گنجور

بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی

و هو جلال الدین محمدبن بهاءالدین محمد سلطان محققین و برهان مدققین است. أَباً عَنْجَدّ از فضلای روزگار و علمای نامدار بوده. بهاءالدین محمد والد ماجد مولانا اقتباس طریقت از حضرت شیخ الاکبر شیخ نجم الدین کبری نموده بود. خواص و عوام آن مملکت را به وی اخلاص و ارادت بود. به حدی که کثرت مریدین مایهٔ خوف سلطان محمد خوارزمشاه گردید. بالاخره به رنجش انجامید. لهذا مولانا بهاءالدین بامتعلقین از بلخ به عزم حجاز هجرت گزید. در نیشابور شیخ عطار را ملاقات و شیخ سفارش تربیت جلال الدین محمد به وی فرموده و مثنوی اسرارنامه به او عنایت نمود و در آن وقت جناب مولوی شش ساله بوده‌اند. غرض، بعد از زیارت مکهٔ معظمه به استدعای سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی پادشاه روم در قونیهٔ روم توقف گزین شدند. بعد از چندی مولانا بهاءالدین وفات یافت و به روضهٔ رضوان شتافت. کمالات و فضایل مولوی به مرتبه‌ای رسید که هر روز چهارصد فاضل در زمرهٔ تلامذه در مدرس وی حاضر شدند. بالاخره به خدمت شیخ شمس الدین تبریزی رسید و ارادت او را گزید و این کلمات مشهور و در اغلب کتب مسطور است. کمالات آن جناب محتاج به تحریر و تقریر نیست. مثنوی ایشان معروف است. دیوانی مبسوط نیز به نام شیخ شمس الدین تبریزی تمام فرموده‌اند. وفاتش در سنهٔ ۶۷۲ و از اشعار آن جناب اختصاراً این ابیات نوشته می‌شود.

مِنْغزلیّاته قُدِّسَ سِرُّه
من رباعیاته
مِنْمثنویه نَوَّر اللّهُ رُوْحَهُ
چنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها

٭٭٭

ای مرده‌ای که در تو ز جان، هیچ بوی نیست
رو رو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست
اول بدان که عشق نه اول نه آخر است
هر سونظر مکن که از آن سوی، سوی نیست

٭٭٭

شمع جان را گرو این لگن تن چه کنی
این لگن گر نبود شمع ترا صد لگن است

٭٭٭

تو هر خیال که کشف حجاب پنداری
بیفکنش که ترا خود همان حجاب شود

٭٭٭

کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد

٭٭٭

حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد

٭٭٭

هزار مرغ عجیب از گل تو برسازند
چو ز آب و گِل گذری تا دگر چهات کنند

٭٭٭

ستاره نیست خدا را که در زمین گردد
که در هوای ویست آفتاب چرخ کبود

٭٭٭

خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

٭٭٭

خوش از عدم پرد همی این صدهزار مرغ
وز یک کمان همی پرد این صدهزار تیر

٭٭٭

گر تو فرعون منی از ملک تن بیرون کنی
در میان جان ببینی موسی هارون خویش

٭٭٭

بنمودمی نشانی، ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید، سرشور و شر ندارم

٭٭٭

نه شبم، نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو غلام آفتابم، همه ز آفتاب گویم

٭٭٭

به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد
که شدم نهان من اینجا مکنید آشکارم

٭٭٭

تا عاشق آن یارم در کارم و بیکارم
سرگشته و پابرجا مانندهٔ پرگارم
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم پس با که درآویزم

٭٭٭

قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی
همه تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم

٭٭٭

دل من رفت به بالا، تن من ماند به پستی
من بیچاره کجایم، نه به بالا نه به پستم

٭٭٭

من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا، من از کجا، مال که رادزدیده‌ام

٭٭٭

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم، پخته شدم، سوختم

٭٭٭

من نه خود آمدم اینجا که به خود باز روم
هرکه آورد مرا باز برد در وطنم

٭٭٭

من از عالم ترا تنها گزیدم
روا داری که من تنها نشینم

٭٭٭

لاف محبتت زنم تا نفسی است در تنم
گر به تمام عمر خود بی تو دمی زنم، زنم

٭٭٭

بعد هزار سال اگر برلحدم تو بگذری
مشک شود همه گلم، روح شود همه تنم

٭٭٭

تهمت دزد برزنم هر که نشانت آورد
کاین ز کجا گرفته‌ای آن ز کجا خریده‌ای
آینه‌ای خریده‌ای می‌نگری جمال خود
در پس پرده رفته‌ای پردهٔ ما دریده‌ای

٭٭٭

می‌گفت در بیابان رند دهل دریده
صوفی خدا ندارد او نیست آفریده

٭٭٭

بر بیضهٔ دل باش هان مانند مرغی دیده بان
کز بیضهٔ دل زایدت مستی ذوق و قهقهه

٭٭٭

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی

٭٭٭

مباش خستهٔ هستی خراب باش خراب
یقین بدان که خرابی است عین معموری

٭٭٭

گه گه گمان بریم که این جمله فعل ماست
این هم ز تست مایهٔ پندار ما تویی

٭٭٭

جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوق بامی و هم در سرایی

٭٭٭

از خلق جهان کناره می‌گیرد
آن را که تو در کنار می‌آیی

٭٭٭

درین خانه نمی‌یابم جز او کس
تو هشیاری درآ شاید ببینی
انصاف بده که عشق نیکوکار است
زان است خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
از عشق تو تا عشق رهی بسیار است

٭٭٭

در مذهب عاشقان قرار دگر است
وین بادهٔ ناب را خمار دگر است

٭٭٭

هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کار دگر است

٭٭٭

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا خالی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی است ز من برمن و باقی همه اوست

٭٭٭

در سینهٔ هر که ذره‌ای دل باشد
بی عشق تو زندگیش مشکل باشد
با زلف چو زنجیر گره در گرهت
دیوانه کسی بود که عاقل باشد

٭٭٭

الْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَسِوَی الْفَقْرِ عَرَض
الْفَقْرٌ شِفاءٌ وَ سِوَی الْفَقْرِ مَرَض
الْعالَمُ کُلُّهُ خِداعٌ وَ غُرور
الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ سِرٌّ وغَرَض

