گنجور

بخش ۴۴ - جمالی اردستانی قُدِّسَ سِرُّه

و هو قطب العاشقین و غوث الموحدین شیخ المجرد و عارف الموحد، جمال الدین محمد پیری است شوریده جان و صافی ضمیری است شیرین زبان. حاوی فضایل صوری و معنوی و جامع خصایل انسانی و ملکی، مرید جناب پیر مرتضی اردستانی بوده. در خدمت آن جناب تحصیل مراتب معنوی نموده. از اماجد محققین و اعاظم عارفین گردید و مدتی به طریق سیاحت در ولایات گردش گزید. صاحب چندین هزار بیت متین است و مثنویاتش پسندیدهٔ موحدین است به زعم فقیر. پس از جناب شیخ عطار به کثرت نظم و مزید مثنویات معارف آیات کسی از اهل حال نمی‌تواند با وی برابری نماید و با آنکه فقیر، همهٔ منظومات آن جناب را ندیده، زیاده از پنجاه هزار بیت از لآلی آبدار اشعارش را در سلک مرور و مطالعه کشیده و اسامی بعضی از آنها این: کشف الارواح، شرح الواصلین، روح القدس، فتح الابواب، مهر افروز، کنز الدقایق، تنبیه العارفین، محبوب الصدیقین، مفتاح الفقر، مشکوة المحبین، معلومات مثنویات، استقامت نامه، نورٌ علی نور و ناظر و منظور و مرآت الافراد، دیوان قصاید و غزلیات و ترجیعات و غیره. غرض وفات جناب پیر در سنهٔ ۸۷۹، تیمّناً و تبرّکاً قدری از افکار ابکار آن جناب نوشته می‌شود:

مِنْحقایقه
رباعیات
مِنْمثنوی کشف الارواح
مِنْمثنوی شرح الواصلین
مِنْمثنوی روح القدس
مِنْمثنوی مهرافروز
مِنْمثنوی کَنز الدقایق
مِن مثنوی تنبیه العارفین
مِنْمثنوی محبوب الصدیقین
آنچه من بینم اگر خلق جهان دیدی یقین
روز و شب همچون فلک سرگشته وجویاستی
زاهد امروز ار بدیدی چشم پرآشوب دوست
کی در آن پژمردگی وعدهٔ فرداستی
هرکه او مجروح تیر غمزهٔ جانان نشد
کافر اصلی گر شیخ است وگر مولاستی
مهدی و هادی من جز نور یارم کی بود
عاشقان را کار کی با مؤمن و ترساستی

٭٭٭

چشم در ره دار و جان بیدار و دل در انتظار
تا مراد جان ودل ناگه درآید در کنار
روی بی رنگی ندیدی، رای یکرنگی گزین
زانکه یک رنگان در این ره واصلند ای مردکار
ای طلبکار معافی اول از خود دور شو
چون زخود گردی مبرّا خودنبینی غیر یار
خون و غم و درد سوز مبتدیان را بود
منتهی رازدان یافت سکون و قرار
هر دل و هر همتی مسکن و جاییش هست
زاغ به سرگین پرد باز بَرِ شهریار
غوطه خورید ای یلان در تک دریای جان
بو که به چنگ آورید آن گهر شاهوار

٭٭٭

بیا بیدار شو جانا اگر داری سر یاری
که دولتها عیان دیدم من اندر سیر بیداری
مشو غافل اگر مردی که غفلت خواب می‌آرد
بغیر از خواب حیوانی فراوان خوابها داری

٭٭٭

قانع مباش ای دل با حرف قیل و قالی
دردی طلب ز مردان با ذوق و کشف حالی
رندان و پاکبازان این شیوه نیک دانند
تو نام و ننگ داری محروم ازین وصالی

٭٭٭

دل دید سر زلفی، شد عاشق و شیدایی
گفتم که چه سرداری، گفتا سر سودایی
گفتم که چه می‌بینی کارام نمی‌گیری
گفتا که برو واپرس زان دلبر هرجایی
عالم همه حیرانندو آشفته و سرگردان
جز آنکه تو برهانیش از خویش و به خود خوانی
آن سرو روان ز بوستان دگر است
وان غنچه دهان ز گلستان دگر است
آن عطر فروشی که تو نامش دانی
هر روز به شکلی به دکان دگر است

٭٭٭

از قید خودی به در دویدن چه خوشست
در عالم بی نشان رسیدن چه خوشست
آن روی که رشک زهره و مهر و مه است
هر دم به هزار شیوه دیدن چه خوشست

٭٭٭

دم را دم عشق دان و غم را غم یار
با این دم و غم توان شدن محرم یار
هر دل که درو سوز محبت باشد
زنهار جدا مبین دمش از دم یار

٭٭٭

من در عجبم که هر که خواهد مردن
با خود بجز از کفن نخواهد بردن
از بهر چه آزار خود و یار کند
و آماده کند آنچه نخواهد خوردن

