غزل شمارهٔ ۶۹۰۷
ای غنچهلب که سر به گریبان کشیدهای
در پردهای و پرده عالم دریدهای
برق سبکعنانی و کوه گران رکاب
در هیچ جا نه و همه جا آرمیدهای
تمکین لفظ و شوخی معنی است در تو جمع
در جلوهای و پای به دامن کشیدهای
صد پیرهن غریبتر از یوسفی به حسن
در مصر ساکنی و به کنعان رسیدهای
چشم بد از تو دور که چون طفل اشک من
هر کوچهای که هست به عالم، دویدهای
در پله غرور تو دل گرچه بیبهاست
ارزان مده ز دست که یوسف خریدهای
غیر از نگاه عجز که از دور میکند
ای سنگدل ز صائب مسکین چه دیدهای؟
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای غنچهلب که سر به گریبان کشیدهای
در پردهای و پرده عالم دریدهای
هوش مصنوعی: ای گل نرگس که با لبهای زیبایت در خلوت فرو رفتهای، اما در همین حال پردههای سکوت و جهان را شکستهای.
برق سبکعنانی و کوه گران رکاب
در هیچ جا نه و همه جا آرمیدهای
هوش مصنوعی: شما مانند برق، سریع و سبکتر از هر چیزی هستید و در عین حال، همانند کوهی سنگین و محکم، در هیچ جا دچار سردرگمی نیستید و در هر مکانی آرام و ساکن به نظر میرسید.
تمکین لفظ و شوخی معنی است در تو جمع
در جلوهای و پای به دامن کشیدهای
هوش مصنوعی: در تو ترکیبی از ظاهر و باطن وجود دارد؛ ظاهرت نرم و مقبول است، اما عمق وجودت پر از راز و لطافت است. تو در جلوهای زیبا و دلنشین هستی و به آرامی از دیگران فاصله گرفتهای.
صد پیرهن غریبتر از یوسفی به حسن
در مصر ساکنی و به کنعان رسیدهای
هوش مصنوعی: تو در مصر زندگی میکنی و به سرزمین کنعان رسیدهای، اما هنوز هم از تأثیر غم و جدایی یوسف غریبتر هستی؛ چون صد لیاقت و ارزش را در وجودت پنهان کردهای.
چشم بد از تو دور که چون طفل اشک من
هر کوچهای که هست به عالم، دویدهای
هوش مصنوعی: چشمهای بد از تو دور باشند، زیرا مانند کودکی که اشک میریزد، تو در هر کوچهای که وجود دارد، به سرعت دویدهای.
در پله غرور تو دل گرچه بیبهاست
ارزان مده ز دست که یوسف خریدهای
هوش مصنوعی: هرچند دل من ارزش زیادی ندارد، اما عشق و غرور تو را بیاجازه به کسی واگذار نکن، چرا که تو مانند یوسف گرانبهایی هستی که باید از دست نرود.
غیر از نگاه عجز که از دور میکند
ای سنگدل ز صائب مسکین چه دیدهای؟
هوش مصنوعی: غیر از این که با نگاهی ترحمآمیز از دور به من نگاه میکنی، ای سنگدل، از زندگی صائب مسکین چه چیزی را دیدهای؟