گنجور

شمارهٔ ۲۴۱

نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند
نوبهاران روغن گل در چراغم می کند
از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند
حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام
ساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کند
سایه بال هما ارزانی خورشید باد
برگ تاکی از گلستان تردماغم می کند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند
نوبهاران روغن گل در چراغم می کند
هوش مصنوعی: دیوانگی من به من وظیفه‌ای می‌دهد، مانند اینکه در فصل بهار، عطر گل‌ها روح مرا روشن می‌کند.
از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند
هوش مصنوعی: از دامن زندگی آزاد شده‌ام و بوی پیراهنی که می‌شنوم، باعث می‌شود که بی‌حال و بی‌رمق شوم.
حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام
ساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کند
هوش مصنوعی: بلبل از روی بی‌نیازی، سخنش را به زمین انداخته است. ای ساده‌لوح، ببین که گل به زندگی من معنا و تکلیف می‌بخشد.
سایه بال هما ارزانی خورشید باد
برگ تاکی از گلستان تردماغم می کند
هوش مصنوعی: سایه‌ی گسترده‌ی پرنده‌ای بزرگ از نور خورشید خوشا، که بر روی برگ‌های تاک در باغ گلی، دلم را آرام می‌کند.