گنجور

غزل شمارهٔ ۸۰۹

استاد چه حاجت بود آن سرو روان را؟
خط حاشیه دان می کند آن غنچه دهان را
حیف است شود رشته جان ها گره آلود
شیرازه دل ها مکن آن موی میان را
بی تابی عاشق شود از وصل فزون تر
ناسور کند پنبه ما داغ کتان را
از آتش دوزخ دل عاشق نهراسد
بستر ز تب گرم بود شیر ژیان را
از چشم غزالان حرم، خواب سفر کرد
ابروی تو روزی که به زه کرد کمان را
مغز سر من نیست تنک مایه سودا
در دیده من جوش بهارست خزان را
هرگز نشود برق ز فانوس حصاری
از خود نتوان کرد جهان گذران را
عشق آمد و بیرون در افکند چو نعلین
از خلوت اندیشه من هر دو جهان را
بیدار نشد چشم تو از شور قیامت
طوفان، تری مغز شد این خواب گران را
میدان تو هر چند بود همچو کف دست
زنهار به صد دست نگه دار عنان را
صائب ز لبت گوهر شهوار نریزد
چندی چو صدف تا نکنی مهر، دهان را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

استاد چه حاجت بود آن سرو روان را؟
خط حاشیه دان می کند آن غنچه دهان را
هوش مصنوعی: چرا استاد نیاز به آن سرو زیبای رقصان دارد؟ شوق و زیبایی آن غنچه لب، خط حاشیه را ایجاد می‌کند.
حیف است شود رشته جان ها گره آلود
شیرازه دل ها مکن آن موی میان را
هوش مصنوعی: این خوب نیست که جان‌ها در هم گره بخورد و دل‌ها از هم دور شوند. موهای میان را به هم نزن، که موجب به هم ریختن این ارتباط خواهد شد.
بی تابی عاشق شود از وصل فزون تر
ناسور کند پنبه ما داغ کتان را
هوش مصنوعی: عاشق به شدت شوق و بی‌تابی بیشتری از هنگام وصال احساس می‌کند و در این عشق، زخم‌های او داغی عمیق‌تر از کتان می‌زند و مانند پنبه آسیب می‌بیند.
از آتش دوزخ دل عاشق نهراسد
بستر ز تب گرم بود شیر ژیان را
هوش مصنوعی: دل عاشق از آتش جهنم نمی‌ترسد، چون بستر او به خاطر عشق و شور و شوقش همیشه گرم و داغ است. مانند شیر نر که در گرما و آتش می‌سوزد، اما باز هم به جلو می‌رود و از چالش‌ها نمی‌ترسد.
از چشم غزالان حرم، خواب سفر کرد
ابروی تو روزی که به زه کرد کمان را
هوش مصنوعی: از چشمان زیبا و معصوم حرم، خواب و آرزو در ابروی تو بیدار شد، روزی که تو کمان را به زیبایی به خود گرفتی.
مغز سر من نیست تنک مایه سودا
در دیده من جوش بهارست خزان را
هوش مصنوعی: سر من خالی از فکر و اندیشه نیست؛ در نگاه من، بهار همچنان در حال شکوفایی است و خزان جایی ندارد.
هرگز نشود برق ز فانوس حصاری
از خود نتوان کرد جهان گذران را
هوش مصنوعی: هیچ وقت روشنایی یک چراغ نمی‌تواند جلوه‌ای از خود بسازد، زیرا دنیا همواره در حال گذر است و نمی‌توانیم آن را محصور یا ثابت کنیم.
عشق آمد و بیرون در افکند چو نعلین
از خلوت اندیشه من هر دو جهان را
هوش مصنوعی: عشق به سراغ من آمد و مانند نعلینی که از پا بیرون می‌آید، مرا از اندیشه و تنهایی‌ام خارج کرد و به دو عالم رهنمون شد.
بیدار نشد چشم تو از شور قیامت
طوفان، تری مغز شد این خواب گران را
هوش مصنوعی: چشمان تو از هیجان و آشفتگی قیامت و طوفان بیدار نمی‌شود و این خواب سنگین به شدت ذهنت را تحت تأثیر قرار داده است.
میدان تو هر چند بود همچو کف دست
زنهار به صد دست نگه دار عنان را
هوش مصنوعی: میدان را هرچند که به اندازه کف دست می‌شناسی، اما مواظب باش که به هر دلیلی از کنترل آن غافل نشوی.
صائب ز لبت گوهر شهوار نریزد
چندی چو صدف تا نکنی مهر، دهان را
هوش مصنوعی: از لب‌های تو همچون صدف، جواهر عشق نخواهد ریخت، تا زمانی که عشق را نچشیده‌ای و دهانت را باز نکرده‌ای.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۰۹ به خوانش عندلیب