گنجور

داستانِ موش و مار

گاوپای گفت: شنیدم که وقتی موشی در خانهٔ توانگر‌ی خانه گرفت و از آنجا دری در انبار برد و راهی به باغ کرد و مدت‌ها به فراغِ دل و نشاطِ طبع در آنجا زندگانی می‌کرد و بی غوایلِ زحمتِ متعرّضان بسر می‌برد.

هر کاو به سلامت‌ست و نانی دارد
وز بهرِ نشستن آشیانی دارد
نه خادمِ کس بود نه مخدومِ کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد

و آنک در پناهِ سایهٔ حصنِ امن با کفایتِ نعمت نشستن در چار بالشِ خرسندی میسّر دارد و بر سرِ این، فضله‌ای طمع جوید، سزاوار هیچ نیکی نباشد. اِذَا الصِّحَهُٔ وَ القُوَّ ..........................................هُٔ بَاقٍ لَکَ وَالأَمنُ

وَ اَصبَحتَ اَخَا حُزنٍ
فَلَا فَارَقَکَ الحُزنُ

روزی ماری اژدها‌پیکر با صورتی سخت منکر از صحرایِ شورستان‌، لب‌تشنه و جگر‌تافته به طلبِ آبشخور در آن باغ آمد و از آنجا گذر بر خانهٔ موش کرد، چشمش بر آن آرام‌جای افتاد، دری چنان در بستان‌سرای گشاده که در امن و نزهت از روضهٔ ارم و عرصهٔ حرم نشان داشت، با خود گفت:

روزی نگر که طوطیِ جانم سویِ لبت
بر بویِ پسته آمد و بر شکّر اوفتاد

مار آن کنج خانهٔ عافیت یافت، بر سر گنجِ مراد بنشست و سر بر پایِ سلامت نهاد و حلقه‌وار خود را بر درِ گنج بست. آری، هر که‌را پای به گنجِ سعادت فرو رود، حلقهٔ این در زند، اما طالبانِ دنیا حلقهٔ درِ قناعت را به شکلِ مار می‌بینند که هر کس را دستِ جنبانیدن آن حلقه نیست، لاجرم از سلوت سرایِ اقبال و دولت چون حلقه بر درند.

کسی که عزّتِ عزلت نیافت، هیچ نیافت
کسی که رویِ قناعت ندید، هیچ ندید

مار پای‌افزارِ سیر و طلب باز کرد و باز افتاد، آمَنُ مِن ظَبیِ الحَرَمِ وَ آلَفُ مِن حَمَامَهِٔ مَکَّهَٔ . موش به خانه آمد، از دور نگاه کرد، ماری را دید در خانهٔ خود چون دودِ سیاه پیچیده؛ جهان پیش چشمش تاریک شد و آهِ دودآسا از سینه برآوردن گرفت و گفت: « یا رب، دودِ دل کدام خصم در من رسید که خان و مان من چنین سیاه کرد؟ مگر آن سیاهی‌هاست که من در خیانت با خلقِ خدای کرده‌ام یا دودِ آتش که در دلِ همسایگان افروخته‌ام» وَ لَا یُرَدُّ بَأسُهُ عَنِ القَومِ المُجرِمِینَ. القصّه موش به دلی خسته و پشت طاقت از بارِ غبن شکسته پیش مادر آمد و از وقوعِ واقعهٔ دست‌بردِ مار بر خانه و اسبابِ او حکایت کرد و از مادر در استرشادِ طریقِ دفع از تغلّبِ او مبالغت‌ها نمود. مادر گفت: «کُن کَالضَّبِ یَعرِفُ قَدرَهُ وَ یَسکُنُ جُحرَهُ وَ لَا تَکُن کَالجَرَادِ یَأکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَأکُلُهُ مَا یَجِدُهُ ؛ مگر بر ملکِ قناعت و کفایت زیادت طلبیدی و دستِ تعرّض به گرد‌کرده و اندوختهٔ دیگران یازیدی؟ برو مسکنی دیگر گیر و با مسکنتِ خویش بساز که تو را زور بازو‌ی‌ِ مار نباشد و کمانِ کین او نتوانی کشید و اگرچه تو از سرِ سر‌تیزی بسرِ دندان تیز مغروری، هم دندانیِ مار را نشایی که پیلِ مست را از دندانِ او سنگ در دندان آید و شیرِ شرزه را زهرِ او زهره بریزد.

صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
ز‌آن چاشنی که در بنِ دندانِ ارقم است

و اگرچه از موطن و مألفِ خویش دور شدن و از مرکزِ استقرار به اضطرار مهاجرت کردن و تمتّعِ دیگران از ساخته و پرداختهٔ

خود دیدن، مجاهده‌ای عظیم باشد و مکابدتی الیم، و ایزد جَلَّ وَ عَلَا، کشتنِ بندگان خویش و ازعاج و اخراجِ ایشان از آرامگاه و مأوایِ اصلی برابر می‌فرماید، اَنِ اقتُلُوا اَنفُسَکَم اَوِ اخرُجُوا مِن دِیَارِکُم ، امّا مرد آنست که چون ضرورتی پیش آید، محملِ عزم بر غواربِ اغتراب بندد و چون قمر عرصهٔ مشارق و مغارب بپیماید و چون خورشید زین بر مناکبِ کواکب نهاده می‌رود.

