شمارهٔ ۵۳
ای بت سنگ دل و ای صنم سیم عذار
بر رخ خوب تو عاشق فلک آینه دار
ناگهان چون بگشادی در دکان جمال
گل فروشان چمن را بشکستی بازار
سورهٔ یوسف حسن تو همی خواند مگر
آیت روی تو بنمود ز رحمت آثار
دهن خوش دم تو مردهٔ دل را عیسی
شکن طره تو زندهٔ جان را زنار
صفت نقطهٔ یاقوت دهانت چکنم
کندرآن دایره اندیشه نمی یابد بار
باثر پیش دهان و لب تو بی کارند
پستهٔ چرب زبان {و} شکر شیرین کار
قلم صنع برد از پی تصویر عقیق
سرخی از لعل لب تو بزبان چون پرگار
برقع روی تو از پرتو رخساره تو
هست چون ابر که از برق شود آتش بار
آتش روی ترا دود بود از مه و خور
شعر زلفین ترا پود بود از شب تار
با چنین روی چو در گوش کنی مروارید
شود از عکس رخت دانه در چون گلنار
بحر لطفی و ز اوصاف تو بر روی تو موج
گنج حسنی و بر اطراف تو از زلف تو مار
باز سودای ترا زقه جان در چنگل
مرغ اندوه ترا دانه دل در منقار
تو مرا بوده چو دل را طرب و تن را جان
من ترا گشته چو مه را کلف و گل را خار
سپر افگندم در وصف کمان ابروت
بی زبان مانده ام همچو دهان سوفار
آدم آن روز همی گفت ثنای تو که بود
طین لازب، که توی گوهر و انسان فخار
ای خوشا دولت عشق تو که با محنت او
شد دل تنگ من از نعمت غم برخوردار
حسن روی تو عجب تا به چه حد است که هست
جرم عشاق تو همچون حسنات ابرار
مستفیدند دل و جان ز تو چون عقل از علم
مستفادند مه و خور ز تو چون نور از نار
آن عجب نیست که ارواح و معانی یابند
از غبار درت اشباح و صور بر دیوار
آسمان را و زمین را شود از پرتو تو
ذرها جمله چو خورشید و کواکب اقمار
من ز مهرت چو درم مهر گرفتم که بقدر
خوب رویان چو پشیزند و تویی چون دینار
می نهد در دل فرهاد چو مهر شیرین
خسرو عشق تو در مخزن جانم اسرار
عقل را پنبه کند عشق تو و از اثرش
همچو حلاج زند مرد علم بر سر دار
ای تو نزدیک بدل، پرده ز رخ دور افگن
تا کند پیش رخت شرک بتوحید اقرار
گر تو یکبار بدو روی نمایی پس از آن
پیش تو سجده کند کفر چو ایمان صد بار
زآتش شوق تو گر هیچ دلش گرم شود
آب بر خاک درت چرخ زند چون عصار
بر زمین گر ز سر کوی تو بادی بوزد
خاک دیگر نکند بی تو چو سیماب قرار
ای که در معرض اوصاف جمالت بعدد
ذره اندک بود و قطره نباشد بسیار
عقل را در دو جهان وقت حساب خوبان
ابتدا از تو بود چون ز یک آغاز شمار
چکنم وصف جمال تو که از آرایش
بی نیاز است رخ تو چه یدالله زنگار
با مهم غم عشق تو بیکبار ببست
در دکان کفایت خرد کارگزار
موج اسرار زند بحر دل من چو شود
خنجر عشق ز خونم چو صدف گوهردار
در بدن جان چو خری دان برسن بربسته
گر غمت از دل تنگم بدر اندازد بار
زنده یی همچو مرا پیشتر از مرگ بدن
بی غم عشق تو جان مرده بود دل بیمار
پشتم امروز قوی گشت که رویم سوی تست
بر سر چرخ نهم پا بچنین استظهار
نفسم گشت فروزنده چو آتش زآن روز
که مرا زند تو در سوخته افگند شرار
خلط اندیشهٔ غیر تو ز خاطر برود
نوش داروی غم تو چو کند در دل کار
مست غفلت شدم از جام امانی و مرا
زین چنین سکر کند خمر محبت هشیار
هر زمان عشق هما سایه مرا می گوید
که تو شاهین جهانی منشین بر مردار
