غزل شمارهٔ ۸۷۹
چون چراغ روز، با آن روشنایی آفتاب
هست با رویش خجل از خودنمایی آفتاب
از خجالت مشرق پروین شود رخساره اش
چهره گر با او شود از بی حیایی آفتاب
آب را مانع ز گردیدن شود در دیده ها
داغ روی اوست در حیرت فزایی آفتاب
چون زر قلب، از رواج حسن روز افزون او
زردرویی می کشد از ناروایی آفتاب
کیست با او چهره گردد از نکورویان، که هست
پیش حسن شهری او، روستایی آفتاب
چهره پوشیده رویان را فروغ دیگرست
برنمی آید به خوبان سرایی آفتاب
کیست از زلف رسای او کند گردنکشی؟
کز کمند او نمی یابد رهایی آفتاب
گرمی هنگامه حسن از هواداران بود
چون کند از ذره قطع آشنایی آفتاب؟
کاسه دریوزه چون از ماه نو سامان دهد؟
گر ندارد نور ازان عارض گدایی آفتاب
می کند دلجویی ذرات، از کوچکدلی
در جهان خاک با سر در هوایی آفتاب
ناقصان را صحبت کامل عیاران کیمیاست
خاک را زر سازد از رنگ طلایی آفتاب
حسن را با خاکساران التفات دیگرست
می کند در چشم روزن توتیایی آفتاب
روزن خاکی نهادان تنگ چشم افتاده است
ورنه در احسان ندارد نارسایی آفتاب
تا به آن دست نگارین نسبتی پیدا کند
پنجه از خون شفق سازد حنایی آفتاب
گرچه در روشنگری دارد ید بیضا ز صبح
برنمی آید به شبهای جدایی آفتاب
آتشی افکند عشقت در دل خوبان که شد
کاسه دریوزه شبنم گدایی آفتاب
نیست گر دیوانه آن لیلی عالم، چرا
از رگ ابرست در زنجیرخایی آفتاب
در تلاش شهرت از نقصان بود جرم هلال
از تمامی فارغ است از خودنمایی آفتاب
نور ازان می بارد از رویش که پیش خاک راه
می کند با سربلندی، جبهه سایی آفتاب
با توانگر، وامخواه خوش ادا باشد شریک
نور می بخشد به ماه از خوش ادایی آفتاب
قسمت روشندلان از خوان گردون حسرت است
می خورد خون شفق از بینوایی آفتاب
در سراغ کعبه مقصد، بساط خاک را
طی کند هر روز با بی دست و پایی آفتاب
شبنم افتاده را در دیده خود جا دهد
در سبکروحی ندارد نارسایی آفتاب
ترک دعوی کن که با چندین زبان آتشین
مهر دارد بر دهان خودستایی آفتاب
دست کوته دار از خوان سپهر دون که هست
کاسه دریوزه شبنم گدایی آفتاب
چشم آب رو مدار از چرخ زنگاری که هست
کاسه دریوزه شبنم گدایی آفتاب
پایه عزت، بلندی گیرد از افتادگی
سرور آفاق شد از جبهه سایی آفتاب
می رباید دیده ها را حسن عالمسوز او
می کند صائب اگر شبنم ربایی آفتاب
غزل شمارهٔ ۸۷۸: از شفق هر صبح سازد چهره خونین آفتابغزل شمارهٔ ۸۸۰: در هوای ابر لازم نیست در مینا شراب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون چراغ روز، با آن روشنایی آفتاب
هست با رویش خجل از خودنمایی آفتاب
هوش مصنوعی: مثل چراغی در روز، که با روشنایی آفتاب وجودش را پنهان کرده و از خودنمایی آفتاب خجالت میکشد.
از خجالت مشرق پروین شود رخساره اش
چهره گر با او شود از بی حیایی آفتاب
هوش مصنوعی: اگر روزی خورشید به خاطر شرم، چهرهاش را از مشرق پنهان کند، آنگاه اگر پروین (ستارهای در آسمان) با او باشد، چهرهاش از شرم و بیحیایی درخشان خواهد شد.
