غزل شمارهٔ ۸۳۷
زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا
نظر به نور جمال تو مهر دیده حربا
به جستجوی تو چندان عنان گسسته دویدم
که گشت صفحه مسطر کشیده، دامن صحرا
مکن نصیحت اهل لباس، بخیه به لب زن
عبث گلاب میفشان به روی صورت دیبا
عذار ماه کلف دار شد ز پرتو منت
در آفتاب بسوز و مرو به سایه طوبی
بمال بر لب خونخوار حرص، خاک قناعت
وگرنه تشنگی افزاست آب شور تمنا
در آن سرست بزرگی که نیست فکر بزرگی
در آن دل است تماشا که نیست راه تماشا
دلم چو خانه زنبور گشته است ز کاوش
سرم چو کلک مصور شده است از رگ سودا
چه حاجت است به شمع و چراغ کعبه روان را؟
که همچو ریگ روان ریخته است آبله پا
در آن ریاض که باد بهار عدل بجنبد
چو گل شکفته شود هر کسی که غنچه شد اینجا
ز ترکتاز حوادث مکن ملاحظه صائب
چه کرد سیل به پیشانی گشاده صحرا؟
غزل شمارهٔ ۸۳۶: برق سبک عنان را پروای خار و خس نیستغزل شمارهٔ ۸۳۸: ز موج خویش بود تازیانه ریگ روان را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا
نظر به نور جمال تو مهر دیده حربا
هوش مصنوعی: به به! با بازویی مانند نقره و گل شکوفهدار، به نور زیبایی تو، چشمانم درخشان و شگفتانگیز شده است.
به جستجوی تو چندان عنان گسسته دویدم
که گشت صفحه مسطر کشیده، دامن صحرا
هوش مصنوعی: برای پیداکردن تو، آنقدر با شتاب و بیپروا دویدم که دامن صحرا مأمن من شد و همه چیز را در هم کشید.
مکن نصیحت اهل لباس، بخیه به لب زن
عبث گلاب میفشان به روی صورت دیبا
هوش مصنوعی: به نصیحت افرادی که در لباس زیبا به سر میبرند توجه نکن، چرا که مانند این است که بخیه به لب زن بزنند یا گلاب را به صورت پارچهی نفیس بریزند. این کارها بیمعنا و بیفایده است.
عذار ماه کلف دار شد ز پرتو منت
در آفتاب بسوز و مرو به سایه طوبی
هوش مصنوعی: صورت زیبا و جذاب او به خاطر نور و روشنی که از لطف تو نشأت میگیرد، مانند ماه میدرخشد. بنابراین، در برابر زیبایی و محبت تو، سوزانده میشود و دیگر نیازی به پناه بردن به سایههای تلاشهای دیگر ندارد.
بمال بر لب خونخوار حرص، خاک قناعت
وگرنه تشنگی افزاست آب شور تمنا
هوش مصنوعی: بر لبان حریص که همیشه در انتظار دیگران هستند، خاک قناعت را بمالید و در غیر این صورت، تمنا و آرزوهای بیپایان، تنها به تشنگی شما میافزاید.
در آن سرست بزرگی که نیست فکر بزرگی
در آن دل است تماشا که نیست راه تماشا
هوش مصنوعی: در مکانی بزرگ وجود دارد، اما در آن دل هیچ تفکری بزرگ وجود ندارد. نگاه کن که اینجا فرصتی برای دیدن و تماشا نیست.
دلم چو خانه زنبور گشته است ز کاوش
سرم چو کلک مصور شده است از رگ سودا
هوش مصنوعی: دل من مانند خانهای برای زنبورها شده که پر از شوق و هیاهو است. سرم نیز به خاطر جستجو و تفکر، مانند قلمی زیبا و رنگی شده است به خاطر احساسات و لرزشهای ناشی از عشق.
چه حاجت است به شمع و چراغ کعبه روان را؟
که همچو ریگ روان ریخته است آبله پا
هوش مصنوعی: نیازی به شمع و چراغ در کعبه نیست، وقتی که روح انسان مانند ریگ در بیابان به راحتی در حال حرکت است و مانند آبلهای بر پا، زخمخورده و آسیبدیده است.
در آن ریاض که باد بهار عدل بجنبد
چو گل شکفته شود هر کسی که غنچه شد اینجا
هوش مصنوعی: در باغی که نسیم بهاری عدالت وزیدن بگیرد، هر کسی که به مانند غنچه در اینجا رشد کند، خواهد شکفت.
ز ترکتاز حوادث مکن ملاحظه صائب
چه کرد سیل به پیشانی گشاده صحرا؟
هوش مصنوعی: از تأثیرات و تغییرات ناگهانی زندگی نترس، زیرا مثل سیلی که به دشت میزند و آن را تغییر میدهد، حوادث نیز میتوانند سرنوشتها را دگرگون کنند.

صائب