گنجور

بخش ۲۵

چو خورشید گردنده بی‌رنگ شد
ستاره به برج شباهنگ شد
به فرمود قیصر به نیرنگ ساز
که پیش آرد اندیشه‌های دراز
بسازید جای شگفتی طلسم
که کس بازنشناسد او را به جسم
نشسته زنی خوب برتخت ناز
پراز شرم با جامه‌های طراز
ازین روی و زان رو پرستندگان
پس پشت و پیش اندرش بندگان
نشسته بران تخت بی گفت وگوی
بگریان زنی ماند آن خوب روی
زمان تا زمان دست برآختی
سرشکی ز مژگان بینداختی
هرآنکس که دیدی مر او را ز دور
زنی یافتی شیفته پر ز نور
که بگریستی بر مسیحا بزار
دو رخ زرد و مژگان چو ابر بهار
طلسم بزرگان چو آمد بجای
بر قیصر آمد یکی رهنمای
ز دانا چو بشنید قیصر برفت
به پیش طلسم آمد آنگاه تفت
ازان جادویی در شگفتی بماند
فرستاد و گستهم را پیش خواند
بگستهم گفت ای گو نامدار
یکی دختری داشتم چون نگار
ببالید و آمدش هنگام شوی
یکی خویش بد مرو را نامجوی
به راه مسیحا بدو دادمش
ز بی‌دانشی روی بگشادمش
فرستادم او رابخان جوان
سوی آسمان شد روان جوان
کنون او نشستست با سوک و درد
شده روز روشن برو لاژورد
نه پندم پذیرد نه گوید سخن
جهان نو از رنج او شد کهن
یکی رنج بردار و او راببین
سخنهای دانندگان برگزین
جوانی و از گوهر پهلوان
مگر با تو او برگشاید زبان
بدو گفت گستهم کایدون کنم
مگر از دلش رنج بیرون کنم
بنزد طلسم آمد آن نامدار
گشاده دل و بر سخن کامگار
چوآمد به نزدیک تختش فراز
طلسم از بر تخت بردش نماز
گرانمایه گستهم بنشست خوار
سخن گفت با دختر سوکوار
دلاور نخست اندر آمد بپند
سخنها که او را بدی سودمند
بدو گفت کای دخت قیصر نژاد
خردمند نخروشد از کار داد
رهانیست از مرگ پران عقاب
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب
همه باد بد گفتن پهلوان
که زن بی‌زبان بود و تن بی‌روان
به انگشت خود هر زمانی سرشک
بینداختی پیش گویا پزشک
چوگستهم ازو در شگفتی بماند
فرستاد قیصر کس او را بخواند
چه دیدی بدوگفت از دخترم
کزو تیره گردد همی افسرم
بدو گفت بسیار دادمش پند
نبد پند من پیش او کاربند
دگر روز قیصر به بالوی گفت
که امروز با اندیان باش جفت
همان نیز شاپور مهتر نژاد
کند جان ما رابدین دخت شاد
شوی پیش این دختر سوکوار
سخن گویی ازنامور شهریار
مگر پاسخی یابی از دخترم
کزو آتش آید همی برسرم
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرماهی وارزتان
برآنم که امروز پاسخ دهد
چوپاسخ به آواز فرخ دهد
شود رسته زین انده سوکوار
که خوناب بارد همی برکنار
برفت آن گرامی سه آزادمرد
سخن گوی وهریک بننگ نبرد
ازیشان کسی روی پاسخ ندید
زن بی‌زبان خامشی برگزید
ازان چاره نزدیک قیصر شدند
ببیچارگی نزد داور شدند
که هرچند گفتیم ودادیم پند
نبد پند ما مر ورا سودمند
چنین گفت قیصر که بد روزگار
که ما سوکواریم زین سوکوار
ازان نامداران چو چاره نیافت
سوی رای خراد بر زین شتاف
بدو گفت کای نامدار دبیر
گزین سر تخمهٔ اردشیر
یکی سوی این دختر اندر شوی
مگر یک ره آواز او بشنوی
فرستاد با او یکی استوار
ز ایوان به نزدیک آن سوکوار
چوخراد بر زین بیامد برش
نگه کرد روی و سر و افسرش
همی‌بود پیشش زمانی دراز
طلسم فریبنده بردش نماز
بسی گفت و زن هیچ پاسخ نداد
پراندیشه شد مرد مهتر نژاد
سراپای زن راهمی‌بنگرید
پرستندگان را بر او بدید
همی‌گفت گر زن زغم بیهش است
پرستنده باری چرا خامش است
اگر خود سرشکست در چشم اوی
سزیدی اگر کم شدی خشم اوی
به پیش برش بر چکاند همی
چپ وراست جنبش نداند همی
سرشکش که انداخت یک جای رفت
نه جنبان شدش دست ونه پای رفت
اگرخود درین کالبد جان بدی
جز از دست جاییش جنبان بدی
سرشکش سوی دیگر انداختی
وگر دست جای دگر آختی
نبینم همی جنبش جان و جسم
نباشد جز از فیلسوفی طلسم
بر قیصر آمد بخندید وگفت
که این ماه رخ را خرد نیست جفت
طلسمست کاین رومیان ساختند
که بالوی و گستهم نشناختند
بایرانیان بربخندی همی
وگر چشم ما را ببندی همی
چواین بشنود شاه خندان شود
گشاده رخ و سیم دندان شود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید گردنده بی‌رنگ شد
ستاره به برج شباهنگ شد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید نور خود را از دست داد و بی‌رنگ شد، ستاره در برج شباهنگ نمایان شد.
