گنجور

غزل شمارهٔ ۸۱۵

گلگونه چه حاجت بود آن روی نکو را؟
با پیرهن گل نبود کار، رفو را
در کوتهی دست نهفته است درازی
زنهار به یک دست مگیرید سبو را
در مردم بی مغز سرایت نکند حرف
رنگین نکند باده گلرنگ کدو را
فیض دم خط چون دم صبح است سبکسیر
از دست مده فصل بهاران لب جو را
در دامن گل همچو سپندست بر آتش
دیده است مگر شبنم گل آن بر رو را؟
بر خاطر دریاست گران، باد مخالف
در مجلس می راه مده عربده جو را
از حرف، لب هرزه درایان نتوان بست
خاموش کند گوش گران بیهده گو را
صائب چه خیال است شود خرده زر جمع؟
تا غنچه صفت تنگ نگیرند گلو را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گلگونه چه حاجت بود آن روی نکو را؟
با پیرهن گل نبود کار، رفو را
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چهره یک شخص اشاره دارد. سوال می‌شود که برای این چهره دلربا چه نیازی به لباس زیبا و گران‌قیمت است؟ زیرا اگر آن چهره زیبا نباشد، حتی بهترین لباس‌ها هم نمی‌توانند آن را جذاب کنند. به عبارت دیگر، زیبایی واقعی در چهره و سیمای فرد نهفته است و لباس تنها به عنوان یک پوشش عمل می‌کند.
در کوتهی دست نهفته است درازی
زنهار به یک دست مگیرید سبو را
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این موضوع است که نباید به چیزی که در دست داریم، بی‌ملاحظه اعتماد کنیم و نباید همه‌ی بار را به یک دست واگذار کنیم. یعنی برای دستیابی به موفقیت، باید با دقت و احتیاط عمل کنیم و فقط به یک منبع یا تلاش تکیه نکنیم.
در مردم بی مغز سرایت نکند حرف
رنگین نکند باده گلرنگ کدو را
هوش مصنوعی: اگر در میان مردم نادان سخن زیبا و دلنشین گفته شود، تأثیری نخواهد داشت و مانند شراب خوش‌رنگ بر کدو تأثیرگذار نخواهد بود.
فیض دم خط چون دم صبح است سبکسیر
از دست مده فصل بهاران لب جو را
هوش مصنوعی: موهبتی که از خط وعشق دریافت می‌شود، مانند صبحی روشن و دلنشین است. بنابراین این لحظه‌ی زیبا را از دست نده و بهار را در کنار جویبار تجربه کن.
در دامن گل همچو سپندست بر آتش
دیده است مگر شبنم گل آن بر رو را؟
هوش مصنوعی: در کنار گل، شعله‌ور است و مانند آتش به چشم می‌آید. شاید آنچه بر چهره‌اش دیده می‌شود، شبنم گل باشد.
بر خاطر دریاست گران، باد مخالف
در مجلس می راه مده عربده جو را
هوش مصنوعی: در ذهن دریایی و سنگین وجود دارد، پس به این محفل هوای مخالف را راه نده و اجازه نده تا کسی که خواهان زننده است، در آنجا بیفتد.
از حرف، لب هرزه درایان نتوان بست
خاموش کند گوش گران بیهده گو را
هوش مصنوعی: هیچگاه نمی‌توان زبان افرادی را که بی‌پروا صحبت می‌کنند، بسته و خاموش کرد؛ چرا که گوش کسانی که به بیهوده‌گویی گوش می‌دهند، به راحتی نمیتوان خاموش کرد.
صائب چه خیال است شود خرده زر جمع؟
تا غنچه صفت تنگ نگیرند گلو را
هوش مصنوعی: صائب، آیا این تصور درست است که بتوان با اندک سرمایه‌ای به جمع کردن طلا و جواهر پرداخت؟ تا زمانی که گل‌ها نشکفته‌اند، نمی‌توانند گلو را تنگ کنند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۱۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/06/25 20:08
مظفر محمدی الموتی خشکچالی

مصرع دوم، ممکن است به این صورت باشد: دیده‌ست مگر شبنم گل، آن بر «و» رو را؟
یک حرف «واو»، جا افتاده.