جامع الحکمتین
بخش ۱ - دیباچه : آغاز سخن از سپاس خدای کنیم، آفریدگار آسمان و زمین و پدید آرندة مکان ومکین، بر مقتضی تلقین او سبحانه، که فرستاد کتاب کریم خویش بسفارت رسول خویش محمدالامین و گستراننده بساط دین ما را گفت که بگویید «الحمدلله ربالعالمین. الرحمنالرحیم. مالک یومالدین.» بخش ۲ - فصل اندر ذکر سبب تصنیف این کتاب و نام او : ابو معین ناصر بن خسرو بن الحارث گوید: سپاس خدای را تعالی که یاد کردیم واجبست که اندر تالیف این کتاب سخن گوئیم از بهر آنک این کتاب نوست، و هرچ حادث شود حدوث او را علتی باشد، و هر حادثی را پنج علت لازمست: نخست ازو علت فاعله چون درودگر که تخت کند؛ و دیگر علت آلتی چون تیشه (و) اره و جز آن که صنع این درودگربدان پدید آید؛ و سه دیگر علت هیولانی چون چوب که صنع از درودگر او پذیرد، و چهارم علت صوری چون صورت تخت کآن اندر نفس درودگر باشد، و پنجم علت غائی که تخت ار بهرآن کنند و آن نشستن پادشاه باشد بر تخت. بخش ۳ - قصیده احمد بن حسن جرجانی : قالالشیخ احمد(بن) الحسن الجرجانی: بخش ۴ - فصل اندر اثبات صانع و ذکر توحید او سبحانه : گوییم جملگی خلق با بسیاری اخلاق و اعتقادات ایشان بدو فرقتاند. یکی فرقت دهریان اند که اهل تعطیلاند و گویند: عالم قدیم است و مر او را صانع نیست بل صانع موالید از نبات و حیوان خرد افلاک و انجم است که همیشه بودست و همیشه باشد و دیگر فرقت (که) بصانع مقرند نیز بدو گروهند. یکی گروه آنند که گویند صانع یکی بیشست، چون ترسایان که (سه) گویند: آب و ابن و روحالقدس؛ و چون ثنویان که دو گویند: یکی یزدان و دیگر اهرمن، و نور و ظلمت را قدیم گویند. و دیگر گروهی گویند: صانع یکیست و با آنک بیکی صانع مقرا ند بپنج صنفاند. یکی که گویند: صانع یکیست (و) لیکن پرستیدنی یکی بیشست، و ایشان بت پرستاناند که بخدای مقراند و گویند بتان را پرستیم تا ما را بخدا نزدیک کند چنانک خدای تعالی می گوید: قوله (و الذین اتخذوا من دونه اولیا ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی.) اهل تاویل گفتند که این سخن مثل است بر کسانی که از امت که همی گویند: مارا بیرون از محمد علیهالسلام و عترت او کسانی را دوست باید داشتن که ما را ااز ایشان بخدای تعالی نزدیکی افزاید. و دیگر صنف ترسایاناند که گویند که خدا سه است و هر سه یکی است و پرستیدنی است. و دیگر صنف ثنویاناند که گویند که قدیم دو است و لیکن پرستیدنی یکی است که یزدان است.و چهارم صنف فیلسوفانند که گویند: پرستش نیست بر خلق مر خدای را تعالی، بل علم است بدو و بقدرت و عظمت و ملک او. و پنجم صنف موحدا نند که گویند: خدا یکیست و پرستیدنی هم اوست. بخش ۵ - قول متکلمان مذهب کرامیاندر توحید : سخن متکلمان مذهب کرامی اندر توحید آنست که گویند خدای یکیست، و هیچ چیزی بدو نماند و این اصل توحید است؛ و لیکن موحد آنست که چون بصفات خدای رسد، این اصل تباه نکند، وازین متکلمان گروهیاند که گویند خدا جسم است نه چون اجسام. و گویند خدا عالم و قادر وحی است، و بدیگر صفات محمود که مردم رااندر آن شرکت است خدار را صفت کنند. و گویند همچنان که علم او نه چون علمها است و قدرت او نه چون قدرتهاست، و زندگی او نه چون زندگیهاست، جسم او نه چون جسمهاست. این بنیاد توحید ا ین طایفه است (و) با فروع بسیار است. بخش ۶ - قول متکلمان مذهب اعتزال اندر توحید : توحید متکلمان مذهب اعتزال آنست (که) گفتند: نخست چیزی که بر مردم واجب است، شناخت خدای است، از بهر آنکاندر شناخت خدای مردم را رغبت است بکارهاء ستوده، و پرهیز است از چیزها زشت و نکوهیده، از بهر آنک چو مردم دانست که مر اورا صانع است و بودش او بصنع صانعی حکیم است، و تکلیفهاء دینی را بر خویشتن واجب کرده بیند،اندر کارهاء ستوده رغبت کند، و از زشتیها بپرهیزد. و ما گوییم این قاعده ئی نیکوست عقلیاندر ایجاب معرفت خدای بر خویشتن. بخش ۷ - قول متالهان فلاسفهاندر توحید : متالهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا بافلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها رایکی (علت) است و علت عالم اوست، علت اولی گفتند که علتها را مراتب است، و هر علتی را معلولی است، از علت اول کآن باری است تا بمعلول آخر کآن مردست. و گفتند که علت آن باشد که چون مر او را بوهم بر گیری معلول بر خیزد، و هرچ ما آنرا بوهم (برگیریم) دیگری ببر گرفتن او بر گرفته شود آنک بر گرفته شود معلول باشد آنرا که ما اورا بوهم بر گیریم، چنانک گفتند که قرص آفتاب علت روز است و روز معلول اوست. و دلیل بر درستی این قول آ نست که چو ما قرص آفتاب را بوهم برگیریم، دانیم که روز بر خیزد و گفتند که چون چیزی باشد که اگر مر آنرا بوهم بر گیریم ببر گرفتن او هیچ چیزی دیگر بر گرفته نشود، بدانیم که آن معلول باز پسین است، و آن مردم است، که اگر ما مردم را بوهم ازین عالم بر گیریم، هیچ چیزی دیگر بر گرفته نشود البته، چنانک اگر حیوان را یعنی جانور را بوهم بر گیریم. مردم بر گرفته شود، از بهر آنک مردم نوعی است از جانور و حیوان جنس اوست، ولکن اگر مردم را بوهم بر گیریم، حیوان بر گرفته نشود. بخش ۸ - اندر قول ارسططا لیس : سخن چرا که چهار است: امر وباز ندا بخش ۹ - اندر هیئت و خاصه و رسم و حد : زحال هیئت وز خاصه و ز رسم وز حد بخش ۱۰ - اندر تعریف «من» : همه جهان خود را با «منی» مضاف کنند