گنجور

شمارهٔ ۵۴

من بلبلم و رخ تو گلزار
تو خفته من از غم تو بیدار
جانا تو بنیکویی فریدی
وین زلف چو عنبر تو عطار
گفتم که چو روی گل ببینم
کمتر کنم این فغان بسیار
شوق گل روی تو چو بلبل
هر لحظه در آردم بگفتار
من در طلب تو گم شدستم
خود گم شده چون بود طلب کار
بر من همه دوستان بگریند
هرگه که بنالم از غمت زار
دل خسته نگردد از غم تو
هرگز نبود ز مرهم آزار
از دانهٔ خال تو دل من
در دام هوای تو گرفتار
بسیار تنم بجان بکوشید
تا دل ندهد بچون تو دلدار
با یوسف حسن تو نرستم
زین عشق چو گرگ آدمی خوار
چون جان بفنای تن نمیرد
آن دل که ز عشق گشت بیمار
چون کرد بنای آبگیری
بر خاک در تو اشک گل کار
وقتست کنون که که رباید
رنگ رخ من ز روی دیوار
در دست غم تو من چو چنگم
واسباب حیات همچو اوتار
چنگی غم تو ناخن جور
گو سخت مزن که بگسلد تار
ای لعل تو شهد مستی انگیز
وی چشم تو مست مردم آزار
در یاب که تا تو آمدی، رفت
کارم از دست و دستم از کار
اندوه فراخ رو بصد دست
بر تنگ دلم همی نهد بار
دور از تو هر آنکسی که زنده است
بی روی تو زنده ییست مردار
در دایرهٔ وجود گشتم
با مرکز خود شدم دگربار
بر نقطهٔ مهرت ایستادم
تا پای ز سر کنم چو پرگار
افتاد از آن زمان که دیدیم
ناگه رخ چون تو شوخ عیار
هم خانهٔ ما بدست نقّاب
هم کیسهٔ ما بدست طرّار
در دوستی تو و ره تو
مرد اوست که ثابتست و سیار
گر بر در تو مقیم باشد
سگ سکه بدل کند در آن غار
آن شب که بهم نشسته باشیم
در خلوت قرب یار با یار
هم بیم بود ز چشم مردم
هم مردم چشم باشد اغیار
پر نور چو روی روز کرده
شب را بفروغ شمع رخسار
در صحبت دوست دست داده
من سوخته را بهشت دیدار
در پرسش ما شکر فشانده
از پسته تنگ خود بخروار
کای در چمن امید وصلم
چیده ز برای گل بسی خار
جام طرب و هوای خود را
در مجلس ما بگیر و بگذار
آن دم بامید مستی وصل
بر بنده رگی نماند هشیار
بیرون شده طبع آرزو جوی
بی خود شده عقل خویشتن دار
بر صوفی روح چاک گشته
در رقص دل از سماع اسرار
در چشم ازو فزوده نوری
در خانه ز من نمانده دیار
چون از افق قبای عاشق
سر بر زده آفتاب انوار
او وحدت خویش کرده اثبات
اندر دل او بمحو آثار
ای از درمی بدانگی کم
خرم بزیادتی دینار
مشتی گل تست در کشیده
در چشم هوای تو چو گلنار
دلشاد بعالمی که در وی
کس سر نشود مگر بدستار
دستت نرسد بدو چو درپاش
این هر دو نیفگنی بیکبار
تا پرّ هوا ز دل نریزد
جانت نشود چو مرغ طیار
ای طالب علم عاشقی ورز
خود را نفسی بعشق بسپار
کاندر درجات فضل پیش است
عشق از همه علمها بمقدار
در مدرسهٔ هوای او کس
عالم نشود ببحث و تکرار
گر طالب علم این حدیثی
بشکن قلم و بسوز طومار
چون عشق لجام بر سرت کرد
دیگر نروی گسسته افسار
تو مؤمن و مسلمی و داری
یک خانه پر از بتان پندار
در جنب تو دشمنان کافر
در جیب تو سروران کفار
تو با همه متحد بسیرت
تو با همه متفق بکردار
دایم ز شراب نخوت علم
سرمست روی بگرد بازار
جهل تو تویی تست و زین علم
تو بی خبر ای امام مختار
تا تو تویی ای بزرگ خود را
