گنجور

غزل شمارهٔ ۷۶۴

دایم شکفته است دل داغدار ما
موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما
فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز
خاک مراد ماست دل خاکسار ما
آتش به پرده سوزی اسرار عشق نیست
رحم است بر دلی که شود رازدار ما
صد پیرهن ز دامن صبح است پاکتر
دامان گل ز شبنم شب زنده دار ما
خوش داشتیم وقت حریفان بزم را
چون می، گذشت اگر چه به تلخی مدار ما
شد پاره ای ز تن، دل ما از فسردگی
خامی به رنگ برگ برآورد بار ما
در روزگار ما دل بی درد و داغ نیست
در سنگ همچو سوخته گیرد شرار ما
از صدق، هر دو دست به دامان شب زدیم
تا همچو صبح، تنگ شکر شد کنار ما
گوهر حریف گرد یتیمی نمی شود
نتوان فشاند دامن ناز از غبار ما
صائب چو خضر روی خزان فنا ندید
شد سبز هر که از سخن آبدار ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دایم شکفته است دل داغدار ما
موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما
هوش مصنوعی: دل پر از عشق و غم ما همیشه در حال شکفتن و باز شدن است. این وضعیت به گذر زمان وابسته نیست، مانند عطر خوشی که در بهار احساس می‌شود.
فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز
خاک مراد ماست دل خاکسار ما
هوش مصنوعی: ما از کعبه و بتخانه بی‌نیازیم و خواسته‌مان چیزی جز خاک نیست، دل ما از خاک پاک و humble است.
آتش به پرده سوزی اسرار عشق نیست
رحم است بر دلی که شود رازدار ما
هوش مصنوعی: آتش به پرده سوزاندن اسرار عشق نیست؛ بر دلی که می‌تواند رازدار ما باشد، باید رحم کرد.
صد پیرهن ز دامن صبح است پاکتر
دامان گل ز شبنم شب زنده دار ما
هوش مصنوعی: صد پیراهن از دامن صبح، پاک‌تر است و دامان گل، از شبنم شب زنده‌دار ما.
خوش داشتیم وقت حریفان بزم را
چون می، گذشت اگر چه به تلخی مدار ما
هوش مصنوعی: ما از این که در کنار رقبای خود در میهمانی‌ها حاضر شویم و لحظات خوشی را بگذرانیم لذت می‌بردیم، اما این لحظات نیز به سرعت سپری شدند و هرچند تلخ بودند، نباید آن‌ها را فراموش کنیم.
شد پاره ای ز تن، دل ما از فسردگی
خامی به رنگ برگ برآورد بار ما
هوش مصنوعی: دریغ و حسرتی بر دل ما نشسته است که چون برگی خشک فروریخته و رنگش زرد شده است. حالا ما در دل خود، باری از غم و اندوه را احساس می‌کنیم.
در روزگار ما دل بی درد و داغ نیست
در سنگ همچو سوخته گیرد شرار ما
هوش مصنوعی: در زمانه ما، کسی وجود ندارد که دلش بی‌درد و غم باشد؛ حتی سنگ هم ممکن است مانند چیزی که سوخته است، آتش بگیرد و بسوزد.
از صدق، هر دو دست به دامان شب زدیم
تا همچو صبح، تنگ شکر شد کنار ما
هوش مصنوعی: ما با صداقت و از روی امید، دست در دامن شب کردیم تا مانند صبح که روشن و شیرین است، کنار ما نیز آرامش و خوشی فراهم شود.
گوهر حریف گرد یتیمی نمی شود
نتوان فشاند دامن ناز از غبار ما
هوش مصنوعی: اگرچه معشوق در کنار دیگران قرار دارد، اما هیچ چیز نمی‌تواند جایگاه خویش را در دل فرد بی‌سرپرست تغییر دهد. دامن لطیف او از غبار ما پاک نمی‌شود، زیرا ارتباطی عمیق‌تر از ظواهر وجود دارد.
صائب چو خضر روی خزان فنا ندید
شد سبز هر که از سخن آبدار ما
هوش مصنوعی: صائب به خضر اشاره می‌کند که در زمان خزان و نابودی، همواره سبز و زنده می‌ماند. این بدان معناست که هر کسی که از گفتار شیرین و پرمحتوای ما بهره‌مند شود، همیشه شاداب و سرزنده خواهد بود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۶۴ به خوانش عندلیب