گنجور

داستانِ پسرِ احولِ میزبان

دستور گفت : شنیدم که وقتی مردی بود جوانمرد پیشه ، مهمان پذیر ، عنان‌گیر، کیسه پرداز، غریب نواز؛ همه اوصافِ حمیده ذاتِ او را لازم بود مگر احسان که متعدّی داشتی و همه خصلتی شریف در طبعِ او خاصّ بود الّا انعام که عامّ فرمودی، خرجِ او از کیسهٔ کسبِ او بودی نه از دخلِ مالِ مظلومان چنانک اهلِ روزگار راست، چه دودی از مطبخشان آنگه برآید که آتش در خرمن صد مسلمان زنند و نانی بر خوانچهٔ خویش آنگه نهند که آب در بنیادِ خانهٔ صد بی‌گناه بندند؛ مشتی نمک بدیگشان آنگه رسد که خرواری بر جراحتِ درویشان افشانند، دو چوب هیمه بآتشدانشان وقتی درآید که دویست چوب‌دستی بر پهلویِ عاجزان مالند. کرامِ عالم رسمِ افاضتِ کرم خاصّه در ضیافتِ ازو آموختندی. آن گره که سفلگان وقتِ نزولِ مهمان در ابروی آرند ، او در نقشِ کاسه و نگارِ خوانچهٔ مطبخ داشتی و آن سرکه که بخیلان بهنگامِ ملاقاتِ واردان در پیشانی آرند، او را در ابایِ سکبا بودی.

وَ یَکَادُ عِندَ الجَدبِ یَجعَلُ نَفسَهُ
حُبَّ القِریَ حَطَباً عَلَی النّیرانِ

وقتی دوستی عزیز در خانهٔ او نزول کرد ؛ بانواعِ اکرام و بزرگ داشتِ قدوم پیش‌باز رفت و آنچ مقتضایِ حال بود از تعهّد و دلجوئی تقدیم نمود. چون از تناولِ طعام بپرداختند، میزبان بر سبیلِ اعتذار از تعذّرِ شراب حکایت کرد و گفت : شک نیست که آیینهٔ زنگار خوردهٔ عیش را صیقلی چون شراب نیست و طبعِ مستوحش را میانِ حریفانِ وقت که بقایِ صحبتِ ایشان را همه جای بشیشهٔ شراب شاید خواند و وفایِ عهدِ ایشان را بسفینهٔ مجلس، از مکارِه زمانه مونسی ازو به نشین‌تر نه.

اَدِرهَا وُقِیتَ الدَّائِرَاتِ فَاِنَّهَا
رَحیً طَالَما دَارَت عَلَی الهَمِّ وَ الحَزَن
وَلَستُ اُحِبُّ السُّکرَ اِلَّا لِاَنَّهُ
یُخَدِّرُنِی کَیلَا اُحِسَّ اَذَی المِحَن

و با این همه از آنچ درین شبها با دوستان صرف کرده‌ایم، یک شیشهٔ صرف باقیست؛ اگر رغبتی هست تا ساعتی بمناولتِ آن تزجیهٔ روزگار کنیم. مهمان گفت: وَ الجُودُ بِالمَوجُودِ غَایَهُٔ الجُودِ ، حکم‌تر است. میزبان پسر را فرمود که برو و فلان شیشه که فلان جای نهادست، بیار. پسر بیچاره بحولِ چشم و خبلِ عقل مبتلی بود، برفت؛ چون چشمش بر شیشه آمد، عکسِ آن در آیینهٔ کژنمایِ بصرش دو حجم نمود. بنزدیکِ پدر آمد که شیشه دواست، کدام یک آرم؟ پدر دانست که حال چیست، اما از شرمِ رویِ مهمان عرقش بر پیشانی آمد تا مگر او را در خیال آید که بدیگر یک ضنت کردست و برکّتِ رای و نزولِ همّت او را منسوب دارد. هیچ چاره ندانست، جز آنک پسر را گفت: از دوگانه یکی بشکن و دیگر بیار. پسر بحکمِ اشارت پدر سنگی بر شیشه زد، یشکست؛ چون دیگری نیافت، خایب و خاسر باز آمد و حکایتِ حال باز گفت. مهمانرا معلوم شد که آن خلل در بصرِ پسر بود نه در نظرِ پدر.

