غزل شمارهٔ ۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
بسیار زیبا؛
تشریح دقیق روانشناسی اجتماعی دوستی های دائم و دوستی های ناپایدار.
«می شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا » این قسمتش رو نمیتونم با بیت قبلی به هم منتسب کنم . شاعر انگار خوب پیش میره ولی در این نقطه پرش معنایی داره ...
درود بر شما
مصراع اول میگوید که تا یار را دیدم یعنی تو که معشوق باشد را دیدم، عقل و هوش من رفت و در مصراع دوم با زیرکی گفته که عقل و هوش چون کاروانی ست که دارد از منزل که دل باشد دور میشود ...یعنی عقل و گویی خود انسان در حال دور شدن است از خود ...یا تبدیل شدن به عاشق یا شکوفایی یک حس و تجربه جدید و غریب در انسان
💚🍀
تا طرف رو دیده عقل و هوشش رفته ...
تشبیه کرده به یک کاروانی که وقتی میرسن به مقصد کاروانیان هر کدام سمتی میرن و از هم جدا میشن ...
خیلی قشنگ بود ...
در میان کثرت زبانبازان که دل از کسان ربودند
صائب،تو زه خویشتن جان ربودی به دمی شکر زبانی
❤
میشوند از سردمهری دوستان از هم جدا
برگها را میکند باد خزان از هم جدا
معنای بیت این است که دوستان از بی محبتی از یکدیگر دور میشوند همانگونه که باد پاییزی برگها را از هم جدا میکند. نکته شاعرانه اما این است که صائب واژه " سردمهری" را برای "بی محبتی و بی توجهی" به کار برده است. هر دو جزء "سرد" و "مهر" در این کلمه با "خزان" مراعات نظیر دارد چرا که خزان با ماه مهر آغاز میشود و با سرد شدن هوا هم تناسب دارد. در نگاه دقیق تر، واژگان برگ و خزان نیز در تناسب با هم در ادبیات فارسی دوگانه ای متداول هستند.
قطره شد سیلاب و واصل شد به دریای محیط
تا به کی باشید ای بی غیرتان از هم جدا
دوگانه قطره و دریا هم در مفاهیم اجتماعی برای گذار از فردیت به جامعه کاربرد دارد و هم در تعابیر عرفانی برای بیان مفهوم جزو در مقابل کل. واصل شدن قطره (به عنوان جزو) به دریا (در مفهوم کل) در صدها و شاید هزاران بیت در ادبیات عرفانی ایران ذکر شده است که در آن حرکت قطره برای وصول به دریا به مفهوم سلوک شناخته میشود. شاید رسیدن سی مرغ در داستان منطق الطیر عطار به کوه قاف برای ملاقات سیمرغ یکی از بهترین مثالهای دیگر برای فنای منیت و خودی به عنوان جزو در یک کلِ واحد باشد. عطار همچنین میگوید:
بود و نابود تو یک قطرهٔ آب است همی
که ز دریا به کنار آمد و با دریا شد
لذا صائب هم در بیت فوق به انسان در مفهوم قطره نهیب برای به هم پیوستن و سیلاب شدن برای حرکت به سمت دریا می زند.
گر دو بی نسبت به هم صد سال باشند آشنا
می کند بی نسبتی در یک زمان از هم جدا
صائب در این بیت به این مضمون اشاره میکند که دوام دوستی به تناسب و تشابه بین دو دوست بستگی دارد. به تعبیر او اگر دو نفر که با هم تناسبی ندارند برای صد سال هم آشنا باشند، در نهایت این عدم تناسب (بی نسبتی) باعث جدا شدن آن دو از هم میشود.
