گنجور

داستانِ مردِ مهمان با خانه خدای

دستور گفت: شنیدم که برزیگری بود، شبی از شبهایِ زمستان که مزاجِ هوا افسرده بود و مفاصلِ زمین درهم افشرده، سیلان

از مدامعِ سبلان منقطع شده و سیل از اطرافِ عیون بر طبقاتِ زجاجی افتاده و مسامِّ جلدِ زمین بمسامیرِ جلیدی درهم دوخته، آبِ جامد چون دستِ ممسکان از افاضتِ خیر بسته، هوایِ بارد از دمِ سفلگان فقّاع گشوده.

وَ تَرَی طُیُورَ المَاءِ فِی وُکُنَاتِهَا
تَختَارُ حَرَّ النَّارِ وَالسَّفُودَا
وَ اِذَا رَمَیتَ بِفَضلِ کَأسِکَ فِی الهَوَا
عَادَت اِلَیکَ مِن العَقِیقِ عُقُودَا

در چنین حالتی دوستی بخانهٔ او نزول کرد، آنچ رسم گرامی داشتِ اضیافست بجای آورد و ماحضری که بود پیش بنهاد؛ بکار بردند و آتشی خوش برافروختند و از لطفِ محاورات و مفاکهات فواکهِ روحانی با ریحانیِ زمستانی برهم آمیختند و صیرفیِ طبع در رغبتِ قلب الشّتاء هر ساعت این ابیات میخواند:

بی صرفه در تنور کن آن زرِّ صرف را
کو شعلها بصرفه و عوّا برافکند
طاوس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو
گاو رس ریزهایِ منقّی برافکند

پس بحکمِ مباسطت و مخالطتی که در سابق رفته بود، مهمان و برزیگر و کدبانو هرسه بر سرِ تنور نشستند. کدبانو را در محاذاتِ عورت شکافی از سراویل پدید آمد، مهمان دزدیده نگاه میکرد و خاموش می‌بود. شوهر وقوف یافت، اندیشه کرد که اگر بگذارم، مهمان می‌بیند و پردهٔ صیانت دریده شود؛ چوبکی برداشت و آهسته می‌برد تا بر اندامِ او نهد مگر انتباهی یابد. مهمان میدانست، در اثنا حکایت هر وقت ببهانهٔ این عبارت تلقین میکرد که نباید که بترکنی ع، اِیَّاکَ اَعنِی فَاسمَعِی یَا جَارَهٔ ، و شوهر از نکتهٔ سخن غافل. ناگاه سرِ چوب بر موضعِ مخصوص آمد، زن در لرزید و بادی از مخرج رها کرد؛ خجالت حاصل آمد و ندامت بر آن حرکت سود نداشت. این فسانه از بهر آن گفتم تا چارهٔ این کار همه از یک طرف نیندیشی و حکمِ اندیشه بر یک جانب مقصور نگردانی. گاوپای گفت: شنیدم آنچ گفتی و در نصاب حق قرار گرفت لیکن بمهارتِ هنر و غزارتِ دانش و یاری خرد و حصافت بر خصم چیرگی توان یافت، چنانک موش بر مار یافت. دستور پرسید که چگونه بود آن داستان؟

داستانِ پسرِ احولِ میزبان: دستور گفت : شنیدم که وقتی مردی بود جوانمرد پیشه ، مهمان پذیر ، عنان‌گیر، کیسه پرداز، غریب نواز؛ همه اوصافِ حمیده ذاتِ او را لازم بود مگر احسان که متعدّی داشتی و همه خصلتی شریف در طبعِ او خاصّ بود الّا انعام که عامّ فرمودی، خرجِ او از کیسهٔ کسبِ او بودی نه از دخلِ مالِ مظلومان چنانک اهلِ روزگار راست، چه دودی از مطبخشان آنگه برآید که آتش در خرمن صد مسلمان زنند و نانی بر خوانچهٔ خویش آنگه نهند که آب در بنیادِ خانهٔ صد بی‌گناه بندند؛ مشتی نمک بدیگشان آنگه رسد که خرواری بر جراحتِ درویشان افشانند، دو چوب هیمه بآتشدانشان وقتی درآید که دویست چوب‌دستی بر پهلویِ عاجزان مالند. کرامِ عالم رسمِ افاضتِ کرم خاصّه در ضیافتِ ازو آموختندی. آن گره که سفلگان وقتِ نزولِ مهمان در ابروی آرند ، او در نقشِ کاسه و نگارِ خوانچهٔ مطبخ داشتی و آن سرکه که بخیلان بهنگامِ ملاقاتِ واردان در پیشانی آرند، او را در ابایِ سکبا بودی. داستانِ موش و مار: گاوپای گفت: شنیدم که وقتی موشی در خانهٔ توانگر‌ی خانه گرفت و از آنجا دری در انبار برد و راهی به باغ کرد و مدت‌ها به فراغِ دل و نشاطِ طبع در آنجا زندگانی می‌کرد و بی غوایلِ زحمتِ متعرّضان بسر می‌برد.