٭٭٭

جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
ور هست بگو، نیست بگو، راست بگو
شادباش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت‌های ما
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
عاشقان جام فرح آنگه کشند
که به دست خویش خوبانشان کشند
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
صد هزاران دام و دانه است ای خدا
ما چو مرغان ضعیف بی نوا
گر هزاران دام باشد هر قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
ما چو ناییم و نوادر ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما زتست
ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله‌مان از باد باشد دمبدم
حمله مان از باد و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد
گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
هرکه او بیدارتر پُر دردتر
هرکه او آگاه‌تر رخ زردتر
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان آن فریق
جان بی معنی درین تن بی خلاف
هست همچون تیغ چوبین در غلاف
تا غلاف اندر بود باقیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است
دیدهٔ ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
گردش چرخه رسن را علت است
چرخه گردان را ندیدن ذلت است
پایه پایه رفت باید سوی بام
هست جبری بودن اینجا طبع خام
پای داری چون کنی خود را تولنگ
دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
گر به صورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل خود یکسان بُدی
از که بگریزیم از خود، ای محال
از که برتابیم از حق، ای وبال
صورت و معنی چو شیر و بیشه دان
یا چو آواز سخن اندیشه دان
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد
صورت از بی صورتی آمد برون
باز شد کانّا اِلَیْهِ راجِعُون
گر به جهل آییم آن زندان اوست
ور به علم آییم آن ایوان اوست
گر بگرییم ابر پر رزق وی‌ایم
ور بخندیم آن زمان برق وی‌ایم
ماکه‌ایم اندر زمان پیچ پیچ
چون الف کو خود ندارد هیچ هیچ
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و آن مجنون بود
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو
وعدهای آب لب چون قند کو
ای جفای تو ز دولت خوبتر
انتقام تو ز جان محبوب‌تر
از حلاوت ها که دارد جور تو
از لطافت کس نیارد غور تو
نار تو این است نورت چون بود
ماتمت این است سورت چون بود
نالم و ترسم که او باور کند
وز ترحم جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ
بوالعجب من عاشق این هر دو ضدّ
چند امانم می‌دهی ای بی امان
ای تو زه کرده به کین من کمان
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا ز اسباب شادی یاد ده
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
حرف و گفت و صوت را برهم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
یاوه کرده وسوه باشی دلا
گر طرب را باز دانی از بلا
ای گران جان خوار دیدستی مرا
زان که بس ارزان خریدستی مرا
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرص نان دهد
مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی
چون که یک ها محو شد بی شک تویی
از غم و شادی نباشد جوش ما
با خیال و وهم نبود هوش ما
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش گدای هوش ماست
باده از ما مست شد، نی ما ازو
قالب از ما هست شد نی ما ازو
این همه گفتیم لیکن در بسیج
بی عنایات خدا هیچیم، هیچ
مطلق آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبداللّه بود
کفر هم نسبت به خالق حکمت است
چون به ما نسبت کنی کفر آفت است
سوی من منگر به خواری سست سست
تا نگویم آنچه در رگ‌های تست
عقل خود را از من افزون دیده‌ای
تو من کم عقل را چون دیده‌ای
چونکه عقل تو عقیلهٔ مردم است
خودنه عقل است آن که مار و کژدم است
موسی و فرعون را معنی رهی
ظاهر این ره دارد و آن بی رهی
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد
موسئی با موسئی در جنگ شد
چون به بی رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
این عجب این رنگ از بی رنگ خاست
رنگ با بی رنگ چون در جنگ خاست
اینت خورشید نهان در ذره‌ای
شیر نر در پوستین بره‌ای
در حروف مختلف شور و شکی‌ست
گرچه از یک روی سر تا پا یکیست
آن یکی رو ضد و دیگر متحد
از یکی رو هزل و دیگر روی جد
هر نبی و هر ولی را مسلکی است
لیک تا حق می‌برد جمله یکی است
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بگزین گر ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مالداران بر فقیر آرند جود
بر بدی‌های بدان رحمت کنید
بر منی و خویش بینی کم تنید
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند ماری شود
اسم خواندی رو مسما را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
هرچه جز عشق خدای احسن است
گر شکرخواری است آن جان کندن است
کُلُّ شَیءٍ مَا خَلاَ اللّهَ باطِلُ
اِنَّ فَضْلَ اللّهِ غَیْمٌ هَاطِلُ
اُقْتُلُونی یا ثِقاتی لایماً
اِنَّ فُی قَتْلِی حَیاتِی دائِما
از تو ای بی نقش با چندین صور
هم مشبه هم موحد خیره سر
مفترق شد آفتاب جان‌ها
در درون روزن ابدان ها
چون نظر در قرص داری خوریکی است
وان که شد محجوب ابدان در شکی است
ای برادر تو همه اندیشه‌ای
مابقی تو استخوان و ریشه‌ای
گر گل است اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
هیچ گنجی بی دد و بی دام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
ای بسا کس را که صورت راه زد
قصد صورت کرد و بر اللّه زد
این جهان نیست چون هستان شده
وان جهان هست بس پنهان شده
دست پنهان و قلم بین خط گذار
اسب در جولان و ناپیدا سوار
آنچه پیدا عاجز و پست و زبون
وآنچه ناپیدا چنین تند و حرون
می درد می‌دوزد این خیاط کو
می‌دمد می‌سوزد این نفاظ کو
ساعتی کافر کند صدیق را
ساعتی مؤمن کند زندیق را
صِبْغةاللّه هست رنگ خُمّ هو
پیسه‌ها یک رنگ گردد اندرو
چون در آن خُم افتد و گوییش قُمْ
از طرب گوید منم خُم لاتَلمُ
این منم خود خُم اناالحق گفتن است
رنگ آتش دارد اما آهن است
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او من آتشم، من آتشم
آتش چه آهن چه لب ببند
ریش تشبیه و مشبه را بخند
ای ملامت گو سلامت مر ترا
ای سلامت جو رها کن تو مرا
جان من کوره است و با آتش خوشست
کوره را این بس که خانهٔ آتش است
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب
حلقه‌های سلسله تو ذوفنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
چون قلم در دست غداری بود
لاجرم منصور برداری بود
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح وناصالح و خوب و خشوک
حکم آن خو راست کاو غالب تراست
چون که زر بیش از مس آمد آن زر است
سیرتی کان در وجودت غالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها
از ره پنهان صلاح و کینه‌ها
ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
ملت عشق از همه دین‌ها جداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست
ای خنک آن کس که بیند روی تو
یا در افتد ناگهان در کوی تو
در بهاران زاد و مرگش در دی‌است
پشه کی داند که این باغ از کی است
آزمودم عقل دوراندیش را
بعد ازین دیوانه خواهم خویش را
هرکه گوید جمله حقند احمقی است
هرکه گوید جمله باطل آن شقی است
لفظ در معنی همیشه نارَسان
زان پیمبر گفت قَدْکَلَّ اللسان
ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند
در شکست اهل دل جد می‌کنند
آن مجاز است این حقیقت ای خران
نیست مسجد جز درون سروران
تادل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
گر شود عالم پر از خون مال مال
کی خورد مرد خدا الا حلال
جان نباشد جز خبر در آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون
نور را هم نور شو با نار نار
جای گل گل باش جای خار خار
از غم بی آلتی افسرده است
نفس اژدرهاست او کی مرده است
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و یهود
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریایی عمیق
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از دی لیک از جایی بود
پس چرا ایمن شوی از رای دل
عهد بندی تا شوی آخر خجل
این هم ازتأثیر حکم است وقدر
چاه می‌بینی و نتوانی حذر
دل تو این آلوده را پنداشتی
لاجرم دل ز اهل دل برداشتی
ای بسا معشوق کاید ناشناخت
پیش بدبختی نداند عشق باخت
مرگ هرکس ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست، دوست
از تو رُسته است ار نکوی است ار بد است
ناخوش، و خوش در وجودت از خود است
نفی از یک چیز و اثباتش رواست
چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراق او بیندیش آن زمان
زانچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
هرکجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر گوری منزلم
هرکجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سَمُّ الخِیاطْ
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون رهم زین زندگی پایندگی است
اُقْتلُوُنی اُقْتُلُونی یا ثقات
اِنَّ فی قَتلی حیاتی فی الحَیات
بدر می‌جویم از آنم چون هلال
صدر می‌جویم در این صف نعال
از جمادی مُردم و نامی شدم
از نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
از ملک هم بایدم جستن ز نو
کُلُّ شیٍ هالِکُ إلّا وَجْهَهُ
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم، چون ارغنون
گویدم اِنّا اِلَیْهِ راجعُون
آب کوزه چون در آب جو شود
محو گردد در وی و چون او شود
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو
که نه معشوقش بود جویای او
چون درین دل برق مهر دوست جست
اندر آن دل دوستی می‌دان که هست
تشنه می‌نالد که کو آب گُوار
آب هم نالد که کُو آن آب خوار
جذب آب است این عطش در جان ما
ما از آنِ او و او هم ز آن ما
میل معشوقان خوش و خوش فر کند
لیک میل عاشقان لاغر کند
عشق معشوقان دو رخ افروخته
عشق عاشق جان او را سوخته
کهربا عاشق به شکل بی نیاز
گاه می‌کوشد در آن راه دراز
قرب نی بالا و پستی رفتن است
قرب حق از حبس هستی رستنست
با دو عالم عشق را بیگانگی است
اندروهفتاد و دو دیوانگی است
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
سخت مست و بی خود و آشفته‌ای
دوش ای جان بر چه پهلو خفته‌ای
غیر عقل و جان که در گاو و خراست
آدمی را عقل و جان دیگر است
باز غیر عقل و جان آدمی
هست جانی در نبی و در ولی
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جان‌های شیران خداست
ظاهر آن اختران قَوّامِ ما
باطن ما گشته قوام سما
پس به صورت عالَم اصغر تویی
پس به معنی عالم اکبر تویی
تو به هر صورت که آیی ایستی
که منم آن بالله آن تو نیستی
مرغ خویشی، صید خویشی، دام خویش
صدر خویشی، فرش خویشی، بام خویش
هین مرا مرده مبین گر زنده‌ای
در کف شاهد نگر چون بنده‌ای
من عصایم در کف موسی خویش
موسی‌ام پنهان و من پیدا ز پیش
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظن است و حیرانی نظر
هرکه او اندر نظر موصول شد
این خبرها پیش وی معزول شد
عقل سایهٔ حق بود حق آفتاب
سایه را باآفتاب حق چه تاب
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گوید حق نگفت او کافر است
باده نی در هر سری شر می‌کند
آن چنان را آن چنان تر می‌کند
ای بسا ریش سفید و دل چو قیر
ای بسا ریش سیاه و دل منیر
بس منافق کاندرین ظاهر گریخت
خون صد مؤمن به پنهانی بریخت
عقل ضد شهوت است ای پهلوان
آن که شهوت می‌تند عقلش مخوان
هرکجا خواهد خدا دوزخ کند
اوج را برمرغ، دام و فخ کند
یار غالب شو که تا غالب شوی
یار مغلوبان مشو هان ای غوی
حجت دهری همین باشد که من
غیر این ظاهر نمی‌بینم وطن
عمر کرکس سه هزار و پانصد است
مر کبوتر را چه باشد زان به دست
می‌بمیرد از کبوتر صد هزار
مرگ کرکس می‌نبیند آشکار
جمله پندارند کرکس باقی است
نی، غلط کردند یک کس باقی است
می‌نماند زین جهان یک تار مو
کُلُّ شییٍ هالک اِلّا وَجْهَهُ
هیچ نقاشی نگارد زین نقش
بی امید نفع بهر عین نقش
هیچ کوزه گر کند کوزه شتاب
بهر عین کوزه نی از بهر آب
نقش ظاهر بهر نقش غایب است
و آن برای غایب و دیگر ببست
هرکسی اندازهٔ روشن دلی
غیب را بیند به قدر صیقلی
گر تو گویی کان صفا فضل خداست
نیز این توفیق صیقل زان عطاست
هر دل ار سامع بُدی، وحی نهان
حرف و صوتی کی بُدی اندر جهان
گر به فضلش پی ببردی هر فضول
کی فرستادی خدا چندین رسول
عالم خلق است ره سویِ جهات
بی جهت دان عالم امر و صفات
هرکسی پیش کلوخی سینه چاک
کان کلوخ از حسن گشته جرعه ناک
باده خاک آلودتان مجنون کند
صاف اگر باشد ندانم چون کند
جان چو بی این جیفه بنماید جمال
من نیارم گفت لطف آن وصال
چون شکار خوک آید صید عام
رنج بی حد لقمه خوردن زوحرام
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
بس نکو گفت آن رسول خوش جواز
ذرهٔ عقلت به از صوم و نماز
زانکه عقلت جوهر است، این دو عَرض
این دو در تکمیل او شد مفترض
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را ناکام کرد
هست الوهیت ردای ذوالجلال
هرکه در پوشد بدو گردد وبال
ای بسا نازا که او گردد گناه
افکند مر بنده را از چشم شاه
این نیاز از جسم لاغر می‌کند
صدر را چون بدر انور می‌کند
عشق آن شعله است کوچون برفروخت
هرکه جز معشوق باشد جمله سوخت
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بی خدا آب حیات آتش بود
زندگانی بی تو جان فرسودن است
مرگ حاضر از تو غایب بودن است
چون قِدَم آید حَدَث گردد عبث
پس کجا راند قدیمی را حدث
بر حدث چون زد قدم دنگش کند
چون که دنگش کرد همرنگش کند
باز پیلم دید هندستان به خواب
از خراج امید برده، شد خراب
بار دیگر آمدم دیوانه‌وار
رو رو اکنون زود زنجیری بیار
غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آری بر دَرم
هین بنه بر پایم آن زنجیر را
که شکستم سلسلهٔ تدبیر را
عاشقم من بر فن دیوانگی
سیرم از فرهنگ و از فرزانگی
هرچه غیر شورش و دیوانگی است
اندر این ره دوری و بیگانگی است
معنی مردم بر آتش حاکم است
لیک آتش را قشورش هیزم است
کوزهٔ چوبین که در وی آب جوست
قدرت آتش همه بر ظرف اوست
گفت فرعونی اناالحق، گشت پست
گفت منصوری اناالحق و بِرَست
آن انا را لعنت اللّه در عَقَب
وین انا را رحمت اللّه ای عجب
این انا هُو بود در سرّ، ای فَضول
زاتحاد نور نز راه حلول
ای خدا آن کن که آنت می‌سزد
که به هر سوراخ مارم می‌گزد
هرکرا اسرار حق آموختند
مُهر کردند و دهانش دوختند
آسمان شوابر شو باران ببار
آب اندر ناودان ناید به کار
آب باران باغ صد رنگ آورد
ناودان، همسایه در جنگ آورد
اندرین ملت نبد مسخ بدن
لیک مسخ دل بود ای ذوفطن
وقت خشم و وقت شهوت مرد کُو
طالب مرد چنینم کو به کو
ور خرد جبر از قَدَر رسواتراست
زان که جبری حس خود را منکر است
جامه‌اش سوزد بگوید نار نیست
جامه‌اش دوزد بگوید تار نیست
این که فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیار است ای صنم
پوزبند وسوسه عشق است و بس
ورنه کی وسواس را بسته است کس
پیر، عشق تست نی موی سپید
دست گیر صد هزاران ناامید
ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
حسن لیلی نیست چندان هست سهل
گفت صورت کوزه است و حُسنْمی
می خدایم می‌دهد از جام وی
باده از غیب است و کوزه این جهان
کوزه پیدا، باده در وی بس نهان
یا خَفِیَّ الذاتِ مَحْسوسَ العَطَی
اَنْتَ کالماءِ ونَحْنُ کَالرَّحی
اَنْتَ کالرِّیحِ وَنَحْنُ کَالغُبار
یَخْتَفی الریحُ وَغَبْراهُ جِهار
جُنبشِ ما هر دمی خود اَشْهَد است
که گواه ذوالجلال سرمد است
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اَشْهَد آمد بر وجود جوی آب
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
رحم کن بر وی که روی تو بدید
فرقت تلخ تو چون خواهد کشید
جمله عالم ز اختیار و هست خود
می‌گریزد در سر سرمست خود
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ بنگ و خمر بر خود می‌نهند
جمله دانسته که این هستی فخ است
ذکر و فکر اختیاری دوزخ است
چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
ای ز تو ویران مکان و منزلم
چون ننالم چون بیفشاری دلم
جان من بستان تو ای جان را اصول
زان که بی تو گشته‌ام از جان ملول
ای رفیقان راه‌ها را بست یار
آهوی لنگیم و او شیر شکار
جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای
در کف شیر نر خونخواره‌ای
او ندارد خواب و خور چون آفتاب
روح‌ها را می‌کند بی خورد و خواب
ای عدوی شرم و اندیشه بیا
که دریدم پردهٔ شرم و حیا
تا نسوزم کی خنک گردد دلت
ای دل ما خانمان و منزلت
خانهٔ خود را همی سوزی، بسوز
کیست آن کس که بگوید لایَجوز
اَنْتَ وَجْهی لاعَجَب إِنْلا اَرَاه
غایةُ الْقُربِ حِجابُ الاِشْتِباه
من ندانم که تو ماهی یا وثن
من ندانم که چه می‌خواهی ز من
برگ کاهم پیش تو ای تند باد
من چه دانم که کجا خواهم فتاد
توبه را بار دگر سیلاب برد
دزد آمد پاسبان را خواب برد
بوی جانی سوی جانم می‌رسد
بوی یار مهربانم می‌رسد
عاشقی و توبه و امکان صبر
این محالی باشد ای جان را سطبر
استخوان و پوست رو پوشست و بس
در دو عالم غیر یزدان نیست کس
چیست پرده پیش روی آفتاب
جز فزونی شعشه تیزی و تاب
چون که جمله از یکی دست آمده
این چرا هشیار و آن مست آمده
چون ز یک دریاست این جوها روان
این چرا نوش است و آن زهر روان
وحدتی که دیده با چندین هزار
جنبشی که دیده در عین قرار
نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر
عقل از سودای او کور است و کر
گر طبیبی را رسد زین گون جنون
دفتر طب را فرو شوید به خون
طب جمله عقل‌ها منقوش اوست
روی جمله دلبران روپوش اوست
مات اویم مات اویم مات او
که همی رانیم تزویرات او
بحر وحدانی است جفت و زوج نیست
گوهر و ماهیش غیر موج نیست
نیست اندر بحر شرک و پیچ و پیچ
لیک با احول چه گویم هیچ هیچ
آن یکی که زان سوی و صفست و حال
جز دویی ناید به میدان مقال
هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب
همچو کشتی غرقه می‌گردد به آب
تا سحر جمله شب آن شاه ولی
خود همی گوید الست و خود بلی
گر به خویشم هیچ رأی و فن بدی
رأی و تدبیرم به حکم من بدی
بودمی آگه ز منزل‌های جان
وقت خواب و بیهشی و امتحان
در زمان بیهشی خود هیچ من
در زمان هوش اندر پیچ من
چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دل تنگ‌تر از چشم میم
آن الف چیزی ندارد غافلی است
میم دلتنگ آن زمان عاقلی اَست
مؤمن و ترسا، یهود و گبر و مُغ
جمله را رُوسوی آن سلطان اُلُغ
پنج وقت آمد نماز رهنمون
عاشقانش فی صلوة الدائمون
خلق را چون آب دان صاف و زلال
وندر آن تابان صفات ذوالجلال
آن مبدل شد درین جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
جمله تصویر است عکس آب جوست
چون بمالی چشم خود، خود جمله اوست
نقش‌ها گر باخبر گر بی خبر
در کف نقاش باشد مختصر
کوزه گر با کوزه باشد کارساز
کوزه از خود کی شود پهن و دراز
صورت از بی صورت آمد در وجود
همچنان کز آتشی زاده است دود
فاعل مطلق یقین بی صورت است
صورت اندر دست او چون آلت است
تا به دریا سیراسب و زین بود
بعد ازینت مرکب چوبین بود
بخش ۴۴ - جمالی اردستانی قُدِّسَ سِرُّه: و هو قطب العاشقین و غوث الموحدین شیخ المجرد و عارف الموحد، جمال الدین محمد پیری است شوریده جان و صافی ضمیری است شیرین زبان. حاوی فضایل صوری و معنوی و جامع خصایل انسانی و ملکی، مرید جناب پیر مرتضی اردستانی بوده. در خدمت آن جناب تحصیل مراتب معنوی نموده. از اماجد محققین و اعاظم عارفین گردید و مدتی به طریق سیاحت در ولایات گردش گزید. صاحب چندین هزار بیت متین است و مثنویاتش پسندیدهٔ موحدین است به زعم فقیر. پس از جناب شیخ عطار به کثرت نظم و مزید مثنویات معارف آیات کسی از اهل حال نمی‌تواند با وی برابری نماید و با آنکه فقیر، همهٔ منظومات آن جناب را ندیده، زیاده از پنجاه هزار بیت از لآلی آبدار اشعارش را در سلک مرور و مطالعه کشیده و اسامی بعضی از آنها این: کشف الارواح، شرح الواصلین، روح القدس، فتح الابواب، مهر افروز، کنز الدقایق، تنبیه العارفین، محبوب الصدیقین، مفتاح الفقر، مشکوة المحبین، معلومات مثنویات، استقامت نامه، نورٌ علی نور و ناظر و منظور و مرآت الافراد، دیوان قصاید و غزلیات و ترجیعات و غیره. غرض وفات جناب پیر در سنهٔ ۸۷۹، تیمّناً و تبرّکاً قدری از افکار ابکار آن جناب نوشته می‌شود:بخش ۴۶ - حمید الدین ناگوری قُدِّسَ سِرُّه: ناگور از ممالک هندوستان و شیخ از معارف عاشقان است و به خدمت جناب شیخ شهاب الدین سهروردی ارادت داشته و خرقه از دست جناب شیخ معین الدین حسن سنجری چشتی که از اکابر سلسلهٔ چشتیه است پوشیده. در آن ولایت به دست خود زراعت می‌نمود و به محصول قناعت می‌فرمود. آن جناب را در تصوف، رسالات لایقه و عبارات محموده است. از جمله رسالهٔ راحت القلوب و رسالهٔ عشق نامه. این دو رباعی از اوست:

