گنجور

بخش ۸ - اندر قول ارسططا لیس

سخن چرا که چهار ا‌ست: امر وباز ندا
سدیگرش خبرست و چهارم ا‌ستخبار؟

این قول فیلسوف منطقی است ا‌عنی ارسططا‌لیس که گفت: قول با بسیاری آن بچهار قسمت ا‌ست. یکی امر، چنانک کسی مر کسی را گوید «چنین کن» و «چنان گوی» و جز آن؛ و دیگر استخبارست بغیر (یعنی) خبر پرسیدن، چنانک کسی را گوییم «چگونه بودی؟» و «کجا رفتی؟» و جز آن؛ و سه دیگر سؤال یعنی خواستن چیزی، چنانک کسی را گویی «مرا طعام ده» یا «شراب ده» یا جز ان؛ و چهارم خبرست که گوییم «چنین بود» و یا «چنین ا‌‌ست» و جز آن. گروهی از منطقیان قسمی پنجم گفتند مر سخن را، و آن مساله (را) گفتند چنانک کسی را گوییم «چگوئی تو‌اندرین کار؟» و جز آن. و مقصود خداوند منطق ارسططا لیس از تقسیم مر سخن را و اظهار اقسام او آن بودست و هست، تا پدید آید‌اندر کدام قسم از اقسام سخن دروغ برود و‌اندر کدام قسم نرود آنگاه گفته است که‌اندر آن سه قسم که ازو یکی امرست و دیگر استخبار و یکی رغبت و سؤال هیچ دروغ نرود، از بهر آنک هر قسمی از آن سه قسم سخن بر یک چیز ا‌فتد که جز آن نباشد، چنانک چون گوید «بگوی» یا »بنشین»، این سخنان بر آن چیز ا‌فتند که ا‌مر برو باشد و دروغ‌اندر نیاید.و اگر کسی گوید «چه گفتی؟»، «کجا باشی؟ًاندرین نیز دروغ نیاید. و اگر کسی چیزی خواهد، سخن بر آن چیز افتد، ازو دروغ‌اندر آن نیاید، تا درست کرد که دروغ‌اندر یک قسم ا‌فتد از اقسام سخن، و آن قسم خبرست و غرض فیلسوف آن بوده ا‌ست از وضع کتاب منطق، تا دروغ را از راست بدین شریف صناعت پدید آرد (و) بنماید.

آنگاه فیلسوف یعنی ارسططا‌لیس گفت: دروغ‌اندر خبر رود از اقسام قول، و خبر بدو قسم است یکی استثناست و یکی حکم قطع، و آنچ استثنا با‌شد راست با‌شد و انچ حکم بت باشد ممکن با‌شد، یعنی میان را‌ست و دروغ با‌شد و خبر استثنا چنان باشد که کسی گوید «چو باران باشد گل باشد» و «چودود با‌شد آتش با‌شد»، یعنی اگر باران و آتش نباشد گل و دود نباشد و حکم بت آن باشد که کسی گوید «مردم دبیرست»، و مردم باشد که دبیر باشد و نیز باشد که دبیر نباشد.

آنگاه گفت: نامها همه مهمل ا‌ست، یا‌اندر حد اثبات یا‌اندر حد نفی بیاید، و چو‌اندر حد نفی و اثبات آمد، آنگاه یا دروغ با‌شد یا راست با‌شد و مثال آن چنان نهاد که گفت: اگر کسی گوید «خانه» یا «سرای»، این نامی با‌شد مهمل که دروغ‌اندرین نیا‌ید و اگر گوید «فلان ا‌ست» آن نیز مهمل باشد و از آن نه راست آید و نه دروغ ا‌ست، و چون آن هر دو را جمع کند یا‌ اندر حد اثبات یا‌اندر حد نفی، آنگاه ا‌ین قولی با‌شد که برین راست و دروغ‌اندر آید، چنانک گوید«ا ین سرای فلان است» و سرای را به فلان بازبندد، آنگاه از دو بیرون نباشد اگر سرای فلان باشد، این قضیه راست با‌شد و اکر سرای فلان نباشد، این قضیه دروغ با‌شد.

و گفت: دروغ و راست‌اندر سخن بدان اضافت راه یافت باثبات یا بنفی که گفت «سرای فلان ا‌ست» و یا «سرای فلان نیست» و سخن را‌ست ا‌ضافت و اثبات چیزی باشد بچیزی کآن مر او را باشد یا نفی کردن چیزی بلاشد از چیزی که آن مر اورا نباشد؛ و این دو قضیت را‌ست باشد بی هیچ دروغی و دروغ آن باشد که اثبات کرده شود چیزی مر چیزی را که آن مر او را نباشد، چنانک کسی گوید «آتش سرد است«، یا گوید «آتش گرم نیست» و این نفی چیزی باشد از چیزی کآن چیز مر اوراست، چنانک گرمی مر آتش راست؛ و این دروغ باشد. این سخن فلاسفه ا‌ست‌ اندر اقسام سخن و ممکنی دروغ‌اندر یک قسم ازین اقسام، بیرون از آن دیگر قسمها این مقدار از سخن فیلسوف منطقی یاد کردیم از بهر جدایی اقسام سخن بر چهار قسم، که این مرد سوال از آن کرده ا‌ست؛ و دانستن که چگونه سخن بچهار قسم است و غرض ازین تقسیم چیست، فریضه ترست از پرسیدن که چرا سخن بچهار قسم ا‌ست و بشرح اقسام دیگر مشغول نشدیم از سخن، تا از غرض فرو نما‌نیم.