با آن همه علم جاهل انگار
رو تفرقه دور کن ز خاطر
رو آینه پاک کن ز زنگار
کاری می کن که ننگ نبود
از کار جهان پر و تو بی کار
وین نیز بدان که من درین شعر
تنبیه تو کرده ام نه انکار
گر یوسف دلربای ما را
هستی بعزیز جان خریدار
ما یوسف خود نمی فروشیم
تو جان عزیز خود نگهدار
مقصود من از سخن جز او نیست
جز مهره چه سود باشد از مار
من روی غرض نهفته دارم
در برقع رنگ پوش اشعار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من بلبلم و رخ تو گلزار
تو خفته من از غم تو بیدار
هوش مصنوعی: من مانند بلبل هستم و چهره‌ات مانند باغی است که در آن خوابیده‌ای. من از غم تو بیدارم.
جانا تو بنیکویی فریدی
وین زلف چو عنبر تو عطار
هوش مصنوعی: عزیزم، تو در نیکویی بی‌نظیری و زلف‌هایت همچون عطر خوش عنبر است.
گفتم که چو روی گل ببینم
کمتر کنم این فغان بسیار
هوش مصنوعی: گفتم اگر چهره ی زیبای تو را ببینم، دیگر از این ناله و فغان زیاد کم می‌شود.
شوق گل روی تو چو بلبل
هر لحظه در آردم بگفتار
هوش مصنوعی: عشق به چهره زیبایت مانند بلبل، هر لحظه در دل من شعله‌ور می‌شود و حرف می‌زند.
من در طلب تو گم شدستم
خود گم شده چون بود طلب کار
هوش مصنوعی: من در جستجوی تو به گم‌گشتگی دچار شده‌ام؛ حالا که خودم گم‌گشته‌ام، چگونه می‌توانم جستجوی تو را به جا بیاورم؟
بر من همه دوستان بگریند
هرگه که بنالم از غمت زار
هوش مصنوعی: هر بار که من از اندوه تو ناله کنم، همه دوستانم بر من گریه کنند.
دل خسته نگردد از غم تو
هرگز نبود ز مرهم آزار
هوش مصنوعی: دل خسته هرگز از غم تو رهایی نمی‌یابد، گرچه برای تسکین درد، مرهمی در میان آزارها نیست.
از دانهٔ خال تو دل من
در دام هوای تو گرفتار
هوش مصنوعی: دل من به خاطر ویژگی‌های خاص تو و جذابیتی که داری، در دام آرزو و هوای تو گرفتار شده است.
بسیار تنم بجان بکوشید
تا دل ندهد بچون تو دلدار
هوش مصنوعی: بدن من بسیار تلاش کرد تا دل نبندد به کسی چون تو که محبوب است.
با یوسف حسن تو نرستم
زین عشق چو گرگ آدمی خوار
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو، حتی با زیبایی یوسف نیز قابل مقایسه نیستم؛ مانند گرگی که آدمی را ضعیف و خوار کرده است.
چون جان بفنای تن نمیرد
آن دل که ز عشق گشت بیمار
هوش مصنوعی: وقتی که روح به خاطر جسم از بین برود، دلی که به خاطر عشق بیمار شده، هرگز نمی‌میرد.
چون کرد بنای آبگیری
بر خاک در تو اشک گل کار
هوش مصنوعی: وقتی که شروع به ساختن یک منبع آب بر روی خاک تو کردی، اشک‌های گل در این کار تأثیر گذاشت.
وقتست کنون که که رباید
رنگ رخ من ز روی دیوار
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن فرارسیده است که رنگ صورت من از روی دیوار برداشته شود.
در دست غم تو من چو چنگم
واسباب حیات همچو اوتار
هوش مصنوعی: غم تو برای من همانند چنگ است که باعث می‌شود زندگی‌ام را مانند Strings آن بسازم و ادامه دهم.
چنگی غم تو ناخن جور
گو سخت مزن که بگسلد تار
