گنجور

غزل شمارهٔ ۸۹

ساختم از قتل نادِم دلربای خویش را
عاقبت زان لب گرفتم خونبهای خویش را
فکرِ دلهای پریشان کی پریشانش کند؟
آن که در پا افکند زلفِ دوتای خویش را
شبنمِ بیگانه‌ای این غنچه را در کار نیست
تر مکن از باده لعلِ جانفزای خویش را
آه و دودش سنبل و ریحانِ جنّت می‌شود
در دلِ هر کس که سازی گرم‌ جای خویش را
از خزان هرگز نگردد نوبهارش روی زرد
گر خمیر از اشکِ من سازی حنای خویش را
گر به این سامانِ خوبی روی در مصر آوری
ماهِ کنعان رو‌نما سازد بهای خویش را
گل نخواهی زد، چه جای سنگ بر دیوانگان
گر بدانی لذتِ جور و جفای خویش را
یوسفِ سیمین‌بدن را تابِ این زنجیر نیست
باز کن ای سنگدل بندِ قبای خویش را
بعد ازین آیینه را بر طاقِ نسیان می‌نهی
گر ببینی در دلِ پاکم صفای خویش را
گر‌چه می‌دانم شکایت را در او تأثیر نیست
می‌کنم خالی دلِ درد‌آشنای خویش را
ناله‌ام تا بود کم، صائب اثر بسیار داشت
بی‌اثر کردم ز بسیاری، نوای خویش را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساختم از قتل نادِم دلربای خویش را
عاقبت زان لب گرفتم خونبهای خویش را
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و دلربایی معشوقم، در نهایت از آن لب‌های زیبا، بهای خون خود را گرفتم.
فکرِ دلهای پریشان کی پریشانش کند؟
آن که در پا افکند زلفِ دوتای خویش را
هوش مصنوعی: آیا دل‌های نگران و آشفته را چه چیزی می‌تواند بیشتر آشفته کند؟ کسی که زلف‌های دو گانه‌اش را بر زمین افکنده است.
شبنمِ بیگانه‌ای این غنچه را در کار نیست
تر مکن از باده لعلِ جانفزای خویش را
هوش مصنوعی: این غنچه از شبنم بیگانه بی‌نیاز است؛ آن را با شراب زیبا و جان‌افزای خود تر نکن.
آه و دودش سنبل و ریحانِ جنّت می‌شود
در دلِ هر کس که سازی گرم‌ جای خویش را
هوش مصنوعی: اگر برای کسی محیط و فضای دلنشینی بسازی، آن فضا مانند عطر و زیبایی گل‌های بهشتی در دل او خواهد نشست.
از خزان هرگز نگردد نوبهارش روی زرد
گر خمیر از اشکِ من سازی حنای خویش را
هوش مصنوعی: هرگز بهار زیبایی‌اش تحت تأثیر پاییز قرار نمی‌گیرد و رنگش زرد نخواهد شد، حتی اگر از اشک‌های من، حنای خود را بسازی.
گر به این سامانِ خوبی روی در مصر آوری
ماهِ کنعان رو‌نما سازد بهای خویش را
هوش مصنوعی: اگر به این سرزمینِ پرنیکی بیایی، چهره‌ات همچون ماه سرزمین کنعان خواهد درخشید و ارزش و زیبایی‌ات را به نمایش خواهد گذاشت.
گل نخواهی زد، چه جای سنگ بر دیوانگان
گر بدانی لذتِ جور و جفای خویش را
هوش مصنوعی: اگر از محبت و زیبایی بهره‌ای نبردی، هیچ دلیلی برای آزار دیگران وجود ندارد. اگر درد و رنج خود را درک کنی، متوجه خواهی شد که چقدر لذت بخش است حقیقتاً بی‌رحمی نسبت به دیگران.
یوسفِ سیمین‌بدن را تابِ این زنجیر نیست
باز کن ای سنگدل بندِ قبای خویش را
هوش مصنوعی: یوسف زیبا و خوش‌اندام نمی‌تواند در این زنجیر تاب بیاورد. ای سنگدل، بند لباس خود را باز کن.
بعد ازین آیینه را بر طاقِ نسیان می‌نهی
گر ببینی در دلِ پاکم صفای خویش را
هوش مصنوعی: اگر تو زیبایی‌های درونم را ببینی، دیگر نیازی به نگاه کردن در آیینه نخواهی داشت و آن را فراموش می‌کنی.
گر‌چه می‌دانم شکایت را در او تأثیر نیست
می‌کنم خالی دلِ درد‌آشنای خویش را
هوش مصنوعی: هرچند می‌دانم که شکایت من هیچ تأثیری ندارد، اما باز هم دل خالی خود را از دردهایم می‌گویم.
ناله‌ام تا بود کم، صائب اثر بسیار داشت
بی‌اثر کردم ز بسیاری، نوای خویش را
هوش مصنوعی: صدای ناله‌ام زمانی که کم بود، تأثیر زیادی داشت، ولی حالا با افزایش آن، دیگر تأثیری ندارد و صدای خود را بی‌اثر کرده‌ام.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۹ به خوانش عندلیب