گنجور

غزل شمارهٔ ۸۸۵

بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب
گر ز خاک آسودنت آسوده می گردند خلق
تن به خاک تیره ده، آسایش دلها طلب
چشم چون بینا شود، خضرست هر نقش قدم
رهبر بینا چه جویی، دیده بینا طلب
آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج می کنی، باری می از مینا طلب
جان وحشی را ز خاک تیره دل جستن خطاست
آهوی رم کرده را از باد، نقش پا طلب
عشق آتشدست می بندد دهان عقل را
مرهم این زخم از خاکستر سودا طلب
این جواب آن غزل صائب که سید گفته است
گر تو چون ما طالبی، مطلوب بی همتا طلب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب
هوش مصنوعی: بی‌قراری‌های آدمی را از آن یکتای بی‌نظیر جستجو کن، چرا که مانند سیل که از دشت غایب می‌شود و به دریا می‌رسد، از نبود او در دوری خود بی‌تاب است.
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
هوش مصنوعی: از دست درخواست خود مانند صدف محافظت کن و در برابر انسان‌های خاکی هرچه را که قلبت از عالم بلند می‌خواهد، طلب نکن.
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
هوش مصنوعی: دادن دردسر به افرادی که با اراده و تلاش هستند، کار درستی نیست. بهتر است آرزوهای بزرگ و ارزشمند را از آن‌ها یکجا بخواهیم.
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب
هوش مصنوعی: هیچ قفلی در دنیای امکان وجود ندارد که نتوان آن را با محبت و دل‌گرمی باز کرد. برای حل مشکلات و گشایش گره‌ها به دنبال عشق و احساسات درونی باشید.
گر ز خاک آسودنت آسوده می گردند خلق
تن به خاک تیره ده، آسایش دلها طلب
هوش مصنوعی: اگر از خاک به آرامش رسیدی، مردم نیز آرامش پیدا می‌کنند. پس جسم خود را به خاک بسپار و برای دل‌ها آرامش جستجو کن.
چشم چون بینا شود، خضرست هر نقش قدم
رهبر بینا چه جویی، دیده بینا طلب
هوش مصنوعی: وقتی چشم بینا می‌شود، چون خضر، هر نشانه‌ای در مسیر را می‌شناسد. پس رهبر بینا چه چیزی را جست‌وجو می‌کند؟ اینجا، نیاز به چشمی روشن و بینا احساس می‌شود.
آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج می کنی، باری می از مینا طلب
هوش مصنوعی: افتخار و حیثیت در مقابل جام شراب، نشانه‌ی روحیه‌ی ناپسند است. اگر می‌خواهی از آن شراب بنوشی، باید با گردنی راست و با شجاعت پیش بروی.
جان وحشی را ز خاک تیره دل جستن خطاست
آهوی رم کرده را از باد، نقش پا طلب
هوش مصنوعی: دنبال کردن جان بی‌قرار و آشفته‌ای که در محیطی تاریک و ناامید قرار دارد، اشتباه است. همان‌طور که نمی‌توانیم آهوهایی که فراری شده‌اند را از روی رد پایشان، در باد پیدا کنیم، نمی‌توانیم امید و آرامش را از جاهایی که پر از افسردگی و ناامیدی هستند جستجو کنیم.
عشق آتشدست می بندد دهان عقل را
مرهم این زخم از خاکستر سودا طلب
هوش مصنوعی: عشق همچون آتش زندگی را تحت تاثیر قرار می‌دهد و باعث می‌شود که عقل از بیان حقایق و دلایل باز بماند. برای درمان این زخم عمیق، باید از دل شیدایی و غم به دنبال آرامش و رهایی بود.
این جواب آن غزل صائب که سید گفته است
گر تو چون ما طالبی، مطلوب بی همتا طلب
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند ما خواهان حقیقت و زیبایی هستی، به دنبال آن چیزی بگرد که بی‌نظیر و یکتا است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۸۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/05/01 06:08
مرتضی روحانی

سلام بر خوبان عاشق
صائب تبریزی در پاسخ این غزل شاه نعمت الله ولی غزل خود را سروده است :
ذوق ما داری درآ در بحر ما ، ما را طلب
آبرو جوئی مرو هر سو بیا ما را طلب
موج دریائیم و ما را دل به دریا می کشد
حال این دریای ما گر بایدت از ما طلب
ای محقق بی حقیقت هیچ شیئی هست نیست
عارفانه این حقیقت در همه اشیا طلب
هر که آید در نظر ای نور چشم عاشقان
دست او را بوسه ده گم کردهٔ خود را طلب
نقد گنج کنت کنزا را بجو در کنج دل
گوهر دُر یتیم مخزن دلها طلب
قاب قوسین از خط محور پدید آمد تو نیز
خط برانداز از میان معنی او ادنی طلب
آفتاب حسن او و چشم مردم رو نمود
روشنست این نور او در دیدهٔ بینا طلب
دنیی و عقبی و جسم و جان این و آن گذار
*گر تو چون ما طالبی مطلوب بی همتا طلب*
اسم اعظم را بخوان و یک مسمی را بدان
نعمت الله را بجو مجموعهٔ اشیا طلب
در واقع صائب تبریزی توجه مخاطب را به طلب هرچیزی از خدا سوق داده تا از به ادعا و دعوت کسی از مسیر حق نشود و اسیر مصیر دیگران نگردد