گنجور

غزل شمارهٔ ۸۳

غوطه دادم در دلِ الماس داغِ خویش را
روشن از آبِ گهر کردم چراغِ خویش را
شد چو داغِ لاله خاکستر نفس در سینه ام
تا ز خون چون لاله پر کردم ایاغِ خویش را
چون شوم با خار و خس محشور در یک پیرهن؟
من که می‌دزدم ز بوی گل دماغِ خویش را
بی‌خودی را گردشِ چشمِ تو عالمگیر ساخت
از که گیرم، حیرتی دارم، سراغِ خویش را
می‌شود شورِ قیامت مرهمِ کافوریم
من که پروردم به چشمِ شور، داغِ خویش را
عشرتِ دَه روزهٔ گل قابل تقسیم نیست
وقفِ بلبل می‌کنم دربسته، باغِ خویش را
بیش ازین صائب نمی‌آید ز من اخفای عشق
چند دارم در تهِ دامن چراغِ خویش را؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غوطه دادم در دلِ الماس داغِ خویش را
روشن از آبِ گهر کردم چراغِ خویش را
هوش مصنوعی: من درد و رنج خود را در عمق الماس فرو بردم و با آب جواهرات، نور و روشنایی زندگی‌ام را ایجاد کردم.
شد چو داغِ لاله خاکستر نفس در سینه ام
تا ز خون چون لاله پر کردم ایاغِ خویش را
هوش مصنوعی: وقتی دلم پر از درد و اندوه شد، مانند خاکستر و غم لاله‌ای در سینه‌ام نشسته است. تا جایی که از خون خودم پر شده‌ام، خود را با این احساسات پر می‌کنم.
چون شوم با خار و خس محشور در یک پیرهن؟
من که می‌دزدم ز بوی گل دماغِ خویش را
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که من با خار و علف در یک جا قرار بگیرم؟ من که حتی بوی گل را از خود دور می‌کنم!
بی‌خودی را گردشِ چشمِ تو عالمگیر ساخت
از که گیرم، حیرتی دارم، سراغِ خویش را
هوش مصنوعی: نگاه تو باعث شده که همه جا را پر از شگفتی و حیرت ببینم؛ اما نمی‌دانم این احساسات را از کجا بگیرم و در پی شناخت خود هستم.
می‌شود شورِ قیامت مرهمِ کافوریم
من که پروردم به چشمِ شور، داغِ خویش را
هوش مصنوعی: من مانند کافوری هستم که در روز قیامت آرامش‌بخش می‌شود، چون با چشمان پر از اشک خود، درد و رنج خود را پرورده‌ام.
عشرتِ دَه روزهٔ گل قابل تقسیم نیست
وقفِ بلبل می‌کنم دربسته، باغِ خویش را
هوش مصنوعی: عشق و لذت ده روزهٔ گل که نمی‌توان تقسیم کرد، پس من باغ خود را وقف بلبل می‌کنم تا در خیالش آرامش یابد.
بیش ازین صائب نمی‌آید ز من اخفای عشق
چند دارم در تهِ دامن چراغِ خویش را؟
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم بیشتر از این عشق خود را پنهان کنم، زیرا در عمق وجودم، روشنایی عشق را مانند چراغی در دامنم دارم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/04/02 08:07
مظفر محمدی الموتی خشکچالی


• چون شوم با خار و خس محشور، در یک پیرهن؟ / من که می‌دزدم ز بوی گل، دماغ خویش را
مفهوم مصراع اول، با مصراع دوم، سازگاری ندارد. کسی که از بوی گُل، مشام خود را می‌دزدد و پوشاند، قطعاً با خار و خس، محشور می‌شود و همین الآن هم با خار و خس و خاشاک، محشور است.
در هر صورت شاید مصراع اول را به این صورت، باشد:
• می‌شوم با خار و خس محشور، در یک پیرهن / من که می‌دزدم ز بوی گل، دماغ خویش را
الله اعلم...