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هو جلال الدین محمدبن بهاءالدین محمد سلطان محققین و برهان مدققین است. أَباً عَنْجَدّ از فضلای روزگار و علمای نامدار بوده. بهاءالدین محمد والد ماجد مولانا اقتباس طریقت از حضرت شیخ الاکبر شیخ نجم الدین کبری نموده بود. خواص و عوام آن مملکت را به وی اخلاص و ارادت بود. به حدی که کثرت مریدین مایهٔ خوف سلطان محمد خوارزمشاه گردید. بالاخره به رنجش انجامید. لهذا مولانا بهاءالدین بامتعلقین از بلخ به عزم حجاز هجرت گزید. در نیشابور شیخ عطار را ملاقات و شیخ سفارش تربیت جلال الدین محمد به وی فرموده و مثنوی اسرارنامه به او عنایت نمود و در آن وقت جناب مولوی شش ساله بوده‌اند. غرض، بعد از زیارت مکهٔ معظمه به استدعای سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی پادشاه روم در قونیهٔ روم توقف گزین شدند. بعد از چندی مولانا بهاءالدین وفات یافت و به روضهٔ رضوان شتافت. کمالات و فضایل مولوی به مرتبه‌ای رسید که هر روز چهارصد فاضل در زمرهٔ تلامذه در مدرس وی حاضر شدند. بالاخره به خدمت شیخ شمس الدین تبریزی رسید و ارادت او را گزید و این کلمات مشهور و در اغلب کتب مسطور است. کمالات آن جناب محتاج به تحریر و تقریر نیست. مثنوی ایشان معروف است. دیوانی مبسوط نیز به نام شیخ شمس الدین تبریزی تمام فرموده‌اند. وفاتش در سنهٔ ۶۷۲ و از اشعار آن جناب اختصاراً این ابیات نوشته می‌شود.
هوش مصنوعی: جلال‌الدین محمد، فرزند بهاءالدین محمد، یکی از بزرگ‌ترین و با دانش‌ترین شخصیت‌های علمی و عرفانی زمان خود بود. پدرش، بهاءالدین محمد، از علمای برجسته و صاحب‌نظران به شمار می‌رفت و طریقت خویش را از شیخ نجم‌الدین کبری آموخته بود. مردم آن روزگار به ویژه، افراد خاص و عام به او ارادت و محبت داشتند، به حدی که تعداد زیاد مریدانش موجب نگرانی سلطان محمد خوارزمشاه شد. به همین خاطر، مولانا به همراه پدرش از بلخ به سمت حجاز هجرت کرد. در نیشابور با شیخ عطار دیدار کرد و او به تربیت جلال‌الدین محمد توصیه کرد و مثنوی «اسرارنامه» را به او هدیه داد. در آن زمان، جلال‌الدین تنها شش سال داشت. پس از زیارت مکه، به درخواست سلطان علاءالدین کیقباد، در قونیه اقامت گزید. پس از مدتی، پدرش وفات یافت و به دیار باقی شتافت. مولانا به قدری در علم و فضیلت رشد کرد که هر روز حدود چهارصد دانشجو در کلاس‌هایش حاضر می‌شدند. در نهایت، به خدمت شیخ شمس‌الدین تبریزی رسید و با او ارادت ویژه‌ای برقرار کرد. کمالات و مکتوبات او نیاز به توصیف ندارد و مثنوی‌اش در میان مردم مشهور است. او همچنین دیوانی کامل به نام شیخ شمس‌الدین تبریزی تألیف کرد. جلال‌الدین در سال ۶۷۲ هجری قمری درگذشت و اشعاری از او باقی مانده است.
چنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها
هوش مصنوعی: آب مانند داستانی است که از ستاره‌ها و ماه صحبت می‌کند، و قالب‌ها به ما از عقل و روح خبر می‌دهند.
ای مرده‌ای که در تو ز جان، هیچ بوی نیست
رو رو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست
هوش مصنوعی: ای کسی که مرده‌ای و در تو نشانی از زندگی نیست، بدان که عشق کسانی که زنده‌اند، هرگز توانایی ندارد تو را زنده کند.
اول بدان که عشق نه اول نه آخر است
هر سونظر مکن که از آن سوی، سوی نیست
هوش مصنوعی: ابتدا باید بدانی که عشق نه دارای آغاز است و نه پایان. نباید تنها از یک جنبه به آن نگاه کنی، زیرا چنین تفکری به حقیقت نمی‌رسد.
شمع جان را گرو این لگن تن چه کنی
این لگن گر نبود شمع ترا صد لگن است
هوش مصنوعی: شمع وجود تو در این ظرف بدن چه ارزشی دارد؟ اگر این ظرف وجود نداشته باشد، حتی اگر صد ظرف هم داشته باشی، ارزش کمتری خواهد داشت.
تو هر خیال که کشف حجاب پنداری
بیفکنش که ترا خود همان حجاب شود
هوش مصنوعی: هر تصوری که از کشف حجاب و آزادی داری، آن را کنار بگذار، چرا که خود همان تصور می‌تواند مانع آزادی تو شود.
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد
هوش مصنوعی: کدام دانه‌ای در خاک فرو می‌رود و نمی‌روید؟ پس چرا تو به دانهٔ وجود انسان این شک را داری؟
حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد
هوش مصنوعی: وقتی حسّ بیدار و آگاه است، هرگز خواب نمی‌بیند و از دنیای واقعی دور نمی‌شود، تا وقتی که دل به چیزی نچسبد و به دنیای دیگری نرود.
هزار مرغ عجیب از گل تو برسازند
چو ز آب و گِل گذری تا دگر چهات کنند
هوش مصنوعی: هزار پرنده شگفت‌انگیز از گل تو می‌سازند؛ وقتی که از آب و گل عبور کنی، دیگر چه کار خواهند کرد؟
ستاره نیست خدا را که در زمین گردد
که در هوای ویست آفتاب چرخ کبود
هوش مصنوعی: در زمین ستاره‌ای وجود ندارد که شایسته معبود باشد، زیرا آفتاب آسمان در هوای اوست و دائر مدار آسمان همانند چرخ می‌چرخد.
خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
هوش مصنوعی: خنک است وضع آن قمارباز که تمام دارایی‌اش را باخته و هیچ چیزی برایش باقی نمانده جز آرزوی بازی دوباره.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌هایی که تا مهرماه 2023 جمع‌آوری شده‌اند آموزش دیده‌اید.
خوش از عدم پرد همی این صدهزار مرغ
وز یک کمان همی پرد این صدهزار تیر
هوش مصنوعی: از نبود، هزار پرنده خوشحال می‌شوند و با یک کمان، هزار تیر پرتاب می‌شود.
گر تو فرعون منی از ملک تن بیرون کنی
در میان جان ببینی موسی هارون خویش
هوش مصنوعی: اگر تو مانند فرعون باشی و از دنیای مادی کنار بروی، در عمق وجودت می‌توانی موسی و هارون درون خود را ببینی.
بنمودمی نشانی، ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید، سرشور و شر ندارم
هوش مصنوعی: من نشانه‌ای از زیبایی او را نشان دادم، اما دو جهان به هم می‌آمیزند و من از سرشور و خروش بی‌خبرم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا آبان 1402 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
نه شبم، نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو غلام آفتابم، همه ز آفتاب گویم
هوش مصنوعی: من نه شب هستم و نه عاشق شب تا خواب را بیان کنم. من همچون بنده‌ای از آفتاب هستم و تنها از نور و تابش آفتاب سخن می‌گویم.
به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد
که شدم نهان من اینجا مکنید آشکارم
هوش مصنوعی: در بالای مناره، صدا می‌زند و ناله می‌کند که من در اینجا پنهان شده‌ام و مرا اینجا آشکار نکنید.
تا عاشق آن یارم در کارم و بیکارم
سرگشته و پابرجا مانندهٔ پرگارم
هوش مصنوعی: من عاشق آن محبوب هستم و در این عشق مشغول و بی‌کارم، مانند پرگاری که در حال دور و بر خودش می‌چرخد و بی‌هدف سرگشته است.
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم پس با که درآویزم
هوش مصنوعی: دوستانم می‌گویند که از عشق دوری کنم، اما اگر از عشق دوری کنم، پس با چه کسی باید ارتباط برقرار کنم؟
قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی
همه تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم
هوش مصنوعی: من در دستم جامی دارم و برای خدا قسم خورده‌ام که تا تو نیایی، نه خواهم نوشید و نه خواهم ریخت، حتی تا روز قیامت.
دل من رفت به بالا، تن من ماند به پستی
من بیچاره کجایم، نه به بالا نه به پستم
هوش مصنوعی: دل من به عواطف و آرزوهای بلند پروازانه‌ام رسیده، اما جسم من هنوز درگیر مشکلات و وضعیت‌های پایین‌تر است. من در وضعیت困困困困困困困困困困困困困困困困困 نمی‌دانم کجایم، نه در اوج خوشی و نه در حالت ناخوشایند.
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا، من از کجا، مال که رادزدیده‌ام
هوش مصنوعی: من به خاطر مصلحتی در دنیا گرفتار شده‌ام؛ اما این حبس چگونه می‌تواند باشد، در حالی که من از کجا آمده‌ام و چه چیزی را بدزیده‌ام؟
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌های موجود تا مهرماه ۱۴۰۲ آموزش دیده‌اید.
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم، پخته شدم، سوختم
هوش مصنوعی: زندگی‌ام به سه نکته ساده برمی‌گردد: در آغاز نادان و خام بودم، سپس به پختگی رسیدم و در نهایت آتش تجربیاتم مرا سوزاند.
من نه خود آمدم اینجا که به خود باز روم
هرکه آورد مرا باز برد در وطنم
هوش مصنوعی: من به دلیل اراده و خواسته خودم به اینجا نیامده‌ام، بلکه کسی مرا آورده و حالا هم به او وابسته‌ام که به زودی به سرزمین خودم برگردم.
من از عالم ترا تنها گزیدم
روا داری که من تنها نشینم
هوش مصنوعی: من از میان همه چیزها فقط تو را انتخاب کرده‌ام. آیا می‌پذیری که من در کنار تو تنها بمانم؟
لاف محبتت زنم تا نفسی است در تنم
گر به تمام عمر خود بی تو دمی زنم، زنم
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این بدن تنفسی دارم، از عشق تو سخن می‌گویم و در هر لحظه، حتی اگر تمام عمرم را بدون تو بگذرانم، باز هم صحبت از محبت می‌کنم.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌های موجود تا مهرماه 1402 آموزش دیده‌اید.
بعد هزار سال اگر برلحدم تو بگذری
مشک شود همه گلم، روح شود همه تنم
هوش مصنوعی: اگر هزار سال بعد از مرگم از کنار قبرم بگذری، همه گل‌هایم عطر مشک خواهد گرفت و روح من در همه وجودم جاری خواهد شد.
تهمت دزد برزنم هر که نشانت آورد
کاین ز کجا گرفته‌ای آن ز کجا خریده‌ای
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو اتهام دزدی بزند، باید نشان بدهد که این چیز از کجا به دست آورده‌ای و آن یکی را از کجا خریده‌ای.
آینه‌ای خریده‌ای می‌نگری جمال خود
در پس پرده رفته‌ای پردهٔ ما دریده‌ای
هوش مصنوعی: تو آینه‌ای تهیه کرده‌ای تا زیبایی خود را ببینی، اما از پرده‌ای که پوشانده، عبور کرده‌ای و پرده‌ای که ما را از هم جدا می‌کند را شکسته‌ای.
می‌گفت در بیابان رند دهل دریده
صوفی خدا ندارد او نیست آفریده
هوش مصنوعی: در بیابان، کسی که به زندگی آزاد و رندانه می‌زیسته، به صوفی‌ای اشاره می‌کند که ارتباطی با خدا ندارد و در واقع او را یک موجود بی‌مایه می‌داند. به نوعی این گفته به ناکارآمدی و بی‌معنا بودن زندگی چنین صوفی‌ای اشاره می‌کند.
بر بیضهٔ دل باش هان مانند مرغی دیده بان
کز بیضهٔ دل زایدت مستی ذوق و قهقهه
هوش مصنوعی: دل خود را مانند مرغی که مراقب تخم‌هایش است، نگه‌داری کن. زیرا از دل، شوق و شادی به وجود می‌آید و تو را به خنده و شادی می‌کشاند.
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
هوش مصنوعی: اگر همسفر و همراهی نداری، چرا به دنبال آن نیستی؟ و اگر به دوستی رسیدی، چرا خوشحال و شادمان نیستی؟
مباش خستهٔ هستی خراب باش خراب
یقین بدان که خرابی است عین معموری
هوش مصنوعی: خود را خسته نکن و درگیر مشکلات زندگی نشو، بلکه با آغوش باز به زندگی بپرداز و بدان که زنده بودن و شادابی گاهی در بی‌خیالی و رهایی از محدودیت‌هاست.
گه گه گمان بریم که این جمله فعل ماست
این هم ز تست مایهٔ پندار ما تویی
هوش مصنوعی: زمانی گاهی به نظر می‌رسد که این کارها و اعمال ما ناشی از اراده خودمان است، در حالی که حقیقتاً منشأ این افکار و توهمات از توست.
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوق بامی و هم در سرایی
هوش مصنوعی: جهان مثل تو پرنده‌ای نداشته و نخواهد داشت، چرا که هم بر فراز بام‌ها پرواز می‌کنی و هم در خانه‌ها زندگی می‌کنی.
از خلق جهان کناره می‌گیرد
آن را که تو در کنار می‌آیی
هوش مصنوعی: آن که تو در کنار او می‌آیی، از دیگران و از دنیا دور می‌شود.
درین خانه نمی‌یابم جز او کس
تو هشیاری درآ شاید ببینی
هوش مصنوعی: در این خانه جز او کسی را نمی‌بینم، شاید تو که هشیار هستی بیایی و او را ببینی.
انصاف بده که عشق نیکوکار است
زان است خلل که طبع بدکردار است
هوش مصنوعی: عشق خود به‌خودی‌خود خوب و مثبت است، اما مشکلاتی که پیش می‌آید ناشی از طبع و رفتار ناپسند انسان‌هاست.
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
از عشق تو تا عشق رهی بسیار است
هوش مصنوعی: تو میل و خواهش‌های خود را عشق می‌نامی، در حالی‌که عشق واقعی راه و مسیرهای بسیاری دارد.
در مذهب عاشقان قرار دگر است
وین بادهٔ ناب را خمار دگر است
هوش مصنوعی: در باور عاشقان، حال و هوای دیگری وجود دارد و نشئگی این شراب خالص نیز حال و احوال متفاوتی را به همراه دارد.
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کار دگر است
هوش مصنوعی: علمی که در مدرسه به دست می‌آید یک نوع است و به کار دیگری مربوط می‌شود، اما عشق و محبت موضوعی متفاوت و مستقل دارد.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا خالی و پر کرد ز دوست