به فرمود قیصر به نیرنگ ساز
که پیش آرد اندیشه‌های دراز
هوش مصنوعی: قیصر به نیرنگ و فریب از دیگران خواسته است که افکار و نظرات پیچیده و دشوار را به جلو بیاورند.
بسازید جای شگفتی طلسم
که کس بازنشناسد او را به جسم
هوش مصنوعی: محلی بسازید که تعجب برانگیز باشد و هیچ‌کس نتواند آن را با جسم و ظاهرش بشناسد.
نشسته زنی خوب برتخت ناز
پراز شرم با جامه‌های طراز
هوش مصنوعی: زنی زیبا و دلربا بر تخت نرم نشسته است، او از شرم چهره‌اش به لطافت می‌درخشد و لباس‌های زیبایی بر تن دارد.
ازین روی و زان رو پرستندگان
پس پشت و پیش اندرش بندگان
هوش مصنوعی: به همین دلیل، در جلو و پشت او، کسانی هستند که او را می‌پرستند و بندگی می‌کنند.
نشسته بران تخت بی گفت وگوی
بگریان زنی ماند آن خوب روی
هوش مصنوعی: به آرامی بر روی تخت نشسته است و بدون هیچ گفت وگویی به حالتی غمگین و زار به نظر می‌رسد؛ مانند زنی زیبا که در حال گریه است.
زمان تا زمان دست برآختی
سرشکی ز مژگان بینداختی
هوش مصنوعی: زمانی که به یاد کسی می‌افتی، اشکی از چشمانت به زمین می‌ریزد.
هرآنکس که دیدی مر او را ز دور
زنی یافتی شیفته پر ز نور
هوش مصنوعی: هر کس را که از دور ببینی، به نوعی او را شیفته و تحت تأثیر نور و زیبایی او خواهی یافت.
که بگریستی بر مسیحا بزار
دو رخ زرد و مژگان چو ابر بهار
هوش مصنوعی: دختری به چهره‌ای زرد و چشمانی مانند ابرهای بهار، بر مسیحا گریه می‌کند.
طلسم بزرگان چو آمد بجای
بر قیصر آمد یکی رهنمای
هوش مصنوعی: وقتی بزرگان با قدرت و تاثیر خود به جایگاه مناسب برسند، به عنوان راهنمایی برای پادشاهی مانند قیصر ظاهر می‌شوند.
ز دانا چو بشنید قیصر برفت
به پیش طلسم آمد آنگاه تفت
هوش مصنوعی: هنگامی که قیصر از خردمندی شنید، به سمت طلسم رفت و در آنجا ظاهر شد.
ازان جادویی در شگفتی بماند
فرستاد و گستهم را پیش خواند
هوش مصنوعی: فرستاد با شگفتی که از یک جادو به وجود آمده بود، گستهم را به جلو احضار کرد.
بگستهم گفت ای گو نامدار
یکی دختری داشتم چون نگار
هوش مصنوعی: گستهم گفت: ای نامدار، من دختری دارم که زیبایی‌اش مانند نگار است.
