غزل شمارهٔ ۷۲۸
از بس گرفت تنگی دل در میان مرا
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
دام و قفس مگر ز دل من برآورد
خاری که می خلد به دل از آشیان مرا
تا هست آب تلخ درین بحر، چون صدف
در پیش ابر باز نگردد دهان مرا
از راست خانگی ز شکاری که افکنم
خمیازه ای ز دور بود چون کمان مرا
چون تیر ز اشتیاق خدنگ تو زیر خاک
آورد پر برون قلم استخوان مرا
رزقی که هست خون جگر خوردن است و بس
از سیر لاله زار چو آب روان مرا
در رهگذار سیل حوادث ز کاهلی
در سنگ رفته پای ز خواب گران مرا
سبزست ازان همیشه نهالم که همچو شمع
در دل هر آنچه هست بود بر زبان مرا
چون غنچه از گرفتگی دل درین چمن
یارای حرف نیست به چندین زبان مرا
گل هرزه خند و بلبل بی درد هرزه نال
چون دل شود شکفته درین گلستان مرا؟
صائب گرفته ام ز جهان کنج عزلتی
از خامه خودست همین همزبان مرا
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از بس گرفت تنگی دل در میان مرا
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و تنگی دل، احساس میکنم که زبانم قادر به بیان احساساتم نیست و مانند غنچهای بسته مانده است.
دام و قفس مگر ز دل من برآورد
خاری که می خلد به دل از آشیان مرا
هوش مصنوعی: آیا دامی و قفسی میتواند از دل من خاری را برآورده کند که در دل من نشیند و آشیان من را پر کند؟
تا هست آب تلخ درین بحر، چون صدف
در پیش ابر باز نگردد دهان مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این دریا آب تلخ وجود دارد، من مانند صدف نمیتوانم دهانم را باز کنم و به عقب برنگردم.
از راست خانگی ز شکاری که افکنم
خمیازه ای ز دور بود چون کمان مرا
هوش مصنوعی: از سمت راست منزل، کسی را میبینم که شکاری را به زمین انداخته است. این تصویر برای من مانند خمیازهای است که از دور به نظر میرسد، شبیه کمانی که در دستم دارم.
چون تیر ز اشتیاق خدنگ تو زیر خاک
آورد پر برون قلم استخوان مرا
هوش مصنوعی: به خاطر احساس شدید محبت و longing تو، مانند تیر تند و تیز به قلبم فرو رفته و مرا به زمین انداخت. روح و وجود من همچون پر از سر بدنم جدا شده و در خاک مدفون شده است.
رزقی که هست خون جگر خوردن است و بس
از سیر لاله زار چو آب روان مرا
هوش مصنوعی: رفاقت و خوشیهای مادی به گونهای اندک و بیارزش است، و فقط با طعم درد و رنج واقعی به دست میآید. اگرچه مانند لالهزار زیبا و پر از رنگ و عطر است، اما در نهایت برای من فقط همچون آب زلال و بیارزش میماند.
در رهگذار سیل حوادث ز کاهلی
در سنگ رفته پای ز خواب گران مرا
هوش مصنوعی: در مسیر پر پیچ و خم حوادث، به خاطر سهلانگاریام پایم مانند سنگی که در آب راکد افتاده، غرق خواب و بیحرکتی شده است.
سبزست ازان همیشه نهالم که همچو شمع
در دل هر آنچه هست بود بر زبان مرا
هوش مصنوعی: از آنجایی که همیشه سبزم، مانند شمعی هستم که در دل خود تمام احساسات را نگه میدارم، اما آنها را فقط بر زبان نمیآورم.
چون غنچه از گرفتگی دل درین چمن
یارای حرف نیست به چندین زبان مرا
هوش مصنوعی: دل از نگرانی و درد مانند غنچهای در چمن، نمیتواند سخن بگوید. با وجود این که به چندین زبان مسلط هستم، نمیتوانم احساساتم را بیان کنم.
گل هرزه خند و بلبل بی درد هرزه نال
چون دل شود شکفته درین گلستان مرا؟
هوش مصنوعی: گلی که بدون ارزش و بیفایده است، شاداب و شکفته است و بلبل که درد و رنجی ندارد، بیدلیل ناله میکند. وقتی دل من در این باغ گلستان شکفته و شاداب میشود، چه میشود؟
صائب گرفته ام ز جهان کنج عزلتی
از خامه خودست همین همزبان مرا
هوش مصنوعی: از دنیای پرهیاهو به گوشهای آرام و دور افتاده پناه آوردهام، جایی که فقط کلام خودم با من صحبت میکند.