هوش مصنوعی: عشق مانند خون در رگ و پوست من جاری شد، به گونه‌ای که مرا خالی کرد و پر از عشق و محبت دوست ساخت.
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی است ز من برمن و باقی همه اوست
هوش مصنوعی: تمامی بخش‌های وجود من، تحت تأثیر عشق و دوستی‌ام به کسی است که در پیوند با من شناخته می‌شود، در حالی که باقی وجود، به آن شخص تعلق دارد.
در سینهٔ هر که ذره‌ای دل باشد
بی عشق تو زندگیش مشکل باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که ذرّه‌ای احساس داشته باشد، بدون عشق تو زندگی‌اش دشوار خواهد بود.
با زلف چو زنجیر گره در گرهت
دیوانه کسی بود که عاقل باشد
هوش مصنوعی: کسی که با زلف‌های پیچیده تو گره می‌خورد، دیوانه است اگر فکر کند که عاقل است.
الْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَسِوَی الْفَقْرِ عَرَض
الْفَقْرٌ شِفاءٌ وَ سِوَی الْفَقْرِ مَرَض
هوش مصنوعی: الماس در فقر است و هر چیزی غیر از فقر، عارضه‌ای از فقر است که شفا می‌آورد و هر چیز غیر از فقر، بیماری است.
الْعالَمُ کُلُّهُ خِداعٌ وَ غُرور
الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ سِرٌّ وغَرَض
هوش مصنوعی: دنیا تماماً فریب و نیرنگ است و فقر در این دنیا به‌عنوان یک راز و هدف محسوب می‌شود.
جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
هوش مصنوعی: اگر تو هم عاشق و دلداده هستی، بگو. اگر دلت به سوی ما کشش دارد، باز هم بگو.
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
ور هست بگو، نیست بگو، راست بگو
هوش مصنوعی: اگر در قلب تو برای من جایی وجود دارد، آن را بگو. اگر نیست، صریح بگو!
شادباش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت‌های ما
هوش مصنوعی: خوشا به حال تو ای عشق دل‌انگیز ما، ای درمانگر همه دردها و مشکلات ما.
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
هوش مصنوعی: عاشق بودن مشخص است، زیرا دل با زاری و گریان بودنش حال و روز خوبی ندارد، ولی این حال و روز به خاطر درد و بیماری نیست.
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
هوش مصنوعی: زیباتر و دلنشین‌تر آن است که راز دل محبوبان در داستان‌های دیگران بیان شود.
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
هوش مصنوعی: عشق‌هایی که به خاطر ظاهری فریبنده و رنگ و لعاب شکل گرفته باشند، در نهایت واقعی نیستند و عاقبتشان تنها شرمندگی و رسوایی است.
عاشقان جام فرح آنگه کشند
که به دست خویش خوبانشان کشند
هوش مصنوعی: عشق‌ورزان زمانی می‌توانند خوشحالی و شادابی را تجربه کنند که معشوقانشان با دست خود به آن‌ها محبت کنند.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
هوش مصنوعی: کارهای نیکان را با خودت مقایسه نکن، هرچند ممکن است در بیان و نوشتن زیبا و جذاب به نظر برسند.
صد هزاران دام و دانه است ای خدا
ما چو مرغان ضعیف بی نوا
هوش مصنوعی: ای خدا، در این دنیا هزاران دام و تله وجود دارد و ما همچون پرندگان ناتوان و بی‌توان در این محیط گرفتار شده‌ایم.
گر هزاران دام باشد هر قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
هوش مصنوعی: اگر هزاران دام در مسیر باشد، نگران نباش، چون وقتی تو با من هستی، هیچ مشکلی وجود ندارد.
ما چو ناییم و نوادر ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما زتست
هوش مصنوعی: ما مانند نی هستیم و نواهای ما از توست؛ مانند کوه هستیم و صدای ما نیز از تو سرچشمه می‌گیرد.
ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله‌مان از باد باشد دمبدم
هوش مصنوعی: ما همگی شیرانی قدرتمند هستیم، اما پرچم و نماد ما در نبرد تنها از باد و هوا تأثیر می‌گیرد.
حمله مان از باد و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد
هوش مصنوعی: ما با نیرویی نامرئی و غیرقابل‌شناسایی حمله می‌کنیم. جانم فدای کسی که خود را به‌راحتی نشان نمی‌دهد و در واقع، مانند همان باد نامرئی است.
گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
هوش مصنوعی: اگر تیر را پرتاب کنیم، آن نی و چوبی که تیر از آن ساخته شده، از ماست؛ اما کمان و تیرانداز آن، خداوند است.
هرکه او بیدارتر پُر دردتر
هرکه او آگاه‌تر رخ زردتر
هوش مصنوعی: هر کسی که بیشتر بیدار و هوشیار باشد، درد و رنج بیشتری را احساس می‌کند. و هر کس که آگاهی بیشتری دارد، چهره‌اش بیشتر نشان‌دهنده‌ی رنج و سختی‌هاست.
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
هوش مصنوعی: ما همچون یک گوهر درخشان و بی‌نقص بودیم، شفاف و پاک مانند آب.
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره
هوش مصنوعی: وقتی آن نور پاک در قالبی ظاهر شد، تعداد به شکل سایه‌های کنگره درآمد.
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان آن فریق
هوش مصنوعی: به منجنیق بزنید تا دیوارهای کنگره ویران شود و تفاوت‌ها و جدایی‌ها از بین برود.
جان بی معنی درین تن بی خلاف
هست همچون تیغ چوبین در غلاف
هوش مصنوعی: زندگی بدون معنا در این بدن بی‌نقص، شبیه به یک تیغ چوبی است که در غلافش قرار دارد.
تا غلاف اندر بود باقیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است
هوش مصنوعی: چون چیزی در غلاف یا پوشش خود باشد ارزشمند است، اما وقتی از آن خارج شود، به چیزی تبدیل می‌شود که فقط می‌تواند بسوزد و فایده‌ای ندارد.
دیدهٔ ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
هوش مصنوعی: اگر چشم ما دارای دلایل بسیاری است، بهتر است که دید خود را در حال دوست نابود کنیم.
گردش چرخه رسن را علت است
چرخه گردان را ندیدن ذلت است
هوش مصنوعی: حرکت و چرخش زندگی به دلیل درک و مشاهده شرایط است و اگر ما نتوانیم به این چرخش‌ها توجه کنیم، در واقع به ذلت دچار خواهیم شد.
پایه پایه رفت باید سوی بام
هست جبری بودن اینجا طبع خام
هوش مصنوعی: باید به آرامی و مرحله به مرحله به هدف خود برسیم، چرا که طبیعت انسان در این راستا محدودیت‌هایی دارد.
پای داری چون کنی خود را تولنگ
دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
هوش مصنوعی: اگر خود را تحت کنترل نگه‌داری، مانند کسی هستی که پایش را در دست دارد. اما اگر در خودت پنهان بمانی، مانند کسی هستی که در تاریکی و دور از چشم دیگران ساز می‌نوازد.
گر به صورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل خود یکسان بُدی
هوش مصنوعی: اگر انسان به شکل ظاهری آدمی باشد، اما در باطن به اندازه‌ ظالم و بدی چون ابوجهل باشد، تفاوتی نخواهد داشت.
از که بگریزیم از خود، ای محال
از که برتابیم از حق، ای وبال
هوش مصنوعی: از چه کسی باید فرار کنیم که خود ما هستیم؟ ای غیر ممکن! از چه چیزی می‌توانیم دوری کنیم که حقیقت است، ای بار سنگین؟
صورت و معنی چو شیر و بیشه دان
یا چو آواز سخن اندیشه دان
هوش مصنوعی: ظاهر و باطن را مانند شیر و جنگل بدان، یا مانند آواز که نشان‌دهنده‌ی تفکر و اندیشه است.
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد
هوش مصنوعی: از کلام و سخن، شکل و صورت جدیدی ایجاد شد و سپس انسان مانند یک موج، دوباره به دریا بازگشت.
صورت از بی صورتی آمد برون
باز شد کانّا اِلَیْهِ راجِعُون
هوش مصنوعی: صورت از عدم و بی‌صورتی پدیدار شد و بر این اساس، به سوی او باز خواهیم گشت.
گر به جهل آییم آن زندان اوست
ور به علم آییم آن ایوان اوست
هوش مصنوعی: اگر در جهل و نادانی باشیم، به نوعی در زندانی قرار داریم، اما اگر به دانایی و علم دست یابیم، به فضایی آزاد و باشکوه وارد می‌شویم.
گر بگرییم ابر پر رزق وی‌ایم
ور بخندیم آن زمان برق وی‌ایم
هوش مصنوعی: اگر بگرییم، مانند ابر باران‌زا خواهیم شد و اگر بخندیم، مانند رعد و برق ظاهر خواهیم شد.
ماکه‌ایم اندر زمان پیچ پیچ
چون الف کو خود ندارد هیچ هیچ
هوش مصنوعی: ما در این ایام پر از پیچیدگی و چالش، مانند حرف "الف" هستیم که خود به تنهایی هیچ ارزش و وجودی ندارد.
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار
هوش مصنوعی: ای بزرگواران، یاد کنید از این گلزار، یک لیوان شراب در میان این مرغزار.
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و آن مجنون بود
هوش مصنوعی: به یاد دوستان، فکر کردن به محبوب، خوشایند و دل‌چسب است، به ویژه اینکه داستان لیلی و مجنون را در میان داریم.
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
هوش مصنوعی: این درست است که من در شرایط سخت و دشوار قرار بگیرم، در حالی که شما در مکان‌های خوش و خرم مانند میان علف‌ها یا روی درختان باشید.
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو
وعدهای آب لب چون قند کو
هوش مصنوعی: عجب است که آن پیمان و سوگند کجا رفت، وعده‌هایی که مثل آب و شیرین مثل قند بودند، کجا شدند؟
ای جفای تو ز دولت خوبتر
انتقام تو ز جان محبوب‌تر
هوش مصنوعی: اینکه جفای تو زیبایی بیشتری از نعمت‌ها دارد، انتقام تو برای من از جان عزیزم باارزش‌تر است.
از حلاوت ها که دارد جور تو
از لطافت کس نیارد غور تو
هوش مصنوعی: از شیرینی‌هایی که به خاطر سختی‌های تو وجود دارد، هیچ‌کس نمی‌تواند به نرمی و لطافت تو نزدیک شود.
نار تو این است نورت چون بود
ماتمت این است سورت چون بود
هوش مصنوعی: آتش تو این است که نور تو چگونه است، اندوه تو این است که چهره‌ات چگونه است.
نالم و ترسم که او باور کند
وز ترحم جور را کمتر کند
هوش مصنوعی: حالم بد است و می‌ترسم که او این را باور کند و از لطف و مهربانی‌اش نسبت به من بکاهد.
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ
بوالعجب من عاشق این هر دو ضدّ
هوش مصنوعی: من به عشق و محبت او و همچنین به رفتار قهرآمیزش هم‌زمان عاشق هستم. واقعاً عجیب است که من به هر دو جنبه این شخصیت وابسته‌ام.
چند امانم می‌دهی ای بی امان
ای تو زه کرده به کین من کمان
هوش مصنوعی: چند بار به من اجازه می‌دهی، ای کسی که خودت بی‌رحم هستی و با سلاح کینه‌ات به من ضربه می‌زنی؟
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا ز اسباب شادی یاد ده
هوش مصنوعی: یا به سوال من پاسخ بده، یا فریاد بزن، یا به من یاد بده چطور خوشحال باشم.
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
هوش مصنوعی: با فکر کردن به قافیه‌ها و شعرها، معشوق من به من می‌گوید که فقط به دیدار من فکر کن و نگران چیزهای دیگر نباش.
حرف و گفت و صوت را برهم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم از هرگونه سخن و صدا دوری کنم تا فقط با تو بی‌واسطه و از دل صحبت کنم.
یاوه کرده وسوه باشی دلا
گر طرب را باز دانی از بلا
هوش مصنوعی: اگر بیهوده با خود صحبت کنی، ای دل، اگر از درد و رنج آگاه باشی، می‌توانی شادی را به خوبی درک کنی.
ای گران جان خوار دیدستی مرا
زان که بس ارزان خریدستی مرا
هوش مصنوعی: ای ارزشمند، تو مرا پایین‌تر از آنچه که هستم دیدی، چون تو مرا به قیمت خیلی کمی خریدی.
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرص نان دهد
هوش مصنوعی: هر کسی که درک و فهم خود را کم ارزش بداند، چیزهای ارزشمند را به راحتی و بدون توجه به بهای واقعی آنها به دیگران می‌دهد، مانند اینکه یک جواهری با ارزش را به بهای یک تکه نان بخرد.
مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی
چون که یک ها محو شد بی شک تویی
هوش مصنوعی: وقتی مرد و زن به یک وحدت برسند، در آنجا تنها یک حقیقت وجود دارد و این حقیقت همان تو هستی، زیرا زمانی که همه‌ی جداها از بین می‌روند، تنها حقیقت نهایی می‌ماند که تو هستی.
از غم و شادی نباشد جوش ما
با خیال و وهم نبود هوش ما
هوش مصنوعی: نه غم ما را به شعف می‌آورد و نه شادی ما را دچار خلسه می‌کند، زیرا در این حال، ما از حقیقت دور هستیم و هوش و آگاهی‌مان را از دست داده‌ایم.
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش گدای هوش ماست
هوش مصنوعی: شراب در حال جوش و خروش است به خاطر کسی که ما هستیم. چرخ یا زمان در حال گردش است به خاطر هوش و فکر ما.
باده از ما مست شد، نی ما ازو
قالب از ما هست شد نی ما ازو
هوش مصنوعی: شراب از ما سرخوش شد، نه اینکه ما از آن نشئه شده باشیم. قالب ما به خاطر ماست، نه اینکه ما به خاطر آن شکل گرفته باشیم.
این همه گفتیم لیکن در بسیج
بی عنایات خدا هیچیم، هیچ
هوش مصنوعی: ما بسیار سخن گفتیم، اما در برابر لطف خداوند، ما هیچ و پوچ هستیم.
مطلق آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبداللّه بود