ای امام متنعم بطعام شاهان
تا تو فربه شده ای پهلوی دین است نزار
باز پاکیزه خورش باش که با همت دون
نه تو شایستهٔ عشقی نه زغن مرغ شکار
ترک دنیای دنی گیر که لایق نبود
تو بدو مفتخر و او ز تو می دارد عار
سخت در گردنت افتاد کمندش عجب ار
دست حکمش نبرد پای ترا از سر کار
بزر و سیم جهان فخر میاور که بسی
مار را گنج بود مورچگانرا انبار
دامن جامهٔ جان پاک کن از گرد حدث
زآنکه لایق نبود جیب مسیحا بغبار
این زمان دولت گوساله پرستان زر است
گاو اگر بانگ کند ره بزندشان بخُوار
عابد آن بت سیم اند جهانی که ازو
شد مرصع بگهر اسب و خران را افسار
گردن ناقهٔ صالح بجرس لایق نیست
چون شتر بارکش و همچو جرس بانگ مدار
کار این قوم بهارون قضا کن تسلیم
تو برو تا سخن از حق شنوی موسی وار
ره رو ای مرد که چون دست زنان حاجتمند
نیست با نور الهی ید بیضا بسوار
عزم این کار کن ار علم نداری غم نیست
در صف معرکه رستم چه پیاده چه سوار
ور تو خواهی که ز بهر تو جنود ملکوت
ملک گیرند برو با تن خود کن پیکار
ور چنانست مرادت که درخت قدرت
شاخ بر سدره رساند ز زمین بیخ برآر
ور خوهی از صفت عشق بگویم آسان
نکته یی با تو اگر بر تو نیاید دشوار
عشق کاریست که عجز است درو دست آویز
عشق راهیست که جانست درو پای افزار
عشق شهریست که در وی نبود دل را مرگ
عشق بحریست که از وی نرسد جان بکنار
اندرین دور که رفت از پی نان دین را آب
شاهبازان چو شتر مرغ شدند آتش خوار
راست گویم چو کدو جمله گلو و شکمند
این جماعت که زپالیز زمانند خیار
دین ازین قوم ضعیف است ازیرا ببرد
ظلمت چهرهٔ شب روشنی روی نهار
کم عیار است زر شرع، چو هر قلابی
سکه برد از درم دین ز برای دینار
عزت از فقر طلب کز اثر او پاکست
شعرت از حشو ثناهای سلاطین کبار
دین قوی دار که از قوت اسلام برست
حجر و کعبه ز تقبیل و طواف کفار
مدح مخلوق مکن تا سخنت راست شود
کآب از همرهی سنگ رود ناهموار
شکر کن شکر که از فاقه نداری این خوف
که عزیز سخنت را بطمع کردی خوار
هست امید که یک روز ترا نظم دهد
شعر قدسی تو در سلک سکوت نظار
آن ملوکی که بشمس فلکی نور دهند
زآن نفوس ملکی تحت ظلال الاطمار
زین سخنها که سنایی برد از نورش رنگ
ور بدی زنده چو گل بوی گرفتی عطار
جای آنست که فخر آری و گویی کامروز
خسرو ملک کلامم من شیرین گفتار
آب رو برده ای از رود سرایان سخن
چنگشان ساز ندارد تو بزن موسیقار
از پی مجلس عشاق غزل گوی غزل
که ز قول تو چو می مایه سکر است اشعار
بقبول و رد مردم گهر نظم ترا
نرخ کاسد نشود، تیز نگردد بازار
زآنکه با نغمه موزون نبود حاجتمند
قول بلبل باصولی که زند دست چنار
ور ترا شهرت سعدی نبود نقصی نیست
حاجتی نیست در اسلام اذان را بمنار
سیف فرغانی کردار نکو کن نه سخن
زشت باشد که نکو گوی بود بدکردار
ورنه کم گوی سخن، رو پس ازین خامش باش
که خموشی ز گناه سخنست استغفار
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای بت سنگ دل و ای صنم سیم عذار
بر رخ خوب تو عاشق فلک آینه دار
هوش مصنوعی: ای معشوق سنگدل و ای مجسمه زیبا با چهرهای نقرهای، بر چهرهی زیبای تو، آسمان شگفتزده و عاشق است.