اما جواب اهل ت‍اویل علیهم السلام مر آنکس را که گوید که چرا سخن بچهار قسم است و نخست از آن اقسام امرست و دیگر نداست و سدیگر خبرست و چهارم ا‌ستخبارست چنین که‌اندرین بیت این مرد گفته است کز جمله متعلقان بذیل دین حق بودست، آنست که گفتند: وجود عالم با آنچ‌اندروست بامر خدایست و آن (را) ابداع گفتند که آن یک سخن بود بدو حرف و آن را «کن» گفتند و معنی این قول آن بودکز امر باری عقل اول پدید آمد که امر بدو متحد شد و این بمثل سخنی گشت بدو حرف که خود عالم با هرچ‌اندروست، از آن دو حرف «پدید آمد»، چنانک خدا گفت: قوله «انما قولنا لشی اذا اردناه ان نقول له کن فیکون.» و نفس کلی از عقل کلی بقوت امر باری سبحانه منبعث شد، و گفتند: کاف بمثل عقل کلی بود و نون بمثل نفس کلی آمد مر بودش عالم را و دلیل بر درستی این معنی دعوی از شخص مردم گرفتند که‌اندرو نفس سخن گوی و عقل ممیز حاصل شد، و چو امر خدای تعالی بآخر بسخن خدای سبحانه سوی مردم آمد چنانک گفت: ای مردمان بترسید از خدای تان، بدین آیت: قوله«یا ایهالناس اتقوا ربکم» این آخرین موجود ما را گواهی داد و دلیل شد بر آنک آغاز وجود امر بود و سخن بود آن «کن» بود که هم امر است و هم سخن است بل قول ا‌ست چنانک نخست امر بود و آن سختی بود بآخر نیز مردم سخن گوی و امر پذیر آمد.

پس گوییم‌اندر جواب این بیت که نخست از اقسام سخن امر بوده ا‌ست و امر از سخن بمنزلت عقل اول ا‌ست که امر باری بدو متحدست و کتاب خدای را اصل اوست، بل کتاب خدای بحق خود جوهر عقل ا‌ست که بودنیها همه‌اندر ذات او (بمنزله) تخمست، و اطلاع عقل بر چیزها بر درستی این قول که همی گوییم عقل همه چیزست، گوا‌ست و دیگر قسم از سخن ندا آمد که چون بامر اول سخن پذیر پدید آمد، مر اورا ببایست گفتن «که این سخن پذیر!» تا آگاه شود که با او گفتنی است، و منزلت ندا از اقسام سخن مر نفس کلی راست، چنانک منزلت امر از اقسام سخن مر عقل کلی راست، و سه دیگر قسم دیگر از اقسام (سخن) خبر آمد که او محتمل آمد (راست) و دروغ را و منزلت خبر از اقسام سخن مر رسول خدا‌ی را بود صلی‌الله علیه و (آله) که او رسول بود و نبی خبر دهنده باشد، و او علیه‌السلام خبر داد مر خلق را از خدای تعالی، بدانچ‌اندر کتاب کریم عزیز مسطور است، وز بهر آنک رسول علیه‌السلام میانجی بود میان عالم لطیف و میان عالم کثیف، که سخن او از خدای بخلق یک رویه نشایست بودن، بهریرا ازو محکم واجب آمد چو اجسام، و بهری متشابه واجب آمد چو ارواح تا از محکم بر متشابه دلیل تواند گرفتن، و مثلها‌اندر کتاب بر مثال اجساد‌اند، و معانی و بر مثال ارواح، چنانک مردم راآفرینش برین بود و آفرینش مردم نیکوتر آفرینش بود چنانک خدای گفت: قوله تعالی «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم.» و کتاب خدای تعالی نیز بنیکوتر عبارتی و لطیف تر تالیفی آمد، چنانک گفت: قوله «الله نزل احسن ا‌لحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود ا‌لذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم ا‌لی ذکر ا‌‌لله ذلک هدی ا‌‌لله یهدی به من یشا و من یضلل الله فما له من هاد.». گفت: خدای فرو فرستاد نیکوتر حدیثی، کتابی مانند یکدیگر جفتگان یعنی مثل و ممثول و ظاهر و باطن چون تن و جان که بدان پوستهاء ترسکاران بر تن بلرزد یعنی چو‌اندرو مثلها شگفت بینند آنگاه باز نرم شود پوستها و دلهاء ایشان سوی ذکر خدای تعالی یعنی چو تاویل آن مثلها را بیابند دلهاشان قرار گیرد و بپرسند که آنچ بظاهر تشبیه است بباطن راست نیست، و انگه گفت آنست راه راست خدای یعنی تاویل است راه راست و بدو راه نماید هر کرا خواهد، و هر که (را) خدای راه گم کند مر او را کس راه نتوا‌ند نمودن یعنی (آن) که از بلاء خدای تاویل مثلهاء کتاب نجوید و نشنود، مر اورا کسی راه نتواند نمودن.

