هر چه در این دو جهان وجود دارد، به بهای مرگ فروخته شده است.
نجم رازی را مگر رازی ازین معلوم شد
هر چ غم بد در دو عالم بهر او اندوختند
هوش مصنوعی: راز نجم رازی این است که هر غمی که در این دو دنیا جمع شده، برای او معلوم شده است.
هر کرا کمند عنایت در گردن افتاد آنجا اوفتاد و هر کرا گردن بسلسله قهر بر بستند آنجا بستند «السعید من سعد فی بطن امه والشقی من شقی فی بطن امه». رقم کفر بر ناصیه ابلیس پیش از وجود او کشیده بودند که «و کان من الکافرین» داغ لعنت بر جبین او بی او نهادند که «و ان علیک لعنتی الی یوم الدین». در ازل حضرت عزت بدین کلام متکلم بود این واقعه امروزین نبود. این رنگ گلیم ما بگیلان کردند. مرغانی که امروز گرد دام محبت میگردند و دانه محبت میچینند گردن این دام و حوصله این دانه از عالمی دیگر آورده‌اند. چنانک مولف گوید بیت
هوش مصنوعی: هر کس که در دام محبت و لطف قرار گرفت، همانجا سرنوشته او رقم خورد و هر کس که به زنجیر قهر افتاد، همانجا محکوم شد. خوشبخت کسی است که از رحم مادر خوشبخت به دنیا آمده و بدبخت کسی است که به هنگام تولد بدبخت بوده است. سرنوشت کفر ابلیس پیش از وجود او مشخص شده بود و بر او لعنت نهادند که تا روز قیامت بر او خواهد بود. این قضیه از ازل توسط قدرت الهی مشخص شده و امروز اتفاق نیفتاده است. ما نیز در این عالم با خصوصیاتی خاص به دنیا آمده‌ایم. پرندگانی که امروز به دور دام محبت می‌چرخند و از آن دانه می‌چینند، از عالمی دیگر آمده و این خصوصیات را با خود به همراه آورده‌اند.
اصل و گهر عشق زکانی دگر ست
منزلگه عاشقان جهانی دگرست
هوش مصنوعی: عشق و ماهیت آن از منبعی دیگر سرچشمه می‌گیرد و مکان عاشقان در جهانی متفاوت و دیگر قرار دارد.
وان مرغ که دانه غم عشق خورد
بیرون ز دو کون ز اشیانی دگرست
هوش مصنوعی: آن پرنده‌ای که به خاطر عشقش غم می‌خورد، از دو عالم خارج می‌شود و به موجوداتی دیگر تعلق دارد.
شرر آتش عشق در دل سنگ صفت عاشقان در وقت رشاش تعبیه کردند که «ثم رش علیهم من نوره فمن اصا به ذاک النور فقد اهتدی و من اخطاه فقد ضل».
هوش مصنوعی: آتش عشق در دل افراد سنگ‌دل به گونه‌ای شعله‌ور است که در زمان بارش رحمت الهی، نور خاصی بر آن‌ها تابیده می‌شود. کسانی که آن نور را دریافت کنند، هدایت می‌یابند و کسانی که از آن دور بمانند، گمراه می‌شوند.
اما در اظهار آن شرر از سنگ بآهن حاجت آمد آهن کلمه «لااله الا الله» را بفرستادند که «امرت ان قاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله». فرمودند که بتصرف «و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون» چندان این کلمه آهن صفت را بر سنگ دل زنید که شرر آتش عشق که در هر دو تعبیه است بظهور پیوندد.
هوش مصنوعی: اما در بیان آن جرقه‌ای که از سنگ به آهن ایجاد می‌شود، نیاز است که آهن کلمه «لا اله الا الله» را به کار بگیرد و بفرستد. گفته شده که «به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا بگویند لا اله الا الله». همچنین فرمودند که با تکیه بر «و ذکر کنید خدا را بسیار، شاید که رستگار شوید»، آنقدر این کلمه با خاصیت آهن را بر دل سنگی بزنید که جرقه آتش عشق که در هر دو وجود دارد، بروز پیدا کند.