در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر
تا به هم پیوست، شد تیر و کمان از هم جدا
در ادامه توضیح مضمون بیت قبل صائب به موضوع تفاوت بین دنیای پیر با جوان اشاره میکند. واژه "صحبت" در ادبیات کهن ایران بیشتر در معنای همنشینی و مصاحبت به کار میرفته اما امروزه از آن مفهوم " همکلامی و حرف زدن" برداشت میشود. صائب در این بیت میگوید که مصاحبت پیر با جوان نمیتواند شکل بگیرد. برای تشبیه این مضمون او از تیر و کمان استفاده کرده است. کمان در ادبیات ما با توجه به شکل خمیده آن تشبیهی است از قامت خمیده پیران. لذا صائب جوان را به تیر و پیر را به کمان تشبیه میکند. همآوایی "پیر و جوان" با "تیر و کمان" هم از زیبایی های دیگر این بیت است.
مصاحبت و همنشینی پیر با جوان به قرار گرفتن تیر در کمان تشبیه شده است، گویی که تیر نیز با کمان همنشین شده است. اما این همنشینی دوامی ندارد، چرا که وقتی تیر در کمان قرار بگیرد به سمتی پرتاب میشود و بلافاصله از کمان جدا میگردد. لذا تفاوت پیر و جوان سبب میشود که همنشینی آنها شکل نگیرد همانطور که همنشینی تیر با کمان دوام پیدا نمیکند.
میپذیرد چون گلاب از کوره رنگ اتحاد
گرچه باشد برگ برگ گلستان از هم جدا
این بیت را میتوان به نوعی در ادامه مضمون به هم پیوستن قطره ها و فنا شدن مفهوم قطره ها در یک مفهوم کلی دریا دانست. صائب میگوید که گلبرگهای گلهای گلستان هر کدام برای خود هویتی جدا دارند. شکلها و رنگها و اندازه های جدا میتواند یک گلبرگ جداگانه را هویت بدهد. اما همین گلبرگها وقتی برای گلاب گیری در کوره و یا دیگ عطاری قرار میگیرند هویت جدید واحدی به عنوان گلاب پیدا میکنند که در آن گلبرگهای جدا جدا موجودیتی ندارد.
تا تو را از دور دیدم رفت عقل و هوش من
می شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا
در گذشته مردم برای سفر بین شهرها و آبادی های مختلف به صورت گروهی و در قالب کاروان حرکت میکردند تا از گزند راهزنان و خطر حیوانات و سایر مخاطرات تنها بودن در بیابانها و راهها در امان باشند. با رسیدن با مقصد و یا اقامتگاههای بین راه (که به آنها منزل گفته میشود) کاروان متفرق و پراکنده میشد و هر کس به مسائل خود مشغول میگردید. صائب این پراکنده شدن کاروان در نزدیکی منازل را مضمونی شاعرانه کرده است تا دیدن معشوق را به آن تشبیه کند. او میگوید همانطور که کاروان در نزدیکی منزل پراکنده میشود، من نیز وقتی از دور ترا دیدم عقل و هوشم از من جدا شدند. در واقع صائب میگوید عقل و هوشم تا پیش از دیدار تو با من همراه بودند اما پس از دیدن تو آنها را از دست دادم همانطور که کاروانیان از همراهان خود در نزدیکی منزل جدا میشوند.
تا چو زنبور عسل در چشم هم شیرین شوند
به که باشد خانههای دوستان از هم جدا
بیتی است حکیمانه در مورد ارتباط بین دوستان. مضمون بیت بیشتر در خصوص نابجا دانستن افراط در نزدیک شدن بین دوستان است و توصیه به حفظ حریم در دوستی ها. شاید تناسبی بین این پند با بیتی از عطار باشد که میگوید:
اگر گرد کسی بسیار گردی
اگر چه بس عزیزی، خار گردی
صائب میگوید برای اینکه شیرینی روابط دوستانه پابرجا بماند بهتر است که دوستان خانه هایشان از هم جدا باشد. برای توضیح این مضمون، شاعر کندوی زنبور عسل را مثال میزند که مانند خانه های جدا از هم است و دو زنبور با هم در یک خانه (شش ضلعی) نمیروند. خانه در این بیت نمادی از حریم خصوصی هر دوست است. تناسب زیبایی نیز بین دو واژه " زنبور عسل" و "شیرین" وجود دارد.