ناگهان چون بگشادی در دکان جمال
گل فروشان چمن را بشکستی بازار
هوش مصنوعی: ناگهان که در دکان گلفروشان باز شد، شکوفههای چمن را مثل بازار پر رونق و شگفتانگیز گشودی.
سورهٔ یوسف حسن تو همی خواند مگر
آیت روی تو بنمود ز رحمت آثار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این شعر دربارهٔ زیبایی و جذابیت فردی است که به قدری دلنشین و دوستداشتنی است که حتی داستانهای زیبا و دلانگیز مثل سورهٔ یوسف هم نمیتواند به خوبی او را توصیف کند. زیبایی و رحمت او به قدری بارز و نمایان است که انگار نشانههای رحمت در چهرهاش آشکار است.
دهن خوش دم تو مردهٔ دل را عیسی
شکن طره تو زندهٔ جان را زنار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت شخصیتی اشاره دارد که لبخند یا سخن خوشایندش مانند عیسی (پیامبر) میتواند دلهای مرده را زنده کند. همچنین، دلربایی و جذابیت او به اندازهای است که میتواند جانهای خسته و پژمرده را دوباره به زندگی بازگرداند. این متن به نوعی بر قدرت جاذبه و تأثیر مثبت انسانی بر روح و دل دیگران تأکید میکند.
صفت نقطهٔ یاقوت دهانت چکنم
کندرآن دایره اندیشه نمی یابد بار
هوش مصنوعی: در مورد زیبایی و صفای دهان تو، مانند یاقوت، چه میتوانم بگویم؟ در آن دایرهٔ فکر و خیال، این زیبایی گنجایش ندارد و نمیتوان به درستی آن را درک کرد.
باثر پیش دهان و لب تو بی کارند
پستهٔ چرب زبان {و} شکر شیرین کار
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیر گفتار و لبخند تو، درختان پسته و شکر همچنان بیکار هستند.
قلم صنع برد از پی تصویر عقیق
سرخی از لعل لب تو بزبان چون پرگار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت لبهای معشوق اشاره دارد. شاعر با استفاده از تصویرهایی مثل عقیق و لعل، به رنگ و زیبایی لبها پرداخته و قلم را به تصویرسازی از این زیبایی تشبیه کرده است. در واقع، لبهای معشوق به قدری زیبا و چشمنواز هستند که انگار کسی با دقت و هنرمندی در حال ترسیم آنهاست، مثل یک پرگار که دقیق و با هماهنگی کار میکند.
برقع روی تو از پرتو رخساره تو
هست چون ابر که از برق شود آتش بار
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو همچون نوری است که برقع تو را میسازد، مانند ابری که با جلوه آتش روشنی میگیرد.
آتش روی ترا دود بود از مه و خور
شعر زلفین ترا پود بود از شب تار
هوش مصنوعی: آتش بر چهرهات همانند دودی است که از مه و خورشید ناشی میشود، و زیبایی و جمال موی بَرت از تاریکی شب به وجود آمده است.
با چنین روی چو در گوش کنی مروارید
شود از عکس رخت دانه در چون گلنار
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی زیبا و دلانگیز تو را در گوشهای ببینم، مانند مرواریدی میشود که از تصویر تو به وجود آمده و همچون دانهای در درخت انار میدرخشد.
بحر لطفی و ز اوصاف تو بر روی تو موج
گنج حسنی و بر اطراف تو از زلف تو مار
هوش مصنوعی: ای دریای مهربانی، خصلتهای خوب تو مانند موجی است که بر روی چهرهات میرقصد و در اطراف تو، زلفهای تو همچون ماری در کمین نشستهاند.