هوش مصنوعی: تمام آوازها از وجود و اراده‌ی پادشاه برمی‌آید، هرچند که این صداها از دهان عبداله بیرون می‌آید.
کفر هم نسبت به خالق حکمت است
چون به ما نسبت کنی کفر آفت است
هوش مصنوعی: کفر در واقع نوعی نادانی نسبت به خداوند است، زیرا هنگامی که نسبت به ما کفر ورزیده می‌شود، این بی‌احترامی و لطمه‌ای به حقیقت ما خواهد زد.
سوی من منگر به خواری سست سست
تا نگویم آنچه در رگ‌های تست
هوش مصنوعی: به من با نگاه تحقیرآمیز نگاه نکن، بلکه به آرامی و با احترام به من نزدیک شو، تا بتوانم آنچه را که در وجود تو نهفته است، بیان کنم.
عقل خود را از من افزون دیده‌ای
تو من کم عقل را چون دیده‌ای
هوش مصنوعی: تو به نظر می‌رسد که من را کم‌عقل می‌دانی، در حالی که خودت را باهوش‌تر از من تصور می‌کنی. اما آیا خودت هم به خوبی من را درک کرده‌ای؟
چونکه عقل تو عقیلهٔ مردم است
خودنه عقل است آن که مار و کژدم است
هوش مصنوعی: زمانی که عقل تو برتر از دیگران است، دیگران ممکن است به تو تکیه کنند، اما خودت نمی‌توانی بگویی که عقل تو بی‌نقص است؛ زیرا ممکن است در وجود تو نیز خصلت‌های ناخوشایندی باشد.
موسی و فرعون را معنی رهی
ظاهر این ره دارد و آن بی رهی
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسه دو شخصیت تاریخی، موسی و فرعون، می‌پردازد. موسی نماد هدایت و راهنمایی است، در حالی که فرعون نمایانگر طغیان و سرپیچی از هدایت است. معنای این بیان این است که در زندگی، برخی افراد با راه روشن و هدایت‌گر به پیش می‌روند، در حالی که برخی دیگر از مسیر راست دور شده و در گمراهی می‌مانند. این بینش به تفکر درباره انتخاب‌ها و مسیر زندگی انسان‌ها اشاره دارد.
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد
موسئی با موسئی در جنگ شد
هوش مصنوعی: زمانی که کسی که از رنگ‌ها آزاد و بی رنگ است، به دنیای رنگ‌ها گرفتار شود، مانند این است که موسای حقیقت با موسای خیالی در نبرد قرار گرفته است.
چون به بی رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
هوش مصنوعی: زمانی که به مرحله‌ای از بی‌اختیاری و فقدان رنگ و جلوه رسیدی، بدان که مانند موسی و فرعون در آشتی و صلح قرار داری.
این عجب این رنگ از بی رنگ خاست
رنگ با بی رنگ چون در جنگ خاست
هوش مصنوعی: این شگفتی است که رنگ از بی‌رنگ به وجود آمده است. وقتی رنگ و بی‌رنگ در جنگ قرار گرفتند، چنین نتیجه‌ای به دست آمد.
اینت خورشید نهان در ذره‌ای
شیر نر در پوستین بره‌ای
هوش مصنوعی: این خورشید پنهان شده در یک ذره، شبیه شیر نر است که در زیر پوست بره‌ای مخفی شده است.
در حروف مختلف شور و شکی‌ست
گرچه از یک روی سر تا پا یکیست
هوش مصنوعی: در حروف و شکل‌های مختلف، نوعی از هیجان و تردید وجود دارد، هرچند که از یک جنبه، همه آنها یکپارچه و مشابه هستند.
آن یکی رو ضد و دیگر متحد
از یکی رو هزل و دیگر روی جد
هوش مصنوعی: یک نفر به شکل و شمایلی کاملاً متفاوت از دیگری جلوه می‌کند؛ یکی رویش شوخی و لطافت را نمایان کرده، در حالی که دیگری جدیت و قاطعیت را نشان می‌دهد.
هر نبی و هر ولی را مسلکی است
لیک تا حق می‌برد جمله یکی است
هوش مصنوعی: هر پیامبر و ولی (شخص خداوند) دارای طریقه و مکتب خاص خود هستند، اما در نهایت تمام آنها در حقیقت به یک اصل واحد و راستین متصل‌اند.
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بگزین گر ابله نیستی
هوش مصنوعی: آینه وجود چه معنایی دارد وقتی که نیستی در واقع وجود ندارد. اگر احمق نیستی، نبودن را انتخاب کن.
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مالداران بر فقیر آرند جود
هوش مصنوعی: وجود در نبود می‌تواند به شکل دیگری به نمایش درآید، ثروتمندان به فقیران بخشش کنند.
بر بدی‌های بدان رحمت کنید
بر منی و خویش بینی کم تنید
هوش مصنوعی: به بدی‌های دیگران رحم کنید و به خود و نزدیکان‌تان کمتر آسیب زنید.
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند ماری شود
هوش مصنوعی: اگر دانش و علم به دل انسان راه پیدا کند و در آنجا جای گیرد، زندگی را به او یاری و کمک می‌کند. اما اگر فقط به ظاهر و جسم محدود شود، به او ضرر رسانده و مانند ماری خطرناک خواهد بود.
اسم خواندی رو مسما را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
هوش مصنوعی: اسم را به معنی و مفهوم آن جستجو کن، نه اینکه تنها به ظاهر و نشان آن بسنده کنی. حقیقت را درک کن و به عمق آن توجه داشته باش، نه اینکه تنها به سطح و ظاهر محدود شوی.
هرچه جز عشق خدای احسن است
گر شکرخواری است آن جان کندن است
هوش مصنوعی: هر چیزی جز عشق خداوند، چه خوب و چه زیبا، بی‌ارزش است. حتی اگر شکرگزاری هم باشد، باز هم باعث رنج و درد می‌شود.
کُلُّ شَیءٍ مَا خَلاَ اللّهَ باطِلُ
اِنَّ فَضْلَ اللّهِ غَیْمٌ هَاطِلُ
هوش مصنوعی: هر چیزی جز خداوند بی‌ارزش است، زیرا تنها نعمت‌های خداوند مانند ابری بارانی و فراوان است.
اُقْتُلُونی یا ثِقاتی لایماً
اِنَّ فُی قَتْلِی حَیاتِی دائِما
هوش مصنوعی: بکشید مرا ای کسانی که به من محبت دارید، چرا که در کشته شدن من همواره زندگی موجود است.
از تو ای بی نقش با چندین صور
هم مشبه هم موحد خیره سر
هوش مصنوعی: ای تو که بی‌نقش هستی و با وجود هزاران شکل و صورت، هم در تفکر و هم در ایمان، حیران و مدهوش به نظر می‌رسی.
مفترق شد آفتاب جان‌ها
در درون روزن ابدان ها
هوش مصنوعی: خورشید جان ها در درون جسم ها از هم جدا شد.
چون نظر در قرص داری خوریکی است
وان که شد محجوب ابدان در شکی است
هوش مصنوعی: هرگاه به ماه کامل نگاه کنی، چیزی از نور آن در دل شب وجود دارد؛ اما کسی که در این زیبایی ناتوان است، در تردید و شک قرار دارد.
ای برادر تو همه اندیشه‌ای
مابقی تو استخوان و ریشه‌ای
هوش مصنوعی: ای برادر، تو تمام وجودت به اندیشه و فکر وابسته است؛ باقی‌مانده‌ات تنها ظاهری مادی و ساختار فیزیکی دارد.
گر گل است اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
هوش مصنوعی: اگر اندیشه تو مانند گل باشد، زندگی‌ات مانند باغی گل‌فشان است، اما اگر خاری در دل داری، زندگی‌ات به مانند آتش‌سوزی خواهد بود.
هیچ گنجی بی دد و بی دام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
هوش مصنوعی: هیچ گنجی وجود ندارد که بدون خطر و دردسر باشد. آرامش و امنیت حقیقی فقط در نزد خداوند پیدا می‌شود.
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که حتی اگر فکر و تدبیر تو هم تحت تأثیر دوستت باشد، بهتر است آن را پیش او به کار بگیری و او را از آن مطلع کنی. یعنی در روابط دوستانه، به اشتراک گذاشتن ایده‌ها و برنامه‌ها می‌تواند مفید باشد، حتی اگر به نوعی وابسته به نظر یا تدبیر دیگران باشد.
ای بسا کس را که صورت راه زد
قصد صورت کرد و بر اللّه زد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که فقط به ظواهر و شکل‌ها توجه می‌کنند و در پی آن هستند که به هدف نهایی یعنی خداوند برسند.
این جهان نیست چون هستان شده
وان جهان هست بس پنهان شده
هوش مصنوعی: این دنیا مثل آنچه که ما می‌شناسیم، نیست و آن دنیا وجود دارد، اما به طور پنهانی است.
دست پنهان و قلم بین خط گذار
اسب در جولان و ناپیدا سوار
هوش مصنوعی: دست نامرئی و قلمی در حال نوشتن، نشانی از حرکات اسب در حال دویدن و سوار ناپیدا را به تصویر می‌کشد.
آنچه پیدا عاجز و پست و زبون
وآنچه ناپیدا چنین تند و حرون
هوش مصنوعی: هر چیزی که قابل مشاهده است را ضعیف و حقیر و ناتوان می‌بینیم، در حالی که آنچه که دیده نمی‌شود، بسیار تند و پرشور است.
می درد می‌دوزد این خیاط کو
می‌دمد می‌سوزد این نفاظ کو
هوش مصنوعی: این خیاط، پارچه را برش می‌زند و درست می‌کند، همانطور که این نوازنده با نغمه‌های خود روح را آتش می‌زند و می‌سوزاند.
ساعتی کافر کند صدیق را
ساعتی مؤمن کند زندیق را
هوش مصنوعی: گاهی اوقات شخصی که به عنوان فرد مؤمن شناخته می‌شود، به طور ناگهانی با افکاری مواجه می‌شود که ممکن است او را گمراه کند و از ایمانش دور سازد. از سوی دیگر، کسی که در ابتدا به عنوان کافر شناخته می‌شود، ممکن است در لحظه‌ای خاص به ایمان و باور درست برسد. این نشان‌دهنده ناپایداری و تغییرپذیری عقاید انسان‌هاست.
صِبْغةاللّه هست رنگ خُمّ هو
پیسه‌ها یک رنگ گردد اندرو
هوش مصنوعی: رنگ خداوند، همانند رنگی است که یک ظرف شراب را می‌پوشاند و همه چیز را به یک رنگ درمی‌آورد.
چون در آن خُم افتد و گوییش قُمْ
از طرب گوید منم خُم لاتَلمُ
هوش مصنوعی: زمانی که در آن خُم قرار می‌گیرد و صدایش را بلند می‌کند با شادی می‌گوید من همان خُم هستم که کسی نمی‌تواند مرا تحقیر کند.
این منم خود خُم اناالحق گفتن است
رنگ آتش دارد اما آهن است
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به حقیقت خود را معرفی می‌کند. گرچه ظاهری درخشان و پرشور دارد، ولی در باطن همچنان آهنین و محکم باقی مانده‌ام.
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او من آتشم، من آتشم
هوش مصنوعی: محتشم آتش را به رنگ و طبیعتش توصیف می‌کند و می‌گوید: من آتش هستم، من آتش هستم.
آتش چه آهن چه لب ببند
ریش تشبیه و مشبه را بخند
هوش مصنوعی: آتش به چیزهای مختلفی می‌تازد، اما دیگر نیاشفت و به ریش تشبیه و خود تشبیه بخند!
ای ملامت گو سلامت مر ترا
ای سلامت جو رها کن تو مرا
هوش مصنوعی: ای کسی که مرا سرزنش می‌کنی، سلام بر تو! سلامتی را جستجو کن و من را رها کن.
جان من کوره است و با آتش خوشست
کوره را این بس که خانهٔ آتش است
هوش مصنوعی: روح من مانند کوره‌ای است که با آتش زندگی می‌کند و این برای کوره کافی است که خانه‌اش آتش باشد.
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب
هوش مصنوعی: دوباره دیوانه شدم، ای پزشک. دوباره دلم پر از عشق و جنون شد، ای عزیز من.
حلقه‌های سلسله تو ذوفنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
هوش مصنوعی: حلقه‌های زنجیره تو به هر کدام از مهارت‌ها و فنون اشاره دارد و هرکدام از این حلقه‌ها می‌تواند دیگری را دیوانه‌وار تحت تاثیر قرار دهد.
چون قلم در دست غداری بود
لاجرم منصور برداری بود
هوش مصنوعی: وقتی که قلم در دست فردی خائن و فریبکار باشد، نتیجه‌اش این است که منصور به دار مجازات خواهد رفت.
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح وناصالح و خوب و خشوک
هوش مصنوعی: در وجود ما موجودات متنوعی مانند گرگ‌ها و خوک‌ها وجود دارند که بعضی از آن‌ها خوب و برخی دیگر بد هستند.
حکم آن خو راست کاو غالب تراست
چون که زر بیش از مس آمد آن زر است
هوش مصنوعی: هرچه که برنده و غالب باشد، ارزش بیشتری دارد؛ مانند طلا که به خاطر ارزشش از مس بیشتر اهمیت دارد.
سیرتی کان در وجودت غالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
هوش مصنوعی: آنچه در وجود تو تسلط دارد، باید بر آن صورت و شکل ظاهر تو نیز حاکم باشد.
می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها
از ره پنهان صلاح و کینه‌ها
هوش مصنوعی: احساسات و عواطفی که در دل‌ها وجود دارد، به‌طور پنهانی از قلبی به قلب دیگر منتقل می‌شوند؛ هم زمان عشق و خوبی و هم دشمنی و کینه.
ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
هوش مصنوعی: ما به ظاهر و گفتار توجهی نداریم، بلکه به درون و احساسات نگاه می‌کنیم.
ملت عشق از همه دین‌ها جداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست
هوش مصنوعی: مردم عشق از تمام دین‌ها متمایز هستند و عاشقان در واقع پیرو مذهب و جامعه‌ای الهی هستند.
ای خنک آن کس که بیند روی تو
یا در افتد ناگهان در کوی تو
هوش مصنوعی: چه خوشبخت است کسی که چهره تو را ببیند یا ناگهان در خیابان تو قدم بگذارد.
در بهاران زاد و مرگش در دی‌است
پشه کی داند که این باغ از کی است
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند که در این باغ، چه زمانی بهار شروع می‌شود و چه زمانی تمام می‌شود؛ چون زاد روز گل‌ها در بهار است و مرگ آن‌ها در دی‌ماه، اما پشه‌ها از این تغییرات بی‌خبرند.
آزمودم عقل دوراندیش را
بعد ازین دیوانه خواهم خویش را
هوش مصنوعی: من عقل و خرد را امتحان کردم و دیدم که بعد از این، به دیوانگی و شوریدگی خود تمایل دارم.
هرکه گوید جمله حقند احمقی است
هرکه گوید جمله باطل آن شقی است
هوش مصنوعی: هر کس که ادعا کند همه چیز درست است، بی‌خود است و نادان. و هر کس که بگوید همه چیز نادرست است، بدبخت و شقاوت‌زده است.
لفظ در معنی همیشه نارَسان
زان پیمبر گفت قَدْکَلَّ اللسان