ببالید و آمدش هنگام شوی
یکی خویش بد مرو را نامجوی
هوش مصنوعی: به خود ببال و در زمان مناسبی که برای ازدواج است، به دنبال کسی نرو که هویت واقعی او را نمی‌شناسی.
به راه مسیحا بدو دادمش
ز بی‌دانشی روی بگشادمش
هوش مصنوعی: من به او که شبیه مسیحا بود، مسیر را نشان دادم و به خاطر نادانی‌ام، به او اجازه دادم تا از پرده‌ی رازها پرده‌برداری کند.
فرستادم او رابخان جوان
سوی آسمان شد روان جوان
هوش مصنوعی: من او را به سوی آسمان فرستادم و او در حالی که جوان بود، روانه شد.
کنون او نشستست با سوک و درد
شده روز روشن برو لاژورد
هوش مصنوعی: اکنون او در آرامش نشسته است و درد و رنج در روشنایی روز بر او خط می‌کشد.
نه پندم پذیرد نه گوید سخن
جهان نو از رنج او شد کهن
هوش مصنوعی: نه از نصیحت من چیزی می‌پذیرد و نه حرفی می‌زند. دنیای جدیدی که برایش به وجود آمده، از درد و رنج او به وجود آمده است.
یکی رنج بردار و او راببین
سخنهای دانندگان برگزین
هوش مصنوعی: کسی که متحمل زحمت و سختی شده است، او را مشاهده کن و از گفتار آگاهان و دانشمندان بهره گیر.
جوانی و از گوهر پهلوان
مگر با تو او برگشاید زبان
هوش مصنوعی: جوانی و خصلت‌های برجسته پهلوانی چگونه می‌تواند بدون تو زبان بگشاید و سخن بگوید؟
بدو گفت گستهم کایدون کنم
مگر از دلش رنج بیرون کنم
هوش مصنوعی: گستهم گفت: من می‌خواهم تو را نرم و راحت کنم، اما ابتدا باید از دل تو غم و ناراحتی را بیرون کنم.
بنزد طلسم آمد آن نامدار
گشاده دل و بر سخن کامگار
هوش مصنوعی: در کنار جادو و راز، آن فرد معروف و با دل باز حضور داشت و در گفتگوها موفق و خوش‌بخت بود.
چوآمد به نزدیک تختش فراز
طلسم از بر تخت بردش نماز
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک تخت او رسید، از روی طلسم بالای تخت او را بلند کرد و نماز خواند.
گرانمایه گستهم بنشست خوار
سخن گفت با دختر سوکوار
هوش مصنوعی: مرد ارزشمندی نشسته و با دختر خوش‌سیما صحبت می‌کند.
دلاور نخست اندر آمد بپند
سخنها که او را بدی سودمند
هوش مصنوعی: شجاعانه فردی ابتدا با اندیشه وارد می‌شود و به سخنان حیاتی که برای او مفید است، توجه می‌کند.
بدو گفت کای دخت قیصر نژاد
خردمند نخروشد از کار داد
هوش مصنوعی: او به دختر قیصر گفت: ای دختر باهوش، از عمل عدالت دست برندار.
رهانیست از مرگ پران عقاب
چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب
هوش مصنوعی: هیچ راه نجاتی از مرگ برای پرنده‌ای مانند عقاب وجود ندارد، چه در جنگل و در میان شیرها باشد و چه در آب و در کنار ماهی‌ها.
همه باد بد گفتن پهلوان
که زن بی‌زبان بود و تن بی‌روان
هوش مصنوعی: همه درباره‌ی پهلوان بد حرف می‌زدند و می‌گفتند که همسر او نه سخن می‌گوید و نه روحی در بدنش وجود دارد.
به انگشت خود هر زمانی سرشک
بینداختی پیش گویا پزشک
هوش مصنوعی: هر زمان که با انگشت به گریه می‌افتادی، به تعبیر می‌توان گفت که تو به نوعی نشانه‌ای از نارضایتی یا درد را از خود بروز می‌کردی.
چوگستهم ازو در شگفتی بماند
فرستاد قیصر کس او را بخواند
هوش مصنوعی: چون من از او حیران و شگفت‌زده شدم، قیصر کسی را فرستاد تا او را بخواند.
چه دیدی بدوگفت از دخترم
کزو تیره گردد همی افسرم
هوش مصنوعی: چه دیدی؟ به او گفتم از دخترم که به خاطر او تاج و چتر سرنوشتم تیره و تار می‌شود.