لَو اَنَّ فِی شَرَفِ المَأوَی بُلُوغَ عُلًی
لَم تَبرَحِ الشَّمسُ یَوماً دَارَهَٔ الحَمَلِ
اِنَّ العُلَی حَدَّئَتنِی وَهیِ صَادِقَهٌٔ
فِیمَا تُحَدِّثُ اِنَّ العِزَّ فِی النُّقَلِ

تا آنگاه که مقرّی و آرامگاهی دیگر مهیّا کند و حقّ تلافی آنچه تلف شده باشد، از گردشِ روزگار به توافی رسانَد.» موش گفت:« این فصل اگرچه مشبع گفتی، اما مرا سیری نمی‌کند، چه حمیّتِ نفس و ابیّتِ طبع‌، رخصتِ آن نمی‌دهد که با هر ناسازی درسازد که مردانِ مرد از مکافاتِ جورِ جایران و قصدِ قاصدان تا ممکن شود، دست باز نگیرند و تا یک تیر در جعبهٔ امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند و سلاحِ هنر در پایِ کسل نریزند.

لَالَکُ کَالجَارِی اِلَی غَایَهٍٔ
حَتَّی اِذَا قَارَبَهَا قَامَا »

مادر گفت : «اگر تو مقاومتِ این خصم به مظاهرتِ موشان و معاونتِ ایشان خواهی کرد، زود بوَد که هلاک شوی و هرگز به ادراکِ مقصود نرسی، چه از شعاعِ آفتاب که در روزن افتد، بر بام آسمان نتواند شد و به دامی که از لعابِ عنکبوت گردِ زوایا‌یِ خانه تنیده باشد، نسرِ طایر نتوان گرفت ع، اِلَی ذَاکَ مَا بَاضَ الحَمَامُ وَ فَرَّخَا ، ع ، ترا این کار برناید تو با این کار برنایی. » موش گفت: «به چشمِ استحقار در من نظر مکن، اِیَّاکُم وَ حَمِیَّهَٔ الاَوقَابِ؛ و من این مار را به‌دست باغبان خواهم گرفت که به شعبدهٔ حیل او را بر کشتنِ مار تحریض کنم.» مادر گفت: «اگر چنین دستیاری داری و این دست‌برد می‌توانی نمود، اَصَبتَ فَالزَم.» موش برفت و روزی چند ملازمِ کار می‌بود و مترقِّب و مترصِّد می‌نشست تا خود کمینِ مکر بر خصم چگونه گشاید و خواب بر دیدهٔ حزم او چگونه افکند. روزی مشاهده می‌کرد که مار از سوراخ در باغ آمد و زیر گلبنی که هر وقت آنجا آسایش دادی، پشت بر آفتاب کرد و بخفت، از آن بی‌خبر که شش جهتِ کعبتینِ تقدیر از جهتِ موش موافق خواهد آمد و چهار گوشهٔ تخت‌نردِ عناصر بر رویِ بقای او خواهد افشاند تا زیادکارانِ غالب‌دست بدانند که با فرودستانِ مظلوم بخانه‌گیر بازی کردن نامبارک‌ست و همان ساعت اتفاقاً باغبان را نیز به استراحت‌جای خود خفته یافت و بختِ خود را بیدار. موش بر سینهٔ باغبان جست، از خواب درآمد، موش پنهان شد. دیگر‌باره در خواب رفت. موش همان عمل کرد و او از خواب بیدار می‌شد تا چند کرّت این شکل مکرّر گشت. آتشِ غضب در دلِ باغبان افتاد، چون دود از جای برخاست، گرزی گران و سر‌گرای زیر پهلو نهاد و وقتِ حرکت موش نگاه می‌داشت. موش به قاعدهٔ گذشته بر شکمِ باغبان وثبه‌ای بکرد. باغبان از جای بجست و از غیظِ حالت زمامِ سکون از دست رفته در دنبال می‌دوید و او به هروله و آهستگی می‌رفت تا به نزدیکِ مار رسید، همانجا به سوراخ فرو رفت. باغبان بر مارِ خفته ظفر یافت، سرش بکوفت. این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که چون استبدادِ ضعفا از پیش‌بردِ کارها قاصر آید، استمداد از قوّت عقل و رزانتِ رای و معونتِ بخت و مساعدتِ توفیق کنند تا غرض به حصول پیوندد و فِی المَثَل اَلتَّجَلُّدَ وَ لَا التَّبَلُّدَ. دستور گفت: تقریرِ این فصول همه دلپذیرست، اما بدان که چون کسی در ممارستِ کاری روزگار گذاشت و به غوامضِ اسرار آن رسید و موسومِ آن شد، هرچند دیگری آن کار داند و کمال و نقصانِ آن شناسد، لیکن چون پیشه ندارد، هنگام مجادله و مقابله چیرگی و غالب‌دستی خداوندِ پیشه را باشد؛ قَالَ عُمَرُ ابنُ الخطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنهُ : مَ نَاظَرتُ ذَافُنُونٍ اِلَّا وَقَد غَلَبتُهُ وَ مَا نَاظَرنِی ذُوفَنٍّ اِلَّا وَقَد غَلَبنَی.

