گنجور

غزل شمارهٔ ۷۶۷

با اختیار حق چه بود اختیار ما؟
با نور آفتاب چه باشد شرار ما؟
ای روشنان عالم بالا مدد کنید
شاید ز قید سنگ برآید شرار ما
از رنگ و بوی عاریه دامن کشیده ایم
چون عنبرست از نفس خود بهار ما
در تنگنای کوزه چه لازم بسر بریم؟
دریا به خاک می تپد از انتظار ما
چندین هزار خانه دل می رسد به آب
تا از میان گرد برآید سوار ما
در وصل و هجر کار دل ما تپیدن است
دایم به یک قرار بود بی قرار ما
دام و قفس نماند درین طرفه صیدگاه
تا آرمیده شد دل وحشت شعار ما
عاقل به پای خویش به زندان نمی رود
ای جسم، روز حشر مکش انتظار ما
در ملک بی زوال رضا انقلاب نیست
صائب یکی است فصل خزان و بهار ما
این آن غزل که مولوی روم گفته است
آمد بهار خرم و نامد بهار ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با اختیار حق چه بود اختیار ما؟
با نور آفتاب چه باشد شرار ما؟
هوش مصنوعی: انتخاب‌ها و اراده ما چگونه می‌تواند در مقابل اختیار و قدرت خداوند قرار بگیرد؟ مانند این است که چه تاثیری می‌تواند شعله‌های کوچک در برابر نور درخشان آفتاب داشته باشد؟
ای روشنان عالم بالا مدد کنید
شاید ز قید سنگ برآید شرار ما
هوش مصنوعی: ای فرشتگان و نورانیان آسمان، به ما کمک کنید؛ شاید شعله‌های درون ما از قید سنگ و سختی‌ها آزاد شود.
از رنگ و بوی عاریه دامن کشیده ایم
چون عنبرست از نفس خود بهار ما
هوش مصنوعی: ما از زیبایی‌ها و مزایای دیگران دوری کرده‌ایم، زیرا خوشبویی و زنگی که داریم، همانند عطر عنبر، ناشی از نفس و وجود خود ماست و بهار زندگی‌مان از درون خودمان سرچشمه می‌گیرد.
در تنگنای کوزه چه لازم بسر بریم؟
دریا به خاک می تپد از انتظار ما
هوش مصنوعی: در شرایطی که درون کوزه قرار داریم، چه نیازی به زحمت کشیدن داریم؟ دریا از شدت انتظار ما به زمین می‌زند.
چندین هزار خانه دل می رسد به آب
تا از میان گرد برآید سوار ما
هوش مصنوعی: بسیاری از دل‌ها در انتظار هلالی از امید هستند که به زودی از بین گرد و غبار برآید و ما را نجات دهد.
در وصل و هجر کار دل ما تپیدن است
دایم به یک قرار بود بی قرار ما
هوش مصنوعی: دل ما همیشه در حال تپیدن است، چه در زمان وصال و چه در زمان جدایی. در واقع، دل ما همیشه در یک وضعیت بی‌قراری به سر می‌برد، حتی اگر در لحظاتی آرامش داشته باشد.
دام و قفس نماند درین طرفه صیدگاه
تا آرمیده شد دل وحشت شعار ما
هوش مصنوعی: در این شکارگاه شگفت‌انگیز، دیگر دام و قفسی باقی نمانده است و دل ما از ترس آرام گرفته است.
عاقل به پای خویش به زندان نمی رود
ای جسم، روز حشر مکش انتظار ما
هوش مصنوعی: عاقل هرگز خود را به دردسر نمی‌اندازد و خود را به اوضاع سخت نمی‌کشاند. ای جسم، در روز قیامت به خاطر ما انتظار نکشید.
در ملک بی زوال رضا انقلاب نیست
صائب یکی است فصل خزان و بهار ما
هوش مصنوعی: در سرزمینی که همواره آرامش و خوشبختی وجود دارد، تغییر و تحولی نیست. صائب، در اینجا به این نکته اشاره دارد که فصل پاییز و بهار ما یکسان و بدون تفاوت است.
این آن غزل که مولوی روم گفته است
آمد بهار خرم و نامد بهار ما
هوش مصنوعی: بهاری خوش و پرنشاط فرا رسیده است، اما بهار واقعی و شورانگیز ما هنوز نیامده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۶۷ به خوانش عندلیب