بدو گفت بسیار دادمش پند
نبد پند من پیش او کاربند
هوش مصنوعی: به او گفتم که من نصیحت‌های زیادی به او داده‌ام، ولی او هیچ‌کدام از آن‌ها را جدی نگرفته و به کار نمی‌گیرد.
دگر روز قیصر به بالوی گفت
که امروز با اندیان باش جفت
هوش مصنوعی: روزی قیصر به بالوی گفت که امروز با اندیانی که آمده‌اند همراه باش.
همان نیز شاپور مهتر نژاد
کند جان ما رابدین دخت شاد
هوش مصنوعی: شاپور، که مهتری بزرگ و نیکوکار است، جان ما را به شادی این دختر بخشیده است.
شوی پیش این دختر سوکوار
سخن گویی ازنامور شهریار
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی توصیه می‌شود که نزد این دختر، که در موقعیتی برجسته و خاص قرار دارد، صحبت کند و از بزرگی و نام‌آوری یک پادشاه الهام بگیرد یا درباره‌اش صحبت کند.
مگر پاسخی یابی از دخترم
کزو آتش آید همی برسرم
هوش مصنوعی: شاید از دخترم جوابی بگیری که سبب شود آتش غم و دردی که بر سرم است، فروکش کند.
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرماهی وارزتان
هوش مصنوعی: شاید او حرف‌های شما را بشنود و متوجه شود که مانند یک ماهی در آب است.
برآنم که امروز پاسخ دهد
چوپاسخ به آواز فرخ دهد
هوش مصنوعی: امروز تصمیم دارم که پاسخ دهم، مانند زمانی که صدا به شادی و خوشحالی می‌رسد.
شود رسته زین انده سوکوار
که خوناب بارد همی برکنار
هوش مصنوعی: از این اندوه غم‌انگیز رها می‌شوم و احساس می‌کنم که درد و رنج همچون بارانی خونین بر زمین میریزد.
برفت آن گرامی سه آزادمرد
سخن گوی وهریک بننگ نبرد
هوش مصنوعی: آن شخص عزیز و آزاد مردی که سخن می‌گفت، رفت و هر یک از آنها در موضوع خود بحثی را آغاز کردند.
ازیشان کسی روی پاسخ ندید
زن بی‌زبان خامشی برگزید
هوش مصنوعی: هیچ‌کدام از آن‌ها جواب ندادند و آن زن که زبانش قفل شده بود، سکوت را انتخاب کرد.
ازان چاره نزدیک قیصر شدند
ببیچارگی نزد داور شدند
هوش مصنوعی: از آن باخت و بیچارگی، به نزد قیصر راهی شدند و برای حل مشکل خود به داور مراجعه کردند.
که هرچند گفتیم ودادیم پند
نبد پند ما مر ورا سودمند
هوش مصنوعی: هرچند ما نصیحت کردیم و گفتیم، او هیچ بهره‌ای از آن نصیحت‌ها نبرد.
چنین گفت قیصر که بد روزگار
که ما سوکواریم زین سوکوار
هوش مصنوعی: قیصر با اندوهی عمیق بیان می‌کند که ما در این زمانه سخت، دچار آسیب و رنج هستیم، و در واقع به نوعی به حال خود افسوس می‌خورد.
ازان نامداران چو چاره نیافت
سوی رای خراد بر زین شتاف
هوش مصنوعی: آن بزرگ‌مردان که راه چاره‌ای نیافتند، به سوی عقل و خرد روی آوردند و بر مرکب تصمیم نشستند.
بدو گفت کای نامدار دبیر
گزین سر تخمهٔ اردشیر
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای دبیر مشهور و بزرگ، در نظر بگیر که از نسل اردشیر هستی.
یکی سوی این دختر اندر شوی
مگر یک ره آواز او بشنوی
هوش مصنوعی: شخصی به سوی این دختر می‌رود تا شاید یک بار صدای او را بشنود.
فرستاد با او یکی استوار
ز ایوان به نزدیک آن سوکوار
هوش مصنوعی: یک فرد مقاوم و قابل اعتماد را از ایوان فرستادند تا به نزد آن مرد جنگجو برود.