هوش مصنوعی: غم و اندوه تو مثل چنگی است که به دل چنگ می‌زند، پس به خودت سختی نده که موجب از هم پاشیدن این تار زخم می‌شود.
ای لعل تو شهد مستی انگیز
وی چشم تو مست مردم آزار
هوش مصنوعی: ای لعل، تو شیرینی که احساس شگفت‌انگیزی را برمی‌انگیزی و چشمانت مانند مستی، آزاردهنده هستند.
در یاب که تا تو آمدی، رفت
کارم از دست و دستم از کار
هوش مصنوعی: به محض اینکه تو به زندگی من وارد شدی، اوضاع زندگی‌ام به هم ریخت و من نتوانستم کنترل اوضاع را در دست بگیرم.
اندوه فراخ رو بصد دست
بر تنگ دلم همی نهد بار
هوش مصنوعی: اندوه عمیق و گسترده‌ای بر دل حزن‌آلود من فشار می‌آورد و آن را سنگین می‌کند.
دور از تو هر آنکسی که زنده است
بی روی تو زنده ییست مردار
هوش مصنوعی: هر کسی که دور از تو زندگی کند، در حقیقت زندگی ندارد و مانند مرده‌ای است که فقط ظاهراً زنده است.
در دایرهٔ وجود گشتم
با مرکز خود شدم دگربار
هوش مصنوعی: در فضای وجود به گرد خود چرخیدم و دوباره به نقطهٔ اصلی خود رسیدم.
بر نقطهٔ مهرت ایستادم
تا پای ز سر کنم چو پرگار
هوش مصنوعی: من در مرکز محبت تو قرار گرفته‌ام تا از سر تو فاصله بگیرم، مانند پرگاری که دور می‌چرخد.
افتاد از آن زمان که دیدیم
ناگه رخ چون تو شوخ عیار
هوش مصنوعی: از زمانی که ناگهان چهره‌ای چون تو را دیدیم، احساس ما تغییر کرد و دچار افت شدیم.
هم خانهٔ ما بدست نقّاب
هم کیسهٔ ما بدست طرّار
هوش مصنوعی: خانهٔ ما در دست کسی است که نقاب دارد و کیسهٔ ما در اختیار کسی است که دغل کار است.
در دوستی تو و ره تو
مرد اوست که ثابتست و سیار
هوش مصنوعی: در دوستی و راهی که پیش گرفته‌ای، کسی که ثابت و پایدار است، مرد واقعی به شمار می‌آید، نه کسی که در جا می‌زند یا بی‌هدف حرکت می‌کند.
گر بر در تو مقیم باشد
سگ سکه بدل کند در آن غار
هوش مصنوعی: اگر سگی در بر تو بماند، به جای سکۀ طلا، به زندگی در آن مکان خواهد پرداخت.
آن شب که بهم نشسته باشیم
در خلوت قرب یار با یار
هوش مصنوعی: در شبی که ما در کنار هم باشیم و در تنهایی نزدیک به محبوب و دوست به صحبت و نزدیکی بپردازیم.
هم بیم بود ز چشم مردم
هم مردم چشم باشد اغیار
هوش مصنوعی: انسان همواره نگران قضاوت‌های دیگران است و از این می‌ترسد که چشم‌ها و نگاه‌های آن‌ها به او خیره باشد و او را زیر نظر بگیرند.
پر نور چو روی روز کرده
شب را بفروغ شمع رخسار
هوش مصنوعی: چهره‌ای که مانند نور روز درخشنده است، شب را روشن می‌کند و مانند شعله شمع، زیبایی و روشنی را به ارمغان می‌آورد.
در صحبت دوست دست داده
من سوخته را بهشت دیدار
هوش مصنوعی: در گفت‌وگوی با دوست، دلم که همچون دستی سوخته شده، به زیبایی بهشت دیدار او آگاه و شادمان می‌شود.
در پرسش ما شکر فشانده
از پسته تنگ خود بخروار
هوش مصنوعی: در سوال ما، از دختر پسته‌ای که در تنگ خود فشرده است، بپرسید تا پاسخ دهد.
کای در چمن امید وصلم
چیده ز برای گل بسی خار