این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که حاسهٔ بصر با آنک در ادراکِ اعیان اشیا سلیم‌ترِ حواست از مواقعِ غلط ایمن نیست حاسهٔ بصیرت که از حواسِّ باطن در پسِ حجابهایِ اوهام و خیالات می نگرد، از مواردِ صواب و خطا چگونه خالی تواند بود؟ می‌باید که بصرفِ اندیشهٔ ژرف درین کار نگه کنی و بی‌تأمّل و تثبّت قدم در راهِ این عزیمت ننهی که آفریدگار، جَلَّ وَ عَلَا، با آنک از جملهٔ جواهرِ حیوانات جوهرِ آدمی را مطهّرتر آفریدست و بهرهٔ دانائی و تیزبینی و هوشمندی، ایشان را بیشتر داده و بهریک ستارهٔ از ستارگانِ علوی و سفلی نگهبان احوال کرده تا همچنانک دایگان طفل را پرورند، او را در حضانهٔ تربیت می‌دارد و می‌پرورد و هر یک را فرشتهٔ او عالمِ قدسِ ملکوت آموزگار گردانیده و لوحِ تفهیم و تعلیم در پیش نهاده، چنانک در صفتِ بهترینِ موجودات می‌آید، عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّهٍٔ فَاستَوَی ، و لیکن چون از پی هوی قدمی فرا نهند، اسیرِ ما دیوان شوند و مسخّر و مقهورِ ما گردند، پس ما که سرشت گوهر از دودِ تیرهٔ مظلم و جهلِ مرکّب داریم، اگر زمامِ دل بدستِ هوی دهیم و دست از تفکّر و تأنّی باز داریم، چه حال باشد و با آدمی که این همه عدّت و آلت دارد و بچندین خصال متّصفست، چگونه برآئیم؟ اَخُو الظَّلمَاءِ اَعشَی بِاللَّیلِ، می‌ترسم که ازین مهتری و برتری جستن شما را بتری افتد، چنانک آن مردِ مهمان با خانه خدای گفت. گاوپای پرسید که چگونه بود آن داستان؟