چوخراد بر زین بیامد برش
نگه کرد روی و سر و افسرش
هوش مصنوعی: هنگامی که خراد بر زین سوار شد، نگاهی به چهره و سر و تاجش انداخت.
همی‌بود پیشش زمانی دراز
طلسم فریبنده بردش نماز
هوش مصنوعی: مدت زیادی او در برابر طلسم فریبنده‌ای بود که نماز را به او نزدیک می‌کرد.
بسی گفت و زن هیچ پاسخ نداد
پراندیشه شد مرد مهتر نژاد
هوش مصنوعی: مردی بسیار صحبت کرد، اما زن هیچ جوابی نداد. این امر باعث شد که آن مرد، که از نظر ویژگی‌ها و نژادش برتر بود، به شدت در فکر فرو رود.
سراپای زن راهمی‌بنگرید
پرستندگان را بر او بدید
هوش مصنوعی: تمام وجود زن را می‌نگریستم و می‌دیدم چگونه پرستندگانش به او توجه دارند.
همی‌گفت گر زن زغم بیهش است
پرستنده باری چرا خامش است
هوش مصنوعی: می‌گفت که اگر زن از درد و غم بی‌خبر است، پس چه دلیلی دارد که سکوت کند و پرستش نکند؟
اگر خود سرشکست در چشم اوی
سزیدی اگر کم شدی خشم اوی
هوش مصنوعی: اگر خود را در برابر او کوچک ببینی، باز هم سزاوار محبت او هستی. اگر هم کم و کاستی داشته باشی، باز او از خشم دور است و بر تو خشم نمی‌گیرد.
به پیش برش بر چکاند همی
چپ وراست جنبش نداند همی
هوش مصنوعی: او به جلو می‌رود و هر لحظه به چپ و راست می‌چرخد، اما هنوز نمی‌داند چطور باید حرکت کند.
سرشکش که انداخت یک جای رفت
نه جنبان شدش دست ونه پای رفت
هوش مصنوعی: وقتی آن قطره اشک را به زمین انداخت، نه دستش تکان خورد و نه پاهایش حرکت کردند.
اگرخود درین کالبد جان بدی
جز از دست جاییش جنبان بدی
هوش مصنوعی: اگر در این بدن به خود جان بخشیده‌ای، پس نمی‌توانی جز از دستان خودت، حرکتی انجام دهی.
سرشکش سوی دیگر انداختی
وگر دست جای دگر آختی
هوش مصنوعی: تو توجهت را به سمت دیگری معطوف کردی، و اگر دستت را جای دیگری دراز می‌کردی، وضعیت متفاوتی پیش می‌آمد.
نبینم همی جنبش جان و جسم
نباشد جز از فیلسوفی طلسم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من نمی‌توانم ببینم جنبش و تحرک در جان و بدن وجود داشته باشد، مگر اینکه از ترفندهای یک فیلسوف یا حکیم باشد که به نوعی جادو یا طلسم مربوط می‌شود. به عبارت دیگر، همه‌ی جنبش‌ها و تغییرات در زندگی، تحت تأثیر تفکر و فلسفه‌ای عمیق و مرموز قرار دارد.
بر قیصر آمد بخندید وگفت
که این ماه رخ را خرد نیست جفت
هوش مصنوعی: قیصر به کسی که در مقابلش ایستاده بود، لبخند زد و گفت که این چهره‌ی زیبا را هیچ کس لیاقت جفت شدن با آن را ندارد.
طلسمست کاین رومیان ساختند
که بالوی و گستهم نشناختند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که رومیان یک نوع سحر یا جادو ایجاد کرده‌اند که به وسیله آن نمی‌توان بالوی و گستهم را تشخیص داد. در واقع، اشاره به وجود یک فریب یا پنهان‌کاری دارد که باعث می‌شود حقیقت مشخص نشود و یا مواردی که باید شناسایی شوند، قابل شناسایی نباشند.
بایرانیان بربخندی همی
وگر چشم ما را ببندی همی
هوش مصنوعی: ای ایرانیان! با لبخند بروی ما نگاه کنید و حتی اگر چشمان ما را ببندید، باز هم این لبخند شما را احساس خواهیم کرد.
چواین بشنود شاه خندان شود
گشاده رخ و سیم دندان شود
هوش مصنوعی: وقتی شاه این را می‌شنود، خوشحال می‌شود و چهره‌اش باز و لب‌هایش خندان می‌شود.