گنجور

غزل شمارهٔ ۹۷۲

دل چنین زار و نزار از اختر بد گوهرست
شعله لاغر این چنین از چشم تنگ مجمرست
نیست غافل گلشن از احوال بیرون ماندگان
رخنه دیوار بهر مرغ بی بال و پرست
من که دارم تکیه بر شمشیر چون سازم، که چرخ
غوطه در خون می دهد آن را که از گل بسترست
بس که رم خورده است از معموره عالم دلم
دیده روزن به چشم من دهان اژدرست
می خورم چون موج حسرت غوطه در بحر سراب
آب حیوان از تغافل های خشک من ترست
ما که از دل خارخار جاه بیرون کرده ایم
بوته خاری به فرق ما به از صد افسرست
سبزه زنگار چار انگشت بر آیینه ام
بهتر از کوه گران منت روشنگرست
کرده ام قطع نظر از گرم و سرد روزگار
بی نیاز آیینه ام از صیقل و خاکسترست
آفتاب هر کسی از مشرقی آید برون
می پرستان را دهان شیشه می خاورست
چون نگردد هر سر مو مشرق آهی مرا؟
شعله جواله خونین دل مرا در مجمرست
چون لباس ارغوان رنگش نباشد داغ داغ؟
لاله را در پیرهن از رشک رویت اخگرست
می چکد شهد حلاوت صائب از گفتار تو
طوطی کلک ترا منقار گویا شکرست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل چنین زار و نزار از اختر بد گوهرست
شعله لاغر این چنین از چشم تنگ مجمرست
هوش مصنوعی: دل من این‌قدر زار و نزار است به خاطر تقدیر ناخوشی که دارم. همان‌طور که شعله‌ی ضعیفی از یک مشعل، نتیجه‌ی تنگی و محدودیت محیطی‌اش است.
نیست غافل گلشن از احوال بیرون ماندگان
رخنه دیوار بهر مرغ بی بال و پرست
هوش مصنوعی: باغ هیچگاه از حال و روز کسانی که از آن دور مانده‌اند، بی‌خبر نیست؛ زیرا دیوار باغ برای پرندگان بدون بال و پر ترک و نواقصی دارد.
من که دارم تکیه بر شمشیر چون سازم، که چرخ
غوطه در خون می دهد آن را که از گل بسترست
هوش مصنوعی: من که بر شمشیر تکیه زده‌ام، چگونه می‌توانم حالم را تغییر دهم، در حالی که دنیا آن را به کسی می‌دهد که از راحتی و آسایش به دور است.
بس که رم خورده است از معموره عالم دلم
دیده روزن به چشم من دهان اژدرست
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم‌ها و ناامیدی‌ها به شدت آسیب‌دیده است و به همین دلیل، در دور و بر خود احساساتی عمیق و سنگین را مشاهده می‌کند. چشمان من همچون دهان یک اژدها، گویای افکار و رازهایی است که در درونم وجود دارد.
می خورم چون موج حسرت غوطه در بحر سراب
آب حیوان از تغافل های خشک من ترست
هوش مصنوعی: می‌نوشم چون موجی از حسرت که در دریای سراب غوطه ور است، از بی‌توجهی‌های خشک من، ترس دارم به آن آب حیات.
ما که از دل خارخار جاه بیرون کرده ایم
بوته خاری به فرق ما به از صد افسرست
هوش مصنوعی: ما با وجود اینکه از دل سختی‌ها و مشکلات گذر کرده‌ایم، داشتن یک نشانه‌ی ساده و معمولی مانند بوته‌ی خارا بر سرمان برای ما ارزشمندتر از صد نشان یا عنوان گران‌بهاست.
سبزه زنگار چار انگشت بر آیینه ام
بهتر از کوه گران منت روشنگرست
هوش مصنوعی: سبزه و زنگاری که بر روی آیینه‌ام نشسته، بهتر از کوه سنگینی است که خیره‌کننده است.
کرده ام قطع نظر از گرم و سرد روزگار
بی نیاز آیینه ام از صیقل و خاکسترست
هوش مصنوعی: من از تمام خوبی‌ها و بدی‌های زندگی بی‌نیاز شده‌ام؛ به گونه‌ای که وجودم به هیچ چیز جز خودم وابسته نیست و نیازی به اصلاح یا پاکیزگی ندارم.
آفتاب هر کسی از مشرقی آید برون
می پرستان را دهان شیشه می خاورست
هوش مصنوعی: آفتاب هر فردی از سمت شرق طلوع می‌کند و کسانی که پیروان حق هستند، در این میان تماشاچیان یا دنبال‌کنندگان بی‌پایه‌ای به شمار می‌روند که فقط به ظاهر و بیرون نگاه می‌کنند.
چون نگردد هر سر مو مشرق آهی مرا؟
شعله جواله خونین دل مرا در مجمرست
هوش مصنوعی: چرا هر قسمت از وجودم به درد و اندوهی نمی‌افتد؟ آیا شعله‌ی آتشین درد دل من در درونم خاموش شده است؟
چون لباس ارغوان رنگش نباشد داغ داغ؟
لاله را در پیرهن از رشک رویت اخگرست
هوش مصنوعی: چرا وقتی رنگ لباس ارغوانی نیست، داغ و سوزان باشد؟ لاله در پیراهنش از حسادت به زیبایی تو مانند آتش می‌سوزد.
می چکد شهد حلاوت صائب از گفتار تو
طوطی کلک ترا منقار گویا شکرست
هوش مصنوعی: گفت‌های تو به اندازه‌ای شیرین و دلپذیر است که مانند شهدی خوشمزه می‌چکد. مانند طوطی که از زبانش سخنان زیبا می‌روید، کلام تو نیز زیبا و دلنشین است و همانند شکر به گوش می‌رسد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۷۲ به خوانش عندلیب