در دیوِ گاو پای و دانایِ دینی: ملک زاده گفت: در عهودِ مقدّم و دهور متقادم دیوان که اکنون روی در پردهٔ تواری کشیده‌اند و از دیدهای ظاهربین محجوب گشته، آشکارا میگردیدند و با آدمیان از راهِ مخالطت و آمیزش در می‌پیوستند و باغوا و اضلال خلق را از راهِ حقّ و نجات میگردانیدند و اباطیلِ خیالات در چشمِ آدمیان آراسته می‌نمودند تا آنگه که بزمین بابل مردی دین‌دار بادید آمد بر سرِ کوهی مسکن ساخت و صومعهٔ ترتیب کرد و آنجایگه سجّادهٔ عبادت بگسترد و بجادهٔ عصمت خلق را دعوت میکرد تا باندک روزگاری بساطِ دعوت او روی ببسطت نهاد و بسیار کس اتّباع دانش او کردند و اتباعِ بی‌شمار برخاستند و تمسّک بقواعدِ تنسّک او ساختند و از بدعتِ کفر بشرعتِ ایمان آمدند و بر قبلهٔ خدای‌پرستی اقبال کردند و از دیوان و افعالِ ایشان اعراض نمودند و ذکرِ او در اقالیمِ عالم انتشار گرفت نزدیک آمد که سرِّ حدیثِ سَیَبلُغُ مُلکُ أُمَّتِی مَازُوِیَ لِی مِنهَا ، در حقِّ او آشکارا شدی. دیوان سراسیمه و آشفته از غبنِ آن حالت پیشِ مهتر خود دیوِ گاوپای آمدند که از مردهٔ عفاریت و فجرهٔ طواغی و طواغیتِ ایشان بود، دیوی که بوقتِ افسون چون ابلیس از لاحول بگریختی و چون مغناطیس در آهن آویختی، مقتدایِ لشکر شیاطین و پیشوایِ جنودِ ملاعین بود، قافله سالارِ کاروانِ ضلال و سرنفرِ رهزنانِ وهم و خیال؛ نقب در خزینهٔ عصمتِ آدم زدی، مهرِ خاتمِ سلیمان بشکستی، طلسمِ سحرهٔ فرعون ببستی. دیوان همه پیش او بیکزبان فریادِ استغاثت برآوردند که این مردِ دینی برین سنگ نشست و سنگ در آبگینهٔ کار ما انداخت و شکوهِ ما از دلِ خلایق برگرفت. اگر امروز سدّ این ثلمت و کشفِ این کربت نکنیم، فردا که او پنج نوبتِ ارکانِ شریعت بزند و چترِ دولتِ او سایه بر اطرافِ عالم گسترد و آفتابِ سلطنتش سر از ذروهٔ این کوه برآرد، ما را از انقیاد و تتبّعِ مراد او چاره نباشد. داستانِ مردِ مهمان با خانه خدای: دستور گفت: شنیدم که برزیگری بود، شبی از شبهایِ زمستان که مزاجِ هوا افسرده بود و مفاصلِ زمین درهم افشرده، سیلان

