گنجور

بخش ۲۴

چو آن نامه نزدیک خسرو رسید
زپیوستن آگاهی نو رسید
به ایرانیان گفت کامروز مهر
دگرگونه گردد همی برسپهر
زقیصر یک نامه آمد بلند
سخن گفتنش سر به سر سودمند
همی راه جوید که دیرینه کین
ببرد ز روم و ز ایران زمین
چنین یافت پاسخ زایرانیان
که هرگز نه برخاست کین ازمیان
چواین راست گردد بهنگام تو
نویسند برتاجها نام تو
چوایشان بران گونه دیدند رای
بپردخت خسرو زبیگانه جای
دوات و قلم خواست وچینی حریر
بفرمود تا پیش او شد دبیر
یکی نامه بنوشت بر پهلوی
برآیین شاهان خط خسروی
که پذرفت خسرو زیزدان پاک
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
که تا او بود شاه در پیشگاه
ورا باشد ایران و گنج و سپاه
نخواهد ز دارندگان باژ روم
نه لشکر فرستد بران مرز وبوم
هران شارستانی کزان مرز بود
اگر چند بیکار و بی‌ارز بود
بقیصر سپارد همه یک بیک
ازین پس نوشته فرستیم و چک
همان نیز دختر کزان مادرست
که پاکست وپیوستهٔ قیصرست
بهمداستان پدرخواستیم
بدین خواستن دل بیاراستیم
هران کس که در بارگاه تواند
ازایران و اندر پناه تواند
چوگستهم و شاپور و چون اندیان
چو خراد بر زین زتخم کیان
چو لشکر فرستی بدیشان سپار
خرد یافته دختر نامدار
بخویشی چنانم کنون باتو من
چو از پیش بود آن بزرگ انجمن
نخستین کیومرث با جمشید
کزو بود گیتی ببیم وامید
دگر هرچ هستند ایرج نژاد
که آیین و فر فریدون نهاد
بدین همنشان تا قباد بزرگ
که از داد او خویش بدمیش وگرگ
همه کینه برداشتیم از میان
یکی گشت رومی و ایرانیان
ز قیصر پذیرفتم آن دخترش
که از دختران باشد او افسرش
ازین بر نگردم که گفتم یکی
ز کردار بسیار تا اندکی
تو چیزی که گفتی درنگی مساز
که بودن درین شارستان شد دراز
چو کرد این سخن‌ها برین گونه یاد
نوشته بخورشید خراد داد
سپهبد چو باد اندر آمد زجای
باسپ کمیت اندر آورد پای
همی‌تاخت تا پیش قیصر چوباد
سخنهای خسرو بدو کرد یاد
چو قیصر ازان نامه بگسست بند
بدید آن سخنهای شاه بلند
بفرمود تا هر که دانا بدند
به گفتارها بر توانا بدند
به نزدیک قیصر شدند انجمن
بپرسید زیشان همه تن بتن
که اکنون مر این را چه درمان کنیم
ابا شاه ایران چه پیمان کنیم
بدین نامه ما بی‌بهانه شدیم
همی روم و ایران یگانه شدیم
بزرگان فرزانه برخاستند
زبان را به پاسخ بیاراستند
که ما کهترانیم و قیصر تویی
جهاندار با تخت و افسر تویی
نگه کن کنون رای و فرمان تو راست
ز ما گر بخواهی تن و جان تو راست
چو بشنید قیصر گرفت آفرین
بدان نامداران با رای و دین
همی‌بود تاشمع گردان سپهر
دگرگونه ترشد به آیین و چهر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1393/09/29 14:11
اردبیلی

بقیصر سپارد همه یک بیک
ازین پس نوشته فرستیم و چک
نتیجه میگیریم چک واژه ای اصیل پارسی است

1401/07/13 19:10
محمود پاک پور

چک کلمه فارسی نیست. مطابق فرهنگ برهان قاطع این کلمه ترکی است

1393/09/30 01:11
امین کیخا

چک پارسی است و پیشتر به ثبت رسیده است . به لری به معنای نقد است با فتحه روی چ و بسیاری که از چک هیچ نمی دانند و در کهنسالی شان آنها را دیدم چک را برای نقد بکار می بردند . در کتابی هم دیده بودم که نوشته بود چکه بوده است یعنی یک ه در پایان داشته است در پارسی های کهنتر ولی من در مکنزی و فرهوشی ندیده ام این لغت را و پاک فراموشیده ام که کجا دیده ام این واژه را .

1401/07/13 19:10
محمود پاک پور

چک کلمه فارسی نیست. بخاطر اینکه توی شعر فردوسی هست نمیشود که کلمه را فارسی دانست. مطابق فرهنگ برهان قاطع که بیش از سیصد سال از تالیف آن میگذرد چک کلمه ترکی هست. غیر از این شعر فردوسی در هیچ کتاب فارسی کلمه چک (البته قبل از ورود این کلمه در زمان معاصر از زبانهای اروپایی) استفاده نشده است. و فرهنگ برهان قاطع قبل از آغاز استفاده گسترده از این کلمه در زمان معاصر با ذکر کلمه بر ترکی بودن کلمه تاکید کرده است.

1401/07/14 09:10
حمیدرضا

درود،

گزارهٔ «غیر از این شعر فردوسی در هیچ کتاب فارسی کلمه چک (البته قبل از ورود این کلمه در زمان معاصر از زبانهای اروپایی) استفاده نشده است» به آسانی با استناد به متون در دسترس در همین گنجور نقض می‌شود و اتفاقاً اگر بررسی بفرمایید شواهد موجود برای آن بسیار زیاد است.

موارد زیر نمونه‌هایی از کاربرد این واژه در همین معنی در متون بسیار کهن هستند:

سوزنی:

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - در مدح وزیر گوید

«تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شد

تو خلق را به مردی مضمون آن چکی»

ویس و رامین:

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست

«نهال مهر بس باد اینکه کشتم

چک بیزاری از خوبان نوشتم»

سنایی:

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۸ - فی مذمّة الختن

«چون نماند درم طلاق دهد

چک بیزاری و فراق دهد»