و آنگه در ظلمت نفس اماره بچشم حقارت منگر همچو ملایکه که گفتند «اتجعل فیها من یفسد فیها» اطفال کار نا دیده «انی اعلم مالا تعلمون» بودند. چون اسم خلیفه شنیدند در نگرستند ظلمت نفس دیدند از سیاهی بر میدند. ندانستند که آب حیات معرفت دران ظلمات تعبیه است زیراک شرر آتش عشق چون از سنگ دل و آهن کلمه ظاهر شود اطلس روحانیت اگرچه بس گرانبهاست و لطیف است قابل آن شرر نیاید.
هوش مصنوعی: در تاریکی نفس انسانی، مانند فرشتگان که گفتند: «آیا در اینجا کسی را می‌گذاری که فساد کند؟» به خود نگاه کردند و جز تاریکی ندیدند. آنها هنوز کودکانی بودند که توان فهم عمیق را نداشتند و نمی‌دانستند که آب حیات شناخت در این تاریکی‌ها نهفته است. زیرا که جرقه عشق، وقتی از دل‌های سخت و آهنی برخیزد، باعث ظهور روحی والاتر می‌شود. هرچند که این روح بسیار ارزشمند و لطیف است، اما نمی‌تواند جرقه عشق را درک کند.
اینجا آن سوخته سیاهروی نفس انسانی باید تابی توقف بجان و دل بر باید «وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا». و میزبانی آن آتش غیبی تا مقیم عاللم شهادت گردد. جز از صفات بشری نیاید که «فاذکرونی اذکر کم». و اگر یک دم ازین غذا نیابد آن مهمان غیبی نپاید که «نسوا الله فنسیهم».
هوش مصنوعی: در اینجا، وجود انسان به عنوان موجودی که در معرض آتش و چالش‌ها قرار دارد، مورد بحث قرار می‌گیرد. این آتش نماد تجارب سخت و دشواری‌های زندگی است که انسان باید با آن‌ها روبه‌رو شود. اشاره به این نکته است که انسان در وضعیتی ناپایدار و گاهی فراموشکار قرار دارد و اگر از یاد خدا غافل شود، ممکن است از مسیر درست منحرف شود. یادآوری‌ این مسئله که باید همواره به خداوند توجه داشت، ضروری است و تاکید می‌شود که توجه به او می‌تواند انسان را از خطرات و مشکلات نجات دهد.
هر چند که از شجره انسانی شاخی از صفات بشری سر بر میزند عاشق صادق بدست صدق تبر «لا اله» دربن آن شاخ میزند و بر آتش «الا الله» میاندازد. آن آتش بر قضیه «اذکر کم» در و میآویزد و چندانک وجود هیزمی ازو میستاند بدل آن وجود آتشی به وی میدهد. تا جملگی شجره انسانی با شاخهای بشری و بیخهای ملکوتی روحانی بخورد آن آتش دهد و آتش در جملگی اجزای وجود آن شجره روشن کند تا وجود شجره جمله آتش صرف شود. تا اکنون اگر شجره بود اکنون همه آتش است وصال حقیقی اینجا دست دهد. چنانک مولف گوید. بیت
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از ریشه انسانی ویژگی‌هایی از صفات بشری به وجود می‌آید، عشق حقیقی به وسیله صدق و خلوص به «لا اله» تحقق می‌یابد و بر آتش «الا الله» می‌افزاید. این آتش از موضوع «اذکرکم» نشأت می‌گیرد و به طور مستمر انرژی خود را از آن می‌گیرد و در عوض وجودش را به شکل آتش به او می‌بخشد. به این ترتیب، تمام وجود انسانی، با شعب و ریشه‌های روحانی‌اش، تغذیه‌ کننده آن آتش می‌شود و آتش در تمام اجزای وجود آن شجره شعله‌ور می‌گردد تا تمام وجودش به آتش تبدیل شود. حالا اگر به این شجره نگاه کنیم، می‌بینیم که تمامی آن آتش است و حقیقت وصال در اینجا معنا می‌یابد. به همین ترتیب، مولف نیز اشاره می‌کند.
از عشق مهی چو بر لب آمد جانم
گفتم بکنی بوصل خود در مانم