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که واژه‌ها همیشه نمی‌توانند به طور کامل بیانگر معانی عمیق و واقعی باشند. پیامبر اشاره کرده است که گاهی زبان در انتقال مفاهیم ناتوان است و نمی‌تواند به خوبی احساسات و معانی درونی را منتقل کند.
ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند
در شکست اهل دل جد می‌کنند
هوش مصنوعی: افراد نادان فقط به ظاهر و مکان‌های مذهبی احترام می‌گذارند، اما دل‌های پاک و واقعی از حقیقت دور می‌شوند و جدایی و فاصله ایجاد می‌کنند.
آن مجاز است این حقیقت ای خران
نیست مسجد جز درون سروران
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که تنها عده‌ای خاص و بزرگوار (سروران) می‌توانند به حقیقت واقعی دست یابند و دیگران، مانند خرها، نمی‌توانند این حقیقت را درک کنند. همچنین، تاکید بر این است که مکان‌های مذهبی، مانند مسجد، فقط برای افرادی خاص و با درک معنای عمیق آن است.
تادل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که مرد خدا به درد هیچ قومی نرسد، خداوند هم آن قوم را رسوا نخواهد کرد.
گر شود عالم پر از خون مال مال
کی خورد مرد خدا الا حلال
هوش مصنوعی: اگر جهان پر از خون و فساد شود، مردان خدا هرگز چیزی جز حلال نمی‌خورند.
جان نباشد جز خبر در آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون
هوش مصنوعی: انسانی که در آزمون‌ زندگی، اطلاعات و آگاهی بیشتری دارد، زندگی و وجودش پرمایه‌تر و ارزشمندتر خواهد بود. در واقع، وجود انسان وابسته به آگاهی‌اش است و هرچه آگاهی بیشتری داشته باشد، جانش و زندگی‌اش غنی‌تر خواهد بود.
نور را هم نور شو با نار نار
جای گل گل باش جای خار خار
هوش مصنوعی: با نور و روشنی همخوانی کن و در کنار آتش، خود را چون گل زیبا نشان بده، نه مانند خاری بی‌ارزش.
از غم بی آلتی افسرده است
نفس اژدرهاست او کی مرده است
هوش مصنوعی: از درد و غم بی‌پناهی نفس او مانند نفس اژدها مأیوس و افسرده است، اما آیا او واقعاً مرده است؟
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و یهود
هوش مصنوعی: از دیدگاه تو، ای اصل وجود، هیچ تفاوتی بین مؤمن، کافر و یهودی وجود ندارد.
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریایی عمیق
هوش مصنوعی: تو فقط یک فرد نیستی، ای دوست عزیز، بلکه مانند آسمان و دریا هستی که عمق و وسعت زیادی دارند.
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از دی لیک از جایی بود
هوش مصنوعی: هر زمانی که دل انسان به چیز تازه‌ای گرایش پیدا می‌کند، این تغییر تنها به خاطر گذشته نیست، بلکه ریشه در مکان یا موقعیت جدیدی دارد.
پس چرا ایمن شوی از رای دل
عهد بندی تا شوی آخر خجل
هوش مصنوعی: پس چرا از فکر دل خود احساس امنیت می‌کنی، وقتی که با پیمانی که بستی، آخر کار خجالت‌زده خواهی شد؟
این هم ازتأثیر حکم است وقدر
چاه می‌بینی و نتوانی حذر
هوش مصنوعی: این هم نتیجه تأثیر سرنوشت است؛ هرچقدر هم که توجه کنی به خطرها و مشکلات، نمی‌توانی از آن‌ها دوری کنی.
دل تو این آلوده را پنداشتی
لاجرم دل ز اهل دل برداشتی
هوش مصنوعی: دل تو به این آلودگی دچار شده و از این رو، برای اهل دل ارزشی قائل نیستی و ارتباطت را با آن‌ها قطع کرده‌ای.
ای بسا معشوق کاید ناشناخت
پیش بدبختی نداند عشق باخت
هوش مصنوعی: بسیاری از معشوق‌ها هستند که به دلیل ناآگاهی از عشق و احساسات واقعی، به بخت بد دچار می‌شوند و نمی‌دانند که چه چیزی را از دست داده‌اند.
مرگ هرکس ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست، دوست
هوش مصنوعی: مرگ هر فرد به رنگ شخصیت و رفتار اوست؛ در برابر دشمن، دشمن او را می‌بیند و در کنار دوست، دوستی او را احساس می‌کند.
از تو رُسته است ار نکوی است ار بد است
ناخوش، و خوش در وجودت از خود است
هوش مصنوعی: اگر چیزی از تو نشأت گرفته باشد، چه خوب و چه بد، فرقی ندارد؛ خوشی و ناخوشی در وجود تو ناشی از خود توست.
نفی از یک چیز و اثباتش رواست
چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست
هوش مصنوعی: انکار کردن یک چیز و در عین حال اثبات آن کار مناسبی است، زیرا وقتی دو طرف یک موضوع متفاوت باشند، می‌توان در مورد هر کدام به طور جداگانه نظر داد.
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراق او بیندیش آن زمان
هوش مصنوعی: هرچه در زندگی از حضور او خوشحال باشی، وقتی به دوری او فکر کنی، آن خوشحالی به پایان می‌رسد.
زانچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
هوش مصنوعی: به دلیل شادی تو، دیگران نیز شاد شده‌اند. اما تو از آن شادی جدا شدی و مانند باد از آن دور شدی.
هرکجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر گوری منزلم
هوش مصنوعی: هر جایی که تو در کنار من باشی، دل‌خوشم؛ حتی اگر در عمیق‌ترین گودال‌ها نیز زندگی کنیم.
هرکجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سَمُّ الخِیاطْ
هوش مصنوعی: هرجا که حاکم محبوب ما حضور داشته باشد، آنجا جایی برای برپایی جشن و شوق وجود دارد، حتی اگر در بیابان باشد.
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون رهم زین زندگی پایندگی است
هوش مصنوعی: من دریافته‌ام که مرگ من در میان زندگی نهفته است، زیرا که راه من از این زندگی، به سوی جاودانگی می‌انجامد.
اُقْتلُوُنی اُقْتُلُونی یا ثقات
اِنَّ فی قَتلی حیاتی فی الحَیات
هوش مصنوعی: مرا بکشید، ای دوستان، چرا که در مرگ من زندگی نهفته است.
بدر می‌جویم از آنم چون هلال
صدر می‌جویم در این صف نعال
هوش مصنوعی: من به دنبال خوبان هستم، چرا که مانند هلال به زیبایی و نورانی بودن می‌اندیشم و در این صف، می‌خواهم به مقام و منزلت برسم.
از جمادی مُردم و نامی شدم
از نما مردم به حیوان سر زدم
هوش مصنوعی: من از مرحله‌ی جمادی (یعنی سنگ و خاک) گذر کردم و جان گرفتم، سپس به مرحله‌ی نامی رسیدم (یعنی موجودی با نام و شکل). بعد از آن از مرز انسان عبور کردم و به مقام حیوانی رسیدم.
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
هوش مصنوعی: من از حیوانات به انسان تبدیل شدم، پس چرا باید از مرگ بترسم؟ آیا مرگ چیزی است که بتواند از من کم کند؟
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
هوش مصنوعی: من به خاطر رفتارهای انسانی دلم می‌گیرد و آرزو می‌کنم که پرواز کنم و از محدودیت‌های بشری فرار کنم.
از ملک هم بایدم جستن ز نو
کُلُّ شیٍ هالِکُ إلّا وَجْهَهُ
هوش مصنوعی: باید از این دنیای مادی فاصله بگیریم، چرا که هر چیزی که در آن وجود دارد، به جز روی خداوند، نابود خواهد شد.
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
هوش مصنوعی: می‌خواهم بار دیگر از این دنیا رها شوم و به جایی بروم که فراتر از تصور من است.
پس عدم گردم عدم، چون ارغنون
گویدم اِنّا اِلَیْهِ راجعُون
هوش مصنوعی: پس به نیستی تبدیل می‌شوم، چون نغمه‌ای می‌خوانم که به سوی او بازمی‌گردیم.
آب کوزه چون در آب جو شود
محو گردد در وی و چون او شود
هوش مصنوعی: وقتی آب کوزه با آب چشمه مخلوط می‌شود، در آن محو می‌شود و دیگر قابل تمیز دادن نیست. همچنین، وقتی که با آب چشمه یکی می‌شود، هویت خودش را از دست می‌دهد.
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو
که نه معشوقش بود جویای او
هوش مصنوعی: هیچ عاشقی به دنبال وصال نیست اگر معشوقش خواهان او نباشد.
چون درین دل برق مهر دوست جست
اندر آن دل دوستی می‌دان که هست
هوش مصنوعی: زمانی که در دل من عشق و علاقه به دوست درخشید، در دل او نیز دوستی و محبت وجود دارد، پس می‌دانی که این احساسات واقعی هستند.
تشنه می‌نالد که کو آب گُوار
آب هم نالد که کُو آن آب خوار
هوش مصنوعی: تشنگی به شدت احساس می‌شود و کسی که در جستجوی آب است، دائماً ناله می‌زند که آب کجاست. در همین حال، آب نیز در حالت ناامیدی از این که چه کسی آن را خواهد نوشید، ناله می‌کند.
جذب آب است این عطش در جان ما
ما از آنِ او و او هم ز آن ما
هوش مصنوعی: این عطش در وجود ما ناشی از کشش و نیاز به آب است. ما به نوعی از او گرفته‌ایم و او نیز از ما بهره می‌برد.
میل معشوقان خوش و خوش فر کند
لیک میل عاشقان لاغر کند
هوش مصنوعی: علاقه و محبت معشوقان باعث شادی و خوشحالی می‌شود، اما عشق و محبت عاشقان آنها را ضعیف و دل‌زده می‌کند.
عشق معشوقان دو رخ افروخته
عشق عاشق جان او را سوخته
هوش مصنوعی: عشق معشوقان مانند دو چهره‌ی روشن است و عشق عاشق در ماجرای این عشق جانش را سوزانده است.
کهربا عاشق به شکل بی نیاز
گاه می‌کوشد در آن راه دراز
هوش مصنوعی: کهربا، به عنوان یک عاشق، گاهی اوقات تلاش می‌کند با روحیه‌ای بی‌نیاز، در مسیری طولانی و دشوار قدم بردارد.
قرب نی بالا و پستی رفتن است
قرب حق از حبس هستی رستنست
هوش مصنوعی: نزدیکی به حقیقت یعنی فراتر رفتن از موانع و محدودیت‌های وجودی. نزدیک شدن به حق به معنای رهایی از قید و بندهای دنیوی و تجربه کردن آزادی روحی و معنوی است.
با دو عالم عشق را بیگانگی است
اندروهفتاد و دو دیوانگی است
هوش مصنوعی: عشق در دو دنیا از ما جداست، و در آن هفتاد و دو نوع دیوانگی وجود دارد.
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع
هوش مصنوعی: این سخن از لذت‌های عشق است. در اینجا از هنرپیشه‌ای همچون مطرب یا نوازنده سخن گفته می‌شود که عشق را به نحوی اجرا می‌کند. وقتی که زمان مستی و سماع (رقص و شادمانی) فرا می‌رسد، بندها و محدودیت‌ها کنار می‌روند و انسان به یاد خداوند می‌افتد. در واقع، در این حال، عشق و ارتباط با خداوند مانند درمانی برای سر دردی است که دل را مشغول کرده است.
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
هوش مصنوعی: پس عشق مانند دریایی است که در دنیای عدم وجود دارد و عقل ما در آنجا ناتوان و شکسته است.
سخت مست و بی خود و آشفته‌ای
دوش ای جان بر چه پهلو خفته‌ای
هوش مصنوعی: دیشب در حالتی سرمست و بی‌خود و ناپرهیز بودی، ای جان، چرا در این حالت آرام گرفته‌ای؟
غیر عقل و جان که در گاو و خراست
آدمی را عقل و جان دیگر است
هوش مصنوعی: غیر از عقل و روح که در گاو و خرس وجود دارد، انسان دارای عقل و روح دیگری است.
باز غیر عقل و جان آدمی
هست جانی در نبی و در ولی
هوش مصنوعی: علاوه بر عقل و روح انسان، در پیامبران و ولیان الهی نیز روحی وجود دارد.
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جان‌های شیران خداست
هوش مصنوعی: جور و ساختار زندگی جانورها و انسان‌ها متفاوت است؛ در حالی که جان شیران مانند خداوند متحد و یکپارچه است، جان دیگر موجودات از هم جدا و مستقل است.
ظاهر آن اختران قَوّامِ ما
باطن ما گشته قوام سما
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که وجود ستاره‌ها و آسمان به نوعی به ما استقامت و ثبات می‌بخشد و این نکته حاکی از تأثیر عمیق عالم بیرونی بر وجود درونی ماست. به بیان دیگر، نمایان شدن ستاره‌ها بر آسمان نمادی از پایداری و قدرت درونی ماست که در باطن احساس می‌شود.
پس به صورت عالَم اصغر تویی
پس به معنی عالم اکبر تویی
هوش مصنوعی: تو به عنوان یک موجود کوچک، نماینده تمام عالم هستی هستی و در حقیقت، در عمق وجودت، جوهره‌ای از کل عالم بزرگ را در خود داری.
تو به هر صورت که آیی ایستی
که منم آن بالله آن تو نیستی
هوش مصنوعی: در هر شکلی که بیایی، من هنوز همانم. تو هرگز نمی‌توانی آنچه را که من هستم، باشی.
مرغ خویشی، صید خویشی، دام خویش
صدر خویشی، فرش خویشی، بام خویش
هوش مصنوعی: کار و زندگی خودت را خودت بساز؛ برای خودت هوای دل و آرزوهایت را داشته باش. در خانه‌ات، بر روی فرش و زیر سقف خود، با دنیا و زندگی‌ات در آرامش کنار بیای.
هین مرا مرده مبین گر زنده‌ای
در کف شاهد نگر چون بنده‌ای
هوش مصنوعی: نگاه نکن که من مرده‌ام، چون اگر زنده‌ای در دست تو، به شمایل بنده‌ای قرار گرفته‌ام.
من عصایم در کف موسی خویش
موسی‌ام پنهان و من پیدا ز پیش
هوش مصنوعی: من به مانند عصای موسی هستم، در حالی که خودم نیز همچون موسی، در درونم پنهانم و چیزی که به چشم می‌آید، فقط جلوه‌ام است.
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظن است و حیرانی نظر
هوش مصنوعی: زیرکی را رها کن و به جای آن حیرت و اصالت را بپذیر. زیرا زیرکی تنها ظاهری از آگاهی است در حالی که حیرت به درک عمیق و واقعیات زندگی منجر می‌شود.
هرکه او اندر نظر موصول شد
این خبرها پیش وی معزول شد
هوش مصنوعی: هرکس که در نظرش به تجلی و رسیدن به حقیقت نائل شود، دیگر اخبار و اطلاعات ناکامل و ناقص برای او بی‌اهمیت و بی‌ارزش خواهد شد.
عقل سایهٔ حق بود حق آفتاب
سایه را باآفتاب حق چه تاب
