غزل شمارهٔ ۸۶
من که خواهم محو از عالم نشانِ خویش را
چون نشانِ تیر سازم استخوانِ خویش را
کاش وقتِ آمدن واقف ز رفتن میشدم
تا چو نی در خاک میبستم میانِ خویش را
تیغ نتواند شدن انگشت پیشِ حرف من
تا چو ماهِ نو سپر کردم کمانِ خویش را
شد قفس زندانِ من از خارخارِ بازگشت
کاش میکردم فرامش آشیانِ خویش را
وا نشد از تختهٔ تعلیم بر رویم دری
کاش اول تخته میکردم دکانِ خویش را
داشتم افتادنِ چاهِ زنخدان در نظر
من چو میدادم به دستِ دل عنانِ خویش را
از جفا دل برگرفتن نیست آسان، ور نه من
مهربان میساختم نامهربانِ خویش را
لازمِ پیری است صائب برگریزانِ حواس
منع نتوان کرد از ریزش خزانِ خویش را
غزل شمارهٔ ۸۵: من گرفتم ساختی پوشیده سالِ خویش راغزل شمارهٔ ۸۷: غنچهسان پر گل اگر خواهی دهانِ خویش را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من که خواهم محو از عالم نشانِ خویش را
چون نشانِ تیر سازم استخوانِ خویش را
هوش مصنوعی: من میخواهم بهطور کامل از این دنیا ناپدید شوم و اثری از خود باقی نگذارم، مانند تیر که تنها استخوانش باقی میماند و هیچ نشانی از آن نیست.
کاش وقتِ آمدن واقف ز رفتن میشدم
تا چو نی در خاک میبستم میانِ خویش را
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستم که وقتی به دنیا میآیم، روزی هم باید از آن بروم، تا مانند نی که در خاک فرو میرود، بتوانم بین خودم و دنیای اطرافم جدایی بیندازم.
تیغ نتواند شدن انگشت پیشِ حرف من
تا چو ماهِ نو سپر کردم کمانِ خویش را
هوش مصنوعی: تیغ نمیتواند مانع گفتار من شود، چرا که همچون ماه نو، کمان خود را به عنوان سپر محافظت کردهام.
شد قفس زندانِ من از خارخارِ بازگشت
کاش میکردم فرامش آشیانِ خویش را
هوش مصنوعی: زندان من به خاطر یادآوری دائمی گذشتهام به شدت آزاردهنده شده است. کاش میتوانستم به راحتی یاد آشیانه خود را فراموش کنم.
وا نشد از تختهٔ تعلیم بر رویم دری
کاش اول تخته میکردم دکانِ خویش را
هوش مصنوعی: من هیچگاه از آموزش و یادگیری فاصله نگرفتهام؛ کاش قبل از اینکه به این کار مشغول شوم، ابتدا به فکر ایجاد کسب و کار خودم میافتادم.
داشتم افتادنِ چاهِ زنخدان در نظر
من چو میدادم به دستِ دل عنانِ خویش را
هوش مصنوعی: در لحظهای که به عمق چاه زنخدان میاندیشیدم، احساس میکردم که چطور دل و احساسات خود را به دست به این تصویر سپردم.
از جفا دل برگرفتن نیست آسان، ور نه من
مهربان میساختم نامهربانِ خویش را
هوش مصنوعی: دل کندن از عزیزان کار سادهای نیست؛ اگر بود، من هم میتوانستم نامهربانیهای خود را فراموش کنم و به مهربانیم ادامه دهم.
لازمِ پیری است صائب برگریزانِ حواس
منع نتوان کرد از ریزش خزانِ خویش را
هوش مصنوعی: در دوران پیری، انسان نمیتواند جلوی کاهش و زوال تواناییهایش را بگیرد، همانطور که در فصل خزان، برگها به آرامی ریخته و دیگر نمیتوان مانع این پروسه شد.

صائب