پس چو کتاب خدای بر متشابه آمد، و اختلاف‌اندر تفاسیر آن بر ا‌شباه آن گوا‌ست و کتاب بر خبر بود و خداوند خبر رسول خدای بو د، چنانک خدا گفت: خبر ده بندگان مرا که من غفور و رحیم ام. و عذاب من عذابی دردناک است، بدین آیت: قوله «نبی عبا‌دی انی انا الغفور ا‌لرحیم و ان عذابی هو ا‌لعذاب الا‌لیم.» پس درست کردیم که سوم قسم از چهارم اقسام سخن چرا خبر است، از بهر آنک رسول نیز سوم اصل است از چهار اصل دین.

و چهارم قسم از اقسام سخن استخبار آمد، یعنی بر رسیدن که چون و چرا واجب ا‌ست از آنچ شنودند، و استخبار سپس از خبر، پرسیدن باشد از آنچ خبر بر آن مشتمل ا‌ست. و این منزلت مر خداوند تاویل را بود، که خلق را استخبار ازو بایست کردن از هرچ‌اندر کتابست از امثال و رموز و متشابه، تا از ظلمات مثلها بنور تاویل بیرون آیند، چنانک خدای گفت: قوله «الله ولی الذین آمنو یخرجهم من ا‌لظلمات ا‌لی ا‌لنور.» ولی مومنان وحی رسول بود بقول خدای تعالی که گفت: قوله «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنو (ا‌‌لذین) یقیمون الصلوه و یوتون ا‌‌‌لزکوه و هم راکعون.»وبر تصحیح و تثبیت ولایت او علیه‌السلام بآغاز این کتاب بتمامی سخن گفته ایم. پس درست کردیم که چرا قسم چهارم از اقسام سخن استخبار آمد، چنانک ا‌ستخبار چهار قسم است از اقسام سخن خداوند تاویل نیز چهارم اصل ا‌ست از اصول دین حق، و ظاهر کردیم که سخن خدای تعالی بدین چهار میانجی رسیده ا‌ست بعقلاء خلق، از بهر آنست که اقسام سخن چهار ا‌ست و الحمدلله رب ا‌لعالمین و صلی‌الله علی نبیه محمد و آله و صحبه اجمعین.

بخش ۷ - قول متالهان فلاسفه‌اندر توحید: متالهان فلاسفه از سقراط و ا‌نبذقلس تا با‌فلاطون و ارسططا‌لیس چنین گفتند که علتها رایکی (علت) است و علت عالم اوست، علت اولی گفتند که علتها را مراتب ا‌ست، و هر علتی را معلولی ا‌ست، از علت اول کآن باری ا‌ست تا بمعلول آخر کآن مردست. و گفتند که علت آن باشد که چون مر او را بوهم بر گیری معلول بر خیزد، و هرچ ما آنرا بوهم (برگیریم) دیگری ببر گرفتن او بر گرفته شود آنک بر گرفته شود معلول باشد آنرا که ما اورا بوهم بر گیریم، چنانک گفتند که قرص آفتاب علت روز ا‌ست و روز معلول اوست. و دلیل بر درستی این قول آ نست که چو ما قرص آفتاب را بوهم برگیریم، دانیم که روز بر خیزد و گفتند که چون چیزی باشد که اگر مر آنرا بوهم بر گیریم ببر گرفتن او هیچ چیزی دیگر بر گرفته نشود، بدا‌نیم که آن معلول باز پسین ا‌ست، و آن مردم ا‌ست، که اگر ما مردم را بوهم ازین عالم بر گیریم، هیچ چیزی دیگر بر گرفته نشود البته، چنانک اگر حیوان را یعنی جا‌نور را بوهم بر گیریم. مردم بر گرفته شود، از بهر آنک مردم نوعی ا‌ست از جانور و حیوان جنس اوست، ولکن اگر مردم را بوهم بر گیریم، حیوان بر گرفته نشود.بخش ۹ - اندر هیئت و خاصه و رسم و حد: زحال هیئت وز خاصه و ز رسم وز حد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.