هوش مصنوعی: عقل و تفکر انسانی به نوعی وابسته به حقیقت و واقعیت‌های عمیق‌تر است. حقیقت مانند آفتاب روشنی و گرمی می‌بخشد و در حالی که عقل مثل سایه‌ای است که از حقیقت ناشی می‌شود. اما سایه نمی‌تواند به تنهایی وجود داشته باشد یا مستقلاً تابش کند، بلکه به روشنی حقیقت وابسته است. در واقع، بدون واقعیت، عقل نمی‌تواند درخشان باشد.
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گوید حق نگفت او کافر است
هوش مصنوعی: اگرچه قرآن از زبان پیامبر بیان شده، هرکس بگوید او حق نگوید، کافر است.
باده نی در هر سری شر می‌کند
آن چنان را آن چنان تر می‌کند
هوش مصنوعی: شراب در هر دل و جانی تأثیر خاصی می‌گذارد و به نوعی آن را دگرگون می‌کند.
ای بسا ریش سفید و دل چو قیر
ای بسا ریش سیاه و دل منیر
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که موهایشان سفید است، دل‌ و روحی تاریک و بی‌احساس دارند. و برعکس، برخی هستند که موهای سیاه دارند و دلشان روشن و پر از احساس است.
بس منافق کاندرین ظاهر گریخت
خون صد مؤمن به پنهانی بریخت
هوش مصنوعی: در اینجا به تأثیرات منفی و رفتارهای ناپسند افرادی اشاره شده است که در ظاهر به عنوان مؤمن و درستکار خود را نشان می‌دهند، اما در باطن به طور مخفیانه به دیگران آسیب می‌رسانند. این افراد ممکن است خود را پاک و درستکار جلوه دهند، در حالی که موجب رنج و درد دیگران می‌شوند.
عقل ضد شهوت است ای پهلوان
آن که شهوت می‌تند عقلش مخوان
هوش مصنوعی: عقل و هوش در برابر خواسته‌های نفسانی قرار دارند. ای قهرمان، کسی که تنها به دنبال تمایلات و خواسته‌های خود است، نمی‌توان او را انسان عاقل و خردمندی نامید.
هرکجا خواهد خدا دوزخ کند
اوج را برمرغ، دام و فخ کند
هوش مصنوعی: هر جا که خدا بخواهد، دوزخ را بر فراز پرنده قرار می‌دهد و او را در دام و تله‌ای گرفتار می‌کند.
یار غالب شو که تا غالب شوی
یار مغلوبان مشو هان ای غوی
هوش مصنوعی: با دیگران رقابت کن و تلاش کن که بر آنها پیروز شوی، اما مراقب باش که به ضعف و انفعال گرایش نداشته باشی.
حجت دهری همین باشد که من
غیر این ظاهر نمی‌بینم وطن
هوش مصنوعی: حجت زمانه همین است که من در این دنیا هیچ چیز دیگری را جز این ظاهر نمی‌بینم که خود وطن من است.
عمر کرکس سه هزار و پانصد است
مر کبوتر را چه باشد زان به دست
هوش مصنوعی: عمر عقاب‌ها سه هزار و پانصد سال است، حال آنکه کبوترها عمر کم‌تری دارند و با این حساب، برای آن‌ها چه فرقی می‌کند؟
می‌بمیرد از کبوتر صد هزار
مرگ کرکس می‌نبیند آشکار
هوش مصنوعی: کبوتر به خاطر ترس از چیزی ممکن است بارها بمیرد، اما کرکس به راحتی و به وضوح می‌تواند درد و رنج را ببیند.
جمله پندارند کرکس باقی است
نی، غلط کردند یک کس باقی است
هوش مصنوعی: همه فکر می‌کنند که کرکس هنوز زنده است، اما یک نفر اشتباه کرده و می‌گوید که فقط یک نفر باقی‌مانده است.
می‌نماند زین جهان یک تار مو
کُلُّ شییٍ هالک اِلّا وَجْهَهُ
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیزی باقی نمی‌ماند، جز چهره الهی. همه چیز سرانجام نابود می‌شود.
هیچ نقاشی نگارد زین نقش
بی امید نفع بهر عین نقش
هوش مصنوعی: هیچ هنرمندی نمی‌تواند از این تصویر بدون امید به سود و منفعتی برای خود نقاشی کند.
هیچ کوزه گر کند کوزه شتاب
بهر عین کوزه نی از بهر آب
هوش مصنوعی: هیچ کسی برای شتابزدگی در ساخت کوزه، آن را نمی‌سازد؛ بلکه هدف او خلق کوزه است، نه پر کردن آن از آب.
نقش ظاهر بهر نقش غایب است
و آن برای غایب و دیگر ببست
هوش مصنوعی: ظاهر به گونه‌ای طراحی شده که نشان‌دهنده‌ی وجودی پنهان است و این پنهان به دنبال پرده‌برداری از خود است و در این فرآیند، دیگران را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد.
هرکسی اندازهٔ روشن دلی
غیب را بیند به قدر صیقلی
هوش مصنوعی: هر فردی به میزان روشنایی دل خود، حقایق و رازهای پنهان را می‌بیند و این دیدن به اندازه‌ای است که دل او توانایی درک آن را دارد.
گر تو گویی کان صفا فضل خداست
نیز این توفیق صیقل زان عطاست
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که آن پاکی و صفا، نعمت و فضل خداوند است، باید بدان که این موفقیت نیز نتیجه‌ی همان عطای الهی است.
هر دل ار سامع بُدی، وحی نهان
حرف و صوتی کی بُدی اندر جهان
هوش مصنوعی: هر دلی اگر واقعاً شنوا و آگاه بود، هرگز در جهان خبری پنهان یا صدایی مخفی نمی‌ماند.
گر به فضلش پی ببردی هر فضول
کی فرستادی خدا چندین رسول
هوش مصنوعی: اگر کسی به رحمت و نعمت‌های خداوند آگاه شود، دیگر فایده‌ای ندارد که به سخنان بیهوده و حاشیه‌ای دیگران گوش دهد، چرا که خداوند انبوهی از پیامبران را فرستاده تا انسان‌ها را راهنمایی کنند.
عالم خلق است ره سویِ جهات
بی جهت دان عالم امر و صفات
هوش مصنوعی: جهان به گونه‌ای آفرینش یافته است که مسیرهای آن بی‌هدف هستند. حال آنکه دنیای اوامر و صفات به شکلی متفاوت است.
هرکسی پیش کلوخی سینه چاک
کان کلوخ از حسن گشته جرعه ناک
هوش مصنوعی: هرکس به خاطر زیبایی چیزی، خود را فدای آن می‌کند، به‌راستی که آن چیز به خاطر حسن و زیبایی‌اش ارزشمند شده است.
باده خاک آلودتان مجنون کند
صاف اگر باشد ندانم چون کند
هوش مصنوعی: اگر شراب شما خاک آلود باشد، می‌تواند مجنونتان کند، اما نمی‌دانم اگر صاف باشد چه تاثیری خواهد گذاشت.
جان چو بی این جیفه بنماید جمال
من نیارم گفت لطف آن وصال
هوش مصنوعی: وقتی جانم بدون این جسم مادی جلوه کند، دیگر زیبایی من را نمی‌تواند ببیند، زیرا لطف آن پیوستگی را نمی‌توانم بیان کنم.
چون شکار خوک آید صید عام
رنج بی حد لقمه خوردن زوحرام
هوش مصنوعی: وقتی که شکار خوک به دست می‌آید، شکار عمومی شده و درد و رنجی بی‌پایان بر سر سفره می‌آید که خوردن از آن حرام است.
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
هوش مصنوعی: عشق تنها چیزی است که ارزش صید را دارد، اما عشق چگونه می‌تواند در دام کسی جای بگیرد؟
بس نکو گفت آن رسول خوش جواز
ذرهٔ عقلت به از صوم و نماز
هوش مصنوعی: آن پیامبر خوش بیان به خوبی اشاره کرده که ارزش تلاش های معنوی و عبادی تو کمتر از بیداری و آگاهی خرد تو نیست.
زانکه عقلت جوهر است، این دو عَرض
این دو در تکمیل او شد مفترض
هوش مصنوعی: عقل تو مانند یک جوهر با ارزش است و این دو ویژگی (عقل و درک) در تکمیل و بهبود آن ضروری و لازم هستند.
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را ناکام کرد
هوش مصنوعی: منطق جزئی باعث شد که عقل، بد نام شود و در نهایت، انسان را از کام زندگی و خوشبختی خود دور کرد.
هست الوهیت ردای ذوالجلال
هرکه در پوشد بدو گردد وبال
هوش مصنوعی: الوهیت همانند پوششی زیبا و باعظمت است که بر دوش خداوند قرار دارد. هر کسی که این پوشش را به تن کند، به عواقب و پیامدهای آن دچار خواهد شد.
ای بسا نازا که او گردد گناه
افکند مر بنده را از چشم شاه
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که ظاهراً بی‌ثمر و بی‌فایده هستند، ممکن است به دلیل گناه و خطاهایی که انجام می‌دهند، از نظر جایگاه و محبت در چشم دیگران، به ویژه در نظر افراد با نفوذ، سقوط کنند.
این نیاز از جسم لاغر می‌کند
صدر را چون بدر انور می‌کند
هوش مصنوعی: این نیاز، وجود را از عنصر جسمانی و دنیوی سبک‌تر و دگرگون می‌کند، مانند نور ماه که به زیبایی و درخشش آن اضافه می‌کند.
عشق آن شعله است کوچون برفروخت
هرکه جز معشوق باشد جمله سوخت
هوش مصنوعی: عشق مانند شعلهای است که دلم را میسوزاند و هرکسی جز محبوب من در این آتش عذاب میکشد.
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بی خدا آب حیات آتش بود
هوش مصنوعی: زندگی و مرگ هر دو با لطف خدا خوب است و بدون او، حتی آب حیات هم همچون آتش می‌شود.
زندگانی بی تو جان فرسودن است
مرگ حاضر از تو غایب بودن است
هوش مصنوعی: زندگی بدون تو موجب خستگی و رنج است و بودن در این حالت، گویی مرگ را به خود نزدیک می‌کند.
چون قِدَم آید حَدَث گردد عبث
پس کجا راند قدیمی را حدث
هوش مصنوعی: زمانی که قدمی برداشته می‌شود، اتفاقات بی‌مورد و حاشیه‌ای شکل می‌گیرد، پس چگونه می‌توان به قدیمی‌ها و تجربیات گذشته بی‌توجهی کرد؟
بر حدث چون زد قدم دنگش کند
چون که دنگش کرد همرنگش کند
هوش مصنوعی: وقتی حادثه‌ای رخ دهد، فرد باید با احتیاط و دقت قدم برداشت تا دچار مشکل نشود، زیرا اگر وارد ماجرا شود، به نوعی تحت تأثیر آن قرار خواهد گرفت و ممکن است با وضعیت جدید سازگار شود.
باز پیلم دید هندستان به خواب
از خراج امید برده، شد خراب
هوش مصنوعی: من دوباره به خواب دیدم که هندوستان به خاطر مالیاتی که امید داشت، ویران شده است.
بار دیگر آمدم دیوانه‌وار
رو رو اکنون زود زنجیری بیار
هوش مصنوعی: من دوباره با شور و شوق به سراغت آمده‌ام، حالا سریع‌تر زنجیرها را بیاور تا مرا ببندی.
غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آری بر دَرم
هوش مصنوعی: جز زنجیر مویی که از طرف محبوبم بر گردنم است، اگر دوصد زنجیر دیگر هم بر من بندند، برایم مهم نیست.
هین بنه بر پایم آن زنجیر را
که شکستم سلسلهٔ تدبیر را
هوش مصنوعی: براى من زنجیری را که پاره کرده‌ام، دوباره به پاى خود بنداز تا نشان دهد که ترفندها و نقشه‌های قبلى‌ام را از بین برده‌ام.
عاشقم من بر فن دیوانگی
سیرم از فرهنگ و از فرزانگی
هوش مصنوعی: من به دیوانگی عاشق هستم و از آموختن و خرد فاصله گرفته‌ام.
هرچه غیر شورش و دیوانگی است
اندر این ره دوری و بیگانگی است
هوش مصنوعی: هر چیزی که جز شور و هیجان و دیوانگی باشد، در این مسیر، دوری و بیگانگی است.
معنی مردم بر آتش حاکم است
لیک آتش را قشورش هیزم است
هوش مصنوعی: معنی مردم بر آتش تسلط دارد، اما خود آتش به وسیله هیزم سوخته می‌شود.
کوزهٔ چوبین که در وی آب جوست
قدرت آتش همه بر ظرف اوست
هوش مصنوعی: ظرف چوبی که درونش آب وجود دارد، تحت تأثیر قدرت آتش قرار دارد. به عبارت دیگر، گرما و شعله‌ی آتش می‌تواند روی این ظرف تأثیر بگذارد و باعث تغییرات آن شود.
گفت فرعونی اناالحق، گشت پست
گفت منصوری اناالحق و بِرَست
هوش مصنوعی: فرعون با فخر و تکبر ادعای حقانیت کرد، اما در نهایت به شکست و ذلت رسید. در مقابل، منصور نیز به حقانیت خود اشاره کرد و به پیروزی دست یافت.
آن انا را لعنت اللّه در عَقَب
وین انا را رحمت اللّه ای عجب
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به دو نوع "من" اشاره دارد. یک نوع "من" که باید از آن دوری کرد و لعنت بر آن فرستاد، زیرا نمایانگر خودخواهی و غرور است. نوع دیگر "من" که باید مورد رحمت و محبت قرار گیرد، نشانه‌ای از روح یا حقیقت وجودی انسان است که قابل تقدیر و ارج نهادن است. در واقع، شاعر به تضاد میان خودخواهی و روح جمعی و انسانی اشاره می‌کند و به اهمیت توجه به جنبه‌های مثبت وجود انسان اشاره دارد.
این انا هُو بود در سرّ، ای فَضول
زاتحاد نور نز راه حلول
هوش مصنوعی: این وجود، همان حقیقت درونی است که در اتحاد نور با هم، از طریق ورود به منزلت‌های مختلف قابل درک است. ای کسی که به جزئیات می‌پردازی، این را درک کن.
ای خدا آن کن که آنت می‌سزد
که به هر سوراخ مارم می‌گزد
هوش مصنوعی: ای خدا، کاری کن که شایسته‌ات است، زیرا هر جا می‌روم، دردم می‌افزاید و به من آسیب می‌زند.
هرکرا اسرار حق آموختند
مُهر کردند و دهانش دوختند
هوش مصنوعی: هر کس که رازهای حقایق الهی را فرا گرفت و دانست، زبانش را مهر کردند و او را از بیان آن منع کردند.
آسمان شوابر شو باران ببار
آب اندر ناودان ناید به کار
هوش مصنوعی: آسمان نسیان را فراموش کن و اجازه بده باران ببارد؛ آب در ناودان به کار نمی‌آید.
آب باران باغ صد رنگ آورد
ناودان، همسایه در جنگ آورد
هوش مصنوعی: آب باران باعث شد که باغ رنگ‌های مختلفی به خود بگیرد، اما ناودان همسایه را دچار مشکل و درگیری کرد.
اندرین ملت نبد مسخ بدن
لیک مسخ دل بود ای ذوفطن
هوش مصنوعی: در این جامعه تغییر ظاهری وجود ندارد، اما تغییر درونی و فکری وجود دارد، ای آگاه و با بصیرت.
وقت خشم و وقت شهوت مرد کُو
طالب مرد چنینم کو به کو
هوش مصنوعی: مردها وقتی عصبانی یا تحت تأثیر شهوت قرار می‌گیرند، به دنبال کسی هستند که شایسته‌ی آن‌ها باشد. من نیز در هر زمان و مکانی در جستجوی چنین مردی‌ام.
ور خرد جبر از قَدَر رسواتراست
زان که جبری حس خود را منکر است
هوش مصنوعی: اگر عقل و خرد به قضا و قدر اعتراف کند، این مسأله تو را در دنیا ملامت می‌کند، زیرا جبری‌ها حس و درک خود را انکار می‌کنند.
جامه‌اش سوزد بگوید نار نیست
جامه‌اش دوزد بگوید تار نیست
هوش مصنوعی: اگر لباسش بسوزد، می‌گوید که آتش نیست و اگر لباسش را بدوزند، می‌گوید که تار نیست.