٭٭٭

خواهی که ازین ورطه به جایی برسی
یا بر سر کوی دلربایی برسی
عاشق شو و دردمند و رسوای جهان
تا بو که ازین خوان به نوایی برسی
پس و پیش وجود ای شاه کونین
تویی پیدا و روشن عین در عین
بجز تو کس ندانم در جهان من
نبینم جز رخت در این و آن من
کسی کو برگزینندش به عالم
دهندش جام زهر و شربت غم
سر افرازیت باید در قیامت
ملامت کش، ملامت کش، ملامت
خدا را کم نشین با اهل عادت
که تا پنهان شود روی عبادت
بجز آیات عشق اندر جهان نیست
دل آگه ولی اندر میان نیست
چو گردد شش جهت یک خادم تو
شود غالب به شیطان آدم تو
اگر خواهی تو عشق لایزالی
بیا در دیده کش خاک جمالی
بیاور رزق دل از بهر انسان
که دل بس فارغ است از آب و از نان
نباشد به کسی کو فرد نبود
نباشد دل که در وی درد نبود
به چشم عاشق و در جان معشوق
یکی نوریست روشن در دو صندوق
ولی کو در دلی شد محوو ناچیز
به دست دل به دامانش در آویز
زبان اهل در آیات حق است
که دلشان دائماً مرآت حق است
حدیث راستان دل می‌پذیرد
دل از قول کجان بی شک بمیرد
مگر سوز محبت زین علایق
بسوزاند که دل بیند حقایق
ز ذکر و صوم و خلوت ای طلبکار
نبیند کس یقین دیدار دلدار
ببیند نوری از نزدیک و از دور
ولی گردد از آن انوار مغرور
چو شیطان گردد او خودبین و خود دوست
ز دنبه روزی‌اش نبود بجز پوست
ادب باش ای پسر تا نیست گردی
ادب گردی چو جام عشق خوردی
جهان غافل ز فعل و مکر و دستانش
نمی‌بینند رویش غیر مستانش
خوشا آن دم خنک آن روزگاری
که بیند چشم یاری روی یاری
قیامت باشد آن ساعت که مستی
برافشاند به روی دوست دستی
قلندروار برخیز از یکی موی
که مویی در نگنجد اندرین کوی
درین ره دیدهٔ خونبار خوش بو
اگر داری دلی خونخوار خوش بو
خوشا آن کس که مغزی یافت در پوست
که پیش از مرگ رخ بنمایدش دوست
تو بیرون کن ز دل جنگ و کدورت
که بینی ذات رادر سر صورت
بدوزد بر دَرَد سازد گدازد
گهی ضربت زند، گاهی نوازد
اگر خواند چو خاک آهسته باشد
وگر راند مثال خسته باشد
کسی گیرد چو من جانان در آغوش
که سازد هرچه جز جانان فراموش
یقین می‌دان که هرچ آن فاش و پیداست
اسیر ماست گر زشتست و زیباست
کیست انسان آنکه انسش با خداست
که دوایش درد و درد او دواست
هر دلی کو نیست دایم دردناک
نیست واصل، نیست داخل، نیست پاک
هر وصالی کش فراقی در پی است
لایق عقل و دل و دانا کی است
وصل خواهی از خدا غایب مباش
شه نبینی غایب از نایب مباش
هر دل کو درد عشقش حاصل است
واصل است و واصل است و واصل است
هستی بنده حجاب بنده است
ورنه مهر دوست خوش رخشنده است
خودشکن شو، خودشکن شو، خودشکن
تا رهی از نقص‌های ما و من
پاکی ظاهر به آب ظاهر است
پاکی باطن به عشق قاهر است
زاد مستان چیست نقل است و شراب
منزل حق چیست دل‌های خراب
آنکه شد مست از دو چشم مست او
مست گردد هرکه گیرد دست او
ای خدا بگشا درِ فتح و فتوح
تا که عجب علم نکشد شمع روح
مایهٔ دوری به حق ذوالجلال
نیست غیر از حب جاه و میل مال
غیر اهل عشق کز خود رسته‌اند
باقیان خود را به قیدی بسته‌اند
هرکه خواهد این کباب و این شراب
گو بنه سرپیش پای بوتراب
تا جمالی دید روی و موی او
چشم ترکش دید و شد هندوی او
به اسم عظیم و به ذات قدیم
که عشق است و بس، هرچه هست ای حکیم
به گیسوی آشفتهٔ پرشکن
که عشق است و بس هرچه هست ای ثمن
در این دشت و کشور به هم زد دو بال
جهان شد منقش ز زرد و ز آل
به پیش تو عین است و شین است و قاف
چه گویم چه گویم ز سیمرغ و قاف
به جان علی و به روح رسول
که بنمود آن شه به قدر عقول
به آن زلف پرچین که زنجیر ماست
به نور و صفایی که در پیر ماست
که بی عشق و بی درد و بی سوز و آه
نیابی نیابی تو پایان راه
تو دربند خویش و گرفتار خویش
نبینی نبینی رخ یار خویش
کزین دم دو صد جان به وامم دهند
وزان شمع روشن پیامم دهند
به دستور پروانه پر برزنم
چو پروانه خود را بر آذر زنم
نبی و ولی ای پسر زینهار
یکی دان یکی بین مخیزان غبار
یکی در دو بین و دو بین در یکی
نگر تا نیفتی ازین درشکی
طلبکار مایی و جویای ما
روان چون صدف شو به دریای ما
من این پرده آخر به هم بر درم
که در چین زلفش به بند اندرم
کس انباز من نیست جز درد من
همین سوز شمع است در خورد من
چو پروانه گردی شوی زار شمع
که پروانه داند ره نار شمع
چه خوش گفت آن عاشق روزبه
که با درد جانان شب از روز به
حکمت و همت و محبت یار
هرکه یابد یقین شود سالار
انبیای خدا چنان باشند
که چو خورشید و بی نشان باشند
اولیا نیز در دیار علوم
سیرشان مختلف بود چو نجوم
آن یکی سوز و ساز جان ودلست
وان دگر چاره ساز آب و گلست
آن یکی ناظر مقامات است
وان دگر پاسبان هر ذات است
وان دگر در رقم مجوییدش
او شهید است هان مشوییدش
گر بیابید گرد رهگذرش
حلقه گردید حلقه گرد درش
مرد با همت ای فقیر آن است
که گدای در فقیران است
تازه نگاری طلب ای جان ودل
تا که روان بگذری از آب و گل
چشم ازین نیک و بدی‌ها بدوز
هرچه بجز اوست سراسر بسوز
ای دل آزرده مگو شرح پوست
دوست غیور است مجو غیر دوست
قامت دلجوی دلارام من
برده به کلی ز دل آرام من
گر بگدازی تو گدازی دلم
ور بنوازی تو نوازی دلم
خاک من از حب تو بسرشته‌اند
عشق تو درجان ودلم کشته‌اند
عشق به هر رو که جمال آورد
عالم صورت به زوال آورد
هرکه در این بحر شگرف اوفتاد
دور ز اخبار و ز حرف اوفتاد
پند من ار نشنوی ای جان ودل
زود بود زود که گردی خجل
ای تو پناه همه جویندگان
وی تو زبان همه گویندگان
هرچه پسند تو بود آن دهم
کانچه عطای تو بود آن نهم
زیستن و خوردن و خفتن مباد
جز تو و جز ذکر تو گفتن مباد
بادهٔ صورت همه جنگ آورد
عشق مجاز آرد و رنگ آورد
فکر خود و ذکر خود و کار خود
جمله فرو ریز بر یار خود
آه مکن راه مجو نزد دوست
نغز نشین، مغز ببین زیر پوست
گنگ به آن دم که دم از وی نزد
یا دو سه پیمانه از آن می نزد
کور به آن دیده که آن رو ندید
بیدل و بدخوست که آن خو ندید
جادوی مکار ستمکار من
غمزه فرو ریخت به آزار من
صورت معشوقه که آن جان ماست
ساغر و پیمانه و پیمان ماست
گر بکشد ور بکشد خوی اوست
حاکم دل نرگس جادوی اوست
جرم ز ما لطف و کرم زان اوست
صبر ز ما جور و ستم زان اوست
تا به ابد گر ننماید جمال
کافرم ار باز نمایم ملال
گاه قرار است، گهی بی قرار
این چه قرار است که داده است یار
هرچه شنیدی و بدیدی نه اوست
هرچه گزیدی و گزیدی نه اوست
آنان که درین جهان فانی
جویند حیات جاودانی
از هستی خویش عار دارند
