گنجور

شمارهٔ ۵۲

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را
به دست بوسه دهم خاک آستانش را
حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟
که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را
گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان
برآورم ز پس سر برون زبانش را
شهید باده چو خواهید جان نو یابد
به چوب تاک بسوزید استخوانش را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را
به دست بوسه دهم خاک آستانش را
هوش مصنوعی: شبی که من در حالت مستی، آن دیده‌بان را در آغوش بگیرم و با بوسه‌ای، خاک درگاهش را احترام بگذارم، بسیار شیرین و دل‌انگیز است.
حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟
که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را
هوش مصنوعی: حديثی از زیبایی چهره‌اش چه می‌تواند باشد؟ که همچون یک غنچه، دهانش را پر از طلا کنم.
گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان
برآورم ز پس سر برون زبانش را
هوش مصنوعی: گلی که تحت کنترل او نیست، وقتی سرکش باشد، از پس مانع‌ها خود را بیرون می‌آورد و زبانش را به اعتراض باز می‌کند.
شهید باده چو خواهید جان نو یابد
به چوب تاک بسوزید استخوانش را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهید که شهید در حال مستی جان تازه‌ای بگیرد، باید با چوب تاک به سوزاندن استخوان‌هایش بپردازید.