باز سودای ترا زقه جان در چنگل
مرغ اندوه ترا دانه دل در منقار
هوش مصنوعی: شوق دیدار تو، همچون یک پرنده غمگین، در دل من نشسته و دانهای از عشق تو را در منقار دارد.
تو مرا بوده چو دل را طرب و تن را جان
من ترا گشته چو مه را کلف و گل را خار
هوش مصنوعی: تو برای من همچون شادی دل هستی و وجودم به تو وابسته است. تو برای من مانند ماهی درخشان و گل هستی که در کنار خارها به زیبایی خود ادامه میدهی.
سپر افگندم در وصف کمان ابروت
بی زبان مانده ام همچو دهان سوفار
هوش مصنوعی: من به قدری تحت تأثیر زیبایی کمان ابروی تو قرار گرفتهام که از بیان آن ناتوانم، مانند کسی که دهانش بسته شده باشد و نتواند صحبت کند.
آدم آن روز همی گفت ثنای تو که بود
طین لازب، که توی گوهر و انسان فخار
هوش مصنوعی: انسان در آن روز در حال ستایش تو بود، که چه کسی میتواند بگوید که تو از چه مادهای ساخته شدهای، چون تو خود گوهر و انسان واقعی هستی.
ای خوشا دولت عشق تو که با محنت او
شد دل تنگ من از نعمت غم برخوردار
هوش مصنوعی: خوشا به حال عشق تو که با سختیهایش، دل نگران من از نعمت غم بهرهمند شده است.
حسن روی تو عجب تا به چه حد است که هست
جرم عشاق تو همچون حسنات ابرار
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهی تو به قدری شگفتانگیز است که گناه عاشقان تو مانند نیکیهای آدمهای نیکوکار به نظر میرسد.
مستفیدند دل و جان ز تو چون عقل از علم
مستفادند مه و خور ز تو چون نور از نار
هوش مصنوعی: دل و جان انسان از تو بهرهمند میشوند، مانند اینکه عقل از علم استفاده میکند. همچنین ماه و خورشید از تو بهرهمندند، درست مثل اینکه نور از آتش میگیرد.
آن عجب نیست که ارواح و معانی یابند
از غبار درت اشباح و صور بر دیوار
هوش مصنوعی: این امر عجیب نیست که از غبار درب تو، روحها و معانی بر روی دیوار به شکل اشباح و تصاویر شکل بگیرند.
آسمان را و زمین را شود از پرتو تو
ذرها جمله چو خورشید و کواکب اقمار
هوش مصنوعی: آسمان و زمین به خاطر نور تو مانند خورشید و ستارهها درخشان میشوند.
من ز مهرت چو درم مهر گرفتم که بقدر
خوب رویان چو پشیزند و تویی چون دینار
هوش مصنوعی: من از محبت تو به اندازهای برخوردار شدم که ارزش زیباییها مانند پولهای بیارزشی به نظر میآید، در حالی که تو خودت مانند یک دینار باارزش هستی.
می نهد در دل فرهاد چو مهر شیرین
خسرو عشق تو در مخزن جانم اسرار
هوش مصنوعی: فرهاد به عشق شیرینش در دلش میاندازد، این عشق رازهایی را در جانم به ودیعه میگذارد.
عقل را پنبه کند عشق تو و از اثرش
همچو حلاج زند مرد علم بر سر دار
هوش مصنوعی: عشق تو چنان عقل را بیفکر میکند که مرد علم مانند حلاج بر سر دار به دار آویخته میشود.
ای تو نزدیک بدل، پرده ز رخ دور افگن
تا کند پیش رخت شرک بتوحید اقرار
هوش مصنوعی: ای کسی که به من نزدیک هستی، حجاب از چهرهات کنار بزن تا زیبایی تو باعث شود که غیرت بیجا و کفر به توحید را از دست بدهم و به حقیقت ایمان بیاورم.
گر تو یکبار بدو روی نمایی پس از آن
پیش تو سجده کند کفر چو ایمان صد بار
هوش مصنوعی: اگر یک بار به او روی بیاوری، پس از آن هر کس که در برابر تو قرار گیرد، چون ایمان دارد، بارها و بارها برایت احترام میگذارد و به تو سجده میکند.