این مرد دینی را علم و حکمت پیشه است و بیان و سخنوری حرفت اوست و او بر جلیل و دقیق و جلّی و خفیِّ علوم واقف و تو در همهٔ مواقف متردّد و متوقّف. اگر شما را اتفاقِ مناظره باشد، وفورِ علم او و قصورِ جهل تو پیدا  آید و ترجّحِ فضیلت او موجبِ تنجّحِ وسیلت گردد و کارِ او در کمالِ نصابِ اعلی نشیند و نصیب ما خذلان و حرمان باشد و داستانِ بزورجمهر با خسرو، همچنین افتاد. گاوپای پرسید که «چگونه بود آن داستان؟»

داستانِ مردِ مهمان با خانه خدای: دستور گفت: شنیدم که برزیگری بود، شبی از شبهایِ زمستان که مزاجِ هوا افسرده بود و مفاصلِ زمین درهم افشرده، سیلان داستانِ بزورجمهر با خسرو: دستور گفت: شنیدم که بزورجمهر بامداد بخدمت خسرو شتافتی و او را گفتی: شب‌خیز باش تا کام‌روا باشی. خسرو بحکم آنک بمعاشرت و معاقرت در سماعِ اغانی و اجتماعِ غوانی شب گذاشته بودی و با ماه‌پیکران تا مطلعِ آفتاب بر نازبالشِ تنعّم سرنهاده، از بزورجمهر بسببِ این کلمه پارهٔ متأثّر و متغیّر گشتی و این معنی همچون سرزنشی دانستی. یک روز خسرو چاکران را بفرمود تا بوقتِ صبحی که دیدهٔ جهان از سیاههٔ ظلمات و سپیدهٔ نور نیم‌گشوده باشد و بزورجمهر روی بخدمت نهد، متنکّروار بر وی زنند و بی‌آسیبی که رسانند، جامهٔ او بستانند. چاکران بحکم فرمان رفتند و آن بازی در پردهٔ تاریکی شب با بزورجمهر نمودند. او بازگشت و جامهٔ دیگر بپوشید؛ چون بحضرت آمد، برخلافِ اوقات گذشته بیگاه‌ترک شده بود. خسرو پرسید که موجب دیر آمدن چیست؟ گفت: می‌آمدم، دزدان بر من افتادند و جامهٔ من ببردند، من بترتیبِ جامه‌ای دیگر مشغول شدم. خسرو گفت: نه هر روز نصیحتِ تو این بود که شب‌خیز باش تا کام‌روا باشی؟ پس این آفت بتو هم از شب‌خیزی رسید. بزورجمهر بر ارتجال جواب داد که شب‌خیز دزدان بودند که پیش از من برخاستند تا کام ایشان روا شد. خسرو از بداهتِ گفتارِ بصواب و حضورِ جوابِ او خجل و ملزم گشت. این فسانه از بهر آن گفتم که خسرو اگرچه دانا بود، چون سخن‌پردازی، بزروجمهر ملکهٔ نفس داشت، ازو مغلوب آمد مبادا که قضیّهٔ حال تو معکوس شود و روزگار اندیشهٔ تو مغلوب گرداند، وَ رَبَّ حیلَهٍٔ کَانَت عَلَی صَاحِبِهَا وَ بَیلَهًٔ . گاوپای از آن سخن در خشم شد، چنان پنداشت که آن همه از راه استعظامِ دانش دینی و استصغارِ جانب او میگویند؛ پس دستور بزرگترین را گفت که اشارتِ رایِ تو بکدام جهتست و درین ابواب آنچ طریق صواب می‌نماید، چیست ؟ دستور گفت: امروز روز بازارِ دولت دینیست و روزگار فرمان‌پذیرِ امرِ او، چرخ پیروزه که نگینِ خاتمِ حکم اوست، مهر بر زبانِ اعتراضِ ما نهادست و تا انقراضِ کار هرک قدم تعدّی فراتر نهد و پیگارِ او را متصدّی شود، منکوب و مغلوب آید

