گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰

توتولموش کونلوم جام ایله شادان ایلمک اولماز
ال ایلن پسته نین آغزینی خندان ایلمک اولماز
نه سوز دوربو که اولسون صاحب مشرب قوری زاهد
قرا توپراغی هرگز آب حیوان ایلمک اولماز
بولوت قیلان کسر جولان ایدنده ایلدیریم تیغی
کونوللر پرده سینده عشقی پنهان ایلمک اولماز
منیم گوزیاشیمی چیقگیل فلک لردن تماشا قیل
حبابی قصرلر ایچینده طوفان ایلمک اولماز
قلیج گر ایچسه عالم قانینی سیرابلیق بیلمز
سنی عشاق قتلیندن پشیمان ایلمک اولماز
من مجنونی عاقل ایلمک ممکن دگول ناصح
سوز ایلن مشک ناب اولان قانی قان ایلمک اولماز
خطادن کیچدی جیران قانینی مشک ایلدی صائب
دیمه عصیانی طاعت، کفری ایمان ایلمک اولماز

اطلاعات

قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

توتولموش کونلوم جام ایله شادان ایلمک اولماز
ال ایلن پسته نین آغزینی خندان ایلمک اولماز
با جام نمی‌توان دلِ گرفته‌ام را شادان کرد. با دست نمی‌توان دهان پسته را خندان کرد.
نه سوز دوربو که اولسون صاحب مشرب قوری زاهد
قرا توپراغی هرگز آب حیوان ایلمک اولماز
این چه حرفی است که زاهد خشک صاحب مشرب شود؟ هرگز نمی‌توان زمین سیاه را آب حیات کرد.
بولوت قیلان کسر جولان ایدنده ایلدیریم تیغی
کونوللر پرده سینده عشقی پنهان ایلمک اولماز
هنگامی که ابر از جولان تیغ آذرخش می‌کاهد نمی‌توان عشق را در پردهٔ دل‌ها پنهان کرد.
منیم گوزیاشیمی چیقگیل فلک لردن تماشا قیل
حبابی قصرلر ایچینده طوفان ایلمک اولماز
اشک‌هایم را هنگام ریخته شدن از آسمان‌ها تماشا کن. نمی‌توان در قصرها با حباب طوفان به پا کرد.
قلیج گر ایچسه عالم قانینی سیرابلیق بیلمز
سنی عشاق قتلیندن پشیمان ایلمک اولماز
اگر شمشیر خون عالم را بنوشد سیراب نمی‌شود. نمی‌توان ترا از قتل عاشقان پشیمان کرد.
من مجنونی عاقل ایلمک ممکن دگول ناصح
سوز ایلن مشک ناب اولان قانی قان ایلمک اولماز
ای نصیحت‌گر منِ دیوانه را عاقل کردن شدنی نیست. نمی‌توان خونِ آغشته به سوز و مشک ناب را خون کرد.
خطادن کیچدی جیران قانینی مشک ایلدی صائب
دیمه عصیانی طاعت، کفری ایمان ایلمک اولماز
از خطا گذشت. آهو خونش را مشک کرد ای صائب. سرکشی را بندگی نام نده. نمی‌توان کفر را جای ایمان جا زد.

حاشیه ها

1395/03/30 00:05
وحید

من این شعر رو خیلی دوست دارم و ترجمه این شعر که استاد محمد زاه صدیق ترجمه کرده :
به جام باده این دل، دلبرا شادان نمی گردد
لب پسته به انگشت مهی خندان نمی گردد
چه پوچ است این که زاهد در جهان صاحب نظر باشد
سیاهین خاک هرگز چشمه ی حیوان نمی گردد
به تندر می شکافد ابر در جولان رعد و برق
دلا! در پرده ی دل، عشق هم پنهان نمی گردد
نگردد سیر گر هم خون عالم را بنوشد تیغ
که یار از کشتن عشّاق خود نالان نمی گردد
تو اشک چشم من را در فلک، در آسمان ها جوی
حباب اندر بلورین قصرها توفان نمی گردد
نیارد کس منِ مجنون را عاقل کند حاشا
که مشک ناب ، خون با حرف این و آن نمی گردد گذشته از خطا صائب، نموده خون آهو مشک
نگو عصیان ، اطاعت ، کفر هم ایمان نمی گردد

1396/04/01 23:07
محمد

من هم این غزل رو خیلی دوست دارم. ترجمه‌ای که وحید ارائه دادن هم جالب بود، ممنون. فکر کنم اونجا که می‌گه حبابی قصلر ایچینده توفان ایلمک اولماز، ترجمه‌ش می‌شه توی قصرهای حبابی (استعاره از چشم) نمی‌شه توفان به پا کرد. به همین خاطر تو اشک چشم من را در فلک، در آسمان ها جوی!

1396/08/05 15:11
جعفر ایری

با احترام به دکتر محمدزاده صدیق باید عرض کنم که این کار ایشان را به عنوان یک ترجمه نمیتوانم بپذیرم. ایشان سعی نموده اند ترجمه را به صورت شعر بنویسند و این باعث شده که به خاطر حفظ قافیه و ... از کلماتی استفاده کنند که معنای واقعی شعر را نمی رساند. معنی مصرع اول و بیت پنجم را برایتان مینویسم، بقیه اش را خودتان حدس بزنید.
مصرع اول:
"دل شکسته ام را با جام می شادان نمی توان کرد."
بیت پنجم:
"شمشیر اگر بنوشد خون عالم را ، سیرآبی نمیداند.
تو را از قتل عشاق پشیمان نمی توان کرد."
سپاسگزار از وقت و توجه شما

1399/03/19 00:06
مشموس

دقت شود که املای صحیح تر واژه چیقگیل ، «چیخ‌گیل» است
توضیحات مستقیم کتاب ¹:
çıxgil: صیغه دوم شخص مفرد وجه امر موکد از مصدر çıxmaq
cıx : بن فعل ، qil/qıl : نشانه تاکید که به فعل امر می پیوندد.
1. صائب در کارنامه ادبی دکتر ح.م.صدیق / تهران، تکدرخت، 1391/ نرگس سادات، ژاله امیری/ ص329