زآتش شوق تو گر هیچ دلش گرم شود
آب بر خاک درت چرخ زند چون عصار
هوش مصنوعی: اگر دل کسی به شوق تو گرم شود، آبی که بر خاک تو بریزد مانند عصاری عمل میکند و آن را به حرکت در میآورد.
بر زمین گر ز سر کوی تو بادی بوزد
خاک دیگر نکند بی تو چو سیماب قرار
هوش مصنوعی: اگر در زمین بادی از سوی کوی تو بوزد، خاک دیگر هیچگاه بی تو آرام نخواهد گرفت، همچون سیماب که در حال حرکت است و قرار ندارد.
ای که در معرض اوصاف جمالت بعدد
ذره اندک بود و قطره نباشد بسیار
هوش مصنوعی: ای کسی که زیباییهایت به اندازهی ذرهای کوچک است و این زیباییها مانند قطرهای بیپایان نمیباشد.
عقل را در دو جهان وقت حساب خوبان
ابتدا از تو بود چون ز یک آغاز شمار
هوش مصنوعی: خرد و فهم در دو جهان، ابتدا از نیکان و خوبان حساب میشود و این شروع از توست، چرا که همه چیز از یک نقطه آغاز میشود.
چکنم وصف جمال تو که از آرایش
بی نیاز است رخ تو چه یدالله زنگار
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم زیبایی تو را توصیف کنم، در حالی که تو نیازی به آرایش نداری؟ چهرهات همچون طلای ناب، بدون هیچ گونه کدری و زنگزدگی است.
با مهم غم عشق تو بیکبار ببست
در دکان کفایت خرد کارگزار
هوش مصنوعی: با ورود ناگهانی غم عشق تو، کار و بار زندگی به یکباره تحت تاثیر قرار گرفت و همه چیز به هم ریخت.
موج اسرار زند بحر دل من چو شود
خنجر عشق ز خونم چو صدف گوهردار
هوش مصنوعی: احساسات عمیق و پنهان در دل من به شدت میتازد، وقتی عشق همچون خنجری در عمق وجودم نفوذ میکند و از درد و رنج من، گوهرهایی ارزشمند به وجود میآید.
در بدن جان چو خری دان برسن بربسته
گر غمت از دل تنگم بدر اندازد بار
هوش مصنوعی: در دل من بار سنگینی از غم وجود دارد که اگر تو به من کمک کنی و این بار را از دوش من برداری، جانم مانند اسبی آزاد و سبکبال خواهد شد.
زنده یی همچو مرا پیشتر از مرگ بدن
بی غم عشق تو جان مرده بود دل بیمار
هوش مصنوعی: زندگی من مانند کسی است که قبل از مرگ جسمی، بیغم عشق تو، جان مردهای بود و دلم بیمار بود.
پشتم امروز قوی گشت که رویم سوی تست
بر سر چرخ نهم پا بچنین استظهار
هوش مصنوعی: امروز احساس قدرت میکنم که به سمت تو میروم؛ خواستهام این است که بر فراز آسمان پا بگذارم.
نفسم گشت فروزنده چو آتش زآن روز
که مرا زند تو در سوخته افگند شرار
هوش مصنوعی: از آن روزی که تو در دل سوختهام جرقهای روشن کردی، جانم همچون آتش شعلهور شد.
خلط اندیشهٔ غیر تو ز خاطر برود
نوش داروی غم تو چو کند در دل کار
هوش مصنوعی: وقتی که افکار و نگرانیهای دیگران از ذهن دور شود، درمان غم تو مانند دارویی است که به دل مینشیند و اثر میگذارد.
مست غفلت شدم از جام امانی و مرا
زین چنین سکر کند خمر محبت هشیار
هوش مصنوعی: در حالت بیخبری و غفلت هستم و از نوشیدنی امانت در حال intoxication هستم، در حالی که این عشق و محبت باعث شده مرا متوجه خود کند و هشیار کند.