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گاوپای گفت: شنیدم که وقتی موشی در خانهٔ توانگر‌ی خانه گرفت و از آنجا دری در انبار برد و راهی به باغ کرد و مدت‌ها به فراغِ دل و نشاطِ طبع در آنجا زندگانی می‌کرد و بی غوایلِ زحمتِ متعرّضان بسر می‌برد.
هوش مصنوعی: گاوپای گفت: شنیدم زمانی موشی در یک خانهٔ ثروتمند سکنی گزید و از آنجا دری به انبار باز کرد و به باغ رفت. او مدتی در آنجا با آرامش و خوشحالی زندگی کرد و بدون اینکه نگران مزاحمت‌های دیگران باشد، زندگی خود را گذراند.
هر کاو به سلامت‌ست و نانی دارد
وز بهرِ نشستن آشیانی دارد
هوش مصنوعی: هرکس که در زندگی‌اش آسوده‌خاطر و نانی دارد، به خاطر آرامش و راحتی‌اش جایی برای استراحت و سکونت فراهم کرده است.
نه خادمِ کس بود نه مخدومِ کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
هوش مصنوعی: نه وابسته به خدمت کسی است و نه تحت نظر کسی. پس شاد زندگی کن که زندگی خوشی دارد.
و آنک در پناهِ سایهٔ حصنِ امن با کفایتِ نعمت نشستن در چار بالشِ خرسندی میسّر دارد و بر سرِ این، فضله‌ای طمع جوید، سزاوار هیچ نیکی نباشد. اِذَا الصِّحَهُٔ وَ القُوَّ ..........................................هُٔ بَاقٍ لَکَ وَالأَمنُ
هوش مصنوعی: در سایه‌ی یک پناهگاه امن و با نعمت‌های کافی زندگی کردن، انسان را به خوشحالی می‌رساند و اگر کسی در چنین حالتی به دنبال چیزهای بی‌ارزش باشد، شایسته هیچ نیکی نیست. زمانی که سلامتی و قدرت برای تو باقی است و در امن و امان به سر می‌بری، باید به خوبی از این نعمت‌ها بهره‌برداری کنی.
وَ اَصبَحتَ اَخَا حُزنٍ
فَلَا فَارَقَکَ الحُزنُ
هوش مصنوعی: تو حالا برادر غم شده‌ای، به طوری که غم از تو جدا نمی‌شود.
روزی ماری اژدها‌پیکر با صورتی سخت منکر از صحرایِ شورستان‌، لب‌تشنه و جگر‌تافته به طلبِ آبشخور در آن باغ آمد و از آنجا گذر بر خانهٔ موش کرد، چشمش بر آن آرام‌جای افتاد، دری چنان در بستان‌سرای گشاده که در امن و نزهت از روضهٔ ارم و عرصهٔ حرم نشان داشت، با خود گفت:
هوش مصنوعی: روزی ماری بزرگ و ترسناک با چهره‌ای جدی و تشنه از بیابان عبور کرد و به دنبال آب به باغی رفت. هنگامی که از آنجا می‌گذشت، به خانهٔ موش‌ها نگاه کرد و دید که در باغ به شکلی وسیع و امن باز شده است. او با خود فکر کرد:
روزی نگر که طوطیِ جانم سویِ لبت
بر بویِ پسته آمد و بر شکّر اوفتاد
هوش مصنوعی: روزی می‌بینم که طوطی جانم به سمت لبت پرواز می‌کند و وقتی به عطر پسته می‌رسد، بر روی شکر نشسته و آن را می‌چشد.
مار آن کنج خانهٔ عافیت یافت، بر سر گنجِ مراد بنشست و سر بر پایِ سلامت نهاد و حلقه‌وار خود را بر درِ گنج بست. آری، هر که‌را پای به گنجِ سعادت فرو رود، حلقهٔ این در زند، اما طالبانِ دنیا حلقهٔ درِ قناعت را به شکلِ مار می‌بینند که هر کس را دستِ جنبانیدن آن حلقه نیست، لاجرم از سلوت سرایِ اقبال و دولت چون حلقه بر درند.
هوش مصنوعی: مار در گوشه‌ای از خانهٔ آسودگی جاگیر شد و بر روی گنجی که آرزو داشت نشسته و سرش را بر پای سلامت گذاشت و به طور حلقه‌ای خود را به درِ گنج بست. به‌راستی، هر کسی که پا به گنج سعادت بگذارد، به این در حلقه می‌زند. اما کسانی که به دنبال دنیا هستند، حلقهٔ در قناعت را به شکل یک مار می‌بینند که هیچ‌کس توانایی تکان دادن آن حلقه را ندارد؛ به همین دلیل از سرای خوشبختی و ثروت مانند حلقه‌ای در می‌مانند.
کسی که عزّتِ عزلت نیافت، هیچ نیافت
کسی که رویِ قناعت ندید، هیچ ندید
هوش مصنوعی: کسی که نتوانسته در انزوا و خودداری احترام و ارجی پیدا کند، هیچ چیزی به دست نیاورده است. همچنین، کسی که نتوانسته به رضایت و قناعت برسد، در واقع هیچ چیزی ندیده است.
مار پای‌افزارِ سیر و طلب باز کرد و باز افتاد، آمَنُ مِن ظَبیِ الحَرَمِ وَ آلَفُ مِن حَمَامَهِٔ مَکَّهَٔ . موش به خانه آمد، از دور نگاه کرد، ماری را دید در خانهٔ خود چون دودِ سیاه پیچیده؛ جهان پیش چشمش تاریک شد و آهِ دودآسا از سینه برآوردن گرفت و گفت: « یا رب، دودِ دل کدام خصم در من رسید که خان و مان من چنین سیاه کرد؟ مگر آن سیاهی‌هاست که من در خیانت با خلقِ خدای کرده‌ام یا دودِ آتش که در دلِ همسایگان افروخته‌ام» وَ لَا یُرَدُّ بَأسُهُ عَنِ القَومِ المُجرِمِینَ. القصّه موش به دلی خسته و پشت طاقت از بارِ غبن شکسته پیش مادر آمد و از وقوعِ واقعهٔ دست‌بردِ مار بر خانه و اسبابِ او حکایت کرد و از مادر در استرشادِ طریقِ دفع از تغلّبِ او مبالغت‌ها نمود. مادر گفت: «کُن کَالضَّبِ یَعرِفُ قَدرَهُ وَ یَسکُنُ جُحرَهُ وَ لَا تَکُن کَالجَرَادِ یَأکُلُ مَا یَجِدُ وَ یَأکُلُهُ مَا یَجِدُهُ ؛ مگر بر ملکِ قناعت و کفایت زیادت طلبیدی و دستِ تعرّض به گرد‌کرده و اندوختهٔ دیگران یازیدی؟ برو مسکنی دیگر گیر و با مسکنتِ خویش بساز که تو را زور بازو‌ی‌ِ مار نباشد و کمانِ کین او نتوانی کشید و اگرچه تو از سرِ سر‌تیزی بسرِ دندان تیز مغروری، هم دندانیِ مار را نشایی که پیلِ مست را از دندانِ او سنگ در دندان آید و شیرِ شرزه را زهرِ او زهره بریزد.