بر دل همه داغ یار دارند
هم خانه و یار مقبلان باش
همراه و رفیق بی دلان باش
با هرچه یکی شوی همانی
زنهار مباز زندگانی
دل وقف نگاه جانفزا کن
جان نیز طلب کن و فدا کن
چون جان به فدای یار کردی
نقد دل و دین نثار کردی
از درد برستی و ز درمان
نی وصل بماند و نه هجران
این منزل و راه مرد باشد
مردی که ز خویش فرد باشد
دانا نشود کسی به تکرار
زنهار بکوش و دل به دست آر
دلهای پر از غبار و آشوب
هرگز نشود مقام محبوب
الحاد رهی است بی سرانجام
با صورت پخته معنی خام
اندر پی هر نظر نظرهاست
واندر سر هر سفر سفرهاست
ای غافل تن پرست تن دوست
تا چند رَوی چو سگ پی پوست
ایمان به حیات جان نداری
جز همت آب و نان نداری
عارف حیل و حسد نداند
در دیده بجز احد نداند
آزار دل کسی نجوید
خاری کشد و گلی نبوید
دل به محبوب ده که زنده شوی
شه شوی شاه، گر تو بنده شوی
بندگی کن که زندگی یابی
زندگی خود ز بندگی یابی
خواجه این مفلسی ز بیکاری است
غم و اندوه تو ز بی یاری است
مار بینی و یار پنداری
گرگِ مرده شکار پنداری
چون تو بسیار گول بی حاصل
دل نهادند اندرین منزل
آخر کار شرمسار شدند
در بر دوست بی وقار شدند
فقر تحقیق هست و صورت هست
تو مشو مست روی صورت پست
عاشق و طالب ملامت باش
بری از راحت و سلامت باش
عمل خود چو گنج پنهان کن
دل به دست آر و خانه ویران کن
عاشقان جز پی بلا نروند
بر سر دار بی رضا نروند
گر بدانی حقیقت غم عشق
نشوی جز انیس و همدم عشق
کس چه داند که چیست عشق ای دل
که نه پیداستش ره و منزل
گرچه عمان عشق در جوش است
لیک این سرّ نه لایق گوش است
بخش ۴۳ - جمالی دهلوی: از اکابر شاه جهان آباد و از وارستگان آن دیار فرح بنیاد. به معارف ذات حقانی و محامد صفات انسانی موصوف و معروف بوده و از اسباب دنیوی به لنگی و پوست تختی قناعت نموده. به شیخ بهاءالدین کنبو که شیخی صاحب حال و او را خال بوده، ارادت داشته و مدتی لوای سیاحت ایران افراشته. در هرات با مولوی جامی ملاقات نموده و بعد از لطایف، صحبت یکدیگر را دریافتند. غرض، صاحب خیالات متین و احوالات گزین بوده. از اشعار آن جناب است:بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی: و هو جلال الدین محمدبن بهاءالدین محمد سلطان محققین و برهان مدققین است. أَباً عَنْجَدّ از فضلای روزگار و علمای نامدار بوده. بهاءالدین محمد والد ماجد مولانا اقتباس طریقت از حضرت شیخ الاکبر شیخ نجم الدین کبری نموده بود. خواص و عوام آن مملکت را به وی اخلاص و ارادت بود. به حدی که کثرت مریدین مایهٔ خوف سلطان محمد خوارزمشاه گردید. بالاخره به رنجش انجامید. لهذا مولانا بهاءالدین بامتعلقین از بلخ به عزم حجاز هجرت گزید. در نیشابور شیخ عطار را ملاقات و شیخ سفارش تربیت جلال الدین محمد به وی فرموده و مثنوی اسرارنامه به او عنایت نمود و در آن وقت جناب مولوی شش ساله بوده‌اند. غرض، بعد از زیارت مکهٔ معظمه به استدعای سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی پادشاه روم در قونیهٔ روم توقف گزین شدند. بعد از چندی مولانا بهاءالدین وفات یافت و به روضهٔ رضوان شتافت. کمالات و فضایل مولوی به مرتبه‌ای رسید که هر روز چهارصد فاضل در زمرهٔ تلامذه در مدرس وی حاضر شدند. بالاخره به خدمت شیخ شمس الدین تبریزی رسید و ارادت او را گزید و این کلمات مشهور و در اغلب کتب مسطور است. کمالات آن جناب محتاج به تحریر و تقریر نیست. مثنوی ایشان معروف است. دیوانی مبسوط نیز به نام شیخ شمس الدین تبریزی تمام فرموده‌اند. وفاتش در سنهٔ ۶۷۲ و از اشعار آن جناب اختصاراً این ابیات نوشته می‌شود.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هو قطب العاشقین و غوث الموحدین شیخ المجرد و عارف الموحد، جمال الدین محمد پیری است شوریده جان و صافی ضمیری است شیرین زبان. حاوی فضایل صوری و معنوی و جامع خصایل انسانی و ملکی، مرید جناب پیر مرتضی اردستانی بوده. در خدمت آن جناب تحصیل مراتب معنوی نموده. از اماجد محققین و اعاظم عارفین گردید و مدتی به طریق سیاحت در ولایات گردش گزید. صاحب چندین هزار بیت متین است و مثنویاتش پسندیدهٔ موحدین است به زعم فقیر. پس از جناب شیخ عطار به کثرت نظم و مزید مثنویات معارف آیات کسی از اهل حال نمی‌تواند با وی برابری نماید و با آنکه فقیر، همهٔ منظومات آن جناب را ندیده، زیاده از پنجاه هزار بیت از لآلی آبدار اشعارش را در سلک مرور و مطالعه کشیده و اسامی بعضی از آنها این: کشف الارواح، شرح الواصلین، روح القدس، فتح الابواب، مهر افروز، کنز الدقایق، تنبیه العارفین، محبوب الصدیقین، مفتاح الفقر، مشکوة المحبین، معلومات مثنویات، استقامت نامه، نورٌ علی نور و ناظر و منظور و مرآت الافراد، دیوان قصاید و غزلیات و ترجیعات و غیره. غرض وفات جناب پیر در سنهٔ ۸۷۹، تیمّناً و تبرّکاً قدری از افکار ابکار آن جناب نوشته می‌شود:
هوش مصنوعی: جمال‌الدین محمد، که از عاشقان و عارفان بزرگ به شمار می‌رود، انسانی با روحی پرشور و ضمیری پاک است. او ویژگی‌های ظاهری و باطنی بسیاری دارد و ترکیبی از خصایل انسانی و ملکوتی است. او شاگرد شیخ مرتضی اردستانی بوده و در این مسیر تلاش کرده تا مراتب معنوی را ارتقا دهد. در میان عارفان و محققان، به عنوان یکی از افراد برجسته شناخته می‌شود و به مدت زمانی در سفرهای مختلف به جاهای مختلف رفته است. او آثار شعری زیادی دارد که به گمان من، مثنویات او نزد موحدان مورد پسند است. بعد از شیخ عطار، کمتر کسی است که به اندازه او در نظم و مثنویات معارف غنی باشد. با اینکه من تمامی آثار او را نخوانده‌ام، اما بیشتر از پنجاه هزار بیت از اشعارش را مطالعه کرده‌ام. برخی از آثار او عبارتند از: کشف الارواح، شرح الواصلین و... . او در سال ۸۷۹ هجری قمری درگذشت و در ادامه، به برخی از افکار و اندیشه‌های او پرداخته می‌شود.
آنچه من بینم اگر خلق جهان دیدی یقین
روز و شب همچون فلک سرگشته وجویاستی
هوش مصنوعی: اگر تو هم حقایق و زیبایی‌های جهان را ببینی، به خوبی درمی‌یابی که شب و روز، مانند دایره‌ای در حال چرخش، دائماً در حال تغییر و تلاطم هستند.
زاهد امروز ار بدیدی چشم پرآشوب دوست
کی در آن پژمردگی وعدهٔ فرداستی
هوش مصنوعی: اگر در امروز زاهدی را ببینی که چشمانش پر از غم و اضطراب دوست است، متوجه خواهی شد که در این حال و اوضاع نامناسبش، وعده فردا را در دل دارد.