هر زمان عشق هما سایه مرا می گوید
که تو شاهین جهانی منشین بر مردار
هوش مصنوعی: هر بار که عشق به من نزدیک میشود، به من میگوید که تو در دنیا مانند شاهینی نباش که زندگی را به دور از ارزشها رها کردهای و بر روی چیزهای بیارزش نشستهای.
ای امام متنعم بطعام شاهان
تا تو فربه شده ای پهلوی دین است نزار
هوش مصنوعی: ای امام که در نعمتهای غذایی مانند شاهان به سر میبری، تا زمانی که تو خوشخوراک شدهای، پهلوی دین ضعیف و نزار است.
باز پاکیزه خورش باش که با همت دون
نه تو شایستهٔ عشقی نه زغن مرغ شکار
هوش مصنوعی: باز هم به خودت بپرداز و خود را پاک و سالم نگهدار، چون با تلاش و همتی پایین، نه تو لایق عشق هستی و نه پرندهای که به دنبال شکار میگردد.
ترک دنیای دنی گیر که لایق نبود
تو بدو مفتخر و او ز تو می دارد عار
هوش مصنوعی: از دنیای پست و زودگذر کناره بگیر، زیرا واقعا شایستهی تو نیست که به آن افتخار کنی و این دنیا از تو شرمنده است.
سخت در گردنت افتاد کمندش عجب ار
دست حکمش نبرد پای ترا از سر کار
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که اگر شما در دام شرایط سخت یا مشکلاتی گرفتار شوید، عجیب نیست که نتوانید از دست فرمان آن شرایط بگریزید و این وضعیت باعث میشود که نتوانید از کار و زندگی خود به درستی استفاده کنید.
بزر و سیم جهان فخر میاور که بسی
مار را گنج بود مورچگانرا انبار
هوش مصنوعی: به خاطر ثروت و مقام در دنیا به خود نبال، زیرا ممکن است ثروت و گنجهای بسیاری در اختیار افرادی باشد که به نظر کوچک و بیاهمیت میآیند.
دامن جامهٔ جان پاک کن از گرد حدث
زآنکه لایق نبود جیب مسیحا بغبار
هوش مصنوعی: لباس روح را از آلودگی پاک کن، زیرا شایسته نیست که جیب مسیحا به گرد و غبار آلوده شود.
این زمان دولت گوساله پرستان زر است
گاو اگر بانگ کند ره بزندشان بخُوار
هوش مصنوعی: این زمان، افرادی که به پرستش گوساله مشغولند، از رونق و قدرت برخوردارند. حتی اگر گاو صدایی کند و به سمت آنها بیاید، آنها را به دقت و احتیاط در نظر نمیگیرند.
عابد آن بت سیم اند جهانی که ازو
شد مرصع بگهر اسب و خران را افسار
هوش مصنوعی: پرستنده آن بت زیبا و باارزش است که به خاطر او دنیای زیبایی به وجود آمده است، دنیایی که در آن، زینت و زیبایی در افسار اسبها و خران قرار دارد.
گردن ناقهٔ صالح بجرس لایق نیست
چون شتر بارکش و همچو جرس بانگ مدار
هوش مصنوعی: گردن شتر صالح برای جرس مناسب نیست، پس شتر بارکش و مانند جرس صدا نزن.
کار این قوم بهارون قضا کن تسلیم
تو برو تا سخن از حق شنوی موسی وار
هوش مصنوعی: این قوم را به حال خود واگذار، تو باید تسلیم باشی و برو تا مانند موسی از حق و حقیقت آگاه شوی.
ره رو ای مرد که چون دست زنان حاجتمند
نیست با نور الهی ید بیضا بسوار
هوش مصنوعی: ای مرد، راهی را بپیمای که چون دستت به خواستههایت نمیرسد، با نور الهی بر مشکل خود فائق بیا.
عزم این کار کن ار علم نداری غم نیست
در صف معرکه رستم چه پیاده چه سوار
هوش مصنوعی: اگر در انجام کاری تخصص نداری، نگران نباش. در میدان نبرد، رستم چه به صورت پیاده و چه سوار، حضور دارد.