هوش مصنوعی: از عشق محبوبم، زمانی که به لب‌هایم رسید جانم را گفتم که می‌خواهی مرا به وصال خود برسانی، در این حال دیگر هیچ درد و رنجی نخواهم داشت.
گفتا اگرت وصال ما میباید
رو هیچ ممان تو تا همه من مانم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به وصال ما برسی، هیچ مانعی بر سر راهم نگذار تا همیشه در خاطر تو بمانم.
چون شجره اخضر نفس انسانی فدای آتش حقیقی گشت که «الذی جعل لکم من الشجره الاخضر نارا» آنگه آتش بر زبان شجره ندا میکند که‌ای بیخبران من آتشم نه شجره. «نودی من شاطی الوادی الایمن فی البقعه المبارکه من الشجره ان یا موسی انی انا الله».
هوش مصنوعی: زیرا درخت سبز، نفس انسان را فدای آتش حقیقی می‌کند که در قرآن آمده «همان که از درخت سبز برای شما آتش می‌سازد». سپس آتش به زبان درخت ندا می‌دهد که ای نادانان، من آتش هستم و نه درخت. در جایی دیگر ندا داده شده که از کنار درختی مبارک آمده است و به موسی می‌گوید: «من هستم خدا».
مسکین حسین منصور را چون آتش همگی شجره فرو گرفت شجره هنوز تمام نا سوخته شعله‌های «انا الحق»ازو بر آمد. اغیار بر حوالی بودند از شعله «انا الحق»بخواستند سوخت لطف ربوبیت ایشان را دستگیری کرد. گفت خاصیت این آتش آن است که هر که در آن باشد و هر که بر حوالی آن باشد بر هر دو مبارک بود که «ان بورک من فی النار و من حولها». ای حسین این آتش بر تو مبارک است اما آنها را که بر حوالی اند بخواهد ساخت باید که بر ایشان هم مبارک باشد بر دوست مبارکیم و بر دشمن هم.
هوش مصنوعی: حسین منصور را همه‌جا آتش فراگرفت و او هنوز زنده بود، در حالی که عبارت «انا الحق» از او منتشر می‌شد. افرادی در اطراف او بودند که از شعله این عبارت می‌خواستند بهره‌مند شوند، اما لطف خدا آنها را یاری کرد. گفته شد که خاصیت این آتش به گونه‌ای است که هر کسی که در آن باشد و هر کسی که در اطراف آن است، هر دو خوشبخت خواهند بود. ای حسین، این آتش برای تو مایه برکت است، اما آنهایی که در اطراف تو هستند نیز باید مشمول این برکت شوند. این برکت هم برای دوستان است و هم برای دشمنان.
آخر برین آتش کم از عود نتوان بود که چون آتش در اجزای وجود او تصرف کند نفس خوش زدن گیرد. آتش بر عود مبارک است که بوی نهفته او را آشکارا میکند و اگر آتش نبودی فرقی نبودی میان عود و چوبهای دیگر. عزت عود بواسطه آتش بود چون آتش بر عود مبارک آمد عود بشکرانه وجود در میان نهاد. گفتن من تمام بسوزم تا آتش بر اهل حوالی من هم مبارک باشد تار ستی نکرده باشم که راه جوانمردان نیست. لاجرم هر چند عود بیش میسوخت اهل حوالیش را بیش میساخت.
هوش مصنوعی: در نهایت، هیچ چیز به اندازه آتش نمی‌تواند از عود بهره‌برداری کند، زیرا وقتی آتش در وجود او نفوذ کند، روح او به آرامش می‌رسد. آتش برای عود امری مبارک است، زیرا بوی پنهان آن را به نمایش می‌گذارد و اگر آتش نبود، هیچ تفاوتی بین عود و چوب‌های معمولی وجود نداشت. ارزش عود به خاطر آتش است و هنگامی که آتش بر عود می‌تابد، عود به خاطر وجود خود، خود را فدای دیگران می‌کند. او می‌گوید که من تمام وجودم را می‌سوزانم تا آتش برای اطرافیانم نیز برکت داشته باشد و نمی‌خواهم به کسی آسیب بزنم، چرا که این کار شایسته جوانمردان نیست. در نتیجه، هر چقدر عود بیشتر بسوزد، اطرافیانش بیشتر بهره‌مند می‌شوند.
