گنجور

غزل شمارهٔ ۹۵۵

کوثر بیداربختی دیده گریان ماست
گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست
هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر
هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست
وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است
هر کجا سرگشته ای یابید، سرگردان ماست
هر که را با ما سر دعوی است، میدان است و گوی!
داغ سودا نقطه بسم الله دیوان ماست
با گلستانی که ما را آشنایی داده اند
آسمان ها سبزه بیگانه بستان ماست
شور محشر میهمان زخم ما امروز نیست
مدتی شد این نمکدان بر کنار خوان ماست
چون فلاخن بر شکم سنگ از قناعت بسته ایم
سنگ اگر در پله روزی بود، دوران ماست
عمر ما چون موج، دایم در کشاکش می رود
روزی ما چون صدف هر چند در دامان ماست
ما چو طفلان تن به شغل خاکبازی داده ایم
ورنه گوی آسمان ها در خم چوگان ماست
در ریاض ما نروید سرو اقبال بلند
بخت خرم، سبزه بیگانه بستان ماست
دست ما در بند چین آستین افتاده است
ورنه تیغ کهکشان در قبضه فرمان ماست
نیست آیین تکلف شیوه ارباب فقر
هر که روزی از دل خود می خورد مهمان ماست
برگ عیش کوچه گردان جنون در باغ نیست
چون شوند آزاد طفلان، فصل گلریزان ماست
گر دل ما کعبه غم نیست صائب از چه روی
روی غم هر جا که باشد در دل ویران ماست؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کوثر بیداربختی دیده گریان ماست
گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست
هوش مصنوعی: کوثر به عنوان نماد نعمت و برکت، به حالتی از بیداری و آگاهی در زندگی ما اشاره دارد که همراه با گریه‌ای از درد و اندوه است. این حالت نمایانگر دشواری‌ها و رنج‌هایی است که در زندگی داریم و نشان‌دهنده قلبی سوزان و غمگین، مانند دشوارترین لحظات روز قیامت است.
هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر
هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست
هوش مصنوعی: هر کسی که یک قطره اشک دارد، به ما نگاه کرده و هر کسی که آهی از دلش برمی‌خیزد، از سوز و درد ماست.
وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است
هر کجا سرگشته ای یابید، سرگردان ماست
هوش مصنوعی: عشق یا حالت شگفت‌انگیز به نوعی توانسته است که تمام ذرات موجود در جهان را به حرکت درآورد. هر کجا که شما بگردید و در جستجوی چیزی باشید، در واقع آن سرگشتگی و گمگشتگی نشانه‌ای از همین عشق است.
هر که را با ما سر دعوی است، میدان است و گوی!
داغ سودا نقطه بسم الله دیوان ماست
هوش مصنوعی: هر کسی که با ما مشکل و چالش دارد، اینجا میدان و عرصه‌ای برای مبارزه است! احساس عشق و دلبستگی ما، آغاز همه ماجراها و دیوان افکار و احساسات ماست.
با گلستانی که ما را آشنایی داده اند
آسمان ها سبزه بیگانه بستان ماست
هوش مصنوعی: ما به باغی آشنا شده‌ایم که زیبایی‌هایش ما را به یاد آسمان‌های سرسبز و بیگانه‌ای می‌اندازد، گویی که این باغ تنها متعلق به ماست.
شور محشر میهمان زخم ما امروز نیست
مدتی شد این نمکدان بر کنار خوان ماست
هوش مصنوعی: امروز خبری از شور و شوقی نیست که زخم‌های ما را التیام بخشد. مدتی است که این نمکدان—که نماد درد و رنج ماست—در کنار سفره‌امان قرار دارد.
چون فلاخن بر شکم سنگ از قناعت بسته ایم
سنگ اگر در پله روزی بود، دوران ماست
هوش مصنوعی: ما به خاطر قناعت خود، مانند فلاخی که بر شکم سنگ فشار می‌آورد، خود را محدود کرده‌ایم. اگر سنگی هم روزی در پله‌ای وجود داشته باشد، آن روز متعلق به ما است.
عمر ما چون موج، دایم در کشاکش می رود
روزی ما چون صدف هر چند در دامان ماست
هوش مصنوعی: زندگی ما همچون موج در دریاست که همیشه در حال نوسان و تغییر است، در حالی که روزی ما مانند مرواریدی است که هرچند در دامان ما قرار دارد، اما هنوز به دست نیامده است.
ما چو طفلان تن به شغل خاکبازی داده ایم
ورنه گوی آسمان ها در خم چوگان ماست
هوش مصنوعی: ما مانند کودکانی هستیم که سرگرم بازی با خاک شده‌ایم، اما در واقع تسلط ما بر زندگی و جهان اطرافمان بسیار بیشتر از اینهاست و ما می‌توانیم به دستاوردهای بزرگتری دست پیدا کنیم.
در ریاض ما نروید سرو اقبال بلند
بخت خرم، سبزه بیگانه بستان ماست
هوش مصنوعی: در باغ و زمین ما، درختی که نماد خوشبختی و عمر طولانی باشد نمی‌روید، بلکه تنها گیاهان و نعمت‌های غریب و خارجی در باغ ما وجود دارند.
دست ما در بند چین آستین افتاده است
ورنه تیغ کهکشان در قبضه فرمان ماست
هوش مصنوعی: دست ما به خاطر محدودیت‌ها و شرایط نامساعد در حالتی از ناتوانی قرار گرفته است، در حالی که اگر آزاد بودیم، قدرتی عظیم و همچون تیغ کهکشان در اختیار ما بود.
نیست آیین تکلف شیوه ارباب فقر
هر که روزی از دل خود می خورد مهمان ماست
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در دنیای فقر و نیاز، تظاهر کردن و به خود سخت گرفتن معنایی ندارد. هر کسی که با دل خود و به سادگی روزی به دست آورد، برای ما مهمان و عزیز است.
برگ عیش کوچه گردان جنون در باغ نیست
چون شوند آزاد طفلان، فصل گلریزان ماست
هوش مصنوعی: برگ‌های شادی و خوش‌گذرانی در کوچه‌های دیوانگان در باغ وجود ندارد؛ وقتی که بچه‌ها آزاد می‌شوند، فصل شکوفه‌باران و شادی ما آغاز می‌شود.
گر دل ما کعبه غم نیست صائب از چه روی
روی غم هر جا که باشد در دل ویران ماست؟
هوش مصنوعی: اگر دل ما مانند کعبه، مکانی برای غم و اندوه نیست، پس چرا هر جا که برویم، غم و اندوه در دل ویران ما وجود دارد؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۵۵ به خوانش عندلیب