ور تو خواهی که ز بهر تو جنود ملکوت
ملک گیرند برو با تن خود کن پیکار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که فرشتگان از عالم ملکوت به یاریات بیایند، باید با تمام وجودت به مبارزه بپردازی.
ور چنانست مرادت که درخت قدرت
شاخ بر سدره رساند ز زمین بیخ برآر
هوش مصنوعی: اگر خواستهات این است که به مقام بلند و رفیعی دست یابی، باید همچون درختی قوی و پا برجا باشی که ریشهاش را از زمین میکَند و شاخههایش به عرش میرسد.
ور خوهی از صفت عشق بگویم آسان
نکته یی با تو اگر بر تو نیاید دشوار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از ویژگیهای عشق صحبت کنم، باید بگویم که این مسئله برای تو پیچیده نخواهد بود، در حالی که برای من هم به سادگی قابل بیان است.
عشق کاریست که عجز است درو دست آویز
عشق راهیست که جانست درو پای افزار
هوش مصنوعی: عشق عملی است که انسان در آن ناتوانی دارد و در واقع، تلاش برای عشق به نوعی آغازی است که جان را درگیر میکند و در این مسیر، آدمی به کارهایی ناتوان کننده و دشوار مشغول میشود.
عشق شهریست که در وی نبود دل را مرگ
عشق بحریست که از وی نرسد جان بکنار
هوش مصنوعی: عشق فضایی است که در آن دل هرگز نمیمیرد و عشق مانند دریایی است که هیچ گاه جان را به ساحل نمیرساند.
اندرین دور که رفت از پی نان دین را آب
شاهبازان چو شتر مرغ شدند آتش خوار
هوش مصنوعی: در این زمان که مردم در پی تأمین معیشت خود هستند، حالت نیکان و بزرگان مانند وضعیت شتر و مرغ شده است و این مساله باعث بروز مشکلات و چالشهای زیادی شده است.
راست گویم چو کدو جمله گلو و شکمند
این جماعت که زپالیز زمانند خیار
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت سخن بگویم، میبینم که این گروه مانند کدو هستند و همگی سر و شکم دارند، بهویژه که در این دوران به زندگی زودفرو میپردازند، مشابه خیار.
دین ازین قوم ضعیف است ازیرا ببرد
ظلمت چهرهٔ شب روشنی روی نهار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که پیروی از دین در میان قوم ضعیف است و به همین دلیل ظلمت و تاریکی بر چهرهٔ شب حاکم میشود و نور و روشنی روز را نمیتوان دید. به طور کلی، این شعر به ضعف ایمان و حقیقت در جامعه اشاره میکند.
کم عیار است زر شرع، چو هر قلابی
سکه برد از درم دین ز برای دینار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که ارزش واقعی دین و اصول شرعی ممکن است تحت تأثیر منافع مادی قرار بگیرد. وقتی همه چیز به پول و ثروت گره خورده باشد، ممکن است ارزشهای دینی و معنوی درست درک نشوند و افراد به راحتی میتوانند از آنها سوءاستفاده کنند. در حقیقت، آنچه که باید به عنوان یک اصل مقدس نگه داشته شود، ممکن است به دلیل وابستگی به دنیا و داراییها به سادگی از دست برود.
عزت از فقر طلب کز اثر او پاکست
شعرت از حشو ثناهای سلاطین کبار
هوش مصنوعی: به دست آوردن عزت و شرف از فقر ممکن است، زیرا فقر میتواند انسان را از زشتیها پاک کند. شعر تو از اضافات و تعریفهای بیجا نسبت به پادشاهان بزرگ خالی است.
دین قوی دار که از قوت اسلام برست
حجر و کعبه ز تقبیل و طواف کفار
هوش مصنوعی: ایمانت را قوی نگهدار، زیرا بر اثر قدرت اسلام، حتی سنگها و خانه کعبه از بوسیدن و دور زدن کفار رها شدهاند.