آب را مانع ز گردیدن شود در دیده ها
داغ روی اوست در حیرت فزایی آفتاب
هوش مصنوعی: آب در چشمها باعث نمیشود که زیبایی او به خوبی دیده نشود؛ گرمای چهرهاش باعث شگفتی و حیرت بیشتر میشود.
چون زر قلب، از رواج حسن روز افزون او
زردرویی می کشد از ناروایی آفتاب
هوش مصنوعی: دل مانند طلا است و در اثر زیبایی روزافزون او، از تابش آفتاب احساس زردی و پژمردگی میکند.
کیست با او چهره گردد از نکورویان، که هست
پیش حسن شهری او، روستایی آفتاب
هوش مصنوعی: کیست که بتواند با او همچهره شود از میان زیبایانی که در مقابل او، همچون روستایی در برابر شهریست که همانند آفتاب درخشان است؟
چهره پوشیده رویان را فروغ دیگرست
برنمی آید به خوبان سرایی آفتاب
هوش مصنوعی: چهرههای پنهان زیبایی خاصی دارند که مانند آفتاب در خانهای از خوبان نمیتواند روشنایی بدهد.
کیست از زلف رسای او کند گردنکشی؟
کز کمند او نمی یابد رهایی آفتاب
هوش مصنوعی: کیست که از زیبایی و جذابیت زلف او بتواند سرپیچی کند؟ زیرا آفتاب هم از دام او رهایی نمییابد.
گرمی هنگامه حسن از هواداران بود
چون کند از ذره قطع آشنایی آفتاب؟
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت یک شخص اشاره دارد که محافل و دورهمیهایش تحت تأثیر وجود او پرنور و شاداب میشوند. اگر کسی از او دور شود و به او آشنایی نداشته باشد، مانند این است که از نور آفتاب دور شده باشد و از گرمی و روشنی زندگی محروم گردد.
کاسه دریوزه چون از ماه نو سامان دهد؟
گر ندارد نور ازان عارض گدایی آفتاب
هوش مصنوعی: چگونه میتواند کاسه گدایی، وقتی که از ماه نو شکل میگیرد، نیکو و منظم باشد؟ اگر آن چهره گدایی هیچ نوری از خورشید نمیگیرد.
می کند دلجویی ذرات، از کوچکدلی
در جهان خاک با سر در هوایی آفتاب
هوش مصنوعی: ذرات جهان، به نوعی به دلداری و تسلی خاطر میپردازند، بر اثر ضعف و ناامیدی در دنیای مادی، با سرهایی بالا و به سوی آفتاب ترغیب میشوند.
ناقصان را صحبت کامل عیاران کیمیاست
خاک را زر سازد از رنگ طلایی آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی افرادی که کامل و با درک هستند، صحبت میکنند، کلام آنها ارزشی گرانبها دارد. مانند اینکه چطور خاک میتواند تحت تاثیر نور طلایی خورشید به زر تبدیل شود.
حسن را با خاکساران التفات دیگرست
می کند در چشم روزن توتیایی آفتاب
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی در نظر افراد عادی و خاکسار، توجه خاصی را جلب میکند و در این میان، زیبایی تو بسیار درخشان و تابناک است.
روزن خاکی نهادان تنگ چشم افتاده است
ورنه در احسان ندارد نارسایی آفتاب
هوش مصنوعی: چشم تنگ و محدود انسانها مانع از درک خیر و احسان زیادی است که وجود دارد، چرا که در واقع نعمتها و خوبیها با هر روز بیشتر و آشکارتر میشوند.
تا به آن دست نگارین نسبتی پیدا کند
پنجه از خون شفق سازد حنایی آفتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که دستان خالق بر آن نگاره زیبا تأثیر بگذارد، روز از خون غروب به رنگ حنایی درمیآید.
گرچه در روشنگری دارد ید بیضا ز صبح
برنمی آید به شبهای جدایی آفتاب
هوش مصنوعی: با اینکه در روشن کردن فضا مانند دستی بینظیر است، اما نمیتواند در شبهای جدایی، نور خورشید را بیاورد.
آتشی افکند عشقت در دل خوبان که شد
کاسه دریوزه شبنم گدایی آفتاب
هوش مصنوعی: عشق تو چنان شعلهای در دل خوبان ایجاد کرد که مانند ظرفی برای جمعآوری شبنم، در برابر تابش آفتاب قرار گرفت.
