غزل شمارهٔ ۷۷
پردهدارِ حرفِ دعوی کن لبِ خاموش را
از دبستان برمیاور طفلِ بازیگوش را
مور بر خوانِ سلیمان خونِ خود را میخورد
خرمنِ گل مایهٔ حسرت بود آغوش را
نیست بر بالای دستِ خاکساری هیچ دست
خشتِ خُم مینوشد اول، بادهٔ سرجوش را
باغبان گل را کند سیراب از بهرِ گلاب
ساقی از می بهربردن میفزاید هوش را
جز پشیمانی سخنچینی ندارد حاصلی
حلقهٔ بیرونِ در کُن در مجالس گوش را
مستی و مخموری عالم به هم آمیخته است
دورباش! نیش در دنبال باشد نوش را
این زمان در زیرِ بارِ کوهِ منت میروم
من که میدزدیدم از دستِ نوازش دوش را
گِردِ آن چاهِ زنخدان در زمانِ خط مگرد
بیشتر باشد خطر از چاه ها خسپوش را
بر سرِ بی مغز، صائب کسوتِ پشمین منه
از سرِ خوانِ تهی بردار این سرپوش را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پردهدارِ حرفِ دعوی کن لبِ خاموش را
از دبستان برمیاور طفلِ بازیگوش را
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که سخن باید با صداقت و شجاعت بیان شود و نباید از گفتن حقیقت ترسید. همچنین، در این مسیر، باید تلاش کرد تا بچههایی که بازیگوش و بیتاب هستند، به سمت یادگیری و دانش سوق داده شوند.
مور بر خوانِ سلیمان خونِ خود را میخورد
خرمنِ گل مایهٔ حسرت بود آغوش را
هوش مصنوعی: مور، در حالی که بر سفرهٔ سلیمان نشسته، خون خود را میخورد و این نشاندهندهٔ عذاب و کمبود اوست. گلها، که نمایانگر زیبایی و خوشبختی هستند، تنها به حسرت و آرزو برای آغوش گرم و محبتآمیز تبدیل شدهاند.
نیست بر بالای دستِ خاکساری هیچ دست
خشتِ خُم مینوشد اول، بادهٔ سرجوش را
هوش مصنوعی: هیچگاه بر دستان یک انسان humble هیچ چیزی از خاکِ دنیا نیست که از آن، خمرِ خوب تهیه کنند؛ چرا که اول باید شرابِ خوش طعم را تولید کرد.
باغبان گل را کند سیراب از بهرِ گلاب
ساقی از می بهربردن میفزاید هوش را
هوش مصنوعی: باغبان برای اینکه گل را به خوبی پرورش دهد و عطر گلاب استخراج کند، آن را سیراب میکند. در حالی که ساقی نیز برای افزایش لذت مردم از می، تلاش میکند هوش و ذکاوت را پرورش دهد.
جز پشیمانی سخنچینی ندارد حاصلی
حلقهٔ بیرونِ در کُن در مجالس گوش را
هوش مصنوعی: تنها نتیجهی سخنچینی و دروغ گفتن احساس پشیمانی است. از تو میخواهم که در مجالس و محافل، به حرفهای دیگران گوش کنی و در آنجا ساکت بمانی.
مستی و مخموری عالم به هم آمیخته است
هوش مصنوعی: در این عالم، حالتی از سرخی و نشئگی به هم آمیخته شده است.
این زمان در زیرِ بارِ کوهِ منت میروم
من که میدزدیدم از دستِ نوازش دوش را
هوش مصنوعی: این روزها تحت فشار و سختی طلبِ محبت و نوازش دیگران هستم، در حالی که زمانی خودم به راحتی این احساسات را از دیگران میگرفتم.
گِردِ آن چاهِ زنخدان در زمانِ خط مگرد
هوش مصنوعی: دور آن چاله، که نشانه زیبایی است، وقت خودت را تلف نکن.
بر سرِ بی مغز، صائب کسوتِ پشمین منه
از سرِ خوانِ تهی بردار این سرپوش را
هوش مصنوعی: بر روی کسی که بیفکر و نادان است، لباس زهد و سادگی نپوشان. از سفرهای که چیزی در آن نیست، این روکش را بردار.

صائب