بر آتش عشق تو بسوزم
گر سوختن منت بسازد
هوش مصنوعی: اگر سوختن در آتش عشق تو باعث خوشحالیت شود، من با کمال میل در این آتش می‌سوزم.
گفتی که بباز جان چو مردان
عاشق چه کند که جان نبازد
هوش مصنوعی: گفته‌ای که وقتی عاشقان واقعی جانشان را می‌بازند، چه کار می‌توانند بکنند؟
حسین نیز صوفیانه بقدم استغفار بایستاد وجود بشری بخرقه در میان نهاد. گفت: «الهی افنیت ناسوتیتی فی لا هو تیتک فبحق نا سوتیتی علی لاهوتیتک ان ترحم علی من سعی فی قتلی». ما بکلی شجره وجود انسانی را چون عود فدای آتش عشق تو کردیم تو بلطف خویش مشام ساعیان این سعادت را که بر حوالی این آتش‌اند بطیب رحمت معطر گردان تا بریشان هم مبارک باشد.
هوش مصنوعی: حسین با حالتی صوفیانه به درگاه خداوند ایستاد و وجود انسانی‌اش را در میان قرار داد. او گفت: «خدای من، وجود انسانی من را در ارتباط با وجود الهی‌ات محو کن. به حق وجود انسانی‌ام، بر وجود الهی‌ات، از کسانی که در تلاش برای کشتن من هستند رحمت بفرما». ما تمام وجود انسانی‌مان را مانند عود در راه آتش عشق تو قربانی کردیم. پس ای خدای مهربان، بگذار عطر رحمتت بر کسانی که به دور این آتش هستند، بپَرد تا برای آنها نیز خیر و برکت باشد.
ای حسین اگرچه آتش عشق ما در شجره انسانی تو افتاده بود و شعله‌های آتش «انا الحق» ازو بر میخاست اما چون تمام نسوخته بود آن شعله‌ها از دود انانیت خالی نبود. چون جملگی شجره وجود فدای این آتش کردی و صورت قالب که دود انانیت ازو بر میخاست درباختی و بآتش ابتلای ما بسوختی خاکستر قالب ترا بفرماییم تا بر آب اندازند و نقاب حجاب از جمال کمال تو برداریم تا بر روی آب آتش وجود بی دود در جلوه‌گری «الله الله» آید و عنایت بی‌علت ما معلوم خاص و عام جهانیان گردد که «ان الله لایظلم مثقال ذره» الایه.
هوش مصنوعی: ای حسین، اگرچه آتش عشق ما در وجود انسانی تو شعله‌ور شده بود و شعله‌های حقیقت از آن برمی‌خاست، اما چون هنوز کامل و تمام نشده بود، آن شعله‌ها از دودی که از خودخواهی برخاسته بود، خالی نبود. وقتی که تمام هستی‌ات را فدای این آتش کردی و قالب ظاهری که دودی از خودخواهی از آن برمی‌خاست را از دست دادی، به آتش آزمایش ما سوختی. اکنون خاکستر وجود تو را به آب می‌سپاریم تا پوشش‌های حجاب از جمال کمال تو برداشته شود، به طوری که بر روی آب، آتش وجود با شکوهی خالی از دود نمایان شود و لطف بی‌دلیل ما برای جهانیان قابل درک گردد؛ زیرا «خداوند به اندازه‌ای کوچک هم ظلم نمی‌کند».
پروانه صفتان جانباز عالم عشق که کمند جذبه الوهیت در گردن دل ایشان در عهد الست افتاده است امروز چندان بپر و بال درد طلب گرد سرادقات جمال شمع جلال حضرت پرواز کنند که بر قضیه «من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا» یک شعله از شعله‌های آن شمع «و نحن اقرب الیه من حبل الورید»
هوش مصنوعی: شخصیت‌های وارسته‌ای که به عالم عشق تعلق دارند، در پی زیبایی‌های الهی و جذبه‌هایی که در دلشان وجود دارد، به پرواز در آمده‌اند. آن‌ها به‌گونه‌ای در جستجوی نیایش و محبت الهی هستند که به آیات مجاورت با خداوند نزدیک می‌شوند. این جستجو و نزدیک شدن به خداوند، همانند شعله‌ای از شمعی است که به نور و عشق الهی منجر می‌شود.
