گنجور

شمارهٔ ۲۱۰

رفت ایام جوانی، شوق در جانم نماند
هایهوی عندلیبان در گلستانم نماند
از پشیمانی سخن در عهد پیری می زنم
لب به دندان می گزم اکنون که دندانم نماند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفت ایام جوانی، شوق در جانم نماند
هایهوی عندلیبان در گلستانم نماند
هوش مصنوعی: روزهای جوانی گذشت و دیگر اشتیاقی در وجودم باقی نمانده است. سر و صدای پرندگان در گلستان هم دیگر برایم جالب نیست.
از پشیمانی سخن در عهد پیری می زنم
لب به دندان می گزم اکنون که دندانم نماند
هوش مصنوعی: در زمان پیری و پس از انجام کارهایی که در آن زمان باید به آنها فکر می‌کردم و از انجامشان پشیمانم، اکنون که دندان‌هایم بر اثر گذر زمان دیگر وجود ندارند، مجبورم به یادآوری آن‌ها با حسرت بنشینم.