هرکه او مجروح تیر غمزهٔ جانان نشد
کافر اصلی گر شیخ است وگر مولاستی
هوش مصنوعی: هر کس که به دلیل عشق و جذابیت معشوق دچار آسیب نشده باشد، در حقیقت به کفر واقعی دچار است، خواه آن فرد عالم باشد یا مقام و منزلتی داشته باشد.
مهدی و هادی من جز نور یارم کی بود
عاشقان را کار کی با مؤمن و ترساستی
هوش مصنوعی: مهدی و هادی من تنها نور و راهنمای من هستند. آیا می‌توان عاشقانی را پیدا کرد که کارشان با مؤمنان و غیرمؤمنان تفاوت نداشته باشد؟
چشم در ره دار و جان بیدار و دل در انتظار
تا مراد جان ودل ناگه درآید در کنار
هوش مصنوعی: چشم به راه دار و جان بیدار داشته باش و دل را در انتظار قرار بده تا آنچه که جان و دل می‌خواهند ناگهان به سوی تو بیاید.
روی بی رنگی ندیدی، رای یکرنگی گزین
زانکه یک رنگان در این ره واصلند ای مردکار
هوش مصنوعی: اگر در چهره افرادی که همواره متناسب و بی‌رنگ به نظر می‌رسند، دقت کنی، به یکدلی و یکرنگی آنها پی خواهی برد. پس بر این مسأله تمرکز کن، چرا که افرادی که یکرنگ هستند، به حقیقت و هدف نائل می‌شوند. پس ای انسان، در کارهایت نیز از این الگو پیروی کن.
ای طلبکار معافی اول از خود دور شو
چون زخود گردی مبرّا خودنبینی غیر یار
هوش مصنوعی: ای درخواست‌کننده، ابتدا خود را رها کن و از خود دور شو. زمانی که از خودت آزاد شوی، دیگر غیر از یار را نخواهی دید.
خون و غم و درد سوز مبتدیان را بود
منتهی رازدان یافت سکون و قرار
هوش مصنوعی: افراد تازه‌کار در زندگی، با خون، غم و درد روبرو هستند، اما کسانی که به عمق شناخت رسیده‌اند، آرامش و سکون را تجربه می‌کنند.
هر دل و هر همتی مسکن و جاییش هست
زاغ به سرگین پرد باز بَرِ شهریار
هوش مصنوعی: هر قلب و هر اراده‌ای برای خود جایی دارد، زاغی که در فضولات نشسته است، به‌سوی شهریار پرواز می‌کند.
غوطه خورید ای یلان در تک دریای جان
بو که به چنگ آورید آن گهر شاهوار
هوش مصنوعی: ای پهلوانان، در دریای عواطف و احساسات غوطه ور شوید و سعی کنید آن گوهر گرانبها را که مانند شاه است، به دست آورید.
بیا بیدار شو جانا اگر داری سر یاری
که دولتها عیان دیدم من اندر سیر بیداری
هوش مصنوعی: بیدار شو عزیز، اگر کسی را داری که بتواند در این مسیر به تو کمک کند. من در سفر بیداری، قدرت‌ها و تأثیرات زیادی را دیده‌ام.
مشو غافل اگر مردی که غفلت خواب می‌آرد
بغیر از خواب حیوانی فراوان خوابها داری
هوش مصنوعی: هرگز غافل نشو، زیرا اگر کسی در خواب غفلت به سر ببرد، تنها خواب حیوانات را نمی‌بیند، بلکه خواب‌های بسیار دیگری نیز دارد.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما تا تشرين اول 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
قانع مباش ای دل با حرف قیل و قالی
دردی طلب ز مردان با ذوق و کشف حالی
هوش مصنوعی: ای دل، به حرف‌های بی‌اساس و گفتگوهای بی‌فایده راضی ندان. برای رسیدن به حقیقت و درک عمیق‌تر، به دنبال انسان‌های با ذوق و خوش‌فهمی باش که درد و نگرانی تو را درک کنند.
رندان و پاکبازان این شیوه نیک دانند
تو نام و ننگ داری محروم ازین وصالی
هوش مصنوعی: رندان و پاکبازان به خوبی می‌دانند که تو در دنیا برای خود نام و شهرت داری، اما از رسیدن به این پیوند معنوی محروم هستی.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌هایی که تا مهر 2023 جمع‌آوری شده‌اند، آموزش دیده‌اید.
دل دید سر زلفی، شد عاشق و شیدایی
گفتم که چه سرداری، گفتا سر سودایی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر موی زیبایی مجذوب شد و عاشق حال و هوای خاصی گشت. از او پرسیدم چه مقام و جایگاهی داری، او پاسخ داد که من تحت تأثیر همین آرزوها و سرخوشی‌ها هستم.
گفتم که چه می‌بینی کارام نمی‌گیری
گفتا که برو واپرس زان دلبر هرجایی
هوش مصنوعی: گفتم چه حسی در مورد کارهایم داری، او پاسخ داد که برو و از آن دلبر در هر مکانی بپرس.
عالم همه حیرانندو آشفته و سرگردان
جز آنکه تو برهانیش از خویش و به خود خوانی
هوش مصنوعی: همه موجودات در حال حیرت و سردرگمی هستند، مگر آنهایی که تو را به عنوان دلیل و راهنما می‌شناسند و از خودتان به سمت شما می‌آیند.
آن سرو روان ز بوستان دگر است
وان غنچه دهان ز گلستان دگر است
هوش مصنوعی: آن سرو زیبا از باغی متفاوت آمده است و آن غنچه که باز شده، از گلستانی دیگر است.
آن عطر فروشی که تو نامش دانی
هر روز به شکلی به دکان دگر است
هوش مصنوعی: آن فروشنده عطر که تو او را می‌شناسی، هر روز به شکلی جدید و در فروشگاه دیگری ظاهر می‌شود.
از قید خودی به در دویدن چه خوشست
در عالم بی نشان رسیدن چه خوشست
هوش مصنوعی: چقدر دلنشین و زیباست که از بند خودخواهی رها شویم و به آزادی و بی‌نشان بودن برسیم.
آن روی که رشک زهره و مهر و مه است
هر دم به هزار شیوه دیدن چه خوشست
هوش مصنوعی: چهره‌ای که زیبایی‌اش باعث حسادت ستاره‌ها، خورشید و ماه می‌شود، هر لحظه به هزار روش دیدن آن لذت‌بخش است.
دم را دم عشق دان و غم را غم یار
با این دم و غم توان شدن محرم یار
هوش مصنوعی: عشق را مانند لحظه‌ای گرانبها بپندار و غم را به عنوان غم یار قبول کن. با این عشق و غم می‌توانی به محبت یارت نزدیک شوی و به او رازهایت را بگویی.
هر دل که درو سوز محبت باشد
زنهار جدا مبین دمش از دم یار
هوش مصنوعی: هر دلی که در آن عشق و محبت وجود دارد، مراقب باش که آن را از یار جدا نکنید و نفسی از او به دور نیندازید.
٭٭٭
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌هایی که تا October 2023 وجود دارند، آموزش دیده‌اید.
من در عجبم که هر که خواهد مردن
با خود بجز از کفن نخواهد بردن
هوش مصنوعی: من در شگفتم که هر کسی که بخواهد بمیرد، جز از کفن چیز دیگری با خود نخواهد برد.
از بهر چه آزار خود و یار کند
و آماده کند آنچه نخواهد خوردن
هوش مصنوعی: چرا خود و عشقش را آزار می‌دهد و خود را برای چیزی آماده می‌کند که نمی‌خواهد بخورد؟
خواهی که ازین ورطه به جایی برسی
یا بر سر کوی دلربایی برسی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از این وضع خطرناک و دشوار نجات پیدا کنی و به موفقیتی دست یابی، باید به جایی بروی که محبوب دل‌ها در آنجا است.
عاشق شو و دردمند و رسوای جهان
تا بو که ازین خوان به نوایی برسی
