گنجور

غزل شمارهٔ ۷۲۷

از بس گرفت تنگی دل در میان مرا
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
از بال سعی قوت پرواز رفته است
ورنه دهان مار بود آشیان مرا
از فکر رزق، چاک چو گندم به دل فتاد
افکند در تنور صد اندیشه نان مرا
خال تو هر چه می برد از کیسه من است
این دزد یافته است درین کاروان مرا
برد از دلم هوای وطن را خیال دور
فکر غریب، کرد غریب جهان مرا
از آستان دل به چه جانب سفر کنم؟
شهپر شکسته است درین آشیان مرا
در شکر ناوک تو چرا کوتهی کنم؟
پرورده است مغز ازین استخوان مرا
ناف مرا به تیغ خموشی بریده اند
نتوان گره گشود به تیغ از زبان مرا
شهباز من ز دست شهان طعمه می خورد
نتوان چو سگ فریفت به هر استخوان مرا
رحمی کز اشتیاق قد چون خدنگ تو
خمیازه خانه کرد به دل چون کمان مرا
از انتظار دیده یعقوب باختن
یک چشمه متاع بود از دکان مرا
صائب شود شکفته گل از ناله های من
دامن کشان به باغ برد باغبان مرا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از بس گرفت تنگی دل در میان مرا
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
هوش مصنوعی: به خاطر ناراحتی و تنگی دل، زبانم مثل غنچه در دهانم بسته شده و نمی‌تواند صحبت کند.
از بال سعی قوت پرواز رفته است
ورنه دهان مار بود آشیان مرا
هوش مصنوعی: با کوشش و تلاش، قدرت پرواز من کاهش یافته است، وگرنه خانه من همانند دهان مار بود.
از فکر رزق، چاک چو گندم به دل فتاد
افکند در تنور صد اندیشه نان مرا
هوش مصنوعی: از نگرانی در مورد روزی و رزق، گندم رو به دل من انداخت و در واقع، در ذهنم افکار زیادی پیرامون تهیه نان ایجاد کرد.
خال تو هر چه می برد از کیسه من است
این دزد یافته است درین کاروان مرا
هوش مصنوعی: هر چه که تو از من می‌گیری، از خودم است و این دزد در این کاروان، مرا شناسایی کرده است.
برد از دلم هوای وطن را خیال دور
فکر غریب، کرد غریب جهان مرا
هوش مصنوعی: از دل من خاطره وطن رفته و در فکر دوردست، احساس غربت به من دست داده و این غربت جهان را برایم تنگ کرده است.
از آستان دل به چه جانب سفر کنم؟
شهپر شکسته است درین آشیان مرا
هوش مصنوعی: از درگاه دل به کدام سو باید بروم؟ بال و پرم شکسته است و دیگر نمی‌توانم پرواز کنم در این سرزمین خودم.
در شکر ناوک تو چرا کوتهی کنم؟
پرورده است مغز ازین استخوان مرا
هوش مصنوعی: چرا باید در خوشی و لذایذ تو کم بگذارم؟ زیرا این وجود من از فکر و احساس تو تغذیه شده است.
ناف مرا به تیغ خموشی بریده اند
نتوان گره گشود به تیغ از زبان مرا
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را با سکوت و بی‌تفاوتی بریده‌اند و نمی‌توانم با Words به مشکلاتم رسیدگی کنم.
شهباز من ز دست شهان طعمه می خورد
نتوان چو سگ فریفت به هر استخوان مرا
هوش مصنوعی: پرنده‌ بلندپرواز من، به خاطر بخشی از برخوردهای پادشاهان، طعمه می‌شود و نمی‌توان مانند یک سگ که به هر تکه استخوانی وسوسه می‌شود، من را فریب داد.
رحمی کز اشتیاق قد چون خدنگ تو
خمیازه خانه کرد به دل چون کمان مرا
هوش مصنوعی: عاطفه‌ای که از اشتیاق برای قد تو مانند تیری در کمان حس می‌شود، در دل من جان می‌گیرد و گویی خانه می‌کند.
از انتظار دیده یعقوب باختن
یک چشمه متاع بود از دکان مرا
هوش مصنوعی: دیده یعقوب، به خاطر انتظار طولانی برای دیدن فرزندش، یک چشمش را از دست داد و این به نوعی نشان‌دهنده‌ی از دست دادن و نقصان در زندگی‌اش است. در اینجا شاعر می‌گوید که این انتظار و ناکامی، برای او تنها یک کالا از دکان زندگی‌اش بوده است؛ به این معنی که فقدان و انتظار، ارزشی مانند یک متاع را دارد. این نشان دهنده‌ی غم و تاسف ناشی از انتظار و فقدان در زندگی است.
صائب شود شکفته گل از ناله های من
دامن کشان به باغ برد باغبان مرا
هوش مصنوعی: باغبان با ناله‌های من، گل را در باغ شکوفا می‌کند و نسبت به من دلسوزی دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۲۷ به خوانش عندلیب