نیست گر دیوانه آن لیلی عالم، چرا
از رگ ابرست در زنجیرخایی آفتاب
هوش مصنوعی: اگر لیلی در دنیا دیوانهای ندارد، پس چرا خورشید از چنگ حبس ابرها آزاد نیست؟
در تلاش شهرت از نقصان بود جرم هلال
از تمامی فارغ است از خودنمایی آفتاب
هوش مصنوعی: در کوشش برای شهرت، هلال به خاطر کمبود نور، خود را نقصانی میبیند، ولی آفتاب از خودنمایی و نمایش خود، کاملاً بینیاز است و نیازی به تلاش ندارد.
نور ازان می بارد از رویش که پیش خاک راه
می کند با سربلندی، جبهه سایی آفتاب
هوش مصنوعی: نور از چهره او میدرخشد، زیرا با افتخار و سربلندی بر خاک قدم مینهد و به آفتاب سایه میافکند.
با توانگر، وامخواه خوش ادا باشد شریک
نور می بخشد به ماه از خوش ادایی آفتاب
هوش مصنوعی: با فرد ثروتمند و خوشرفتار، درخواست کمک کن، زیرا او همچون خورشید، زیبایی و روشنی را به دیگران منتقل میکند و شریک خوبی برای آنهاست.
قسمت روشندلان از خوان گردون حسرت است
می خورد خون شفق از بینوایی آفتاب
هوش مصنوعی: سرنوشت کسانی که درخشان و روشناند، از سفره آسمانی حسرت و آرزوست. نور خورشید، به خاطر زندگی سخت و دردناک برخی انسانها، مانند خون در دل غم و اندوه جاری است.
در سراغ کعبه مقصد، بساط خاک را
طی کند هر روز با بی دست و پایی آفتاب
هوش مصنوعی: هر روز آفتاب، با وجود بیدستی و ناتوانیاش، راهی سفر به کعبه میشود و بر دنیای خاکی سر میگذارد.
شبنم افتاده را در دیده خود جا دهد
در سبکروحی ندارد نارسایی آفتاب
هوش مصنوعی: در چشمانش شبنم را جا میدهد و به خاطر دلنوازیاش، کمبودی از نور خورشید حس نمیکند.
ترک دعوی کن که با چندین زبان آتشین
مهر دارد بر دهان خودستایی آفتاب
هوش مصنوعی: دعوا را رها کن، زیرا که خورشید با زبانی پرشور و پرشعف خود، مهری بر دهان خود دارد که صدای خودستایی او را فرامیخواند.
دست کوته دار از خوان سپهر دون که هست
کاسه دریوزه شبنم گدایی آفتاب
هوش مصنوعی: از چیزهای ناچیز و فرودست دوری کن، زیرا آنچه به دست میآوری، مانند کاسهای است که شبنم را جمع میکند و فقط به نفع مگسهاست و ارزشی ندارد.
چشم آب رو مدار از چرخ زنگاری که هست
کاسه دریوزه شبنم گدایی آفتاب
هوش مصنوعی: چشمانت را از چرخ زنگی و کثیف دنیا برگیر، زیرا مانند کاسهای که شبنم بر آن نشسته، تو نیز در برابر نور و زیبایی آفتاب نیازمند و وابسته هستی.
پایه عزت، بلندی گیرد از افتادگی
سرور آفاق شد از جبهه سایی آفتاب
هوش مصنوعی: عزت و شان انسان زمانی بیشتر میشود که تواضع و فروتنی را در زندگی خود بپذیرد. همچنان که درخشش خورشید موجب روشنی و زندگی در زمین میشود، سرور و مقام انسان نیز با فروتنی و خدمت به دیگران به اوج میرسد.
می رباید دیده ها را حسن عالمسوز او
می کند صائب اگر شبنم ربایی آفتاب
هوش مصنوعی: عزت و زیبایی او آنقدر خیرهکننده است که تمامی نگاهها را به خود جلب میکند. اگر زمانی شبنمی از او بگیری، مثل آفتاب درخشان و نورانی خواهد شد.