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دستور گفت : شنیدم که وقتی مردی بود جوانمرد پیشه ، مهمان پذیر ، عنان‌گیر، کیسه پرداز، غریب نواز؛ همه اوصافِ حمیده ذاتِ او را لازم بود مگر احسان که متعدّی داشتی و همه خصلتی شریف در طبعِ او خاصّ بود الّا انعام که عامّ فرمودی، خرجِ او از کیسهٔ کسبِ او بودی نه از دخلِ مالِ مظلومان چنانک اهلِ روزگار راست، چه دودی از مطبخشان آنگه برآید که آتش در خرمن صد مسلمان زنند و نانی بر خوانچهٔ خویش آنگه نهند که آب در بنیادِ خانهٔ صد بی‌گناه بندند؛ مشتی نمک بدیگشان آنگه رسد که خرواری بر جراحتِ درویشان افشانند، دو چوب هیمه بآتشدانشان وقتی درآید که دویست چوب‌دستی بر پهلویِ عاجزان مالند. کرامِ عالم رسمِ افاضتِ کرم خاصّه در ضیافتِ ازو آموختندی. آن گره که سفلگان وقتِ نزولِ مهمان در ابروی آرند ، او در نقشِ کاسه و نگارِ خوانچهٔ مطبخ داشتی و آن سرکه که بخیلان بهنگامِ ملاقاتِ واردان در پیشانی آرند، او را در ابایِ سکبا بودی.
هوش مصنوعی: روزی مردی جوانمرد و مهمان‌نواز وجود داشت که ویژگی‌های نیکو و پسندیده‌ای داشت. او به دیگران کمک می‌کرد و همیشه با سخاوت و احترام با مهمانانش رفتار می‌کرد. او از هزینه‌های خود می‌گذشت و هیچ وقت از حقوق دیگران برای مهمانی‌هایش استفاده نمی‌کرد. او به خوبی می‌دانست که چگونه باید بی‌ریا و با محبت مهمان‌نوازی کند و در مهمانی‌هایش همواره توجه به افراد نیازمند داشت. رفتار او در کارهای خیر و انفاق نشان‌دهنده اخلاق نیکو و ادب او بود. او ویژگی‌های خاصی داشت که دیگران از او یاد می‌گرفتند و به عنوان نمونه‌ای از بخشندگی و سادگی شناخته می‌شد.
وَ یَکَادُ عِندَ الجَدبِ یَجعَلُ نَفسَهُ
حُبَّ القِریَ حَطَباً عَلَی النّیرانِ
هوش مصنوعی: او در زمان قحطی و بی‌بارانی، به شدت آرزوی زندگی در دیاری پر از نعمت و آبادانی را در دل می‌پروراند و این احساسش مانند هیزم در آتش است.
وقتی دوستی عزیز در خانهٔ او نزول کرد ؛ بانواعِ اکرام و بزرگ داشتِ قدوم پیش‌باز رفت و آنچ مقتضایِ حال بود از تعهّد و دلجوئی تقدیم نمود. چون از تناولِ طعام بپرداختند، میزبان بر سبیلِ اعتذار از تعذّرِ شراب حکایت کرد و گفت : شک نیست که آیینهٔ زنگار خوردهٔ عیش را صیقلی چون شراب نیست و طبعِ مستوحش را میانِ حریفانِ وقت که بقایِ صحبتِ ایشان را همه جای بشیشهٔ شراب شاید خواند و وفایِ عهدِ ایشان را بسفینهٔ مجلس، از مکارِه زمانه مونسی ازو به نشین‌تر نه.
هوش مصنوعی: وقتی دوستی عزیز به خانه او آمد، با انواع احترام و خوشامدگویی از او استقبال کرد و هر آنچه که لازم بود، از تعهد و دلجویی به او تقدیم کرد. پس از اینکه از غذا تناول کردند، میزبان برای اینکه از عدم وجود شراب عذرخواهی کند، گفت که بدون شک، لذت و شادی را نمی‌توان مانند شراب تجربه کرد و در جمع دوستان، خاطراتی که به خوشگذرانی مربوط می‌شود، در میان همراهان تنها با لذت شراب قابل مقایسه است و وفای به عهد دوستان را می‌توان در جمعی شادمانه، بهتر از مصائب زمانه احساس کرد.
اَدِرهَا وُقِیتَ الدَّائِرَاتِ فَاِنَّهَا
رَحیً طَالَما دَارَت عَلَی الهَمِّ وَ الحَزَن
هوش مصنوعی: از زمان‌های گذشته دوران‌های سخت و پرمشقت بر ما می‌گذرد و احساس غم و اندوه همواره با ما بوده است. در این مسیر، باید به تحمل و مقاومت ادامه دهیم و از آن لحظات عبور کنیم.
وَلَستُ اُحِبُّ السُّکرَ اِلَّا لِاَنَّهُ
یُخَدِّرُنِی کَیلَا اُحِسَّ اَذَی المِحَن
هوش مصنوعی: من از نشئگی خوشم نمی‌آید، اما فقط به این دلیل که مرا بی‌خبر و دور از درد و رنج‌هایم می‌کند.
و با این همه از آنچ درین شبها با دوستان صرف کرده‌ایم، یک شیشهٔ صرف باقیست؛ اگر رغبتی هست تا ساعتی بمناولتِ آن تزجیهٔ روزگار کنیم. مهمان گفت: وَ الجُودُ بِالمَوجُودِ غَایَهُٔ الجُودِ ، حکم‌تر است. میزبان پسر را فرمود که برو و فلان شیشه که فلان جای نهادست، بیار. پسر بیچاره بحولِ چشم و خبلِ عقل مبتلی بود، برفت؛ چون چشمش بر شیشه آمد، عکسِ آن در آیینهٔ کژنمایِ بصرش دو حجم نمود. بنزدیکِ پدر آمد که شیشه دواست، کدام یک آرم؟ پدر دانست که حال چیست، اما از شرمِ رویِ مهمان عرقش بر پیشانی آمد تا مگر او را در خیال آید که بدیگر یک ضنت کردست و برکّتِ رای و نزولِ همّت او را منسوب دارد. هیچ چاره ندانست، جز آنک پسر را گفت: از دوگانه یکی بشکن و دیگر بیار. پسر بحکمِ اشارت پدر سنگی بر شیشه زد، یشکست؛ چون دیگری نیافت، خایب و خاسر باز آمد و حکایتِ حال باز گفت. مهمانرا معلوم شد که آن خلل در بصرِ پسر بود نه در نظرِ پدر.