در خموشی حرفهای مختلف یک نقطهاند
میکند این جمع را تیغ زبان از هم جدا
صائب سکوت و خاموشی را عامل انسجام جمع ها و زبان آوری و پرحرفی را دلیل از هم پاشیدن آنها می داند. در مصراع اول صنعت تضاد بین " حرف های مختلف" و "یک نقطه" به کار رفته است. نقطه کوچکترین واحد قابل نوشتن است و محلی برای تمرکز و انسجام. از سوی دیگر یکی از معانی دیگر آن در فارسی "نکته" است.از واژه "حرف" هم دو معنا در این بیت برداشت میشود، یکی حرف به معنای گفتار و دیگری به معنای اجزای مختلف و هر یک از حروف یک کلمه. هر دو معنی با ایهام برای این کلمه قابل برداشت است، اولی برای گفتگو و دومی برای خوشنویسی که در هر دو برداشت حرف های مختلف، منسجم و خلاصه شده در یک نقطه تلقی میشوند.
اما صائب مصراع دوم را در حالت خلاف مصراع اول گفته است و جایی که سکوت در آن نیست. صائب زبان را به تیغی تشبیه کرده است که پیوند بین جمع را پاره می کند و افراد را از هم جدا میکند. واضح است که حرف ها عامل اصلی بروز اختلاف در جمع های دوستان و آشنایان است و سکوت عامل ثبات آنها.
پیش ارباب بصیرت گفتگوی عشق و عقل
هست چون بیداری و خواب گران از هم جدا
صائب معتقد است که در نگاه اهل بینش و عارفان، فاصله دنیای عشق با عقل به اندازه فاصله بیداری با خواب سنگین است. تعبیر عارفانه و عاشقانه در بیت بیشتر تلمیحی است بر این مضمون که عقل نمیتواند حرف عشق را بفهمد چرا که در مقیاس درک و وسعت هوشیاری عشق، عقل در خواب سنگین است و نمیتواند آنرا درک کند.
گرچه در صحبت قسمها بر سر هم میخورند
خون خود را میخورند این دوستان از هم جدا
این بیت در توصیف دوستی های ظاهری است و ارتباطی با دوستی های حقیقی ندارد. صائب در بیت بعد تفاوت دوستی های حقیقی با دوستی های ظاهری را بیان کرده است. دوستی های ظاهری همان نوع دوستی است که پیشتر در این غزل دوستی " بی نسبت" نامیده شد. به تعبیر صائب دوستان بی نسبت یا غیر حقیقی اگر چه در کلام و ظاهر بر سر اسم یکدیگر قسم میخورند، اما در باطن و پشت سر به خون یکدیگر تشنه اند.
نیست ممکن آشنایان را جدا کردن ز هم
میکند بیگانگان را آسمان از هم جدا
در ادامه بیت قبل، صائب روابط انسانها را به دو گروه آشنایان و بیگانگان تقسیم میکند. آشنایان برای دوستی های حقیقی و به تعبیر صائب "با نسبت" و بیگانگان برای ارتباط انسانهای " بی نسبت" به کار رفته است. صائب میگوید دوستان حقیقی را هرگز نمیتوان از هم جدا کرد. از سوی دیگر اما، آسمان ( قانون حاکم بر جهان) بیگانه ها را از هم دور می کند.
لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان برید
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟
صائب میگوید که معانی در کلمات چنان تنیده شده اند که نمیتوان معنا را از کلمات جدا کرد. او با تعبیری عاشقانه میگوید همانگونه که نمیتوان لفظ و معنا را از هم جدا کرد، کسی هم نمیتواند جان را از جانان جدا کند. "جانان" به معنای معشوق و یار است و کسی که عاشق جان خود را در راه او می نهد. صائب میگوید جدا شدن پیوند جان از جانان غیرممکن است. این تعبیر بیشتر برای تداوم در عشق یار است و ارتباط دل و جان با عشق او.
نکته شاعرانه در تشبیه صائب این است که او میگوید معنی در لفظ وجود دارد و از آن جداشدنی نیست. او در تمثیل خود از جان و جانان استفاده کرده است که در آن "جان" بخشی از کلمه "جانان" است و جدا شدن جان از جانان غیرممکن است.