گنجور

غزل شمارهٔ ۷۳۲

سرگشته ساخت خالِ دلارای او مرا
پرگار کرد نقطهٔ سودای او مرا
هر پاره داشت از دلِ من عالم دگر
شیرازه کرد زلفِ دلارای او مرا
گشتم تمام چشم و همان چشم بسته‌ام
حیرت فزود بس که تماشای او مرا
می‌بود کاش دردِ گرفتاریم یکی
پیوندِ دیگرست به هر جای او مرا
چون آب سر دهد به خیابان باغِ خُلد
در هر نظاره قامتِ رعنای او مرا
خونِ هزار بوسه به دل جوش می‌زند
از دیدن حنای کفِ پای او مرا
چون کوهِ طور مغزِ مرا سرمه می‌کند
برقی که در دل است ز سیمای او مرا
از عشق جای شِکوه نمانده است در دلم
لطفِ بجاست رنجشِ بیجای او مرا
اقبالِ عشق ساخت به وصلم امیدوار
ورنه زیاد بود تمنای او مرا
می‌داشت کاش حوصله یک نگاهِ دور
شوقی که می‌برد به تماشای او مرا
خضر آورد برون ز سیاهی گلیمِ خویش
ای عقل واگذار به سودای او مرا
در کار نیست شیشه و پیمانهٔ دگر
صائب بس است نرگسِ شهلای او مرا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرگشته ساخت خالِ دلارای او مرا
پرگار کرد نقطهٔ سودای او مرا
هوش مصنوعی: خال زیبای او باعث سردرگمی‌ام شده و عشق او مرا مانند یک پرگار به دور خود می‌چرخاند.
هر پاره داشت از دلِ من عالم دگر
شیرازه کرد زلفِ دلارای او مرا
هوش مصنوعی: هر تکه‌ای از دل من دنیایی دیگر را به وجود آورد و زلف‌های زیبای او نظم و ترتیب جدیدی به زندگی‌ام بخشید.
گشتم تمام چشم و همان چشم بسته‌ام
حیرت فزود بس که تماشای او مرا
هوش مصنوعی: تمام نگاه‌هایم را جستجو کردم، اما همچنان چشمانم بسته است. این حیرت و شگفتی من از تماشای او هر روز بیشتر می‌شود.
می‌بود کاش دردِ گرفتاریم یکی
پیوندِ دیگرست به هر جای او مرا
هوش مصنوعی: ای کاش درد من و گرفتاریم یک ارتباط عمیق‌تری با او داشت، چرا که هر جا که او باشد، من هم آنجا هستم.
چون آب سر دهد به خیابان باغِ خُلد
در هر نظاره قامتِ رعنای او مرا
هوش مصنوعی: وقتی آب از باغ به خیابان بریزد، هر بار که او را ببینم، زیبایی او مرا تحت تأثیر قرار می‌دهد.
خونِ هزار بوسه به دل جوش می‌زند
از دیدن حنای کفِ پای او مرا
هوش مصنوعی: دیدن حنای روی پای او در دل من احساس شدیدی ایجاد می‌کند، مانند اینکه هزار بوسه در درونم جوش می‌زند.
چون کوهِ طور مغزِ مرا سرمه می‌کند
برقی که در دل است ز سیمای او مرا
هوش مصنوعی: چنان‌که کوه طور با درخشش خود جان مرا روشن می‌کند، نوری که در دل دارم از زیبایی اوست.
از عشق جای شِکوه نمانده است در دلم
لطفِ بجاست رنجشِ بیجای او مرا
هوش مصنوعی: دیگر جایی برای شکایت در دلم نمانده است، عشق او چنان محبت‌آمیز است که رنجش‌های بی‌موردش را تحمل می‌کنم.
اقبالِ عشق ساخت به وصلم امیدوار
ورنه زیاد بود تمنای او مرا
هوش مصنوعی: عشق به من امید و نوید وصال را داده است، وگرنه آرزو و خواسته‌های او برای من بسیار زیاد بود.
می‌داشت کاش حوصله یک نگاهِ دور
شوقی که می‌برد به تماشای او مرا
هوش مصنوعی: ای کاش کمی صبر و حوصله داشتم تا تنها با یک نگاه دور، شوقی را احساس کنم که مرا به تماشای او می‌کشاند.
خضر آورد برون ز سیاهی گلیمِ خویش
ای عقل واگذار به سودای او مرا
هوش مصنوعی: خضر، که نماد هدایت و راهنمایی است، من را از تاریکی‌ها و مشکلات زندگی خارج کرد. ای عقل، از افکار و منطق‌های خود دست بکش و به عشق و آرزوهای او که در دل دارم، توجه کن.
در کار نیست شیشه و پیمانهٔ دگر
صائب بس است نرگسِ شهلای او مرا
هوش مصنوعی: دیگر نیازی به شیشه و پیمانه نیست، فقط نگاه نرگس تاریک او برای من کافی است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۳۲ به خوانش عندلیب