هوش مصنوعی: مار به خانه موش وارد شد و همه جا را پر کرد. موش که از دور به خانه‌اش نگاه کرد، دید که مار در خانه‌اش به شکل دودی سیاه پیچیده است. دنیا بر او تیره و تار شد و آهی از سینه‌اش بیرون آمد و گفت: «پروردگارا، این دود از کجا به دل من رسید که خانه‌ام را این‌گونه تاریک کرد؟ آیا این سیاهی ناشی از خیانتی است که به بندگان تو کرده‌ام یا از آتش در دل همسایگان افروخته‌ام؟» موش با دلی شکسته و از بار غم خسته به مادرش رفت و از مار و خطر او برای خانه‌اش گفت. مادرش به او پیشنهاد کرد که مانند خزنده‌ای باشد که به اندازه خود آگاه است و در لانه‌اش آرام می‌ماند و مانند ملخ‌ها نباشد که هر چه را می‌بینند می‌خورند. او گفت: «آیا تو بر آنچه داری قانع نیستی و می‌خواهی به ثروت دیگران دست دراز کنی؟ برو یک جا دیگر پیدا کن و با کمبود زندگی‌ات بساز، زیرا تو قدرت مبارزه با مار را نداری و نمی‌توانی با او جنگ کنی، حتی اگر بخواهی جدی باشی.»
صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
ز‌آن چاشنی که در بنِ دندانِ ارقم است
هوش مصنوعی: یک قطره از چاشنی شیرین و خوشمزه‌ای که در عمق دندان‌های ارقم (که نماد پاکی و صداقت است) وجود دارد، به اندازه صد کاسه انگبین (عسل) ارزشمند است.
و اگرچه از موطن و مألفِ خویش دور شدن و از مرکزِ استقرار به اضطرار مهاجرت کردن و تمتّعِ دیگران از ساخته و پرداختهٔ
هوش مصنوعی: اگرچه دور شدن از دیار و محل آشنایی و مجبور به ترک مکان زندگی و بهره‌برداری دیگران از کار و تلاش انسان سخت و دشوار است، اما این شرایط همیشه وجود دارد و انسان‌ها با آن مواجه می‌شوند.
خود دیدن، مجاهده‌ای عظیم باشد و مکابدتی الیم، و ایزد جَلَّ وَ عَلَا، کشتنِ بندگان خویش و ازعاج و اخراجِ ایشان از آرامگاه و مأوایِ اصلی برابر می‌فرماید، اَنِ اقتُلُوا اَنفُسَکَم اَوِ اخرُجُوا مِن دِیَارِکُم ، امّا مرد آنست که چون ضرورتی پیش آید، محملِ عزم بر غواربِ اغتراب بندد و چون قمر عرصهٔ مشارق و مغارب بپیماید و چون خورشید زین بر مناکبِ کواکب نهاده می‌رود.
هوش مصنوعی: خودشناسی و خودآگاهی، یک مبارزه بزرگ و پرمشقت است. خداوند متعال، کشتن نفس و بیرون کردن بندگانش از جایگاه و منزل اصلی را مورد تأکید قرار داده است، به طوری که می‌فرماید: "نفس‌های خود را بکشید یا از خانه‌های خود بیرون بروید." اما مرد واقعی کسی است که هنگام ضرورت، اراده‌اش را بر دوش مبارزه با دوری و تنهایی می‌گذارد و همانند ماه، مرزهای شرق و غرب را پیمایش می‌کند و هم‌چون خورشید، بر دوش ستاره‌ها پیش می‌رود.
لَو اَنَّ فِی شَرَفِ المَأوَی بُلُوغَ عُلًی
لَم تَبرَحِ الشَّمسُ یَوماً دَارَهَٔ الحَمَلِ
هوش مصنوعی: اگر در مقام و منزلت، دست‌یابی به اوج‌ها وجود داشت، روزی خورشید هرگز از منزلگاه بره دور نمی‌شد.
اِنَّ العُلَی حَدَّئَتنِی وَهیِ صَادِقَهٌٔ
فِیمَا تُحَدِّثُ اِنَّ العِزَّ فِی النُّقَلِ
هوش مصنوعی: به راستی، علم و دانش به من آموخته که آنچه می‌گوید درست است؛ زیرا عزت و شرافت در انتقال و رساندن اطلاعات به دیگران نهفته است.
تا آنگاه که مقرّی و آرامگاهی دیگر مهیّا کند و حقّ تلافی آنچه تلف شده باشد، از گردشِ روزگار به توافی رسانَد.» موش گفت:« این فصل اگرچه مشبع گفتی، اما مرا سیری نمی‌کند، چه حمیّتِ نفس و ابیّتِ طبع‌، رخصتِ آن نمی‌دهد که با هر ناسازی درسازد که مردانِ مرد از مکافاتِ جورِ جایران و قصدِ قاصدان تا ممکن شود، دست باز نگیرند و تا یک تیر در جعبهٔ امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند و سلاحِ هنر در پایِ کسل نریزند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که مکان و آرامگاهی جدید فراهم کند و حقّ جبران آنچه که از دست رفته را از چرخش زمان دریافت کند. موش گفت: «این نکته اگرچه به خوبی بیان شده، اما برای من کافی نیست. زیرا اراده و سرسختی در وجودم اجازه نمی‌دهد که با هر نابرابری سازش کنم. مردان واقعی از عواقب ستم و ناملایمات نمی‌هراسند و تا زمانی که حتی یک تیر در کمان دارند، از مبارزه و مقاومت در برابر دشمن دست نمی‌کشند و سلاح هنر را به سادگی کنار نمی‌گذارند.»
لَالَکُ کَالجَارِی اِلَی غَایَهٍٔ
حَتَّی اِذَا قَارَبَهَا قَامَا »
هوش مصنوعی: شاید تو مانند یک رود به سوی هدفی در حرکت باشی، تا اینکه به آن نزدیک شوی و ایستاده بمانی.
مادر گفت : «اگر تو مقاومتِ این خصم به مظاهرتِ موشان و معاونتِ ایشان خواهی کرد، زود بوَد که هلاک شوی و هرگز به ادراکِ مقصود نرسی، چه از شعاعِ آفتاب که در روزن افتد، بر بام آسمان نتواند شد و به دامی که از لعابِ عنکبوت گردِ زوایا‌یِ خانه تنیده باشد، نسرِ طایر نتوان گرفت ع، اِلَی ذَاکَ مَا بَاضَ الحَمَامُ وَ فَرَّخَا ، ع ، ترا این کار برناید تو با این کار برنایی. » موش گفت: «به چشمِ استحقار در من نظر مکن، اِیَّاکُم وَ حَمِیَّهَٔ الاَوقَابِ؛ و من این مار را به‌دست باغبان خواهم گرفت که به شعبدهٔ حیل او را بر کشتنِ مار تحریض کنم.» مادر گفت: «اگر چنین دستیاری داری و این دست‌برد می‌توانی نمود، اَصَبتَ فَالزَم.» موش برفت و روزی چند ملازمِ کار