هوش مصنوعی: عاشق باش، با درد و رنج دست و پنجه نرم کن و در عین حال خودت را در معرض قضاوت دیگران قرار بده، تا این‌که از این وضعیت به جایی برسید که به آرامش و موفقیت دست پیدا کنی.
پس و پیش وجود ای شاه کونین
تویی پیدا و روشن عین در عین
هوش مصنوعی: وجود تو ای پادشاه جهان، در همه جا آشکار و روشن است.
بجز تو کس ندانم در جهان من
نبینم جز رخت در این و آن من
هوش مصنوعی: جز تو کسی را در این دنیا نمی‌شناسم و جز تصویر تو هیچ چیز دیگری نمی‌بینم.
کسی کو برگزینندش به عالم
دهندش جام زهر و شربت غم
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی به او اهمیت بدهند و او را انتخاب کنند، ممکن است با درد و رنج و مشکلاتی مواجه شود که شبیه نوشیدن زهر یا غم و اندوه است.
سر افرازیت باید در قیامت
ملامت کش، ملامت کش، ملامت
هوش مصنوعی: در روز قیامت، باید به خاطر بلندپروازی‌هایت مورد انتقاد و سرزنش قرار بگیری.
خدا را کم نشین با اهل عادت
که تا پنهان شود روی عبادت
هوش مصنوعی: با افرادی که عادت‌های معمولی و روزمره دارند، بسیار وقت نگذران زیرا وقتی با آنها باشید، عبادت و ارتباط با خدا از ذهنتان دور می‌شود و توجه‌تان را از دست می‌دهید.
بجز آیات عشق اندر جهان نیست
دل آگه ولی اندر میان نیست
هوش مصنوعی: به جز نشانه‌های عشق، در این دنیا چیز دیگری وجود ندارد. دل بی‌خبر است، اما در میان این نشانه‌ها، چیزی نیست که به آن آگاه باشد.
چو گردد شش جهت یک خادم تو
شود غالب به شیطان آدم تو
هوش مصنوعی: وقتی که تمام ابعاد وجودی انسان به خدمت یکدیگر درآید و هماهنگ شوند، انسان می‌تواند بر وسوسه‌های شیطانی و منفی غلبه پیدا کند.
اگر خواهی تو عشق لایزالی
بیا در دیده کش خاک جمالی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی عشق بی‌پایان را تجربه کنی، کافی است که زیبایی معشوق را در چشمانت ملاحظه کنی و به آن توجه کنی.
بیاور رزق دل از بهر انسان
که دل بس فارغ است از آب و از نان
هوش مصنوعی: بیا و سوغات دل را به انسان بده، چون دل هیچ نیازی به آب و نان ندارد و از آنها بی‌نیاز است.
نباشد به کسی کو فرد نبود
نباشد دل که در وی درد نبود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به کسی کمک کند که خود را تکمیل نکرده است و دل کسی نمی‌تواند بی‌درد باشد.
به چشم عاشق و در جان معشوق
یکی نوریست روشن در دو صندوق
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق هر دو یک نور روشن دارند که در وجودشان چون دو صندوق درخشان است. این نور نه تنها بر زیبایی آنها می‌افزاید بلکه نمایانگر پیوند عمیق و ارتباط معنوی بین آنهاست.
ولی کو در دلی شد محوو ناچیز
به دست دل به دامانش در آویز
هوش مصنوعی: اما آیا کسی در دلی به طور کامل محو شده است؟ به طوری که بتواند با دل خود به او آویزان شود و او را در آغوش بگیرد؟
زبان اهل در آیات حق است
که دلشان دائماً مرآت حق است
هوش مصنوعی: زبان افرادی که در حقیقت و معارف الهی عمیق شده‌اند، نمایانگر آیات خداوند است، زیرا دل‌های آنان همیشه بازتاب‌دهنده حقیقت الهی می‌باشد.
حدیث راستان دل می‌پذیرد
دل از قول کجان بی شک بمیرد
هوش مصنوعی: دل فقط سخن راست و صحیح را می‌پذیرد و اگر از افراد نادرست بشنود، بدون شک خواهد مرد.
مگر سوز محبت زین علایق
بسوزاند که دل بیند حقایق
هوش مصنوعی: تنها با عشق و محبت می‌توان تمام وابستگی‌ها را کنار گذاشت و به حقیقت‌ها رسید.
ز ذکر و صوم و خلوت ای طلبکار
نبیند کس یقین دیدار دلدار
هوش مصنوعی: هیچ کس به حقیقت دیدار معشوق دست نمی‌یابد، حتی با ذکر گفتن، روزه گرفتن و تنها نشستن.
ببیند نوری از نزدیک و از دور
ولی گردد از آن انوار مغرور
هوش مصنوعی: ببیند نوری را که از نزدیک و از دور تابیده است، اما نتواند بر آن نورها فریفته شود.
چو شیطان گردد او خودبین و خود دوست
ز دنبه روزی‌اش نبود بجز پوست
هوش مصنوعی: هرگاه انسانی به خود خواهی و خوددوستی مبتلا گردد، مانند شیطان می‌شود و تنها چیزی که نصیبش می‌شود، چیزهای بی‌ارزش و سطحی است، مانند پوستی که بر روی دنبه (چربی) وجود دارد.
ادب باش ای پسر تا نیست گردی
ادب گردی چو جام عشق خوردی
هوش مصنوعی: ای پسر، آداب و manners را رعایت کن و فلان چیزی کن تا وقتی که در سیرت و کردار خوب و نیکو باشی، می‌توانی به مقام عشق و محبت رسید.
جهان غافل ز فعل و مکر و دستانش
نمی‌بینند رویش غیر مستانش
هوش مصنوعی: دنیا به کارها و نیرنگ‌ها و حرکت‌هایش بی‌خبر است و فقط چهره‌اش را به کسانی که مست و شادابند نشان می‌دهد.
خوشا آن دم خنک آن روزگاری
که بیند چشم یاری روی یاری
هوش مصنوعی: چه روزهای خنکی که در آن، چشم انتظار، چهره معشوق را می‌بیند و لذت می‌برد.
قیامت باشد آن ساعت که مستی
برافشاند به روی دوست دستی
هوش مصنوعی: زمانی خواهد آمد که در آن لحظه، عشق و شوق به دوست به طور کامل خود را نشان خواهد داد.
قلندروار برخیز از یکی موی
که مویی در نگنجد اندرین کوی
هوش مصنوعی: به مانند یک قلندری از خواب برخیز و از یک تار موی خود دست بکش، زیرا هیچ چیزی نمی‌تواند در این مکان جای بگیرد.
درین ره دیدهٔ خونبار خوش بو
اگر داری دلی خونخوار خوش بو
هوش مصنوعی: در این مسیر، اگر چشمی پر از اشک و درد داری، دل تو نیز باید پر از احساسات عمیق و لطیف باشد.
خوشا آن کس که مغزی یافت در پوست
که پیش از مرگ رخ بنمایدش دوست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در درون خود، فهم و عقل را پیدا کند و قبل از اینکه بمیرد، بتواند چهره دوست را ببیند.
تو بیرون کن ز دل جنگ و کدورت
که بینی ذات رادر سر صورت
هوش مصنوعی: در دل خود را از دشمنی و ناراحتی خالی کن، تا بتوانی حقیقت را در قالب ظاهری مشاهده کنی.
بدوزد بر دَرَد سازد گدازد
گهی ضربت زند، گاهی نوازد
هوش مصنوعی: با تندی و سختی می‌زند و در مواقعی با نرمی و محبت رفتار می‌کند.
اگر خواند چو خاک آهسته باشد
وگر راند مثال خسته باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی را به آرامی بخوانی، مانند خاک است که به آرامی حرکت می‌کند، و اگر او را برانی یا دور کنی، مانند کسی است که خسته و ناتوان است.
کسی گیرد چو من جانان در آغوش
که سازد هرچه جز جانان فراموش
هوش مصنوعی: کسی مثل من، که محبوبش را در آغوش گرفته، نمی‌تواند به چیز دیگری جز محبوبش فکر کند و همه چیز را فراموش کند.
