غزل شمارهٔ ۸۳۵
از بیخودی نمانده است پروای جسم، جان را
مستی ز یاد بلبل برده است آشیان را
از خویش رفتگان را حاجت به راهبر نیست
یک منزل است دریا سیل سبک عنان را
هر کس ز کوی او رفت دل را گذاشت بر جای
مرغان بجا گذارند در باغ آشیان را
حسن غیور را نیست پروای تلخکامان
از خون خویش فرهاد شیرین کند دهان را
از حسن های محجوب داغند خیره چشمان
طفلان فتاده خواهند دیوار گلستان را
از آب روی یوسف خاک مراد گردید
گردی که بر جبین بود از راه کاروان را
مستغرق فنا را از نیستی خطر نیست
کشتی درست باشد دریای بیکران را
از تیر آه مظلوم ظالم امان نیابد
پیش از نشانه خیزد از دل فغان کمان را
نخلی که از ثمر نیست جز سنگ در کنارش
باد مراد داند دمسردی خزان را
از ناقصان خموشی عرض کمال باشد
نتوان به تخته کردن برچیدن این دکان را
بی داغ عشق صائب روشن نمی شود دل
خورشید می فروزد رخسار آسمان را
غزل شمارهٔ ۸۳۴: وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر راغزل شمارهٔ ۸۳۶: برق سبک عنان را پروای خار و خس نیست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از بیخودی نمانده است پروای جسم، جان را
مستی ز یاد بلبل برده است آشیان را
جان به سبب آنکه از خود بی خود شده است دیگر توجه ای به جسم (بدن) نمی کند همانطوری که مستی، سبب از خود بی خود شدن بلبل شد و منجر گشت تا آشیانهٔ خویش را فراموش کند و به آن توجه ای نداشته باشد.
از خویش رفتگان را حاجت به راهبر نیست
یک منزل است دریا سیل سبک عنان را
هوش مصنوعی: افرادی که از خود رفتهاند، نیازی به راهنمایی ندارند، زیرا زندگی و مسیرشان مانند یک منزل در دریا است که به سادگی ادامه مییابد.
هر کس ز کوی او رفت دل را گذاشت بر جای
مرغان بجا گذارند در باغ آشیان را
هوش مصنوعی: هر کسی که از راه او离 و دور شد، دلش را در آنجا جا گذاشت. پرندگان هم در باغهای خود لانه میسازند و آشیانه میسازند.
حسن غیور را نیست پروای تلخکامان
از خون خویش فرهاد شیرین کند دهان را
هوش مصنوعی: حسن غیور به خود اهمیت نمیدهد و نگران دلهای آزرده نیست؛ او از خون خود مایه میگذارد تا فرهاد را خوشحال و شیرینکام کند.
از حسن های محجوب داغند خیره چشمان
طفلان فتاده خواهند دیوار گلستان را
هوش مصنوعی: چشمان کنجکاو کودکان به زیباییهای پنهان و دلانگیز عالم مینگرند و از آن زیباییها شگفتزده و مجذوب شدهاند؛ آنقدر که ممکن است به دنبال آنها به سمت دیوارهای باغ گل بروید.
از آب روی یوسف خاک مراد گردید
گردی که بر جبین بود از راه کاروان را
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جاذبهٔ خاصی اشاره دارد که به شخصیتی ویژه مربوط میشود. وقتی از «آب روی یوسف» صحبت میشود، به زیبایی و جذابیت یوسف اشاره دارد که البته به معنای شایستگی و ارزش خود و دیگران نیز هست. همچنین، گردی که بر جبین او نشسته به معنای آثار تلاش و زحمات اوست، که نشاندهندهی تلاش و کاروانی است که در زندگیاش پیموده. در مجموع، این بیت بر اهمیت زیبایی، شایستگی و تلاش در مسیر زندگی تأکید دارد.
مستغرق فنا را از نیستی خطر نیست
کشتی درست باشد دریای بیکران را
هوش مصنوعی: کسی که در دریای فنا غرق شده باشد، از عدم و نیستی هیچ هراسی ندارد، به شرطی که کشتی او سالم و محکم باشد که او را در این دریای بیکران حفظ کند.
از تیر آه مظلوم ظالم امان نیابد
پیش از نشانه خیزد از دل فغان کمان را
هوش مصنوعی: آدم ظالم از درد و فغانی که مظلوم بر دل دارد، در امان نخواهد بود. قبل از اینکه نشانهای از او ببیند، این درد و آه از دل او بلند میشود و بر او تأثیر میگذارد.
نخلی که از ثمر نیست جز سنگ در کنارش
باد مراد داند دمسردی خزان را
هوش مصنوعی: نخل بیثمر فقط سنگ دارد و در کنار آن باد به سرمای خزان پیش میرود.
از ناقصان خموشی عرض کمال باشد
نتوان به تخته کردن برچیدن این دکان را
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که از کسانی که نقص و کمبود دارند، نمیتوان انتظار کمال و سخن آرایی داشت. نمیتوان با حرف زدن و بیان عقاید ناقص، مشکلات را حل کرد یا به نتیجهای مناسب رسید.
بی داغ عشق صائب روشن نمی شود دل
خورشید می فروزد رخسار آسمان را
هوش مصنوعی: دل بدون عشق نمیتواند روشنی و گرمای لازم را به دست آورد، همانطور که آسمان بدون خورشید نمیتواند نور و زیبایی داشته باشد.

صائب