هوش مصنوعی: در این شب‌ها که با دوستان گذرانده‌ایم، هنوز یک شیشه از نوشیدنی باقی مانده است. اگر مایلید می‌توانیم ساعتی از آن بنوشیم و خوش بگذرانیم. مهمان گفت: «بخشندگی به آنچه موجود است، اوج بخشندگی است.» میزبان به پسرش گفت که برود و شیشه موردنظر را بیاورد. پسر، به دلیل مشکلاتی که در بینایی و عقلش داشت، رفت و وقتی به شیشه رسید، در آیینهٔ کج‌نما تصویر آن را به‌صورت دو شکل دید. به نزد پدر آمد و پرسید که کدام شیشه را بیاورد. پدر متوجه وضعیت پسر شد، اما از شرم مهمان عرق بر پیشانی‌اش نشست و سعی کرد تا فکر کند که او یک کار دیگر کرده و به نتیجه‌ای مثبت رسیده است. در نهایت، چاره‌ای جز این ندید که به پسر بگوید یکی از دو شیشه را بشکند و دیگری را بیاورد. پسر به این فرمان پدر عمل کرد و یکی از شیشه‌ها را شکست؛ وقتی که شیشهٔ دیگری نیافت، ناامید و ناراحت به نزد پدر برگشت و ماجرا را تعریف کرد. مهمان فهمید که مشکل در بینایی پسر بود نه در درک پدر.
این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که حاسهٔ بصر با آنک در ادراکِ اعیان اشیا سلیم‌ترِ حواست از مواقعِ غلط ایمن نیست حاسهٔ بصیرت که از حواسِّ باطن در پسِ حجابهایِ اوهام و خیالات می نگرد، از مواردِ صواب و خطا چگونه خالی تواند بود؟ می‌باید که بصرفِ اندیشهٔ ژرف درین کار نگه کنی و بی‌تأمّل و تثبّت قدم در راهِ این عزیمت ننهی که آفریدگار، جَلَّ وَ عَلَا، با آنک از جملهٔ جواهرِ حیوانات جوهرِ آدمی را مطهّرتر آفریدست و بهرهٔ دانائی و تیزبینی و هوشمندی، ایشان را بیشتر داده و بهریک ستارهٔ از ستارگانِ علوی و سفلی نگهبان احوال کرده تا همچنانک دایگان طفل را پرورند، او را در حضانهٔ تربیت می‌دارد و می‌پرورد و هر یک را فرشتهٔ او عالمِ قدسِ ملکوت آموزگار گردانیده و لوحِ تفهیم و تعلیم در پیش نهاده، چنانک در صفتِ بهترینِ موجودات می‌آید، عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّهٍٔ فَاستَوَی ، و لیکن چون از پی هوی قدمی فرا نهند، اسیرِ ما دیوان شوند و مسخّر و مقهورِ ما گردند، پس ما که سرشت گوهر از دودِ تیرهٔ مظلم و جهلِ مرکّب داریم، اگر زمامِ دل بدستِ هوی دهیم و دست از تفکّر و تأنّی باز داریم، چه حال باشد و با آدمی که این همه عدّت و آلت دارد و بچندین خصال متّصفست، چگونه برآئیم؟ اَخُو الظَّلمَاءِ اَعشَی بِاللَّیلِ، می‌ترسم که ازین مهتری و برتری جستن شما را بتری افتد، چنانک آن مردِ مهمان با خانه خدای گفت. گاوپای پرسید که چگونه بود آن داستان؟
هوش مصنوعی: این داستان را برای تو نقل کردم تا بدانی که حس بینایی، هرچند در شناخت واقعیات اشیا دقت دارد، اما از اشتباهات نیز مصون نیست. حال آن که حس بینایی داخلی که از حواس باطنی نشأت می‌گیرد و از پشت پرده‌های خیالات و توهمات می‌نگرد، چطور می‌تواند از درست و نادرست خالی باشد؟ بنابراین، لازم است که با تفکری عمیق در این موضوع بپردازی و بدون تردید و تعلل قدم در این مسیر نگذاری. خالق، آدمی را که از سایر موجودات پاک‌تر آفریده، به او دانش و بصیرت بیشتری داده و برای هر یک از ستارگان آسمان نگهبانانی قرار داده است تا مانند دایه‌ای کودک را پرورش دهند. این نگهبانان به هر یک از آنان فرشته‌ای در عوالم مقدس می‌سازند که آموزگاری برایشان است و لوحی برای یادگیری در پیششان می‌گذارند. اما اگر در پی خواسته‌های نفسانی گام بردارند، به زحمت و بندگی دچار می‌شوند. با توجه به این که ما از خاستگاه تیره‌ای سرشته شده‌ایم و دچار جهل و آلودگی هستیم، اگر دل را به هوس‌ها بسپاریم و از تفکر و تأمل دست برداریم، وضع ما چه خواهد شد؟ و نگاهی به انسانی که از این همه توانایی و ویژگی برخوردار است، چگونه می‌توانیم برآئیم؟ من از برتری شما می‌ترسم و نگرانم که در این مقام دچار افت شوید، مانند آن مرد مهمان که از خداوند پرسید. گاوپای داستان را چگونه بود؟

