غزل شمارهٔ ۸۰۸
از خلق خبر نیست ز خود بی خبران را
با قافله کاری نبود فرد روان را
آسودگی و درد طلب آتش و آب است
منزل نبود قافله ریگ روان را
دل سرد چو گردید ز دنیا، نشود بند
حاجت به محرک نبود برگ خزان را
ای جذبه توفیق، به همت مددی کن
شاید که به منزل برم این بار گران را
از عشق شود چاشنی عمر دو بالا
بی جوش، قوامی نبود شیره جان را
از گرد کدورت شود آیینه دل صاف
بارست به دل، صافی می دردکشان را
ما را سر پرخاش فلک نیست، وگرنه
سهل است رساندن به زمین پشت کمان را
در سینه ما قطره نشد گوهر شهوار
تا همچو صدف مهر نکردیم دهان را
از دخل کج اندیشه ندارند سخن راست
از ناوک کجرو خطری نیست نشان را
از ساده دلی هر که دهد پند به مغرور
بیدار به افسانه کند خواب گران را
با آن دل آهن چه کند جوشن داود
کز سنگ برآرد چو شرر خرده جان را
از دانه اثر نیست درین خرمن بی مغز
از آه چه بر باد دهم کاهکشان را؟
چون نافه شود از نفست خون جگر مشک
از غیبت اگر پاک کنی کام و دهان را
با سوخته جانان چه کند حرف جگرسوز؟
از داغ محابا نبود لاله ستان را
از رخنه شود سینه الماس مشبک
مژگان کج او چه کند راست سنان را
این بادیه غربال بود از چه خس پوش
صائب به دو صد دست نگه دار عنان را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از خلق خبر نیست ز خود بی خبران را
با قافله کاری نبود فرد روان را
هوش مصنوعی: افراد عادی متوجه حال و احوال خود نیستند و کسانی که در پی رشد و کمال روحی هستند، دغدغهای با این دنیا و مردم عادی ندارند.
آسودگی و درد طلب آتش و آب است
منزل نبود قافله ریگ روان را
هوش مصنوعی: آسودگی و آرامش و همچنین درد، به مانند آتش و آب هستند که به دنبال هم هستند. هیچ مکانی برای قافلهای که مجموعهای از ریگهای روان را حمل میکند، وجود ندارد.
دل سرد چو گردید ز دنیا، نشود بند
حاجت به محرک نبود برگ خزان را
هوش مصنوعی: زمانی که دل از دنیا سرد شود و دیگر میل و اشتیاقی به آن نداشته باشد، نمیتواند به چیزهایی که نیاز دارد، وابسته شود؛ همانطور که برگهای پاییزی به درختان نمیچسبند.
ای جذبه توفیق، به همت مددی کن
شاید که به منزل برم این بار گران را
هوش مصنوعی: ای نیروی موفقیت، لطفاً با تلاش و همت خود به من یاری کن تا شاید بتوانم این بار سنگین را به مقصد برسانم.
از عشق شود چاشنی عمر دو بالا
بی جوش، قوامی نبود شیره جان را
هوش مصنوعی: از عشق، زندگی طعم و رنگی میگیرد و اگر این عشق درست و با شور نباشد، نتیجهای نخواهد داشت و شکوه و قوت زندگی را از دست میدهد.
از گرد کدورت شود آیینه دل صاف
بارست به دل، صافی می دردکشان را
هوش مصنوعی: وقتی که دل از کدورتها و ناخالصیها پاک شود، مانند آینهای صاف و شفاف میشود و این صفایی به دل، افرادی که در صدد تسکین و محبت هستند را جذب میکند.
ما را سر پرخاش فلک نیست، وگرنه
سهل است رساندن به زمین پشت کمان را
هوش مصنوعی: ما با آسمان و تقدیر سر جنگی نداریم، اگر بود، در حقیقت راحت میتوانستیم تیر را به هدف برسانیم.
در سینه ما قطره نشد گوهر شهوار
تا همچو صدف مهر نکردیم دهان را
هوش مصنوعی: در دل ما حتی یک قطره از زیور شهوار قرار نگرفته است، زیرا ما مانند صدف، دهان خود را مهر و موم کردهایم.
از دخل کج اندیشه ندارند سخن راست
از ناوک کجرو خطری نیست نشان را
هوش مصنوعی: کسانی که دیدگاهی نادرست دارند، نمیتوانند به درستی صحبت کنند و از تیرکمانی که به طرز غلطی چیده شده، خطری متوجه نیست.
از ساده دلی هر که دهد پند به مغرور
بیدار به افسانه کند خواب گران را
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر سادگیاش به شخص مغروری نصیحت کند، در واقع خواب سنگین او را با داستانها و افسانهها نمیتواند بیدار کند.
با آن دل آهن چه کند جوشن داود
کز سنگ برآرد چو شرر خرده جان را
هوش مصنوعی: با دل آهنین چه کاری میتواند لباس زره داود انجام دهد، در حالی که او از سنگها همچون جرقههای کوچکی جان را بیرون میآورد؟
از دانه اثر نیست درین خرمن بی مغز
از آه چه بر باد دهم کاهکشان را؟
هوش مصنوعی: در این خرمن که خالی از مغز است، دانهای اثر ندارد. از دل سوزان و آه کشیدن چه فایدهای دارد که باد کاهها را به هوا میبرد؟
چون نافه شود از نفست خون جگر مشک
از غیبت اگر پاک کنی کام و دهان را
هوش مصنوعی: وقتی که عطر خودت به گونهای باشد که دل را به درد آورد، اگر بتوانی از غیبت دوری کنی، در مییابی که همهچیز میتواند پاک و زیبا باشد.
با سوخته جانان چه کند حرف جگرسوز؟
از داغ محابا نبود لاله ستان را
هوش مصنوعی: با وجود درد و رنجی که از فقدان محبوب به دل دارد، چه حرفی میتواند گفت؟ چرا که از شدت غم و داغی که بر دل عاشقان نشسته، لالهها نیز بیخبرند.
از رخنه شود سینه الماس مشبک
مژگان کج او چه کند راست سنان را
هوش مصنوعی: از شکاف در سینه الماس، مژگان کج او میتابد و این زیبایی چه تأثیری بر سنان راست دارد؟
این بادیه غربال بود از چه خس پوش
صائب به دو صد دست نگه دار عنان را
هوش مصنوعی: این بیابان از چیزهای ناچیز پر شده است، پس مانند شخصی که با دقت کنترل میکند، باید به احتیاط عمل کنیم و با تردید پیش برویم.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۸۰۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1402/06/29 01:08
سفید
دل سرد چو گردید ز دنیا، نشود بند
حاجت به محرک نبود برگ خزان را...
چقدر اشعار صائب عمیقند...
1402/06/29 02:08
سفید
از ناوک کجرو خطری نیست نشان را...