مدح مخلوق مکن تا سخنت راست شود
کآب از همرهی سنگ رود ناهموار
هوش مصنوعی: مدح و ستایش دیگران را اضافه نکن تا سخنت به درستی بیان شود، زیرا مانند این است که آب از کنار سنگها به طور ناهماهنگ و دشوار جاری میشود.
شکر کن شکر که از فاقه نداری این خوف
که عزیز سخنت را بطمع کردی خوار
هوش مصنوعی: سپاسگزار باشید که از بیپولی و تنگدستی رنج نمیبرید و نگران نیستید که به خاطر طمع، ارزش کلام شما کاهش یابد.
هست امید که یک روز ترا نظم دهد
شعر قدسی تو در سلک سکوت نظار
هوش مصنوعی: امید دارم که روزی تو بتوانی شعر معنویات را در سکوت به زیبایی منتقل کنی.
آن ملوکی که بشمس فلکی نور دهند
زآن نفوس ملکی تحت ظلال الاطمار
هوش مصنوعی: ملوک آسمانی که با روشنایی خود به خورشید و دیگر اجرام آسمانی روشنایی میدهند، بهواسطه موجودات زمینی در سایهی عرش الهی قرار دارند.
زین سخنها که سنایی برد از نورش رنگ
ور بدی زنده چو گل بوی گرفتی عطار
هوش مصنوعی: از این سخنان که سنایی از نور حقیقت برداشت، رنگ و لطافت وجود خود را به دست آورد و عطار نیز مانند گلی زنده و معطر، از آن بهرهمند شد.
جای آنست که فخر آری و گویی کامروز
خسرو ملک کلامم من شیرین گفتار
هوش مصنوعی: مناسب است که به خودت ببالیدی و بگویی امروز من مانند خسرو، پادشاه زبان و کلام هستم و سخنانم شیرین و دلنشین است.
آب رو برده ای از رود سرایان سخن
چنگشان ساز ندارد تو بزن موسیقار
هوش مصنوعی: آب را از کنار شاعرانی که سخن میگویند، بردهای. دیگر صدای آنها به گوش نمیرسد، پس تو، ای موسیقیدان، بیفزا و نغمهسرایی کن.
از پی مجلس عشاق غزل گوی غزل
که ز قول تو چو می مایه سکر است اشعار
هوش مصنوعی: به دنبال محفل عاشقان، شعرها را زمزمه کن، چرا که اشعار تو مانند شرابی است که سر خوشی و لذت به همراه دارد.
بقبول و رد مردم گهر نظم ترا
نرخ کاسد نشود، تیز نگردد بازار
هوش مصنوعی: اگر کسانی به سخنان و اشعار تو اهمیت ندهند و آنها را رد یا قبول کنند، ارزش و کیفیت اشعار تو کاهش نمییابد و نام تو در دنیای ادب هنوز جذاب و پرطرفدار خواهد ماند.
زآنکه با نغمه موزون نبود حاجتمند
قول بلبل باصولی که زند دست چنار
هوش مصنوعی: چون آواز دلنواز نیست، خواستهام را از بلبلوار نمیتوانم بیان کنم، مثل درخت چنار که دستش را به آنجا نمیبرد.
ور ترا شهرت سعدی نبود نقصی نیست
حاجتی نیست در اسلام اذان را بمنار
هوش مصنوعی: اگر شهرت سعدی را نداشتی، هیچ اشکالی نیست و در اسلام نیازی به اذان گفتن از مناره نیست.
سیف فرغانی کردار نکو کن نه سخن
زشت باشد که نکو گوی بود بدکردار
هوش مصنوعی: عمل نیک انجام بده و به جای گفتن سخنان زشت، به خوبیها بپرداز، زیرا کسی که بدرفتاری میکند، هرگز نمیتواند خوب بگوید.
ورنه کم گوی سخن، رو پس ازین خامش باش
که خموشی ز گناه سخنست استغفار
هوش مصنوعی: اگر قرار نیست زیاد صحبت کنی، بهتر است از این به بعد ساکت بمانی، زیرا سکوت در واقع نوعی بخشش گناه ناشی از سخن گفتن است.