حاشیه ها

1402/03/16 17:06
یزدانپناه عسکری

7- در صفتِ بهترینِ موجودات می‌آید، عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّهٍٔ فَاستَوَی ، و لیکن چون از پی هوی قدمی فرا نهند.

***

[یزدانپناه عسکری]

مرور مجوز عبور

ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی‏ -  النجم : 6

اقتدار و انعطاف و سیالیت در یوم الفصل و روز دَیْن با مرور (مِرَّةٍ) و تسویه نفس بالسَّوِیَّه و اجازه عبور و حفظ ودیعه آگاهی و نیروی پیوند دهنده زندگی و آمیختن در بی کرانگی.

__________

(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها – شمس : 7)

ذُو : دارنده ، صاحب ، دارا، دارای

 ذُو : الذَّاتُ- آنچه که در خور شناختن یا خبر دادن باشد؛ «اسمُ الذَّاتِ» در اصطلاح نحویان اسمی است آمیخته با ذات و جوهر مانند (الرجُلُ) و (الأسَدُ) که در مقابل این اصطلاح اسم معنی است مانند (العِلْم) و (الشجَاعَة)

«مرة» : 1-  تابیده شده  2-  قدرت و توانایی معنوی 3- عبور

مرور : عبور ، اجازه عبور

فاستوی (سوی) : الْمُسَاوَاة: برابری با در نظر گرفتن ذرع و وزن و پیمایش، و در هر سه مورد زیر بکار می‏رود.

اسْتَوَی‏ دو وجه دارد: اوّل- دو فاعل یا بیشتر به آن اسناد داده می شود.‏ دوّم- برابری و استوی در ذات شی‏ء و اعتدال و استقرار آن مثل آیات: (ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی‏- 6/ نجم) (نیرومندی، که فرود آمد و استقرار یافت) . (فَاسْتَوی‏ عَلی‏ سُوقِهِ‏- 29/ فتح) (بر ساق های او قرار گرفت و معتدل شد).