یقین می‌دان که هرچ آن فاش و پیداست
اسیر ماست گر زشتست و زیباست
هوش مصنوعی: به طور قطع بدان که هر چیزی که به وضوح آشکار است، در اختیار ما قرار دارد، چه آن چیز زیبا باشد و چه زشت.
کیست انسان آنکه انسش با خداست
که دوایش درد و درد او دواست
هوش مصنوعی: کیست آن انسان که ارتباطی عمیق با خدا دارد، به طوری که دردهایش را با یاد او تسکین می‌دهد و مشکلاتش را با همفکری او حل می‌کند؟
هر دلی کو نیست دایم دردناک
نیست واصل، نیست داخل، نیست پاک
هوش مصنوعی: هر دلی که دائماً در حال رنج و درد باشد، نمی‌تواند به حقیقت الهی دست یابد و به درون حقیقت وارد شود و پاک بماند.
هر وصالی کش فراقی در پی است
لایق عقل و دل و دانا کی است
هوش مصنوعی: هر نزدیکی و وصالی، جدایی و فراق را به دنبال دارد. چه کسی می‌تواند کمال عقل و دل را درک کند؟
وصل خواهی از خدا غایب مباش
شه نبینی غایب از نایب مباش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به وصال و وصل رسیدن دست یابی، نباید از خدا دور باشی. نمی‌توانی پادشاه را ببینی، اگر از نماینده او دوری.
هر دل کو درد عشقش حاصل است
واصل است و واصل است و واصل است
هوش مصنوعی: هر دلی که درد عشق را تجربه کند، به حقیقت و اصل خود می‌رسد و به وصال و رسیدن به معشوق دست می‌یابد.
هستی بنده حجاب بنده است
ورنه مهر دوست خوش رخشنده است
هوش مصنوعی: وجود بنده مانعی برای رسیدن به حقیقت است؛ در غیر این صورت، عشق به دوست مانند خورشیدی درخشنده و تابناک است.
خودشکن شو، خودشکن شو، خودشکن
تا رهی از نقص‌های ما و من
هوش مصنوعی: خود را تغییر بده، خود را بشکن و از خودت فراتر برو تا از نقص‌ها و کمبودهای وجود ما و تو رها شوی.
پاکی ظاهر به آب ظاهر است
پاکی باطن به عشق قاهر است
هوش مصنوعی: ظاهر مرتب و تمیز با آب شفاف به نمایش گذاشته می‌شود، اما پاکی درونی و واقعی انسان تنها به وسیله عشق و احساسات عمیقش مشخص می‌شود.
زاد مستان چیست نقل است و شراب
منزل حق چیست دل‌های خراب
هوش مصنوعی: زندگی پر از شادی و لذت چیست؟ نوشیدنی و خوشی در خانه حق چیست جز دل‌های داغان و پریشان؟
آنکه شد مست از دو چشم مست او
مست گردد هرکه گیرد دست او
هوش مصنوعی: هر کسی که از نگاه عاشقانه‌ی او سرشار از احساس شود، تحت تأثیر او قرار می‌گیرد و مجذوبش می‌شود، همان‌طور که او خود در مستی به سر می‌برد.
ای خدا بگشا درِ فتح و فتوح
تا که عجب علم نکشد شمع روح
هوش مصنوعی: ای خدا، دروازه‌های پیروزی را به روی ما باز کن تا نور حقیقت، روح ما را روشنگری کند و ما را از شگفتی‌ها دور سازد.
مایهٔ دوری به حق ذوالجلال
نیست غیر از حب جاه و میل مال
هوش مصنوعی: تنها دلیل دوری از خداوند، عشق به مقام و تمایل به مال و ثروت است.
غیر اهل عشق کز خود رسته‌اند
باقیان خود را به قیدی بسته‌اند
هوش مصنوعی: غیر از عاشقان که از خود رهایی یافته‌اند، باقی افراد خود را در بند و محدودیت‌ها گرفتار کرده‌اند.
هرکه خواهد این کباب و این شراب
گو بنه سرپیش پای بوتراب
هوش مصنوعی: هر کسی که خواهان لذت‌های خوشمزه و شاداب زندگی است، باید سرش را به زیر برود و humble باشد.
تا جمالی دید روی و موی او
چشم ترکش دید و شد هندوی او
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی او را دید و چهره و مویش را تماشا کرد، چشمانش به تیر عشقش افتاد و دلش به او تعلق گرفت.
به اسم عظیم و به ذات قدیم
که عشق است و بس، هرچه هست ای حکیم
هوش مصنوعی: به نام بزرگ و با ذات قدیمی که تنها عشق است و بس، هر چه وجود دارد، ای حکیم.
به گیسوی آشفتهٔ پرشکن
که عشق است و بس هرچه هست ای ثمن
هوش مصنوعی: به موهای درهم و نامرتب که نماد عشق است، هر چیزی دیگر بی‌اهمیت است.
در این دشت و کشور به هم زد دو بال
جهان شد منقش ز زرد و ز آل
هوش مصنوعی: در این دشت و سرزمین، دو بال به هم برخورد کردند و رنگ‌های زرد و قرمز دنیا را شکل دادند.
به پیش تو عین است و شین است و قاف
چه گویم چه گویم ز سیمرغ و قاف
هوش مصنوعی: در برابر تو حرفی نمی‌ماند که بگویم، چون موضوع سیمرغ و قاف برایم واضح و روشن است.
به جان علی و به روح رسول
که بنمود آن شه به قدر عقول
هوش مصنوعی: به جان علی و به روح پیامبر، که آن بزرگوار به اندازه فهم و درک مردم خودش را نشان داد.
به آن زلف پرچین که زنجیر ماست
به نور و صفایی که در پیر ماست
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت زلف معشوق اشاره دارد که به نوعی ما را به خود وابسته کرده و در عین حال به روشنایی و صفای وجود شخصی دیگر اشاره می‌کند که مانند یک راهنما یا مرشد در زندگی ماست. در واقع، این دو عنصر، یعنی زلف و نور، نمادی از عشق و سرمستی و همچنین هدایت و روشنی در زندگی هستند.
که بی عشق و بی درد و بی سوز و آه
نیابی نیابی تو پایان راه
هوش مصنوعی: بی عشق و بدون درد و بدون اشتیاق، هرگز به پایان این مسیر نخواهی رسید.
تو دربند خویش و گرفتار خویش
نبینی نبینی رخ یار خویش
هوش مصنوعی: تو به درگیری‌ها و مشکلات خود مشغولی و نمی‌تونی زیبایی و چهره محبوبت را ببینی.
کزین دم دو صد جان به وامم دهند
وزان شمع روشن پیامم دهند
هوش مصنوعی: از این لحظه، دو صد جان به من قرض می‌دهند و از آن شمع روشن، پیامی به من می‌دهند.
به دستور پروانه پر برزنم
چو پروانه خود را بر آذر زنم
هوش مصنوعی: من با فرمان عشق به آزادی پرواز می‌کنم، همان‌طور که پروانه به سمت آتش می‌رود.
نبی و ولی ای پسر زینهار
یکی دان یکی بین مخیزان غبار
هوش مصنوعی: ای پسر، پیامبر و ولی را یکی بدان و یکی ببین. از خواب نرو و غبار جهالت را از خود دور کن.
یکی در دو بین و دو بین در یکی
نگر تا نیفتی ازین درشکی
هوش مصنوعی: به این مفهوم اشاره دارد که باید به طور همزمان به وحدت و کثرت توجه کنیم. اگر فقط به ظواهر توجه کنیم و از ژرفای وجود غافل شویم، ممکن است دچار مشکل شویم. در واقع، بین دیدن دو چیز و در عین حال درک یک چیز به عنوان حقیقت واقعی، توازن لازم است تا از اشتباهات و انحرافات دور بمانیم.
طلبکار مایی و جویای ما
روان چون صدف شو به دریای ما
هوش مصنوعی: اگر به دنبال ما هستی و ما را می‌خواهی، به مانند صدفی باش که در دریای ما غوطه‌ور می‌شود.
من این پرده آخر به هم بر درم
که در چین زلفش به بند اندرم
هوش مصنوعی: من این آخرین پرده را کنار می‌زنم و در این لحظه، با زلف‌های چین‌خورده‌اش درگیر می‌شوم.