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دستور گفت: شنیدم که برزیگری بود، شبی از شبهایِ زمستان که مزاجِ هوا افسرده بود و مفاصلِ زمین درهم افشرده، سیلان
هوش مصنوعی: یک بار در شب‌های سرد زمستان، مردی کشاورز را دیدم که حال و هوای هوا افسرده و زمین درهم فرو رفته بود.
از مدامعِ سبلان منقطع شده و سیل از اطرافِ عیون بر طبقاتِ زجاجی افتاده و مسامِّ جلدِ زمین بمسامیرِ جلیدی درهم دوخته، آبِ جامد چون دستِ ممسکان از افاضتِ خیر بسته، هوایِ بارد از دمِ سفلگان فقّاع گشوده.
هوش مصنوعی: از کوه سبلان جدا شده و سیل از اطراف چشمه‌ها بر روی سطوح شیشه‌ای ریخته و پوست زمین با میخ‌های یخ زده به هم دوخته شده است. آب یخ زده مانند دستان گیر کرده است و هوای سرد از دهان افراد پایین‌دست آزاد شده است.
وَ تَرَی طُیُورَ المَاءِ فِی وُکُنَاتِهَا
تَختَارُ حَرَّ النَّارِ وَالسَّفُودَا
هوش مصنوعی: پرندگان آبی را در لانه‌هایشان می‌بینی که انتخاب می‌کنند در آتش سوزان و میله‌های داغ بمانند.
وَ اِذَا رَمَیتَ بِفَضلِ کَأسِکَ فِی الهَوَا
عَادَت اِلَیکَ مِن العَقِیقِ عُقُودَا
هوش مصنوعی: وقتی که با دل و جان به خاطر محبتی که نسبت به کسی داری، احساسات خود را ابراز می‌کنی، آن عشق و محبت مجدداً به سوی تو برمی‌گردد و پیوندها و ارتباطات عمیقی میان شما ایجاد می‌شود.
در چنین حالتی دوستی بخانهٔ او نزول کرد، آنچ رسم گرامی داشتِ اضیافست بجای آورد و ماحضری که بود پیش بنهاد؛ بکار بردند و آتشی خوش برافروختند و از لطفِ محاورات و مفاکهات فواکهِ روحانی با ریحانیِ زمستانی برهم آمیختند و صیرفیِ طبع در رغبتِ قلب الشّتاء هر ساعت این ابیات میخواند:
هوش مصنوعی: در این شرایط، دوستی به خانه او رفت و با آداب مهمان‌نوازی رفتار کرد. و آنچه که اشتراک داشتند به نمایش گذاشتند؛ از آن استفاده کردند و آتش خوشی روشن کردند. با گفت‌وگوهای دلنشین و لطیف، فضای روحانی خود را با عطر و بوی زمستان مخلوط کردند و در میان انبساط خاطر و دل‌پذیری، هر لحظه ابیاتی را می‌خواندند که نشان‌دهنده عشق و زیبایی فصل سرد بود.
بی صرفه در تنور کن آن زرِّ صرف را
کو شعلها بصرفه و عوّا برافکند
هوش مصنوعی: در تنور نگذار طلا را که بی‌فایده است، زیرا که شعله‌ها آن را به سرعت می‌سوزانند و به خاکستر می‌کشند.
طاوس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو
گاو رس ریزهایِ منقّی برافکند
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به زیبایی طاووس را ببین که زاغی را می‌خورد و سپس از گلوی خود، مرواریدهایی به رنگ گرازی را بیرون می‌آورد.
پس بحکمِ مباسطت و مخالطتی که در سابق رفته بود، مهمان و برزیگر و کدبانو هرسه بر سرِ تنور نشستند. کدبانو را در محاذاتِ عورت شکافی از سراویل پدید آمد، مهمان دزدیده نگاه میکرد و خاموش می‌بود. شوهر وقوف یافت، اندیشه کرد که اگر بگذارم، مهمان می‌بیند و پردهٔ صیانت دریده شود؛ چوبکی برداشت و آهسته می‌برد تا بر اندامِ او نهد مگر انتباهی یابد. مهمان میدانست، در اثنا حکایت هر وقت ببهانهٔ این عبارت تلقین میکرد که نباید که بترکنی ع، اِیَّاکَ اَعنِی فَاسمَعِی یَا جَارَهٔ ، و شوهر از نکتهٔ سخن غافل. ناگاه سرِ چوب بر موضعِ مخصوص آمد، زن در لرزید و بادی از مخرج رها کرد؛ خجالت حاصل آمد و ندامت بر آن حرکت سود نداشت. این فسانه از بهر آن گفتم تا چارهٔ این کار همه از یک طرف نیندیشی و حکمِ اندیشه بر یک جانب مقصور نگردانی. گاوپای گفت: شنیدم آنچ گفتی و در نصاب حق قرار گرفت لیکن بمهارتِ هنر و غزارتِ دانش و یاری خرد و حصافت بر خصم چیرگی توان یافت، چنانک موش بر مار یافت. دستور پرسید که چگونه بود آن داستان؟
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه پیشتر ارتباط نزدیک و رفت و آمدی برقرار شده بود، مهمان، کشاورز و خانم خانه همه به دور تنور نشسته بودند. خانم خانه در حالتی قرار داشت که بخشی از لباسش کمی بالاتر رفته بود و مهمان چشمی دزدکی به او می‌دوخت و سکوت کرده بود. شوهر متوجه شد و فکر کرد اگر این وضع ادامه پیدا کند، مهمان او را خواهد دید و حریم حفظ خواهد شد. او چوبی برداشت و به آرامی به سمت خانم خانه برد تا شاید او متوجه شود. مهمان می‌دانست و هر چند وقت یک‌بار به بهانه‌ای می‌گفت که نباید کاری کنی که به خطر بیفتی، در حالی که شوهر از این نکته غافل بود. ناگهان سر چوب به جایی حساس رسید و زن ترسید و صدایی از او خارج شد؛ این باعث شرم و پشیمانی او شد و دیگر راهی برای جبران آن نبود. این داستان را گفتم تا متوجه شوی که راه‌حل این مشکل را فقط از یک سو نبین و فکرت به یک سمت محدود نشود. گاوپای گفت: من آنچه را گفتی شنیدم و در اصول حق قرار گرفت، اما با مهارت هنر و دانش و کمک عقل می‌توان بر دشمن چیره شد، مانند موری که بر ماری چیره می‌شود. دستور پرسید که آن داستان چگونه بود؟