می‌بود و مترقِّب و مترصِّد می‌نشست تا خود کمینِ مکر بر خصم چگونه گشاید و خواب بر دیدهٔ حزم او چگونه افکند. روزی مشاهده می‌کرد که مار از سوراخ در باغ آمد و زیر گلبنی که هر وقت آنجا آسایش دادی، پشت بر آفتاب کرد و بخفت، از آن بی‌خبر که شش جهتِ کعبتینِ تقدیر از جهتِ موش موافق خواهد آمد و چهار گوشهٔ تخت‌نردِ عناصر بر رویِ بقای او خواهد افشاند تا زیادکارانِ غالب‌دست بدانند که با فرودستانِ مظلوم بخانه‌گیر بازی کردن نامبارک‌ست و همان ساعت اتفاقاً باغبان را نیز به استراحت‌جای خود خفته یافت و بختِ خود را بیدار. موش بر سینهٔ باغبان جست، از خواب درآمد، موش پنهان شد. دیگر‌باره در خواب رفت. موش همان عمل کرد و او از خواب بیدار می‌شد تا چند کرّت این شکل مکرّر گشت. آتشِ غضب در دلِ باغبان افتاد، چون دود از جای برخاست، گرزی گران و سر‌گرای زیر پهلو نهاد و وقتِ حرکت موش نگاه می‌داشت. موش به قاعدهٔ گذشته بر شکمِ باغبان وثبه‌ای بکرد. باغبان از جای بجست و از غیظِ حالت زمامِ سکون از دست رفته در دنبال می‌دوید و او به هروله و آهستگی می‌رفت تا به نزدیکِ مار رسید، همانجا به سوراخ فرو رفت. باغبان بر مارِ خفته ظفر یافت، سرش بکوفت. این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که چون استبدادِ ضعفا از پیش‌بردِ کارها قاصر آید، استمداد از قوّت عقل و رزانتِ رای و معونتِ بخت و مساعدتِ توفیق کنند تا غرض به حصول پیوندد و فِی المَثَل اَلتَّجَلُّدَ وَ لَا التَّبَلُّدَ. دستور گفت: تقریرِ این فصول همه دلپذیرست، اما بدان که چون کسی در ممارستِ کاری روزگار گذاشت و به غوامضِ اسرار آن رسید و موسومِ آن شد، هرچند دیگری آن کار داند و کمال و نقصانِ آن شناسد، لیکن چون پیشه ندارد، هنگام مجادله و مقابله چیرگی و غالب‌دستی خداوندِ پیشه را باشد؛ قَالَ عُمَرُ ابنُ الخطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنهُ : مَ نَاظَرتُ ذَافُنُونٍ اِلَّا وَقَد غَلَبتُهُ وَ مَا نَاظَرنِی ذُوفَنٍّ اِلَّا وَقَد غَلَبنَی.
هوش مصنوعی: مادر به موش گفت: «اگر بخواهی در برابر این دشمن و یاری‌گرانش مقاومت کنی، به زودی از بین می‌روی و هرگز به هدف خود نمی‌رسی. مثل نور خورشید که نمی‌تواند به بام آسمان برسد یا پرنده‌ای که نمی‌تواند با دامی مانند کویر عنکبوتی خود را نجات دهد، تو هم با این کار به جایی نخواهی رسید.» موش جواب داد: «به من با تحقیر نگاه نکن، من این مار را با کمک باغبان به دام می‌اندازم و او را وادار می‌کنم که مار را بکشد.» مادر گفت: «اگر واقعاً چنین توانایی داری، به کار خود ادامه بده.» موش رفت و چند روز مراقب بود تا بفهمد چگونه می‌تواند به دشمنش حمله کند و بر او غلبه کند. یک روز دید که مار از سوراخش بیرون آمد و در زیر درختی که همیشه زیر آن استراحت می‌کرد، خوابش برد، بی‌خبر از اینکه مقدراتش چگونه رقم خواهد خورد. به طور تصادفی باغبان هم خوابش برد و موش فرصت را غنیمت شمرد. موش به خیال خود به سینه باغبان پرید و وقتی باغبان از خواب بیدار شد، موش مخفی شد. این کار چند بار تکرار شد. باغبان خشمگین شد و با چوبی سنگین به دنبال موش دوید. موش با همان شیوه به باغبان حمله می‌کرد. باغبان به قصد اینکه موش را بگیرد به سرعت به جلو می‌دوید، اما موش به آرامی حرکت می‌کرد و به سوراخ مار رسید. باغبان وقتی مار را خوابیده دید، به او ضربه زد. این داستان برای این است که بدانی وقتی ناتوانی و ضعف نمی‌توانی کاری از پیش ببری، باید از عقل و تدبیر و شانس و توفیق کمک بگیری تا به هدف برسی. دستور افزود: «این داستان‌ها همه زیبا و دلنشین‌اند، اما بدان که اگر کسی با دقت به کار خاصی پرداخته و به زوایای آن آشنا شود، هرچند دیگران هم آن کار را بشناسند، اما کسی که در آن کار تجربه ندارد، در مواقع منازعه و رقابت باید به توانمندی کسی که در آن کار خبره است، توجه کند. عمر بن خطاب می‌فرماید: هرگاه با فردی از دانایان مناظره داشته‌ام، پیروزی از آن من بوده و وقتی خودم در مقام مناظره بوده‌ام، مغلوب شده‌ام.»
این مرد دینی را علم و حکمت پیشه است و بیان و سخنوری حرفت اوست و او بر جلیل و دقیق و جلّی و خفیِّ علوم واقف و تو در همهٔ مواقف متردّد و متوقّف. اگر شما را اتفاقِ مناظره باشد، وفورِ علم او و قصورِ جهل تو پیدا  آید و ترجّحِ فضیلت او موجبِ تنجّحِ وسیلت گردد و کارِ او در کمالِ نصابِ اعلی نشیند و نصیب ما خذلان و حرمان باشد و داستانِ بزورجمهر با خسرو، همچنین افتاد. گاوپای پرسید که «چگونه بود آن داستان؟»
هوش مصنوعی: این مرد به علم و حکمت آراسته است و در بیان و سخنوری مهارت دارد. او به خوبی از علوم عمیق و ظریف آگاه است، در حالی که تو در تمام موقعیت‌ها در تردید و تأمل به سر می‌بری. اگر بحث و گفت‌وگویی پیش آید، دانش گسترده او و نادانی تو کاملاً مشهود خواهد بود و برتری او در فضیلت باعث موفقیت او می‌شود. کار او به بالاترین استانداردها خواهد رسید، در حالی که ما از موفقیت و بهره‌مندی محروم خواهیم بود. داستان بزورجمهر و خسرو نیز به همین گونه بود. گاوپای پرسید: «این داستان چگونه بود؟»