هوش مصنوعی: ای کسی که در باغ امید من، گل وصال را چیده‌ای، چرا این همه خار و دشواری برای من به جا گذاشتی؟
جام طرب و هوای خود را
در مجلس ما بگیر و بگذار
هوش مصنوعی: در جمع ما، خوشی و نشاط خود را به همراه بیاور و از آن لذت ببر.
آن دم بامید مستی وصل
بر بنده رگی نماند هشیار
هوش مصنوعی: در آن لحظه که امید به وصل محبوب مرا مست و سرمست کرده بود، هیچ رشته‌ای از هشیاری و هوشیاری برایم باقی نمانده بود.
بیرون شده طبع آرزو جوی
بی خود شده عقل خویشتن دار
هوش مصنوعی: خواسته‌ها و آرزوها از درون انسان بیرون می‌آیند و عقل باید خود را در کنترل این احساسات و خواسته‌ها نگه دارد تا دچار گمراهی نشود.
بر صوفی روح چاک گشته
در رقص دل از سماع اسرار
هوش مصنوعی: صوفی در حالتی از شادی و سرمستی است که روحش آزاد شده و به دل دلکش و اسرار عمیق رقص می‌زند.
در چشم ازو فزوده نوری
در خانه ز من نمانده دیار
هوش مصنوعی: در چشم او نوری افزوده شده و در خانه من دیگر چیزی باقی نمانده است.
چون از افق قبای عاشق
سر بر زده آفتاب انوار
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید عشق از افق بالاتر می‌آید و نور خود را می‌تاباند، گویی زیبایی و جذابیت عشق را به نمایش می‌گذارد.
او وحدت خویش کرده اثبات
اندر دل او بمحو آثار
هوش مصنوعی: او ذات خود را در دلش به روشنی نشان داده و نشانه‌های دیگر را محو کرده است.
ای از درمی بدانگی کم
خرم بزیادتی دینار
هوش مصنوعی: ای کسی که با اندک مالی، خوشحالی و شادی را در زندگی‌ات تجربه می‌کنی، هرچند که ثروت و مال زیادی نداشته باشی.
مشتی گل تست در کشیده
در چشم هوای تو چو گلنار
هوش مصنوعی: چشم‌های تو مانند یک خوشه گل زیباست، که در آن مشتی گل نهفته شده است.
دلشاد بعالمی که در وی
کس سر نشود مگر بدستار
هوش مصنوعی: خوشحالم که در دنیایی زندگی می‌کنم که در آن هیچ‌کس جز با جستجو و تلاش به موفقیت و مقام نمی‌رسد.
دستت نرسد بدو چو درپاش
این هر دو نیفگنی بیکبار
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به او دسترسی پیدا کنی و او را از خود دور کنی، نباید یکباره همه چیز را رها کنی.
تا پرّ هوا ز دل نریزد
جانت نشود چو مرغ طیار
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل‌تنگی و غم از قلبت بیرون نرود، روح‌ت مانند پرنده‌ای آزاد نخواهد شد.
ای طالب علم عاشقی ورز
خود را نفسی بعشق بسپار
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال علم هستی، عشق را در وجود خود حس کن و خود را به آن بسپار.
کاندر درجات فضل پیش است
عشق از همه علمها بمقدار
هوش مصنوعی: عشق از همه علم‌ها و دانش‌ها در درجات بالای فضیلت قرار دارد و از این نظر برتر است.
در مدرسهٔ هوای او کس
عالم نشود ببحث و تکرار
هوش مصنوعی: در مدرسه عشق، هیچ‌کس نمی‌تواند به حرف‌ها و مباحث تکراری بپردازد.
گر طالب علم این حدیثی
بشکن قلم و بسوز طومار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال علم هستی، این گفته را فراموش کن و قلم را بشکن و دست از نوشتن بردار.