کس انباز من نیست جز درد من
همین سوز شمع است در خورد من
هوش مصنوعی: کسی نیست که مرا در این درد همراهی کند، تنها چیزی که دارم همان شعله‌ی سوزان شمع است که در وجودم می‌سوزد.
چو پروانه گردی شوی زار شمع
که پروانه داند ره نار شمع
هوش مصنوعی: وقتی مانند پروانه به دور شمع بچرخید و از عشق و زیبایی او پریشان و غمگین شوید، چرا که پروانه به خوبی می‌داند چگونه به سمت آتش شمع برود.
چه خوش گفت آن عاشق روزبه
که با درد جانان شب از روز به
هوش مصنوعی: چه زیبا گفته آن عاشق روزبه که با عشق محبوبش، شب را با درد و رنج سپری می‌کند و روز را نیز فراموش نمی‌کند.
حکمت و همت و محبت یار
هرکه یابد یقین شود سالار
هوش مصنوعی: هر کسی که حکمت، اراده قوی و عشق را به دست آورد، به یقین به مقام رفیع و رهبری خواهد رسید.
انبیای خدا چنان باشند
که چو خورشید و بی نشان باشند
هوش مصنوعی: پیامبران خدا همچون خورشیدند؛ نورانی و درخشان، ولی خود را نشان نمی‌دهند و تنها پیامی حقیقی را منتقل می‌کنند.
اولیا نیز در دیار علوم
سیرشان مختلف بود چو نجوم
هوش مصنوعی: اولیا نیز در عرصه علوم دارای سیر و روندهای گوناگونی هستند، همان‌طور که ستارگان در آسمان هر کدام به شیوه‌ای خاص در حال درخشیدن و حرکت‌اند.
آن یکی سوز و ساز جان ودلست
وان دگر چاره ساز آب و گلست
هوش مصنوعی: یک فعالیت درون‌گرا و عمیق وجود دارد که به روح و دل انسان تعلق دارد، و فعالیت دیگری نیز هست که به رفع نیازهای مادی و دنیوی مربوط می‌شود.
آن یکی ناظر مقامات است
وان دگر پاسبان هر ذات است
هوش مصنوعی: یکی به مشاهده و نظارت بر درجات و مقام‌ها اشتغال دارد و دیگری حافظ و نگهبان هر وجود و حقیقتی است.
وان دگر در رقم مجوییدش
او شهید است هان مشوییدش
هوش مصنوعی: پس با او به گونه‌ای برخورد نکنید که گویی او گم شده است؛ چرا که او در واقع یک شهید است و باید به او احترام گذاشته شود.
گر بیابید گرد رهگذرش
حلقه گردید حلقه گرد درش
هوش مصنوعی: اگر در مسیر او حلقه‌ای پیدا کنید، به دور آن حلقه بگردید و در برابر درب او گرد هم آیید.
مرد با همت ای فقیر آن است
که گدای در فقیران است
هوش مصنوعی: مرد با اراده و با همت، کسی است که در میان فقرا و نیازمندان، خود را هم‌سطح و همدرد آنها می‌بیند و کمک دوستی به آنها می‌کند.
تازه نگاری طلب ای جان ودل
تا که روان بگذری از آب و گل
هوش مصنوعی: ای جان و دل، تازه و نو بنویس و خلق کن تا اینکه روح تو از قید جسم و ماده آزاد شود و به زندگی واقعی دست یابد.
چشم ازین نیک و بدی‌ها بدوز
هرچه بجز اوست سراسر بسوز
هوش مصنوعی: چشم خود را از این خوبی‌ها و بدی‌ها بنداز و هر چیزی که غیر از اوست را کاملاً بسوزان.
ای دل آزرده مگو شرح پوست
دوست غیور است مجو غیر دوست
هوش مصنوعی: ای دل غمگین، از دردی که به خاطر عشق دوست داری صحبت نکن، چرا که جز او هیچ چیز دیگری ارزش گفتن ندارد.
قامت دلجوی دلارام من
برده به کلی ز دل آرام من
هوش مصنوعی: دختر زیبای محبوب من با قامت دل‌نوازش تمام آرامش و سکون را از دلم گرفته است.
گر بگدازی تو گدازی دلم
ور بنوازی تو نوازی دلم
هوش مصنوعی: اگر تو دل مرا بسوزانی، دل من هم می‌سوزد؛ و اگر تو محبت کنی، دل من هم سرشار از محبت می‌شود.
خاک من از حب تو بسرشته‌اند
عشق تو درجان ودلم کشته‌اند
هوش مصنوعی: خاک من با عشق تو آمیخته شده و عشق تو چنان در جان و دلم نفوذ کرده است که مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده.
عشق به هر رو که جمال آورد
عالم صورت به زوال آورد
هوش مصنوعی: عشق به هر طریقی که زیبایی را به نمایش بگذارد، باعث می‌شود که دنیا و مظاهر آن کاهش یابند.
هرکه در این بحر شگرف اوفتاد
دور ز اخبار و ز حرف اوفتاد
هوش مصنوعی: هر کس به این دریا عمیق بیفتد، از اخبار و گفته‌ها دور می‌شود.
پند من ار نشنوی ای جان ودل
زود بود زود که گردی خجل
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت من گوش نکنی، ای جان و دل، بسیار زود دچار خجالت و پشیمانی خواهی شد.
ای تو پناه همه جویندگان
وی تو زبان همه گویندگان
هوش مصنوعی: ای تو پناهگاه تمام کسانی که به دنبال راهی هستند و ای تو پیام آور سخن همه کسانی که می‌گویند.
هرچه پسند تو بود آن دهم
کانچه عطای تو بود آن نهم
هوش مصنوعی: هر چیزی که مورد پسند و رضایت تو باشد، من آن را به تو می‌دهم و هر چیزی که هدیه تو باشد، من آن را قبول می‌کنم.
زیستن و خوردن و خفتن مباد
جز تو و جز ذکر تو گفتن مباد
هوش مصنوعی: فقط تو را یاد کنم و جز تو چیزی نگویم، نه اینکه زندگی کنم، نه بخورم و نه بخوابم.
بادهٔ صورت همه جنگ آورد
عشق مجاز آرد و رنگ آورد
هوش مصنوعی: شراب ظاهری همهٔ حوادث و نبردها را در خود دارد، اما عشق واقعی از آنچه که در ظاهر می‌بینیم فراتر است و عمق و معنا دارد.
فکر خود و ذکر خود و کار خود
جمله فرو ریز بر یار خود
هوش مصنوعی: از دغدغه‌ها و یادها و فعالیت‌های خود دست بردار و همه‌ آن‌ها را برای محبوب‌ات فدا کن.
آه مکن راه مجو نزد دوست
نغز نشین، مغز ببین زیر پوست
هوش مصنوعی: در دل خود آه نکش و به دنبال راهی نرو، چون نزد دوست واقعی، ظواهر مهم نیستند. به عمق و حقیقت نگاه کن و آنچه در باطن وجود دارد را ببین.
گنگ به آن دم که دم از وی نزد
یا دو سه پیمانه از آن می نزد
هوش مصنوعی: کسی که در زمان صحبت از موضوعی غفلت می‌کند یا به آن توجه ندارد، نمی‌تواند به درستی از آن بهره‌مند شود، حتی اگر چند جرعه از آن دلپذیر بنوشد.
کور به آن دیده که آن رو ندید
بیدل و بدخوست که آن خو ندید
هوش مصنوعی: کسی که به زیبایی و جذابیت چهره معشوق توجهی ندارد، مثل فردی است که هیچ وقت چشمی به آن نمی‌بیند. همچنین آدمی بدخلق و بداندیش نیز کسی است که خصائل نیک را نمی‌بیند و درک نمی‌کند.
جادوی مکار ستمکار من
غمزه فرو ریخت به آزار من
هوش مصنوعی: دسیسه‌های تزویرآمیز و ظالمانه‌ی او با نگاهی نافذ، دلخوشی‌هایم را از من گرفت و به من زخم زد.
صورت معشوقه که آن جان ماست
ساغر و پیمانه و پیمان ماست
هوش مصنوعی: چهره معشوق که جان ما به شمار می‌آید، همچون لیوان و پیمانه‌ای است که نشان‌دهنده پیمان و ارتباط عمیق ما با اوست.
گر بکشد ور بکشد خوی اوست
حاکم دل نرگس جادوی اوست