این که فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیار است ای صنم
هوش مصنوعی: این که فردا چه کاری انجام دهم، نشان‌دهنده انتخاب و اختیار من است، ای محبوب.
پوزبند وسوسه عشق است و بس
ورنه کی وسواس را بسته است کس
هوش مصنوعی: عشق تنها دام وسوسه است و هیچ کس نمی‌تواند آن را مهار کند.
پیر، عشق تست نی موی سپید
دست گیر صد هزاران ناامید
هوش مصنوعی: عشق تو، مانند پیری است که با موی سفید خود به کمک همه ناامیدان می‌آید.
ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
حسن لیلی نیست چندان هست سهل
هوش مصنوعی: احمق‌ها گفتند که مجنون به خاطر نادانی‌اش آن‌قدر عاشق لیلی نیست. در حالی که عشق او به لیلی خیلی عمیق و واقعی است.
گفت صورت کوزه است و حُسنْمی
می خدایم می‌دهد از جام وی
هوش مصنوعی: او گفت که مثل کوزه است و زیبایی‌اش را از خداوند می‌گیرد و به من می‌دهد از جام او.
باده از غیب است و کوزه این جهان
کوزه پیدا، باده در وی بس نهان
هوش مصنوعی: شراب از عالم غیب به ما رسیده و این دنیا همانند کوزه‌ای است که در آن، این شراب پنهان است.
یا خَفِیَّ الذاتِ مَحْسوسَ العَطَی
اَنْتَ کالماءِ ونَحْنُ کَالرَّحی
هوش مصنوعی: ای خداوندی که ذات تو پنهان و عطای تو محسوس است؛ تو مانند آب هستی و ما مانند آبی هستیم که در آسیا می‌چرخیم.
اَنْتَ کالرِّیحِ وَنَحْنُ کَالغُبار
یَخْتَفی الریحُ وَغَبْراهُ جِهار
هوش مصنوعی: تو مانند باد هستی و ما مانند غبار؛ باد می‌وزد و غبارش به‌وضوح دیده نمی‌شود.
جُنبشِ ما هر دمی خود اَشْهَد است
که گواه ذوالجلال سرمد است
هوش مصنوعی: حرکت و جنبش ما در هر لحظه گواهی بر وجود خداوندی است که همواره و ابدی وجود دارد.
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اَشْهَد آمد بر وجود جوی آب
هوش مصنوعی: حرکت و چرخش سنگ آسیاب نشانگر وجود و حضور جوی آب است و این نشانه‌ای از جریان و زندگی در طبیعت است.
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
هوش مصنوعی: ای آنکه فراتر از خیال و گفت‌وگو هستی، خاک بر سر من و تشبیه من است.
رحم کن بر وی که روی تو بدید
فرقت تلخ تو چون خواهد کشید
هوش مصنوعی: به او رحم کن، زیرا که او چهره‌ات را دیده است و حالا که جدایی تلخ تو را تجربه می‌کند، چطور می‌تواند این درد را تحمل کند؟
جمله عالم ز اختیار و هست خود
می‌گریزد در سر سرمست خود
هوش مصنوعی: تمام چیزها در عالم به دلیل اراده و وجود خود از آنچه هستند فرار می‌کنند و در درون خود مستی را احساس می‌کنند.
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ بنگ و خمر بر خود می‌نهند
هوش مصنوعی: برای لحظه‌ای که از آگاهی و هوشیاری دور شوند، شراب و مواد مخدر را بر خود می‌گذارند.
جمله دانسته که این هستی فخ است
ذکر و فکر اختیاری دوزخ است
هوش مصنوعی: تمام چیزهایی که درباره این عالم می‌دانیم، نشانه‌ی بزرگی و عظمت آن است، اما یادآوری دائم و تفکر درباره آن به انتخاب خودمان، ما را به سرنوشتی ناخوشایند می‌کشاند.
چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
هوش مصنوعی: عاشقان به چه چیز می‌رسند؟ آیا پرواز و اوج گرفتن برای آن‌ها به معنای رهایی از خود و ترک دنیا نیست؟ در واقع، آن‌ها از هر مذهب و دینی فراتر می‌روند و به حالت عدم و نیستی دست می‌یابند.
ای ز تو ویران مکان و منزلم
چون ننالم چون بیفشاری دلم
هوش مصنوعی: ای که به خاطر تو، محل و خانه‌ام ویران شده است، چگونه می‌توانم نالید وقتی که دلِ من تحت فشار است؟
جان من بستان تو ای جان را اصول
زان که بی تو گشته‌ام از جان ملول
هوش مصنوعی: عزیز من، جانم را از تو بگیر چرا که بی‌تو، از زندگی خسته و دلگیر شده‌ام.
ای رفیقان راه‌ها را بست یار
آهوی لنگیم و او شیر شکار
هوش مصنوعی: ای دوستان، راه‌ها به روی ما بسته است. یار ما مانند آهو که لنگ می‌زند، در حال فرار است و او همان شیر شکار است.
جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای
در کف شیر نر خونخواره‌ای
هوش مصنوعی: جز تسلیم و پذیرش، چاره‌ای نیست در برابر قدرتی چون شیر نر خونخوار.
او ندارد خواب و خور چون آفتاب
روح‌ها را می‌کند بی خورد و خواب
هوش مصنوعی: او همچون آفتاب، که روح‌ها را از خواب و خوراک بی‌نیاز می‌کند، خود نیازی به خواب و خوراک ندارد.
ای عدوی شرم و اندیشه بیا
که دریدم پردهٔ شرم و حیا
هوش مصنوعی: ای دشمن، با خجالت و تفکر نزد من بیا، چون من پردهٔ شرم و حیا را دریدم.
تا نسوزم کی خنک گردد دلت
ای دل ما خانمان و منزلت
هوش مصنوعی: تا زمانی که من نسوزم و آرام نگیرم، دل تو سرد و آرام نخواهد شد، ای دل! ما خانه و زندگی‌امان به تو وابسته است.
خانهٔ خود را همی سوزی، بسوز
کیست آن کس که بگوید لایَجوز
هوش مصنوعی: در این بیت به این مفهوم اشاره شده که اگر خود را در شرایط سختی قرار دهی و زیان ببینی، شاید هیچکس نخواهد به تو توضیح دهد که این کار درست نیست. به عبارتی دیگر، وقتی خود را در آتش مشکلات می‌سوزانی، هیچکس نیست که به تو بگوید این کار نادرست است.
اَنْتَ وَجْهی لاعَجَب إِنْلا اَرَاه
غایةُ الْقُربِ حِجابُ الاِشْتِباه
هوش مصنوعی: تو چهره‌ام هستی و در این حیرت نیست که جز نزدیک‌ترین جایی که می‌توانم ببینمت، حجاب و غباری وجود ندارد.
من ندانم که تو ماهی یا وثن
من ندانم که چه می‌خواهی ز من
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم تو چه هستی، آیا همانند ماهی هستی یا مجسمه‌ای بی‌جان؟ همچنین نمی‌دانم که از من چه چیزی می‌خواهی.
برگ کاهم پیش تو ای تند باد
من چه دانم که کجا خواهم فتاد
هوش مصنوعی: برگ درختی هستم که در پیش تو، ای باد تند، نمی‌دانم به کجا می‌افتم.
توبه را بار دگر سیلاب برد
دزد آمد پاسبان را خواب برد
هوش مصنوعی: توبه‌ای که انسان می‌کند، دوباره تحت تأثیر وسوسه‌های زندگی قرار می‌گیرد و به راحتی فراموش می‌شود. در این میان، دزدی به سراغ او می‌آید که نشان‌دهنده‌ی فریب یا وسوسه‌های شیطانی است و نگهبان (وجدان یا شرایط خوب) را غافل می‌کند. به این ترتیب، فرد به راحتی به گذشته و اشتباهاتش باز می‌گردد.
بوی جانی سوی جانم می‌رسد
بوی یار مهربانم می‌رسد
هوش مصنوعی: بوی خوشی به جانم می‌رسد، بوی محبوب نازنینی که به من نزدیک است.
عاشقی و توبه و امکان صبر
این محالی باشد ای جان را سطبر
هوش مصنوعی: عاشق بودن، توبه کردن و امکان صبر داشتن، همه چیزهایی هستند که در زندگی خیلی سخت و غیرممکن به نظر می‌رسند، ای جانم.
استخوان و پوست رو پوشست و بس
در دو عالم غیر یزدان نیست کس
هوش مصنوعی: تنها چیزی که در این دنیا باقیمانده، استخوان و پوست است و غیر از خداوند، هیچ کس دیگری در این دو جهان وجود ندارد.
چیست پرده پیش روی آفتاب
جز فزونی شعشه تیزی و تاب
هوش مصنوعی: چیزی که جلوی تابش آفتاب قرار دارد، تنها به خاطر شدت و درخشندگی بیشتر آن است.
چون که جمله از یکی دست آمده
این چرا هشیار و آن مست آمده
هوش مصنوعی: چرا باید بعضی از ما هوشیار باشیم و بعضی دیگر در مستی و غفلت زندگی کنند، در حالی که همه ما از یک منبع و منشا ایجاد شده‌ایم؟
چون ز یک دریاست این جوها روان
این چرا نوش است و آن زهر روان
هوش مصنوعی: در این دنیا، مثل آب‌هایی که از یک دریا جاری می‌شوند، برخی از چیزها شیرین و لذت‌بخش‌اند و برخی دیگر تلخ و مضر.
وحدتی که دیده با چندین هزار
جنبشی که دیده در عین قرار
هوش مصنوعی: وحدتی که انسان در آن تجربه کرده، در حالی که در برابر هزاران حرکت و تغییر از آرامش و ثبات برخوردار است.
نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر
عقل از سودای او کور است و کر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه عاشق دیوانه نیست. عقل او به خاطر آرزویش ناتوان و ناگوشا شده است.
گر طبیبی را رسد زین گون جنون
دفتر طب را فرو شوید به خون
هوش مصنوعی: اگر پزشکی به چنین جنونی دچار شود، دفتر طبابتش را با خون شست‌وشو می‌دهد.
طب جمله عقل‌ها منقوش اوست
روی جمله دلبران روپوش اوست
هوش مصنوعی: تمام عقل‌ها به تصویر اوست و همه دلبران را پوشش اوست.
مات اویم مات اویم مات او
که همی رانیم تزویرات او
هوش مصنوعی: ما در چنگال او گرفتاریم و تحت تاثیر فریب‌ها و حیله‌های او قرار داریم.
بحر وحدانی است جفت و زوج نیست
گوهر و ماهیش غیر موج نیست
هوش مصنوعی: در این جهان، حقیقتی یگانه و بی‌همتا وجود دارد که هیچ دوقلو و جفتی ندارد. در این دریای وحدت، تنها جواهر و ماهی وجود دارد و هیچ چیز دیگری مانند موج نیست.
نیست اندر بحر شرک و پیچ و پیچ
لیک با احول چه گویم هیچ هیچ
هوش مصنوعی: در دریاهای شرک و انحراف هیچ چیز وجود ندارد، اما با فردی که دچار اختلال در فهم است چه بگویم؟ هیچ چیز.
آن یکی که زان سوی و صفست و حال
جز دویی ناید به میدان مقال
هوش مصنوعی: شخصی که از آن سوی و صف حضور دارد و حالتی جز دوتایی شدن نمی‌تواند به میدان ارائه کند.
هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب
همچو کشتی غرقه می‌گردد به آب
هوش مصنوعی: هر شب، فکر و اندیشه‌ام مانند کشتی‌ای که در آب غرق می‌شود، به خواب می‌رود.
تا سحر جمله شب آن شاه ولی
خود همی گوید الست و خود بلی
هوش مصنوعی: تا صبح زود، تمام شب آن پادشاه می‌گوید که من هستم و خودم را تأیید می‌کند.
گر به خویشم هیچ رأی و فن بدی
رأی و تدبیرم به حکم من بدی
هوش مصنوعی: اگر در مورد خودم هیچ نظری نداشته باشم و راه و چاره‌ای پیدا نکنم، پس تدبیر و فکر من نیز از آنچه که می‌گویم بد خواهد بود.
بودمی آگه ز منزل‌های جان
وقت خواب و بیهشی و امتحان
هوش مصنوعی: اگر من از حال و احوال درون خودم در زمان خواب و بی‌خبری و آزمایش‌ها مطلع بودم...
در زمان بیهشی خود هیچ من
در زمان هوش اندر پیچ من
هوش مصنوعی: در زمانی که بی‌خبر و غافل بودم، هیچ شکلی از من وجود نداشت، اما در زمانی که به هوش آمدم، همه چیز در درونم به هم پیچید و به هم ریخت.
چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دل تنگ‌تر از چشم میم
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، من چیزی ندارم جز قلبی که از دل‌تنگی بیش از حد به شدت می‌تپد.
آن الف چیزی ندارد غافلی است
میم دلتنگ آن زمان عاقلی اَست
هوش مصنوعی: آن "الف" هیچ ویژگی خاصی ندارد و تنها در غفلت است، اما "میم" که دلتنگی دارد، در آن زمان در حال خردمند بودن است.
مؤمن و ترسا، یهود و گبر و مُغ
جمله را رُوسوی آن سلطان اُلُغ
هوش مصنوعی: مؤمنان و کسانی که به دین مسیحیت پیرو هستند، یهودی‌ها و زرتشتیان و مجوس‌ها همگی زیر سایه قدرت و سلطه آن بزرگوار قرار دارند.
پنج وقت آمد نماز رهنمون
عاشقانش فی صلوة الدائمون
هوش مصنوعی: پنج بار در روز نماز، راهنمایی برای عاشقان است که در عبادت دائم خود هستند.
خلق را چون آب دان صاف و زلال
وندر آن تابان صفات ذوالجلال
هوش مصنوعی: انسان‌ها را مانند آب صاف و زلال بساز و در آن، ویژگی‌های زیبای خداوند را نمایان کن.
آن مبدل شد درین جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
هوش مصنوعی: در این دنیا، بارها و بارها تصویر ماه و ستاره‌ها تغییر می‌کند و به شکل‌های مختلفی ظاهر می‌شود.
جمله تصویر است عکس آب جوست
چون بمالی چشم خود، خود جمله اوست
هوش مصنوعی: تمامی چیزهایی که می‌بینیم مانند تصاویری هستند که همانند تصویر آب در آینه، با کمی تغییر در نحوه نگاه ما، خود را به نمایش می‌گذارند. اگر چشمانمان را به درستی باز کنیم، می‌توانیم واقعیت را بهتر درک کنیم.
نقش‌ها گر باخبر گر بی خبر
در کف نقاش باشد مختصر
هوش مصنوعی: اگر هنراندیشان از وضع نقوش آگاه باشند یا بی‌خبر، در هر حال این کارها در دستان هنرمند، مختصر و خلاصه خواهد بود.
کوزه گر با کوزه باشد کارساز
کوزه از خود کی شود پهن و دراز
هوش مصنوعی: کوزه‌گری که در کار خود مهارت دارد، با توجه به توانایی‌هایش، می‌تواند کوزه‌های زیبا و مناسب بسازد. اما یک کوزه به خودی خود نمی‌تواند تغییر کند و شکل بگیرد؛ همه چیز به دست هنر و تلاش سازنده‌اش بستگی دارد.
صورت از بی صورت آمد در وجود
همچنان کز آتشی زاده است دود
هوش مصنوعی: چهره‌ای که در ابتدا وجود نداشت، به وجود آمد، درست مانند دودی که از آتش برمی‌خیزد.
فاعل مطلق یقین بی صورت است
صورت اندر دست او چون آلت است
هوش مصنوعی: یقین به خودی خود هیچ شکلی ندارد و شکل‌ها و صورت‌ها در دستان او مانند ابزاری عمل می‌کنند.
تا به دریا سیراسب و زین بود
بعد ازینت مرکب چوبین بود
هوش مصنوعی: پس از این، تا وقتی که ما در دریا هستیم، مرکب ما از چوب خواهد بود و دیگر از یراق و زین استفاده نخواهیم کرد.