غزل شمارهٔ ۷۴
نیست از رازِ نهانِ من خبر جاسوس را
نبضِ من بندِ زبان گردید جالینوس را
بیندامت نیست هر حرفی که از لب سر زند
بخیهزن از خامشی این رخنهٔ افسوس را
نالهٔ دل کرد رسوا عشقِ پنهانِ مرا
نیست ممکن در بغلکردن نهان ناقوس را
صاحبانِ کشف بیقدرند در درگاه حق
نیست در دیوانِ شاهان رتبهای جاسوس را
نیست مانع از تماشا جامهٔ فانوسِ شمع
وای بر شمعی که از پرتو کند فانوس را
چون پر و بالی نباشد، راهِ آزادی است بند
روزنِ زندان کند دلگیرتر محبوس را
عشق در هر دل که افروزد چراغِ دوستی
چون پرِ پروانه سوزد پردهٔ ناموس را
عالمِ معقول بر هر کس که صائب جلوه کرد
نشمرد موجِ سراب این عالمِ محسوس را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.