غزل شمارهٔ ۹۹۸
تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است
درد و داغ ناامیدی لاله زار ما بس است
گر نباشد بوسه شیرین، پیام تلخ هم
بهر تسکین دل امیدوار ما بس است
گر ز دلسوزی نیارد کس به خاک ما چراغ
خارخاری از گلستان یادگار ما بس است
گر ز خون ما نگیرد دست شیرین در نگار
تیشه مردانه ما دستیار ما بس است
گر ز خوی آتشین، دوزخ به ما تندی کند
مشت آبی از جبین شرمسار ما بس است
ما کز آب روی خود داریم باغ خویش سبز
سرکشی سرو کنار جویبار ما بس است
می شود دست نوازش مهر لب خمیازه را
برگ تاکی از پی دفع خمار ما بس است
تیغ ها را کند می سازد سپر انداختن
مهر خاموشی ز آفتها حصار ما بس است
بید مجنونیم در بستانسرای روزگار
سر به پیش انداختن از شرم، بار ما بس است
زشت رویان دشمن آیینه های روشنند
حرف را بی پرده گفتن پرده دار ما بس است
ما ز مجنون رسم و آیین شکار آموختیم
از غزالان گوشه چشمی شکار ما بس است
از دل ما آشنایی بار غم گر بر نداشت
این که دوشی نیست صائب زیر بار ما بس است
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است
درد و داغ ناامیدی لاله زار ما بس است
هوش مصنوعی: زندگی پر از تلخیها و نگرانهای زیادی است، اما همین نوشیدنی خوشمزهای که داریم، کافی است. درد و غم ناشی از ناامیدی برای ما بسیار زیاد است.
گر نباشد بوسه شیرین، پیام تلخ هم
بهر تسکین دل امیدوار ما بس است
هوش مصنوعی: اگر بوسهی شیرین وجود نداشته باشد، پیام تلخ هم برای آرامش دل امیدوار ما کافی است.
گر ز دلسوزی نیارد کس به خاک ما چراغ
خارخاری از گلستان یادگار ما بس است
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر دلسوزی نتواند بر مزار ما بیاید، همین که چراغی از خار خارخاری گلستان یادگار ما باشد، کافی است.
گر ز خون ما نگیرد دست شیرین در نگار
تیشه مردانه ما دستیار ما بس است
هوش مصنوعی: اگر شیرین به خون ما دست نیازد، وجودِ تیشهی مردانهمان به عنوان یاریکننده برای ما کافی است.
گر ز خوی آتشین، دوزخ به ما تندی کند
مشت آبی از جبین شرمسار ما بس است
هوش مصنوعی: اگرچه با خصلت آتشین خود، دوزخ به ما سختی و تندی میکند، اما یک مشت آب از پیشانی شرمندهمان کافی است.
ما کز آب روی خود داریم باغ خویش سبز
سرکشی سرو کنار جویبار ما بس است
هوش مصنوعی: ما با چهرهٔ خود، باغی سرسبز و زیبا داریم و همین برای ما کافی است تا در کنار جویبار، قد برافراشته و سرکش باشیم.
می شود دست نوازش مهر لب خمیازه را
برگ تاکی از پی دفع خمار ما بس است
هوش مصنوعی: با نوازش محبت، خستگی و خواب آلودگی را کنار بزنیم، کافی است که یک برگ تاک به ما राहत دهد.
تیغ ها را کند می سازد سپر انداختن
مهر خاموشی ز آفتها حصار ما بس است
هوش مصنوعی: سپر انداختن و خاموشی به عنوان یک راه دفاعی، باعث میشود که حملهها و مشکلات نتوانند به ما آسیب برسانند. ما با برقراری آرامش و دوری از تنشها، از خودمان در برابر سختیها و خطرات محافظت میکنیم.
بید مجنونیم در بستانسرای روزگار
سر به پیش انداختن از شرم، بار ما بس است
هوش مصنوعی: ما مانند بید مجنون در باغ زندگی هستیم، سرمان را از شرم به پایین انداختهایم، زیرا بارِ مشکلات و مصائب بر دوش ما سنگینی میکند.
زشت رویان دشمن آیینه های روشنند
حرف را بی پرده گفتن پرده دار ما بس است
هوش مصنوعی: زشتروها دشمنان آینههای شفاف هستند و ما را بس است که بدون پرده و با صراحت صحبت کنیم.
ما ز مجنون رسم و آیین شکار آموختیم
از غزالان گوشه چشمی شکار ما بس است
هوش مصنوعی: ما از مجنون یاد گرفتیم چگونه به تعقیب محبوب برویم، و از نظر غزالان تنها یک نگاهشان برای ما کافی است.
از دل ما آشنایی بار غم گر بر نداشت
این که دوشی نیست صائب زیر بار ما بس است
هوش مصنوعی: اگر دل ما این بار سنگین غم را بر نداشته باشد، از آشنایی با این درد نمیتوانیم بگریزیم. این که در شب گذشته این احساس را نداشتهایم، برای ما کافی است که زیر این بار سنگین بار دیگر قرار بگیریم.