استقبال کند و بدست «جذبه من جذبات الحق توازی عمل الثقلین» او را در کنار وصال کشد که «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه». تا چند بپر و بال پروانگی و خلق الانسان ضعیفا گرد در فضای سر اوقات جمال ما گردی؟ تو بدین پر و بال هوای هویت طیران نتوانی کرد. بیا این پر و بال در میدان «والذین جاهدو افینا» درباز تا برسنت «لنهد ینهم سبلنا» پرو بالی از شعله انوار خویش ترا کرامت کنیم که «یهدی الله لنوره من یشاه».
هوش مصنوعی: با کمال اشتیاق و تمایل، او را به سوی خود دعوت می‌کند و به او هدیه‌ای می‌بخشد که در کنار وصال و دسترسی به حق قرار گیرد. تا چه مدت می‌خواهی در فضای زیبایی ما بگردی و پرواز کنی؟ تو نمی‌توانی با این ویژگی‌ها به پرواز درآیی. بیا و به میدان تلاش و مجاهدت وارد شو، تا با روشنایی و نور خود به تو ارادت کنیم و راهی به سوی حقیقت به تو نشان دهیم.
ای دل این ره بقیل وقالت ندهند
جز بر در نیستی وصالت ندهند
هوش مصنوعی: ای دل، در این مسیر به تو خبری نمی‌دهند و جز در دروازه نیستی، به تو وصالی نخواهند انداخت.
و آنگاه دران هوا که مرغان وی‌اند
تا با پر و بالی پر و بالت ندهند
هوش مصنوعی: و سپس در آن هوایی که پرندگانش هستند، تا زمانی که به تو بال و پر ندهند، آنجا نخواهی بود.
تا اکنون که بپر و بال خویش میپریدی پروانه‌ای دیوانه بودی اکنون که بپر و بال ما میپری یکدانه‌ای یگانه شدی. اکنون ازمایی نه بیگانه بلکه همه مایی از میان بر گیر بهانه هم دری و هم در دانه هم جانی و هم جانانانه.
هوش مصنوعی: تا به حال که برای خودت پرواز می‌کردی، مثل یک پروانه‌ی دیوانه بودی، اما حالا که همراه ما می‌پری، خاص و منحصر به فرد شده‌ای. اکنون باید امتحان کنی که دیگر غریبه نیستی، بلکه همه ما هستیم. از میان دلایل و بهانه‌ها عبور کن، هم در وجود و هم در معنا، هم زندگی‌بخش و هم محبوب.
تو جانی و پنداشتستی که شخص
تو آبی وانگا شتستی سبویی
هوش مصنوعی: تو زنده‌ای و فکر کردی که فقط خودت هستی، در حالی که مثل یک ظرف آب هستی که دیگران هم از تو بهره‌مند می‌شوند.
بد ازین تو بتو نیستی زیرا که از تو بر تو جز نامی نیست.
هوش مصنوعی: تو در واقع خودت نیستی، چرا که چیزی جز نامت بر تو وجود ندارد.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
هوش مصنوعی: عشق به من وارد شد و مانند خون در رگ‌ها و پوست من جریان پیدا کرد. این احساس به قدری عمیق بود که من را از خودم خالی کرد و تمام وجودم را پر از محبت و دوستی ساخت.
اجزای وجود من هم دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
هوش مصنوعی: اجزای وجود من همه به نوعی با من ارتباط دارند و نام من بر آن‌ها گذاشته شده است، اما در واقعیت، همه چیز از آنِ او (خدا) است.

حاشیه ها

1402/03/15 03:06
زهیر

این دو بیتِ آخر چندین بار در گنجور از شُعرای مختلف نقل شده:

۱- اوحد الدّین کرمانی

۲- مولانا

۳- نجم الدّین رازی در سه کتاب:

الف- مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد (همین صفحه)

ب- رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصّدق فی مصداق العشق)

ج- مجموعه‌ی اشعار

۴- ابوسعید ابوالخیر

رضاقلی خان هدایت در «تذکرۀ ریاض العارفین» این رباعی را از مولوی معرفی کرده.