گنجور

غزل شمارهٔ ۸۱

از صفای دل نباشد حاصلی درویش را
نان به خون تر می‌شود صبحِ صداقت‌کیش را
نیست غیر از بستنِ چشم و لب و گوش و دهان
رخنه‌ای گر هست این زندانِ پر تشویش را
شرکت روزی خسیسان را به فریاد آورد
بر سرِ نان‌پاره سگ دشمن بود درویش را
مردمِ کوته‌نظر در انتظارِ محشرند
نقد باشد محنتِ فردا مآل‌اندیش را
آسمانِ سنگدل از خاکِ راهش برنداشت
بر زمین چندان که زد خورشیدِ تابان خویش را
در خورِ پروانه‌ام بزمِ جهان شمعی نداشت
سوختم از گرمی پرواز، بالِ خویش را
صبر‌کن بر تلخکامی‌ها که آخر روزگار
چشمه‌سارِ نوش سازد بوسه‌گاهِ نیش را
از حبابِ خود هزاران چشم در هر جلوه‌ای
می‌کند ایجاد دریا تا ببیند خویش را
گر به درد آمد دلت از نالهٔ صائب، ببخش
ناله دردآلود می‌باشد درونِ ریش را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از صفای دل نباشد حاصلی درویش را
نان به خون تر می‌شود صبحِ صداقت‌کیش را
هوش مصنوعی: اگر در دل انسان پاکی و صفا نباشد، درویش نمی‌تواند چیزی به دست آورد. حتی نان او از خون خود برتری پیدا می‌کند و این موضوع بر صداقت و راستی‌اش تأثیر منفی می‌گذارد.
نیست غیر از بستنِ چشم و لب و گوش و دهان
رخنه‌ای گر هست این زندانِ پر تشویش را
هوش مصنوعی: اگر این زندان پر از ناراحتی و تشویش است، به جز بستن چشم و لب و گوش و دهان، راهی برای فرار و رهایی از آن وجود ندارد.
شرکت روزی خسیسان را به فریاد آورد
بر سرِ نان‌پاره سگ دشمن بود درویش را
هوش مصنوعی: روزی، جمعی از انسان‌های قسی‌القلب از سر بی‌رحمی بر سر یک تکه نان با هم دعوا کردند و این در حالی بود که یک درویش در گوشه‌ای از آن‌ها به تماشا نشسته بود. در حقیقت، این نمایش نشان‌دهنده عمق بی‌اخلاقی و غفلت آن افراد نسبت به نیازمندان و انسانیت بود.
مردمِ کوته‌نظر در انتظارِ محشرند
نقد باشد محنتِ فردا مآل‌اندیش را
هوش مصنوعی: افراد با دیدگاه محدود تنها به آینده‌ی خطرناک و دشواری که در انتظارشان است فکر می‌کنند، در حالی که شخصی که دوراندیش است، در حال حاضر با مشکلات خود روبروست و به فکر راه‌حل‌های بهتری برای آینده است.
آسمانِ سنگدل از خاکِ راهش برنداشت
بر زمین چندان که زد خورشیدِ تابان خویش را
هوش مصنوعی: آسمان بی‌احساس، آن‌قدر که خورشید درخشان خود را بر زمین نشاند، از خاک مسیرش کم نکرد.
در خورِ پروانه‌ام بزمِ جهان شمعی نداشت
سوختم از گرمی پرواز، بالِ خویش را
هوش مصنوعی: در مهمانی جهان که برای پروانه‌هاست، شمعی وجود نداشت. من از حرارت پرواز سوختم و بال‌هایم را از دست دادم.
صبر‌کن بر تلخکامی‌ها که آخر روزگار
چشمه‌سارِ نوش سازد بوسه‌گاهِ نیش را
هوش مصنوعی: بر صبر کن در برابر ناامیدی‌ها، زیرا در پایان زمان، شادی و خوشبختی همچون چشمه‌ای از نعمت‌ها به تو خواهد رسید و مکان نیش و زهر به جایی برای بوسه و محبت تبدیل خواهد شد.
از حبابِ خود هزاران چشم در هر جلوه‌ای
می‌کند ایجاد دریا تا ببیند خویش را
هوش مصنوعی: حباب، با وجود خود در هر نمایی، هزاران چشم را به وجود می‌آورد تا دریا را ببیند و خودش را در آن مشاهده کند.
گر به درد آمد دلت از نالهٔ صائب، ببخش
ناله دردآلود می‌باشد درونِ ریش را
هوش مصنوعی: اگر دل تو از ناله‌های صائب آزار می‌بیند، باید بدانی که این ناله‌ها ناشی از درد درونی اوست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش عندلیب