چون عشق لجام بر سرت کرد
دیگر نروی گسسته افسار
هوش مصنوعی: وقتی عشق کنترل تو را در دست گرفت، دیگر نمی‌توانی از آن جدا شوی و آزادانه بروی.
تو مؤمن و مسلمی و داری
یک خانه پر از بتان پندار
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که ایمان و اسلام را دارا هستی، اما در خانه‌ات پر از خیالات و تصورات نادرست است.
در جنب تو دشمنان کافر
در جیب تو سروران کفار
هوش مصنوعی: در کنار تو، دشمنان بی‌دین هستند، اما در دل تو، دوستان با ایمان و نیکوفرمان وجود دارند.
تو با همه متحد بسیرت
تو با همه متفق بکردار
هوش مصنوعی: تو با همه افرادی که دور و برت هستند در رفتار و منش خود هماهنگ و متحدی.
دایم ز شراب نخوت علم
سرمست روی بگرد بازار
هوش مصنوعی: همیشه از شراب خودپسندی و علم مست می‌شوم و به خاطر این حالت، از مردم و جامعه دوری می‌کنم.
جهل تو تویی تست و زین علم
تو بی خبر ای امام مختار
هوش مصنوعی: نادانی تو خود تو هستی و تو از علم غافلی، ای امام مختار.
تا تو تویی ای بزرگ خود را
با آن همه علم جاهل انگار
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که عالم و باهوش باشی، وقتی تو را با بزرگی‌ات مقایسه می‌کنند، به نظر می‌رسد که نادان هستی.
رو تفرقه دور کن ز خاطر
رو آینه پاک کن ز زنگار
هوش مصنوعی: تفرقه را از خاطر دور کن و آینه را از زنگار پاک کن.
کاری می کن که ننگ نبود
از کار جهان پر و تو بی کار
هوش مصنوعی: کاری انجام می‌دهی که هیچ عیبی بر کارهای دنیا نیست و تو بی‌کار می‌مانی.
وین نیز بدان که من درین شعر
تنبیه تو کرده ام نه انکار
هوش مصنوعی: این را هم بدان که در این شعر من تو را نصیحت کرده‌ام نه اینکه منکر وجود تو شوم.
گر یوسف دلربای ما را
هستی بعزیز جان خریدار
هوش مصنوعی: اگر یوسف زیبا و دلربای ما وجود دارد، پس ای عزیز جان، خریدار او باش.
ما یوسف خود نمی فروشیم
تو جان عزیز خود نگهدار
هوش مصنوعی: ما به هیچ قیمتی گنجینه‌های ارزشمند خود را نمی‌فروشیم، تو هم از جان عزیزت محافظت کن.
مقصود من از سخن جز او نیست
جز مهره چه سود باشد از مار
هوش مصنوعی: منظور من از صحبت کردن تنها اوست؛ مانند اینکه از حرکت یک مهره در بازی شطرنج چه فایده‌ای دارد اگر مار در کار باشد.
من روی غرض نهفته دارم
در برقع رنگ پوش اشعار
هوش مصنوعی: من در اشعارم هدفی پنهان دارم که مانند پوششی با رنگ‌های زیبا بر روی آن قرار گرفته است.

حاشیه ها

1395/11/15 01:02
عماد

دریاب که تا تو آمدی رفت
کار از دست من و دست من از کار
به نظرم وزن این درست تره

1402/03/19 11:06
یزدانپناه عسکری

35- رقص دل از سماع اسرار

***

[صائب تبریزی]
ترا چون خرده بینان نیست در دل نور آگاهی - وگرنه مرکز اینجا بیش از پرگار می رقصد
[یزدانپناه عسکری]
پرگار به همت و عن قصد دلِ انسان می رقصد.
هدایت تقویت شده و هدفمندِ نور آگاهی دل و انرژی آزاد شده در همسویی ادراک .

_________________