حاشیه ها

1402/03/28 18:05
علی‌اکبر مصورفر

بیت:

  روزی نگر که طوطی جانم سوی لبت

بر بوی پسته آمد و بر شکّر اوفتاد

از حسن غزنوی است.   سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

1403/07/24 13:09
آراسته

این بیت به سبک تغزلی و عاشقانه سروده شده است و معنای آن چنین است:

"روزی نگاه کن (تصور کن) که طوطی جان من به سوی لب‌های تو آمد، به قصد چشیدن بوی پسته (کنایه از لب یا دندان‌های زیبا)، اما ناگهان به شکر (کنایه از شیرینی و لطافت لب تو) رسید."

در اینجا، شاعر جان خود را به طوطی تشبیه کرده است که به سمت لب محبوب (که به پسته یا لب‌های زیبا و شیرین تشبیه شده است) می‌رود. طوطی در این مسیر قصد داشت بوی پسته (یعنی زیبایی ظاهری لب) را درک کند، اما وقتی به آنجا رسید، به چیزی بسیار شیرین‌تر و دلپذیرتر از آنچه انتظار داشت (شکر، کنایه از شیرینی لب) برخورد کرد.

این بیت نشان‌دهنده تجربه‌ای فراتر از انتظار شاعر در مواجهه با زیبایی و دلربایی معشوق است.