هوش مصنوعی: اگر کسی را بکشد یا مجروح کند، این ویژگی طبیعی اوست، اما دل نرگس تحت تسلط جاذبه و سحر خاص اوست.
جرم ز ما لطف و کرم زان اوست
صبر ز ما جور و ستم زان اوست
هوش مصنوعی: ما در کارهای نادرست خود مسئول هستیم و نیکی‌ها و رحمت‌ها از طرف اوست. صبر و شکیبایی از طرف ماست، ولی سختی‌ها و ستم‌ها از طرف اوست.
تا به ابد گر ننماید جمال
کافرم ار باز نمایم ملال
هوش مصنوعی: اگر تا ابد زیبایی عشق را به من نشان ندهی، حتی اگر دوباره خودم را افسرده کنم، باز هم به دنبال تو خواهم رفت.
گاه قرار است، گهی بی قرار
این چه قرار است که داده است یار
هوش مصنوعی: گاهی قرار است که آدم آرام باشد و گاهی هم بی قرار. این چه نوع قراری است که معشوق برای ما فراهم کرده است؟
هرچه شنیدی و بدیدی نه اوست
هرچه گزیدی و گزیدی نه اوست
هوش مصنوعی: هر چیزی که شنیدی و دیدی، او نیست. هر چیزی که انتخاب کردی و دیدی، باز هم او نیست.
آنان که درین جهان فانی
جویند حیات جاودانی
هوش مصنوعی: کسانی که در این دنیای زودگذر به دنبال زندگی ابدی هستند.
از هستی خویش عار دارند
بر دل همه داغ یار دارند
هوش مصنوعی: برخی از مردم از وجود و هویت خود شرمنده‌اند و در دلشان درد و داغ عشق معشوق را تحمل می‌کنند.
هم خانه و یار مقبلان باش
همراه و رفیق بی دلان باش
هوش مصنوعی: با افرادی که در حال شادی و خوشبختی هستند، همراه باش و با کسانی که دل‌شکسته و غمگین هستند، رفیق و هم‌نفس باش.
با هرچه یکی شوی همانی
زنهار مباز زندگانی
هوش مصنوعی: اگر با هر چیزی یکی شوی، خود را به آن شبیه می‌کنی و مواظب باش که در زندگی این را فراموش نکنی.
دل وقف نگاه جانفزا کن
جان نیز طلب کن و فدا کن
هوش مصنوعی: دل خود را وقف نگاه زیبای معشوق کن و جانت را نیز بخواه و فدای او کن.
چون جان به فدای یار کردی
نقد دل و دین نثار کردی
هوش مصنوعی: زمانی که جانت را برای محبوبت فدای او کردی، دل و ایمان خود را نیز قربانی او نموده‌ای.
از درد برستی و ز درمان
نی وصل بماند و نه هجران
هوش مصنوعی: از رنج و درد رها شدی، اما نه برای همیشه به آرامش رسیدی و نه از جدایی بی نصیب مانده‌ای.
این منزل و راه مرد باشد
مردی که ز خویش فرد باشد
هوش مصنوعی: این مکان و مسیر برای افرادی است که با خودشان یکپارچه و متعهد باشند.
دانا نشود کسی به تکرار
زنهار بکوش و دل به دست آر
هوش مصنوعی: هیچ کس به سادگی با تکرار کردن به دانایی نمی‌رسد. پس تلاش کن و دل دیگران را به دست بیاور.
دلهای پر از غبار و آشوب
هرگز نشود مقام محبوب
هوش مصنوعی: دل‌های پر از نگرانی و آلودگی هرگز به آرامش و خوشبختی نمی‌رسند.
الحاد رهی است بی سرانجام
با صورت پخته معنی خام
هوش مصنوعی: الحاد راهی است که بی‌نهایت و سرانجام است و در عین حال، اگرچه ظاهری دقیق و مشخص دارد، اما در عمق خود هنوز از مفاهیم اولیه و خام خالی است.
اندر پی هر نظر نظرهاست
واندر سر هر سفر سفرهاست
هوش مصنوعی: هر دیداری نتیجه‌ای دارد و هر سفر به مقصدی می‌انجامد.
ای غافل تن پرست تن دوست
تا چند رَوی چو سگ پی پوست
هوش مصنوعی: ای بی‌خبر و بدنی که فقط به لذت‌های جسمانی اهمیت می‌دهی، تا چه مدت مانند سگ، تنها به دنبال ظاهر و لایه‌ای از زندگی خواهی بود؟
ایمان به حیات جان نداری
جز همت آب و نان نداری
هوش مصنوعی: تو نمی‌توانی به زندگی امیدی داشته باشی، مگر اینکه تلاش برای تأمین معاش و نیازهای اساسی خود را جدی بگیری.
عارف حیل و حسد نداند
در دیده بجز احد نداند
هوش مصنوعی: عالم عارف هیچ راهکار و حسدی را نمی‌داند و تنها در دیده‌اش خداوند واحد را می‌بیند.
آزار دل کسی نجوید
خاری کشد و گلی نبوید
هوش مصنوعی: آزار دادن دل کسی، باعث می‌شود که درد و رنج برای خود شخص به همراه داشته باشد و در عوض، فرح و شادی هم به دست نخواهد آورد.
دل به محبوب ده که زنده شوی
شه شوی شاه، گر تو بنده شوی
هوش مصنوعی: اگر دل خود را به محبوب بسپاری، زنده خواهی شد و به مقام والایی می‌رسی، حتی اگر در ظاهر بنده باشی.
بندگی کن که زندگی یابی
زندگی خود ز بندگی یابی
هوش مصنوعی: برای اینکه به زندگی واقعی دست یابی، باید بندگی کنی. زندگی حقیقی‌ات ناشی از بندگی است.
خواجه این مفلسی ز بیکاری است
غم و اندوه تو ز بی یاری است
هوش مصنوعی: این شخص غمگین به خاطر بیکاری و نداشتن کار به این حال افتاده است، و ناراحتی تو هم به خاطر نبودن همراه و یار است.
مار بینی و یار پنداری
گرگِ مرده شکار پنداری
هوش مصنوعی: اگر مار را ببینی، فکر نکن که دوست توست؛ بلکه باید در نظر داشته باشی که ممکن است چیزی خطرناک مانند یک گرگ مرده باشد که در کمین است.
چون تو بسیار گول بی حاصل
دل نهادند اندرین منزل
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که بسیاری از افراد در این دنیا به خاطر عشق یا امیدهای بی‌فایده دلبسته شوند و در این مسیر دچار سردرگمی یا ناامیدی شوند.
آخر کار شرمسار شدند
در بر دوست بی وقار شدند
هوش مصنوعی: در پایان کار، آن‌ها در حضور دوست شرمنده شدند و رفتارشان بی‌ادبانه شد.
فقر تحقیق هست و صورت هست
تو مشو مست روی صورت پست
هوش مصنوعی: فقر تنها یک واقعیت ظاهری است و در عمق آن حقیقت‌های دیگری نهفته است. پس خودت را فریب نده و به ظاهرِ این وضعیت توجه نکن.
عاشق و طالب ملامت باش
بری از راحت و سلامت باش
هوش مصنوعی: عاشق و خواهان انتقاد و سرزنش باش، تا از آسودگی و آرامش دور باشی.
عمل خود چو گنج پنهان کن
دل به دست آر و خانه ویران کن
هوش مصنوعی: عمل خود را مانند گنجی مخفی نگه‌دار و دل دیگران را به دست بیاور، حتی اگر این کار به تخریب خانه ویران شود.
عاشقان جز پی بلا نروند
بر سر دار بی رضا نروند
هوش مصنوعی: عاشقان تنها به دنبال سختی‌ها و چالش‌ها می‌روند و بدون رضایت از زندگی، به بلایای بزرگ نمی‌رسند.
گر بدانی حقیقت غم عشق
نشوی جز انیس و همدم عشق
هوش مصنوعی: اگر به راستی روشنایی‌های غم عشق را درک کنی، دیگر تنها نمی‌مانی و همراهی و دوستی عشق را خواهی یافت.
کس چه داند که چیست عشق ای دل
که نه پیداستش ره و منزل
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند عشق چیست، ای دل، زیرا نه مسیرش مشخص است و نه مقصدش.
گرچه عمان عشق در جوش است
لیک این سرّ نه لایق گوش است
هوش مصنوعی: هرچند عشق در عمان در حال جوش و خروش است، اما این راز به گونه‌ای نیست که با گوش شنیده شود.