1402/06/14 18:09
فرهود

از شعاعِ آفتاب که در روزن افتد بر بام، آسمان نتواند شد

 

آسمان شدن یعنی بالا رفتن

معنی این قسمت: با اندک نوری که از سوراخ بام داخل می‌آید نمی‌توان به بالای بام رفت.

 

 

1403/03/17 15:06
نردشیر

ز آن بی‌خبر که شش جهتِ کعبتینِ تقدیر از جهتِ موش موافق خواهد آمد و چهار گوشهٔ تخت‌نردِ عناصر بر رویِ بقای او خواهد افشاند تا زیادکارانِ غالب‌دست بدانند که با فرودستانِ مظلوم بخانه‌گیر بازی کردن نامبارک‌ست  

1403/07/24 12:09
آراسته

دستور گفت: تقریرِ این فصول همه دلپذیرست، اما بدان که چون کسی در ممارستِ کاری روزگار گذاشت و به غوامضِ اسرار آن رسید و موسومِ آن شد، هرچند دیگری آن کار داند و کمال و نقصانِ آن شناسد، لیکن چون پیشه ندارد، هنگام مجادله و مقابله چیرگی و غالب‌دستی خداوندِ پیشه را باشد؛

 

این قست از متن به مقایسهٔ میان دانش نظری و تجربهٔ عملی می‌پردازد. به طور کلی، معنای آن چنین است:

دستور (یا شخص صاحب‌نظر) می‌گوید که نوشتن و بیان این مطالب بسیار دلپذیر است، اما باید بدانی که وقتی کسی مدت طولانی به کاری مشغول بوده و به رازها و پیچیدگی‌های آن کار پی برده و به آن کار آشنا شده است، حتی اگر شخص دیگری هم آن کار را از نظر نظری بداند و با تمام جنبه‌های خوب و بد آن آشنا باشد، باز هم چون آن کار را به عنوان پیشه و حرفه انجام نداده است، در هنگام مجادله یا مقابله، آن کسی که به صورت حرفه‌ای و عملی با آن کار سروکار دارد، چیره‌تر و مسلط‌تر خواهد بود.

به عبارت دیگر، این قست از متن  تأکید می‌کند که تجربه عملی و حرفه‌ای، به ویژه در هنگام چالش‌ها و بحث‌ها، بر دانش صرف نظری برتری دارد.

1403/07/24 13:09
آراسته

این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که چون استبدادِ ضعفا از پیش‌بردِ کارها قاصر آید، استمداد از قوّت عقل و رزانتِ رای و معونتِ بخت و مساعدتِ توفیق کنند تا غرض به حصول پیوندد.

 

این عبارت به این معناست که وقتی افراد ضعیف (از لحاظ قدرت یا توانایی) به تنهایی قادر به پیش‌بردن کارها نیستند، باید از چهار عامل کمک بگیرند:

قوّت عقل: یعنی از هوش و خرد خود استفاده کنند. رزانتِ رای: یعنی تصمیمات معقول و محکم بگیرند. معونتِ بخت: یعنی از شانس و بخت نیز بهره‌مند باشند. مساعدتِ توفیق: یعنی از یاری و موفقیت‌هایی که از شرایط یا لطف الهی حاصل می‌شود، استفاده کنند.

هدف نهایی این است که با کمک این عوامل، به نتیجه مطلوب و مقصود خود دست یابند.

به طور خلاصه، وقتی کسی به تنهایی توانایی لازم برای انجام کاری را ندارد، می‌تواند با استفاده از عقل، تصمیم‌گیری درست، شانس و توفیق، به هدف خود برسد.

1403/07/24 13:09
آراسته

"..از آن بی‌خبر که شش جهتِ کعبتینِ تقدیر از جهتِ موش موافق خواهد آمد و چهار گوشهٔ تخت‌نردِ عناصر بر رویِ بقای او خواهد افشاند تا زیادکارانِ غالب‌دست بدانند که با فرودستانِ مظلوم بخانه‌گیر بازی کردن نامبارک‌ست .."

این عبارت به زیبایی به نقش تقدیر و سرنوشت در بازی زندگی اشاره دارد و مضمون عدالت و هشدار به ظالمان را بیان می‌کند. ترجمه و توضیح مفهومی آن چنین است:

"بی‌خبر از این که شش جهت (کنایه از ابعاد یا جنبه‌های مختلف) تاس‌های تقدیر (که شبیه تاس‌های بازی نرد هستند) به نفع موش (کنایه از افراد ضعیف) خواهند آمد و چهار گوشه تخت‌نرد عناصر (عناصر چهارگانه: آب، آتش، خاک، هوا) به سود بقای او خواهند ریخت. این باعث می‌شود که ستمگران و کسانی که در زورگویی مهارت دارند، بدانند که بازی کردن با فرودستان و مظلومان در خانه (کنایه از عرصه‌ی زندگی) نامبارک و ناپسند است."

به طور خلاصه، این عبارت بیانگر این است که حتی اگر ظالمان در زندگی برتری داشته باشند، در نهایت تقدیر و سرنوشت ممکن است به نفع ضعیفان و مظلومان تغییر کند. همچنین هشدار می‌دهد که ظلم و بازی کردن با سرنوشت دیگران، به ویژه فرودستان، نتیجه‌ای جز بداقبالی و شکست برای ستمگران نخواهد داشت.